responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 269

حضرت بودند،پرسيد:آيا پيامبر زنده است؟ گفتند:آرى.گفت:آيا مى‌توانم ببينمش؟ گفته شد:آرى.پس راهى باز كردند تا خود را به نزديك پيامبر(ص) برساند.وى با ديدن حضرت گفت:هر مصيبتى بعد از سلامتى تو اندك و ناچيز است. [1]

حارثة بن سُراقه در جنگ بدر به شهادت رسيد.در مدينه به مادر و خواهرش خبر دادند.مادرش گفت:به خدا سوگند بر او نخواهم گريست تا پيامبر خدا بيايد.چون رسول‌خدا از بدر بازگشت،مادر حارثه نزد حضرت آمد و گفت:اى رسول خدا! مى‌دانى كه پسرم چه جايى در قلبم داشت.مى‌خواستم بر او گريه كنم،گفتم اين كار را نمى‌كنم تا از رسول خدا بپرسم؛اگر در بهشت باشد،بر او گريه نخواهم كرد و اگر در آتش باشد،بر او خواهم گريست.پيامبر فرمود:

دستِ كم گرفته‌اى؟ آيا خيال مى‌كنى فقط يك بهشت است؟ نه،بهشت‌هاى زيادى است و سوگند به كسى كه جان من در دست او است،فرزندت در برترينِ بهشت‌ها است.مادر حارثه گفت:[پس] هرگز بر او گريه نخواهم كرد. [2]

مادران،خواهران و همسران شهيدان دفاع مقدّس نيز آن چنان صبور و شكيبا بودند كه قلم از به تصوير كشيدن عظمت آن عاجز است و ما در اين جا تنها مى‌توانيم به چند نمونه از زبان خود اين عزيزان بسنده كنيم.مادر شهيدى چنين مى‌گويد:

عبّاس،پسر پانزده‌سالۀ شهيدم روزى به من گفت:مى‌خواهم به جبهه بروم.

گفتم:عبّاس! شهيد مى‌شوى اشكال ندارد،اسير مى‌شوى و كار دست برادرت حاجى مى‌دهى! گفت:من هم فداى سر همۀ شهدا.يك‌بار عبّاس و برادرش از


[1] .بحارالانوار،ج 20،ص 98.
[2] .المغازى،ص 94.
نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 269
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست