اينها همه نسبيّت در مسائل اخلاقى را نفى مىكند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى
اكثريّت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيك نمىشمرد.
در قرآن و روايات معصومين عليهم السلام شواهد فراوانى بر اين مسأله است كه اگر
گردآورى شود، كتاب مستقلّى را تشكيل مىدهد.
سؤال
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين كه: در تعليمات شريعتهاى آسمانى- بويژه
اسلام- نيز نسبيّت احياناً پذيرفته شده است؛ در مثل، اسلام دروغ را يك ضدّ ارزش و
عمل غير اخلاقى مىشمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت،
ارزش و عمل اخلاقى محسوب مىشود؛ و مانند اين مسأله در تعليمات اسلامى كم نيست، و
اين نوعى پذيرش نسبيّت در اخلاق و حسن و قبح است.
پاسخ
اين سؤال مهمّى است، و لى پاسخ زندهاى دارد و آن اين كه نسبى بودن اخلاق يا
حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى ديگر.
به تعبير ديگر، در بحث نسبيّت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه
بد، همچنين احسان و ظلم، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مىشود كه از سوى اكثريّت
جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.
ولى در اسلام و تعليمات آسمانى، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بخل و كينه و حسد ضدّ
ارزش است؛ خواه از سوى اكثريّت مردم ارزش محسوب شود يا نه؛ و بعكس، احسان و عدالت
و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعهاى پذيرفته شوند يا نه.
اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود
داشته باشد. اصل همان گونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مىدهد
و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است؛ بنابراين، هرگز نبايد