نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 3 صفحه : 469
مذمّت «عمرو بن عاص» گفت و او را به خاطر ضعف و زبونىاش در برابر شمشير
آتشبار على عليه السّلام نكوهش كرد. اشعار «حارث» در ميان مردم پخش شد و به گوش
«عمرو» رسيد، او گفت اكنون كه چنين است به خدا سوگند! من در ميدان نبرد، به مقابله
با على عليه السّلام خواهم رفت، هر چند هزار بار كشته شوم! هنگامى كه در «صفّين»
صفوف لشكر حمله عمومى را آغاز كردند، «عمرو» هم نيزهاى برداشت و به سوى على عليه
السّلام آمد، تا ننگ جبن را از خود بشويد، مولا با شمشير به او حمله كرد، عمرو كه خود
را همانند گنجشكى در چنگال عقابى بلند پرواز ديد، عقبنشينى كرد، خود را از اسب به
زير انداخت و پاهاى خود را بلند كرد و عورتش را نمايان ساخت، اميرمؤمنان عليه
السّلام صورت از او برگرداند و برگشت (و او فرصت را غنيمت شمرد و فرار كرد). اين
سخن در ميان مردم منتشر شد و به عنوان يكى از بزرگواريهاى على عليه السّلام اشتهار
يافت. [1]» در
تاريخ آمده است: «هنگامى كه «معاويه» بر تخت قدرت تكيه كرد، روزى به «عمرو عاص»
گفت: من هر وقت تو را مىبينم خندهام مىگيرد! «عمرو» سؤال كرد براى چه؟ گفت به
ياد آن روز مىافتم كه على در «صفّين» به تو حمله كرد، تو اين داغ ننگ را بر خود
گذاردى كه عورت خود را نمايان كنى، تا نجات يابى. عمرو گفت:
من هنگامى كه تو را مىبينم، بيشتر مىخندم، چرا كه به ياد روزى مىافتم كه
على تو را در ميدان مبارزه، دعوت به نبرد تن به تن كرد، ناگهان نفست در سينه حبس
شد و زبانت از كار افتاد و آب دهان، گلويت را گرفت و تمام اندامت به لرزه درآمد و
امور ديگرى كه من نمىخواهم بگويم. «معاويه» گفت: درست است ولى اين تمامش نبود (و
ماجرا بيش از اين بود) ... و سپس به «عمرو بن عاص» گفت: بيا شوخى را بگذار و به
سراغ جدّى برويم، ترسيدن و فرار كردن از دست على براى هيچ كس عيب نيست (إنّ الجبن
و الفرار من علىّ لا عار على أحد فيهما)» [2].
[1] كتاب «صفّين» از «نصر بن مزاحم»،
صفحه 224 (طبق نقل الغدير، جلد 2، صفحه 158).
[2]. ابن ابى الحديد اين سخن را از
«واقدى» مورّخ معروف نقل مىكند (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه
317).
نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 3 صفحه : 469