responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حكمت نامه جوان نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 417

به او گفت: تو قنبرى؟

گفت: آرى.

گفت: ابو هَمْدان؟

گفت: آرى.

گفت: على بن ابى طالب، مولاى توست؟

گفت: مولاى من، خداوند است و امير مؤمنان، على، ولى نعمت من است.

گفت: از دين او بيزارى بجوى.

گفت: چون از دين او بيزارى جُستم، مرا به دينى بهتر از آن، راهنمايى مى‌كنى؟

گفت: من تو را مى‌كشم. هرگونه مردن را كه دوست دارى، برگزين.

گفت: آن را به تو وا نهادم.

گفت: چرا؟

گفت: چون به هر گونه كه مرا بكشى، [در قيامت‌] به همان گونه تو را مى‌كشم و امير مؤمنان به من خبر داد كه مرگ من، از سرِ ستم و نا به‌حق است و سرم بُريده مى‌شود.

پس حجّاج، فرمان داد تا سرش را ببُرند.[1]

از امام هادى عليه السلام روايت شده كه فرمود: قنبر، غلام امير مؤمنان، بر حَجّاج بن يوسف درآمد. حجّاج به او گفت: تو چه كارى براى على بن ابى طالب مى‌كردى؟

گفت: برايش آب وضو مى‌آوردم.

گفت: او هنگامى كه وضويش را به پايان مى‌برد، چه مى‌گفت؟

گفت: اين آيه را مى‌خواند:

«فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما


[1] الإرشاد: ج 1 ص 328.

نام کتاب : حكمت نامه جوان نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 417
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست