نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 379
اعتماد ننموده بودى دوست داشتم از من چشم بپوشى. اما احترام كسى چون تو مانع از آن مىشود كه از روى نادانى پاسخ ردّ به تو بدهم. بايد از عهده اين كار برآيم، وارد شو! پس او را به اندرونى برد و جايى را به او اختصاص داد. «1» مسلم بن عقيل و شريك بن اعور [در منزل هانى] در يك اطاق بودند. شريك، هانى را براى يارى مسلم تشويق مىكرد. شيعيان در خانه هانى نزد مسلم مىآمدند و با وى بيعت مىكردند و مسلم از آنها پيمان وفادارى مىگرفت. «2» در اين ميان هانى بيمار شد و عبيداللّه بن زياد به عيادت وى آمد. عمارة بن عبيد سلولى به هانى گفت: هدف از گرد آمدن ما كشتن اين ستمگر است، هم اكنون كه خداوند او را در دسترس تو قرار داده خونش را بريز! هانى گفت: نمىخواهم او در خانه من كشته شود. «3» پس از يك هفته شريك بيمار شد. با اين كه شيعهاى ثابت قدم بود ولى نزد ابن زياد و حاكمان ديگر مورد احترام بود. ابن زياد كس نزد وى فرستاد كه من امشب نزد تو خواهم آمد. شريك به مسلم گفت: اين بدكار امشب به عيادت من خواهد آمد وقتى نشست فرصت را از دست مده بيا و خونش را بريز و ... چون شب فرا رسيد، عبيدالله بن زياد به عيادت شريك آمد. مسلم برخاست تا آنچه وى گفته بود انجام دهد كه هانى برخاست و گفت: نمىخواهم در خانه من كشته شود، گويا اين كار را بد مىدانست. شريك چون تأخير مسلم را در انجام آنچه گفته بود ديد، شعرى را تكرار كرد، ابن زياد گفت: آيا هذيان نمىگويد؟ هانى گفت: خدا تو را قرين صلاح بدارد! از سحرگاه تا كنون كارش همين است. چون ابن زياد رفت، شريك به مسلم گفت چرا خونش را نريختى؟ مسلم گفت: به دو علت، يكى اين كه هانى خوش نداشت كه در خانه او كشته شود و ديگر آن كه ...
نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 379