4 . لب گَزيدن يا گرفتن
{ ساقى ما چو لبِ ساغرِ عشرت گيرد زاهد از دور ، به دندان ، لبِ حسرت گيرد . } (آصفى)
5 . دست بر بنا گوش نهادن
{ يكى را دستِ حسرت بر بناگوش يكى با آن كه مى خواهد هم آغوش . } (سعدى)
6 . سرانگشت گزيدن
{ وقت است به دندان ، لبِ مقصود گزيدن كان شد كه به حسرت ، سرانگشت گزيدن . } (سعدى)
7 . اشك ريختن
«اشك حسرت ، بر رخسار بندگان و مواليان ، فرو ريخت» . [1]
8 . خشك شدن كام
{ كه اى داننده راز درونم درين حسرت ، تو مى دانى كه چونم؟ } { ز ار من در مدائن ، رفت غمناك ز حسرت ، كامِ خشك و ديده نمناك . } (امير خسرو دهلوى)
9 . آه كشيدن
{ بر تهى آغوشىِ خود ، آهِ حسرت مى كشم هر كجا بينم كِشد شمعى به بر ، پروانه را! } (صائب تبريزى)