نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 378
نمود ولى با وساطت زياد بن ابيه نجات يافت. «1» بدين سبب پس از آمدن ابن زياد به كوفه هانى به او گفت: چون پدرت به پدرم خدمت كرده اكنون قصد تلافى آن را دارم و آن اين است كه خانواده و اموالت را بردارى و صحيح و سالم به شام بروى چون اولىتر از تو آمده است. «2» وى به سبب پناه دادن كثير بن شهاب مذحجى، «3» از سوى معاويه تهديد به قتل شد. هنگام ورود به مجلس، معاويه وى را نشناخت. پس از پراكنده شدن مردم، معاويه نزد وى آمد و پرسيد: چه خواستهاى دارى؟ وى گفت: من هانى بن عروهام كه نزد شما آمدهام. گفت: امروز آن روزى نيست كه پدرت مىگفت: ارَجِّلُ جَمّيِي و اجُز ذَيْلى و تَحْمي شكّتى افِقُ كُمَيْتُ أَمْشِي فى سَراة بَني غَطيف اذا ما سَامِني ضيم ابيتُ «گيسوان خود را شانه مىزنم و دامن كشان بر اسب راهوارى كه اسلحهام را حمل مىكند سوار مىشوم و با بزرگان [قبيله] غطيف رهسپار مىگردم. هر گاه چيزى ببينم كه از آن بدم بيايد از آن پرهيز مىكنم.» هانى گفت: من امروز عزيزتر از آن روزم. معاويه گفت: به چه چيز؟ وى گفت به اسلام، گفت: كثير بن شهاب كجاست؟ وى پاسخ داد: نزد من در ميان سپاه تو است. معاويه وى را مأمور رسيدگى به خيانت مذحجى كرد و گفت: قسمتى از اموال مسروقه را بگير و بخشى را به او ببخش. «4» هانى پس از آمدن شريك بن اعور همراه ابن زياد به كوفه، از آنجا كه با وى دوست بود او را به خانه خود برد. مسلم بن عقيل نيز پس از آمدن ابن زياد به كوفه از خانه مختار به منزل هانى وارد شد و او را از اندرونى فرا خواند. چون هانى آمد مسلم برخاست و سلام كرد، ولى هانى [از آمدن مسلم به خانهاش] خشنود نشد. مسلم گفت: آمدهام تا پناهم دهى و از من ميزبانى كنى! گفت تكليف سختى مىكنى. تو با اين كار مرا به زحمت انداختى، اگر وارد خانهام نشده و به من
نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 378