برگشت و گفت: «قسم به آنكه جانم در دست اوست، هنگامى كه راست مىگويد، او را مىزنيد و آنگاه كه دروغ مىگويد او را وا مىگذاريد.» آنگاه رسول خدا (ص) فرمود:
«اين قتلگاه فلان كس است» و دستش را اينجا و آنجا بر زمين مىنهاد. پس هيچ كدام آنها، از جايى كه رسول خدا (ص) دستش را نهاده بود دور نشدند.» [1]
1-جايز بودن بازجويى از اسير براى به دست آوردن اخبار.
2-جايز بودن زدن كافرى كه پيمانى با او نيست، گرچه اسير باشد؛ تا اينكه به آنچه از اخبار دشمن مىداند، اعتراف كند؛ يا آنكه امام نظرش را دربارۀ او اعلام نمايد.
نقل شده است كه رسول خدا (ص) گروهى از سپاهيان را به سوى نجد فرستاد. مردى از بنى حنيفه به نام ثمامة بن اثال، رئيس ساكنان يمامه، را نزد آن حضرت آوردند و به يكى از ستونهاى مسجد بستند. رسول خدا (ص) نزد او رفت و گفت: «ثمامه نظرت چيست؟» گفت: اى محمّد، عقيدهام خير است، اگر بكشى صاحب خونى را كشتهاى، اگر ببخشى قدردانى را بخشيدهاى و اگر مال مىخواهى، هر چه مىخواهى تقاضا كن تا به شما داده شود. رسول خدا (ص) تا فرداى آن روز او را واگذاشت. پس فرمود: اى ثمامه! عقيدهات چيست؟ گفت: همان كه گفتم؛ اگر ببخشى قدردانى را بخشيدهاى و اگر بكشى صاحب خونى را كشتهاى و اگر مال مىخواهى هر چه مىخواهى تقاضا كن تا به تو داده شود. رسول خدا (ص) باز هم تا فرداى آن روز واگذاشت. پس فرمود: نظرت چيست؟ گفت: همان كه گفتم؛ اگر ببخشى قدردانى را بخشيدهاى و اگر بكشى خون دارى را كشتهاى و اگر مال مىخواهى پس هر چه مىخواهى در خواست كن تا به تو داده شود. سپس رسول خدا (ص) فرمود: «ثمامه را آزاد كنيد» آنگاه ثمامه به نخلستانى نزديك مسجد رفت و غسل كرد. سپس به مسجد آمد و گفت: «اشهد ان لا اله الا لله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله» اى محمد! به خدا سوگند، پيش از اين در جهان چهرهاى منفورتر از چهرۀ تو در نظرم نبود و اينك دين تو در نظر من محبوبترين دينها است. به خدا سوگند شهرى منفورتر از شهر تو در نظرم نبود و اينك شهر تو در نظر من محبوبترين
[1] -صحيح مسلم، ط 1، حديث شمارۀ 1779، ج 3، ص 1404؛ بيهقى، سنن، ج 9، ص 148؛ ابوداوود، سنن، دار احياء التراث العربى، حديث 2681، ج 3، ص 58.
[2] -ر. ك: صحيح مسلم بشرح النووى، م 6، ج 12، ص 126؛ صحيح مسلم، ط 1، حديث 1779، ج 3، ص 1404.