بارها گفتهام كه هر پيامى، هر دعوتى، هر انقلابى، هر تمدنى و هر فرهنگى، تا در قالب هنر ريخته نشود، شانس نفوذ و گسترش ندارد و ماندگار نخواهد بود و فرقى هم بين پيامهاى حق و باطل نيست. [1]
اثر هنرى با حضور خود و حذف ديگر واسطهها مخاطب را به ديدن، شنيدن و خواندن دعوت مىكند. او همچون عروسكى آراسته وارد بازار مىشود و با توانى كه از ذات زيباى او برمىخيزد، همۀ وجود مخاطب را تمنّا مىكند و با همين تمنّا به حوزۀ عواطف وارد مىشود. آن گاه با فراخوانى عواطف مخاطب و تكيه بر آنها، با گذشتن از ذهن و عقل حسابگر و نيز تلاش در تسخير همۀ وجود مخاطب، او را از سنگلاخها و گردنهها و سربالايىهاى نفسگير موانع مىگذراند و به قلّه و اوج دريافت پيام، همراه با لذّتى ناشى از صعودى سحرآميز مىرساند.
در واقع، اثر هنرى با برخاستن از روح و قلب هنرمند به عنوان يك انسان، روح و قلب مخاطب خود را نشانه مىگيرد و اين بدان معنا است كه اثر هنرى از محيط شخصى هنرمند فراتر مىرود و در دايرهاى قرار مىگيرد كه از آنِ مخاطبانش است. به عبارت ديگر، متعلق به نوع بشر است؛ محدودهاى كه از آنِ همۀ انسانها است.
1-1. هنرمند
يونگ انسان هنرمند را تركيبى دوگانه از استعدادهاى متضاد مىداند؛ از يكسو انسانى با زندگى شخصى خاص خود و از ديگرسو انسانى خلّاق با فرايندى غير شخصى. انسان در مقام بشرى و شخصى مىتواند سالم و بيمار باشد، مىتواند مشكلات و مسائل خاص و محدود خود را داشته باشد، امّا در مقام