نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 10 صفحه : 63
حال لحظهاى
خواب خفيفى بر او عارض شد و به همين جهت از جاده منحرف گرديد. هنگامى كه بيدار گشت
تنها چند نفر از لشكرش با او بودند و هيچ كس آب به همراه نداشت. بعضى از آنها را
فرستاد تا آب پيدا كنند ولى پيدا نشد.
ناگهان مردى
پيدا شد به او گفت اى بنده خدا تشنهام مرا سيراب كن. گفت: به خدا سوگند نمىدهم
تا قيمت آن را بپردازى. گفت: قيمت آن چيست؟ گفت:
قيمتش دين
توست. سپس داستان را ادامه مىدهد تا اينكه سرانجام به جمعيتى رسيدند كه در آنجا
آب بود و سيراب شدند. [1]
تعبير به
«لَأْياً بِلأْيٍ»
با توجّه به
اينكه لأى به معناى شدت است مفهومش اين است كه ضحاك و باقيمانده لشكرش با شدتى بعد
از شدت، از آن مهلكه نجات يافتند.
سپس امام
عليه السلام اشاره به بخش ديگرى از نامه برادرش عقيل مىكند كه نوشته بود:
عبداللَّه بن سعد (برادر رضاعى عثمان بن عفان) را در مسير ديدم كه با چهل نفر از
جوانان قريش به سوى مقصد نامعلومى مىروند از آنها پرسيدم به كجا مىرويد اى
فرزندان دشمنان پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله آيا مىخواهيد به معاويه ملحق
شويد. امام عليه السلام مىفرمايد: « (اما آنچه درباره مخالفتهاى قريش با من
گفتهاى) قريش را با آن همه تلاشى كه در گمراهى و جولانى كه در دشمنى و اختلاف و
سرگردانى در بيابان ضلالت داشتند، رها كن. آنها با يكديگر در نبرد با من همدست
شدند همانگونه كه پيش از من در مبارزه با رسول خدا صلى الله عليه و آله متحد گشته
بودند»؛