نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 12 صفحه : 456
مرواريد منظم نشان مىداد. دينداران را بزرگ مىداشت و مستمندان را مورد ترحم
قرار مىداد و هنگام قحطى يتيمان نزديك و مستمندان خاك نشين را اطعام مىكرد و
برهنگان را لباس مىپوشيد و مظلومان را يارى مىكرد و از دنيا و زرق و برق آن وحشت
داشت. به تاريكى شب انس داشت. گواهى مىدهم شبى او را ديدم در حالى كه پردههاى
تاريك شب فرو افتاده بود و او در محراب عبادتش ايستاده بود. محاسن مباركش را با
دست گرفته و همچون مار گزيده به خود مىپيچيد و به صورت سوزناك گريه مىكرد و
مىگفت: ...». [1]
سپس عبارت بالا را با مختصر عبارتى آورده است.
مرحوم سيّد رضى آنچه را در بالا آمد به اين صورت تلخيص كرده است: «در خبرى از
ضِرار بن حَمزه ضِبائى به هنگام ورودش بر معاويه و سؤال معاويه از او درباره حالات
اميرمؤمنان عليه السلام چنين آمده است كه ضِرار (در پاسخ معاويه) گفت:
گواهى مىدهم كه من او را در بعضى از مواقف ديدم در حالى كه شب پرده تاريك خود
را فرو افكنده بود و او در محرابش به عبادت ايستاده بود، محاسن مبارك را به دست
گرفته و همچون مار گزيده به خود مىپيچيد و از سوز دل گريه مىكرد و مىگفت:»؛
[1]. مروج الذهب، ج 2، ص 421؛ شبيه به
همين ابن ابىالحديد از كتب ديگر نقل كرده است. ابن ابىالحديد اين داستان را با
تفاوتى از كتاب استيعاب نقل كرده است. (شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 18، ص
225).