لقمان، انبانى پُر از دانههاى خردل در كنار خود گذاشت و شروع كرد به موعظه كردن فرزندش. بهتدريج، با هر موعظه، دانهاى از خردل را از انبان بيرون مىآورد، تا دانههاى خردل، تمام شد. سپس به فرزندش گفت: «تو را موعظهاى كردم كه اگر كوه، چنين موعظه مىشد، منفجر مىگشت»، كه در اين هنگام، فرزندش منفجر گشت![1]
در نمونهاى ديگر، فضل رقاشى مىگويد:
لقمان، آن قدر فرزندش را موعظه كرد، كه زَهرهاش تركيد و مُرد![2]
آنچه از زكريّاى قزوينى نقل شده نيز شبيه اين گونه روايات است:
هر كس چهل روز، قبر لقمان را در شهر طبريّه زيارت كند، فهيم و خوشذهن مىشود![3]
در پايانِ پيشگفتار، از همه فضلاى عزيز پژوهشكده علوم و معارفِ حديث، كه در ساماندهى اين حكمتنامه سهيم هستند، بويژه فاضل ارجمند، جناب آقاى مهدى غلامعلى كه همكارى در اين پژوهش را به عهده داشتند و مترجم محترم كتاب و نيز گروه ترجمه كه در بهسازى ترجمه و رفع كاستىهاى آن، تلاش كردند صميمانه سپاسگزارم و از خداوند منّان براى همه آنان، پاداشى در خورِ فضل خود، مسئلت دارم.