اگر
به بخششت اسرافكاران اميد نداشته باشند/ چه كسى بر نافرمانان، نعمت
ارزانى دارد؟».
در
پىاش رفتم و دانستم كه زين العابدين عليه السلام است.
555. المناقب ابن شهرآشوب به نقل
از اصمعى: در صحرا بودم. جوانى را ديدم كه
از مردم، كناره گرفته و جامهاى كهنه بر تن دارد، ولى چهرهاى باشكوه داشت. [به
او] گفتم: اگر نيازت را به اين مردمان بگويى، برخى از گرفتارىهايت را برطرف
مىكنند.
سپس
چنين سرود:
«جامه
دنياى من آراستگى و بردبارى است/ و جامه آخرتم خوشرويى و چهره گشاد است.
هرگاه
مشكلى بر من رو آورد، به درگاه [او] پناه مىبرم/ چرا كه من از خاندان صاحب فخرم.
مگر
نمىبينى طرفداران نيكى از دنيا رفتهاند/ و گور، جود و سخاوت را در
آغوش كشيده است؟
فاتحه
جود و نيكى را بايد خواند/ و از آنها در ميان مردم، جز اسم و رسم، چيزى نمانده است».
و
گويندهاى چون مرا بيدار ديد
كه
گويى پاره اتش، درونم را مىسوزانَد،
[گفت:]
كدامين دردِ درون است كه [اگر به بيرون سرايت كند،] سرتاپاى تو را فرا مىگيرد؟
گفتم:
آنچه از گسترش آن، سينه به تنگ مىآيد:
دگرگونى
زمانه و از دست دادن دوستان
و
مرگ صاحبان فضيلت است. گفت: روزگار، همين است».
به
جستجويش پرداختم و دانستم كه على بن حسين عليهما السلام است. با خودم گفتم: اين
جوجه، جز از آن آشيان نباشد.
556.
فتح الأبواب به نقل از حمّاد بن حبيب كوفى: براى گزاردن حج بيرون
رفتيم. شبانه از منطقه زباله گذشتيم. بادهاى سياه و ظلمانى به سوى ما وزيدن گرفت.
كاروان از هم گسست و در بيابان، سرگردان شد. من به سرزمينى خشك رسيدم. وقتى شب
كاملًا مرا فراگرفت، به درختى بزرگ پناه بردم. وقتى به تاريكى انس گرفتم، ديدم
جوانى مىآيد كه لباسى كهنه و سفيد بر