هنرمند با انسانهاى ديگر فرق اساسى پيدا مىكند؛ او در مقام هنرى اسير گرايشى است كه متضمن چيرگى حيات روانى جمعى بر زندگى فردى است. در مقام هنرمندى، كششى هنرى انسان هنرمند را تسخير مىكند و به خدمت مىگيرد. در اين بعد، هنرمند ديگر نمىتواند ابعاد و اهداف شخصى خود را دنبال كند، بلكه خويشتن را در اختيار آن ميل باطنى قرار مىدهد تا هنر به وسيلۀ او به اهداف بلند خويش دست يابد. يونگ مىگويد:
هنرمند، بشرِ به معناى متعالىِ لفظ است، بشر جمعى است، يعنى كسى كه حيات روانى ناخودآگاه نوع بشر را بر دوش مىكشد و شكل مىدهد. [1]
بديهى است اداى رسالتى چنين سنگين، تلاشى عظيم را مىطلبد؛ تلاش و مجاهدتى كه ابعاد شخصى زندگى هنرمند را قربانى مىكند، و گذشتن از آرزوهاى شخصى و خوشبختىهاى فردى و لذتهاى محدود زندگى، بهايى است كه هنرمند براى آن موهبت الهى، نور و آتش خلاقيّت مىپردازد.
ناگفته پيدا است وقتى يونگ از حيات ناخودآگاه جمعى روح بشر سخن مىگويد، به ويژگىها و خصايصى نظر دارد كه در همۀ انسانها بهطور يكسان به وديعه گذاشته شده است و آنها را مىتوان در انسانهاى قرنهاى پيشين و معاصر، نژادهاى زرد و سرخ و سياه و سفيد، و به طور كلى در بشر مشاهده كرد؛ ويژگىهايى كه در فرهنگ اسلامى تحت عنوان فطرت-بهمعناى صفات روحى نوع بشر-جمع مىآيند.
بنابراين، هنرمند در مقام آفرينش هنرى، از قسمت خودآگاه و سطحى ذهن خود مىگذرد و به سوى اعماق و ژرفاى روح خود يعنى قسمت ناخودآگاه خويشتن پيش مىرود. در آن اعماق فقط نفخۀ الهى مىوزد و اگر هنرمند
[1] . جاودانگى و هنر، مقالۀ «روانشناسى و ادبيات» ، ترجمۀ سيد محمد آوينى، ص 81.