به
هر حال، او شخصيّتى ارجمند بود كه رجاليان از او به عظمت ياد كردهاند. براى
نمونه، ذهبى درباره او آورده است: راستگو، دانا، شاعر و شهسوار بود و دير زمانى
زيست.
درباره
وى در منابع آمده است: هنگامى كه معاويه بر اوضاع مسلّط شد، هيچ چيز برايش
دوستداشتنىتر از ديدار با عامر بن واثله نبود. پس پيوسته به او نامه نوشت و
اظهار لطف كرد تا آن كه عامر به نزد وى آمد. پس چون آمد، از او درباره عرب جاهلى
پرسشهايى كرد.
عمرو
بن عاص و چند نفر از همراهانش بر معاويه درآمدند. معاويه به آنان گفت: آيا اين را
مىشناسيد؟ اين، شهسوار صِفّين و شاعر آن نبرد است. اين، دوست ابو الحسن [على]
است. سپس گفت: اى ابو طفيل! چه قدر على را دوست مىدارى؟
گفت:
به اندازه محبّت مادر موسى به موسى عليه السلام.
گفت:
چه قدر بر او مىگِريى؟
گفت:
مانند پيرزن و پيرمردى كه فرزندى برايشان نمانده است، و [با اين همه] از كوتاهى
خود به نزد خدا عذر مىبرم.
معاويه
گفت: امّا اگر از يارانم درباره من بپرسند، آنچه را تو براى سرورت گفتى، در حق من
نمىگويند.
عمرو
[بن عاص] گفت: به خدا سوگند، ما باطل نمىگوييم.
معاويه،
خطاب به آنان گفت: به خدا سوگند، حق را هم نمىگوييد.[1]
3/ 23
عبد اللّه بن بُدَيل
عبد
اللّه بن بُدَيل بن وَرقاء خُزاعى، پيش از فتح مكّه اسلام آورد و در نبردهاى