responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 249

پيكر را مشمع كشيده بودند؛دست يكى‌شان از زير مشمع بيرون بود،آستين مشكى داشت،مشمع را كنار زدم.ديگر درد را احساس نمى‌كردم،فقط چشم‌هايم مى‌سوخت.آرام كنار هم خوابيده بودند،دست در دست هم، چفيه‌شان پر از خون بود؛با همان پيراهن‌هاى مشكى،سربندها را روى چشم‌هايشان كشيده بودند،خون روى نوشته را پوشانده بود،امّا مى‌شد خواندشان«يا ثاراللّه». [1]

يكى از اسراى نوجوان و رزمندۀ كشورمان مى‌گويد:

اوّلين روزى كه به اسارت نيروهاى عراقى درآمدم،بعد از به شهادت رساندن همسنگرم بازجويى مرا آغاز كردند.افسر عراقى گفت:اوضاع اقتصادى و سياسى ايران در حال حاضر چطور است؟ گفتم:اوضاع ايران خيلى خوب است و حالا كه تحريم شده‌ايم به فرمان اماممان گوش مى‌دهيم كه:«اگر با ما جنگ كنيد،ما فرزند عاشوراييم و اگر ما را تحريم كنيد،ما فرزند رمضانيم.» افسر عراقى با تمسخر گفت:مقدار گلوله‌هايى كه بر سر شما مى‌ريزيم كم است يا زياد؟ گفتم:هر قدر باشد نمى‌تواند ايمان بچّه‌هاى ما را درهم شكند.

افسر نگاهى به من كرد و گفت:تو چرا به جبهه آمده‌اى؟ تو كه سنّى ندارى؟ تو بايد به كودكستان بروى! من كه در آن زمان 16 سال داشتم،قاطعانه جواب دادم:من بر خود واجب ديدم كه به جبهه بيايم و متجاوز را سر جايش بنشانم و دين خود را به اسلام ادا كنم. [2]


[1] .درگيرى در پد چهار،رضا بهشتى،ص 11-13.(با تصرّف).
[2] .قزلچه،ص 120.
نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 249
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست