8190.المعجم الكبير ـ به نقل از ابو مريم غسّانى ـ: همراه پيامبر خدا به جنگ رفتم و ايشان پرچم را به من داد و من پيشاپيش ايشان [به طرف دشمن] سنگ پرتاب مى كردم . ايشان از اين كار من خوشش آمد و برايم دعا كرد.
8191.مسند ابن حنبل ـ به نقل از اَحنَف ـ: مشغول طواف كعبه بودم كه مردى از بنى سُلَيم به من برخورد و گفت : آيا بشارتت ندهم؟ گفتم : چرا . گفت : يادت مى آيد زمانى كه پيامبر خدا مرا به نزد قومت بنى سعد فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كنم ، تو گفتى : به خدا سوگند كه او جز نيك نگفت و من جز نيكويى نمى شنوم؟ من باز گشتم و سخن تو را به اطّلاع پيامبر صلى الله عليه و آله رسانيدم . ايشان فرمود : «بار خدايا! احنف را بيامرز» . من به چيزى [از اعمالم] اميدوارتر از اين [سخن و دعاى پيامبر] نيستم.