گفت:
مولاى من، خداوند است و امير مؤمنان، على، ولى نعمت من است.
گفت:
از دين او بيزارى بجوى.
گفت:
چون از دين او بيزارى جُستم، مرا به دينى بهتر از آن، راهنمايى مىكنى؟
گفت:
من تو را مىكشم. هرگونه مردن را كه دوست دارى، برگزين.
گفت:
آن را به تو وا نهادم.
گفت:
چرا؟
گفت:
چون به هر گونه كه مرا بكشى، [در قيامت] به همان گونه تو را مىكشم و امير مؤمنان
به من خبر داد كه مرگ من، از سرِ ستم و نا بهحق است و سرم بُريده مىشود.
از
امام هادى عليه السلام روايت شده كه فرمود: قنبر، غلام امير مؤمنان، بر حَجّاج بن
يوسف درآمد. حجّاج به او گفت: تو چه كارى براى على بن ابى طالب مىكردى؟
گفت:
برايش آب وضو مىآوردم.
گفت:
او هنگامى كه وضويش را به پايان مىبرد، چه مىگفت؟