نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 360
رسيد آنان را بر سر راه قادسيه «1» آورد و انگشترش را به عنوان علامت به آنها داد تا با ارائه آن به بردارش، در قادسيه، راهنمايى شده و راهى مدينه شوند. از سوى ديگر، چون عبيداللّه بن زياد از آزادى طفلان مسلم آگاه شد، مشكور را احضار كرد و گفت: با پسران مسلم چه كردى؟ گفت: آنها را در راه خدا آزاد كردم. عبيداللّه پرسيد: از من نترسيدى؟ پاسخ داد: تنها از خداوند متعال مىترسم. اى پسر زياد! پدر اين كودكان را كشتى، از اينها چه مىخواهى؟ من به احترام پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را آزاد كردم و از آن حضرت اميد شفاعت دارم و تو از شفاعت او محرومى. عبيداللّه خشمگين شد و گفت: فرمان مىدهم تا سرت را از بدن جدا كنند. مشكور گفت: از سرى كه در راه مصطفى نباشد، بيزارم. در اين لحظه ابن زياد فرمان داد او را پانصد تازيانه بزنند و سرش را از تن جدا كنند. هنگامى كه نخستين تا زيانهها را به او مىزدند اين جملهها را مىخواند: «بسم اللّه الرحمن الرحيم»، الهى مرا شكيبايى ده! اى پروردگار من! مرا به [شفاعت] مصطفى و فرزندانش رهايى ده! ديگر تا پايان ضربهها سخنى نگفت. سپس آب خواست، ولى ابن زياد گفت: او را تشنه گردن بزنيد. مشكور شفاعت عمرو بن حارث «2» را نيز در اين باره نپذيرفت و پس از گفتن اين جمله: «من از آب كوثر سيراب شدم.»، به فيض شهادت نايل گشت «3». مصعب بن يزيد رياحى منابع كهن از وى ياد نكردهاند تنها برخى منابع متأخر آوردهاند كه وى برادر حر بن يزيد رياحى بود و همانند او از سپاهيان ابن سعد به شمار مىرفت. پس از آنكه حرّ به سپاه امام حسين عليه السلام پيوست و رجز معروف خود را انشاء كرد، مصعب از لشكر ابن سعد
نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 360