در فصل اول گفتيم كه هنر يك شيوۀ بيان است؛ شيوۀ بيانىاى كه بر آن است تا با حذف واسطهها، مخاطب را به طور مستقيم در حضور معنا و صحنه قرار بدهد. از هنرهايى كه در اين شيوۀ بيان بسيار قدرت و توانايى دارد، طراحى، نقاشى و گرافيك است. هنرمند هنرهاى تجسمى به وسيلۀ اثر و كار خود كه در تابلو خلاصه مىشود، مخاطب خود و تماشاگر را در آن واحد از زمان و مكان برمىگيرد و در فضاى مخلوق خود، در دل تابلو قرار مىدهد.
1. نگاهى به الفباى نقاشى
همچنان كه ديگر شاخههاى هنر بهتناسب از الفبا و عناصر خاص خود سود مىجويند، هنرهاى تجسمى نيز با استفاده از نقطه، خط، سطح، حجم، رنگ، سايه روشن، اندازهها و تناسبات آنها، كادر، تركيب، تضاد، توازن، بُعد و. . . سعى در آفرينش تابلو و القاى معناى مورد نظر خود مىكنند.
در طراحى، نقطه، سرآغاز آفرينش است. از حركت نقطه خط به وجود مىآيد و با هر خطى جهت (بالا، پايين، چپ و راست) به وجود مىآيد. هر خطى حركت (مارپيچ، مستقيم، كج، و. . .) را القا مىكند و باز هر خطى مىتواند