بنابراين فرمان او فرمان من و دستور او دستور برگرفته از دستور من است.
به يقين مالك اشتر در جزئيات، آن هم با فاصله زيادى كه ميان مصر و عراق و كوفه
بود از امام عليه السلام دستور نمىگرفت بلكه امام عليه السلام اصول كلى را-
همانگونه كه از فرمان معروف مالك در نامه 53 بر مىآيد- به او آموخته بود و فروع
را به اين اصول باز مىگرداند و اين اجتهاد به معناى صحيح است «رد الفروع الى
الاصول».
اين اوصاف ششگانه در هركس كه باشد او را به صورت انسانى كامل كه جامع كمالات
معنوى و مادىِ درونى و برونى است در مىآورد؛ انسانى كم نظير و گاه بىنظير.
لذا امام عليه السلام در آخرين جمله اين نامه مىفرمايد: « (و با اينكه وجود
مالك براى من بسيار مغتنم است؛ ولى) من شما را بر خود مقدم داشتم (كه او را به
فرمانداريتان فرستادم)، زيرا او نسبت به شما خيرخواه و نسبت به دشمنانتان بسيار
سختگير است»؛
امام عليه السلام در اين جمله تصريح مىكند كه هرچند وجود مالك در لشكر او و
تحت فرماندهى او ضرورت داشته، ولى به جهت اهمّيّت سرزمين مصر كه كشورى بزرگ و
تاريخى با مردمانى پيشرفته و آگاه است آنها را بر خود مقدم
[1]. «يُحجِم» از ريشه «احجام» و
«حجم» بر وزن «رجم» در اصل به معناى بستن دهان حيوان است. سپس به هرگونه منع كردن
و باز داشتن و منصرف كردن اطلاق شده است.
[2]. «شكيمة» به معناى لجامى است كه
در دهان حيوان مىگذارند و به وسيله آن او را از حركتهاى نامناسب باز مىدارند و
در جمله بالا اشاره به اين است كه دشمنان شما را مهار مىكند و از حركت باز
مىدارد.
نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 10 صفحه : 96