نام کتاب : دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 10 صفحه : 97
2825.كامل الزيارات ـ به نقل از اسماعيل بن منصور، از يكى از شيعيان ـ: امام زين العابدين عليه السلام در سقيفه در حال سجده و گريه بود كه غلامش از جايى بلند به ايشان نگاه انداخت و گفت : اى مولاى من! اى على بن الحسين ! آيا وقتِ آن نرسيده كه اندوهت پايان يابد؟ امام عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: «واى بر تو ـ يا مادرت به عزايت بنشيند ! ـ به خدا سوگند، يعقوب به خاطر چيزى كمتر از آنچه من ديده ام، به خدا شِكوه كرد تا اين كه گفت: «حسرت [و اندوه] بر يوسف !» . تنها يك پسرِ او ناپديد شد، در حالى كه من ديدم كه پدرم و تعدادى از خاندانم، در كنارم سر بريده شدند!».
2826.الملهوف: يكى از غلامان امام زين العابدين عليه السلام نقل كرد كه: امام عليه السلام روزى به بيابان رفت و من هم دنبال ايشان رفتم. ديدم روى سنگ سختى به سجده افتاد . ايستادم و شيون و گريه اش را مى شنيدم و شمردم كه هزار بار فرمود : «لا إله إلّا اللّه حقّا حقّا، لا إله إلّا اللّه تعبّدا و رِقّا، لا إله إلّا اللّه إيمانا و تصديقا!» . آن گاه سرش را از سجده برداشت، در حالى كه محاسن و صورتش را اشك، فرا گرفته بود. گفتم : اى مولاى من ! آيا وقتِ آن نرسيده كه غمت پايان يابد و گريه ات كمتر گردد؟ به من فرمود: «واى بر تو ! يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم، پيامبر بود و پسر پيامبر . او دوازده پسر داشت . خداوند سبحان ، يكى از آنان را ناپديد كرد و موى سر او از اندوه ، سفيد شد و از غم و غصّه، كمرش خميد و چشمش از فرط گريه نابينا گشت ، در حالى كه پسرش زنده بود ؛ ولى من ديدم كه پدر و برادر و هفده تن از خانواده ام ، كُشته بر خاك افتاده اند . پس چگونه غصّه ام به پايان برسد و گريه ام اندك شود؟!» .
2827.الملهوف: از مولايمان امام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه هر چند ايشان، چنان بردبار بود كه قابل توصيف نيست ، ولى براى آن مصيبت، بسيار گريان و بسيار شِكوه گر بود .
نام کتاب : دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 10 صفحه : 97