responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 13  صفحه : 557

6654.اُسد الغابة : مخنف بن سليم ، از صحابيان بود و على بن ابى طالب ـ كه خدا گرامى اش بدارد ـ او را بر حكومت اصفهان گمارد و با على عليه السلام در صِفّين ، حاضر بود و پرچم قبيله اش اَزْد را به دست داشت .

89

مُسلم مَجاشِعى

مُسلم ، به هنگام حكومت حُذَيفة بن يَمان بر مدائن ، در آن ديار مى زيست . پس از روزگار خلافت عثمان بن عَفّان و ابقاى حذيفه بر حكومت آن ديار از سوى على عليه السلام ، حذيفه نامه امام عليه السلام را براى مردم ، قرائت كرد و آنان را به بيعت با على عليه السلام فرا خواند و در عظمت آن بزرگوار ، سخن گفت . پس از بيعت مردم ، مسلم از حذيفه خواست تا حقيقت آنچه را كه گذشته است ، بازگويد ، و او چنين كرد و مسلم ، شيفته على عليه السلام شد و در عشق به آن بزرگوار ، بدان سانْ استوار گام برداشت كه على عليه السلام در هنگام جنگ جمل ، درباره او فرمود : «اين جوان ، از كسانى است كه خدا دلش را از نور و ايمان ، آكنده كرده و او كشته مى شود ...» . و در آن روز ، او ـ كه دستانش قطع شده بود ـ نخستين كسى بود كه شهد شهادت نوشيد .

6655.المناقب ، خوارزمى ـ به نقل از مُجْزَأه سُدوسى ، در يادكردِ حوادث جن: چون دو لشكر (لشكر امير مؤمنان و لشكر اصحاب جمل) با هم روبه رو شدند ، بصريان به سوى ياران على عليه السلام تير مى انداختند تا آن كه گروهى از آنان را زخمى كردند . مردم گفتند : اى امير مؤمنان! تيرهاى آنان ما را زخمى كرده است . منتظر چه هستى؟ على عليه السلام فرمود : «بار خدايا! تو را گواه مى گيرم كه من راه عذرشان را بستم و به آنها هشدار دادم . پس تو براى من در برابر آنان گواه باش» . سپس على عليه السلام زِرِهش را خواست و آن را به تن نمود و شمشيرش را حمايل كرد و عمامه را به سر و صورت پيچيد و بر استر پيامبر صلى الله عليه و آله نشست و قرآن طلبيد و آن را به دست گرفت و فرمود : «اى مردم! چه كسى اين قرآن را مى گيرد تا اين قوم را به آنچه در آن است ، بخواند؟» . جوانى از [ قبيله] مَجاشع ـ كه به او «مُسلم» گفته مى شد و قبايى سفيد به تن داشت ـ برجَست و به على عليه السلام گفت : اى امير مؤمنان! من آن را مى گيرم . على عليه السلام فرمود : «اى جوان! دست راستت قطع مى شود و با دست چپت آن را مى گيرى و آن هم قطع مى شود . سپس با شمشير به تو مى زنند تا كشته شوى» . جوان گفت : اى امير مؤمنان! من تاب اين چنين كارهايى را ندارم . پس على عليه السلام در حالى كه قرآن در دستش بود ، دوباره ندا داد . پس همان جوان برخاست و به على گفت : اى امير مؤمنان! من آن را مى گيرم . [ على عليه السلام ] گفته پيشين خود را بازگفت ؛ امّا جوان گفت : اى امير مؤمنان! نگران مباش ؛ چرا كه اين [سختى] ، در راه خدا اندك است . سپس جوان ، قرآن را گرفت و با آن به سوى بصريان رفت و گفت : اى مردم! اين كتاب خدا در ميان ما و شما داورى كند . راوى مى گويد: پس مردى از لشكر جمل به دست راست او زد و آن را قطع كرد . پس قرآن را به دست چپ گرفت . آن هم قطع شد . سپس با سينه اش آن را نگاه داشت . پس آن قدر بر او زدند تا كشته شد . خدايش بيامرزد!

نام کتاب : دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 13  صفحه : 557
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست