responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حكمت نامه جوان نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 327

زنِ زمانه خود بودم و تو، زيباترين مرد زمانه‌ات بودى. من، باكره بودم و شوهرم ناتوانى جنسى داشت.

521. امام صادق عليه السلام: زليخا از يوسف عليه السلام اجازه [ى ملاقات‌] خواست. به وى گفته شد: اى زليخا! به خاطر رفتارت با يوسف، خوش نداريم تو را نزد او ببريم.

زليخا گفت: من از كسى كه از خدا مى‌ترسد، نمى‌ترسم.

وقتى بر يوسف عليه السلام وارد شد، يوسف عليه السلام به وى گفت: «زليخا! چه شد كه تو را رنگ پريده مى‌بينم؟».

زليخا گفت: سپاس، خداى را كه پادشاهان را بر اثر معصيت، برده گردانيد و بردگان را به خاطر اطاعت، پادشاه گردانيد.

يوسف عليه السلام به وى گفت: «چه چيزى تو را بدان رفتار، وا داشت؟».

گفت: زيبايىِ چهره‌ات، اى يوسف!

يوسف عليه السلام گفت: «چه مى‌كردى كه اگر پيامبرى را به نام محمّد مى‌ديدى كه در آخر زمان، خواهد بود و او از من، زيباروتر، خوش‌خُلق‌تر و دست و دل بازتر است؟».

زليخا گفت: راست مى‌گويى.

يوسف عليه السلام گفت: «چگونه دانستى كه من راست مى‌گويم؟».

زليخا گفت: زيرا هنگامى كه از او ياد كردى، مهرش در دلم افتاد.

آنگاه، خداوند عز و جل به يوسف عليه السلام وحى كرد كه: «زليخا راست مى‌گويد و من هم او را دوست مى‌دارم، چون محمّد صلى الله عليه و آله را دوست دارد.»

پس از آن، خداوند تبارك و تعالى به يوسف عليه السلام دستور داد با زليخا ازدواج كند.

522. الأمالى طوسى به نقل از موسى بن سعيد راسِبى: وقتى يعقوب عليه السلام به سوى يوسف عليه السلام آمد، يوسف عليه السلام بيرون آمد و از يعقوب عليه السلام با هيئت همراهش استقبال نمود. در اين هنگام، بر زن عزيز گذر كرد كه در اتاقى عبادت مى‌كرد. چون يوسف عليه السلام را ديد، او را شناخت و با صدايى اندوهگين فرياد زد: اى سواره! اندوهت برايم طولانى شد. تقوا چه قدر زيباست و چگونه بندگان را


نام کتاب : حكمت نامه جوان نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 327
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست