شيطان
گفت: برو كه تو مىتوانى. شيطانك به محل سكونت عابد رفت و در كنار او به نماز
ايستاد. عابد، مىخوابيد و شيطانك، نمىخوابيد. عابد، استراحت مىكرد و شيطانك،
استراحت نمىكرد. عابد، رو به او كرد و در حالى كه خود و كارهاى خود را كوچك
مىديد، پرسيد: اى بنده خدا! چگونه اين همه توان بر انجام دادن نماز دارى؟ شيطانك،
پاسخ نداد. [عابد] دوباره پرسيد.
شيطانك،
در پاسخ گفت: اى بنده خدا! من گناه كردم و از آن، توبه نمودم. اينك، هرگاه به ياد
آن گناه مىافتم، بر انجام دادن نماز، نيرو مىگيرم.
عابد
گفت: بگو چه گناهى مرتكب شدى تا من هم انجام بدهم و توبه كنم و بر نماز خواندن
بيشتر، نيرومند گردم.
شيطانك
گفت: وارد شهر شو و سراغ فلان زن روسپى را بگير و دو درهم به وى بده و مرتكب فحشا
شو.
عابد
گفت: دو درهم را از كجا بياورم؟ اصلًا دو درهم چيست؟ شيطانك از زير پايش دو درهم
بيرون آورد و به وى داد. عابد با لباس بلند خود، وارد شهر شد و سراغ خانه زن روسپى
را گرفت. مردم، او را راهنمايى كردند و گمان كردند كه آمده تا او را موعظه نمايد.
عابد، نزد زن آمد و دو درهم را پيش او انداخت و گفت: بلند شو! زن بلند شد، داخل
خانه شد و به عابد گفت: داخل شو.
سپس
به عابد گفت: با هيئتى نزد من آمدى كه آن گونه، كسى نزد من نمىآيد. داستانت چيست؟
به من بگو. عابد، داستان را برايش تعريف كرد.
زن
گفت: اى بنده خدا! ترك گناه، آسانتر از توبه است و چنين نيست كه