اَفْلاكى، شمس الدين احمد عارفى (د 761ق/1360م)، از شاگردان و
مريدان شيخ جلال الدين عارف نوادة جلال الدين محمد مولوي و مؤلف كتاب
مناقب العارفين. اين كتاب با اينكه از جهت اشتمال بر احوال مشايخ سلسلة
مولويه و خاندان جلالالدين مولوي داراي اهميت و فوايد بسيار است، اما از
زندگانى مؤلف اطلاعات چندانى بهدست نمىدهد. اينكه ثاقب دده (3/5) نام
پدر او را اخى ناطور نوشته است، درست نمىنمايد، زيرا اخى ناطوري كه افلاكى
در مناقب العارفين (1/35) ازاو ياد كرده، و ظاهراً مستند ثاقب دده بوده،
نمىتواند پدر او باشد، زيرا كه وي در زمان حيات جلالالدين مولوي بيش از
100 سال داشته است (نك: افلاكى، همانجا؛ نيز گولپينارلى، 171؛ يازيجى،
مقدمه، 9 -10).
افلاكى بهسبب دلبستگى بسيار به شيخ خود، عارف چلبى، به
عارفىمعروفشد(افلاكى، 1/4، 388؛ ثاقب دده، 3/6، 7). پدر او به دربار
ازبكخان فرمانرواي آلتين اردو (712-741ق/1312-1340م) وابستهبودو در
شهر«سراي»درگذشت(افلاكى،2/931-932؛يازيجى، همانجا). به گفتة ثاقب دده (3/5)
افلاكى در قونيه به دنيا آمده، و چون وفات او در 761ق بوده است، و
استادان و پيرانش به اوايل سدة 8ق تعلق داشتهاند، مىتوان گفت كه ولادت
او در اواخر سدة 7 و در حدود 690ق روي داده است (نك: يازيجى، همان، 9). وي
از بدرالدين تبريزي، معمار آرامگاه مولانا كه در نجوم، رقوم، هندسه، كيميا و
نيز سحر دست داشت، كسب دانش كرد و به مجالس سلطان ولد، فرزند مولانا، نيز
راه يافت (افلاكى، 1/14؛ ثاقب دده، همانجا؛ سپهسالار، 39) و در صرف و نحو و
عرفان و حكمت به مقام استادي رسيد. او خود مىگويد كه نزد سراج الدين
مثنوي خوان، عبدالمؤمن توقاتى و نظامالدين ارزنجانى نيز به فراگيري علوم
پرداخته است (1/272، 559، 2/898). ظاهراً چون وي در جزئيات علم هيأت و
فلكيات تبحر يافته بود، به «افلاكى» معروف شد (ثاقبدده، همانجا). گفتهاند
كه در تپة علاءالدين در قونيه رصدخانهايبوده كهوي رياستآنرا برعهده
داشتهاست (گولپينارلى، همانجا). ثاقب دده (3/5 -6) نقل كرده است كه او و
استادانش، همچون بدرالدين تبريزي و حمدالدين جندي، استيلاي كيغاتوخان نوة
چنگيز خان برقونيه و قتل عام مردم را از طريق علم نجوم پيش بينى كرده
بودند كه البته چنين نشد و به گفتة همو اين بلا به دعاي بهاءالدين ولد بر
طرف گرديد. گرچه اين روايت از لحاظ زمانى و تاريخى درست نمىنمايد (نك:
يازيجى، همان، 10؛ قس: افلاكى، 2/611 -613)، ليكن اشتغال افلاكى را به
نجوم و علت اشتهار او را به افلاكى تأييد مىكند.
افلاكى مورد توجه خاص عارف چلبى بود، چندانكه به گفتة خود در سفرهاي وي
به شهرهاي آناتولى، سلطانيه و تبريز (716ق) او را همراهى مىكرد (2/858، 931
-932؛ يازيجى، همان، 11)، اما چون عارف چلبى به سببى از او رنجيد، وي دچار
بيماري سختى شد، تا اينكه سرانجام چلبى در شهر كوتاهيه از او دلجويى كرد و
وي سلامت خود را باز يافت (افلاكى، 2/953 -954؛ ثاقب دده، 3/6).
وي در خدمت عارف چلبى به درجات عالى نائل شد و اهل طريقت او را سزاوار
مقام مرشدي دانستند، ولى وي با عذرخواهى از پذيرفتن اين مقام گوشه نشينى
اختيار كرد و چندي بعد به سبب اصرار و ازدحام دوستاران و بالا گرفتن شهرتش
ناچار به جانب «حرمين محترمين» رهسپار شد و مدت درازي در جوار مرقد مطهر
پيامبر اكرم (ص) عزلت گزيد (همو، 3/8).
افلاكى بعد از مرگ عارف چلبى (719ق/1319م) بر طبق وصيت او به نگهبانى
تربت مولانا پرداخت و يكى از «مثنوي خوانان» آنجا شد (افلاكى، 2/954، 970؛
گولپينارلى، 173). پس از مرگ عارف چلبى وي در زمرة مريدان فرزندش عابد
چلبى درآمد (يازيجى، همانجا) و هنگامى كه عابد از جانب تمورتاش به ولايت
اوج فرستاده شد تا امراي آن ناحيه را به اطاعت و انقياد ترغيب كند، افلاكى
نيز با او همراه بود (افلاكى، 2/978- 979). پس از آن ظاهراً تا آخر عمر، ديگر
قونيه را ترك نكرد و در همانجا وفات يافت و نزديك تربت مولانا به خاك
سپرده شد. محل دفن او امروزه به درستى معلوم نيست، ولى در 1929م سنگ
مزارش در نزديكى آرامگاه مولانا پيدا شد و اكنون در موزة مولانا نگهداري
مىشود (گولپينارلى، همانجا).
افلاكى شهرت خود را مديون تأليف بسيار مهم خود مناقب العارفين است. وي خود
دربارة سبب تأليف اين كتاب مىگويد: روزي در حضور عارف چلبى و گروهى از
بزرگان دربارة تذكرة الاولياء عطار سخن به ميان آمد و حاضران تأليف چنان
كتابى را در شرح احوال حضرت مولانا و خاندان و اصحاب او بسيار مناسب
دانستند. از اين رو عارف چلبى، مرا به تأليف چنين كتابى مأمور كرد (1/4؛
يازيجى، مقدمه، 17- 18). افلاكى اثر خود را در 718ق/1318م شروع كرد و در
754ق/ 1353م به پايان رساند (نك: 1/4، 2/970؛ يازيجى، همان، 11-12، نيز
«زندگانى...»، 20).
يكى از مآخذ عمدة مناقب العارفين، رسالة فريدون بن احمد سپهسالار بوده، و
افلاكى نزديك به سه چهارم مطالب آن را با تغييري مختصر در عبارات و بدون
ذكر مآخذ نقل كرده است (نك: يازيجى، مقدمه، 24، «زندگانى»، 20- 27)، ولى
چون نمونهاي كه در اين كار در نظر داشته، تذكرة الاولياء عطار بوده است،
روايات گردآوري شده را به ترتيب تاريخى تنظيم كرده است. وي در مطالب
مربوط به دوران حيات خود غالباً به مشاهدات خود و يا به نقل و روايت سخنان
اشخاص مختلفى كه مورد اعتماد او بودهاند، استناد جسته است. او خود در آغاز
كتاب (1/4) دربارة طرح كلى و دامنة موضوعات مندرج در آن مىگويد كه «قواعد
اصول آن مجموع را در ده فصول منحصر» گردانيده است. آنگاه فصول دهگانه را
كه شرح احوال، كرامات و مناقب جلال الدين محمد مولوي و خاندان و فرزندان
و ياران اوست، بدين سان بر مىشمارد: 1. بهاءالدين ولد، 2. سيد برهان الدين
محقق ترمذي، 3. مولانا جلالالدين محمد مولوي، 4. شمس الدين تبريزي، 5.
صلاح الدين زركوب، 6. حسام الدين چلبى، 7. سلطان ولد، 8. جلالالدين چلبى
امير عارف، 9. شمس الدين چلبى امير عابد، 10. اولاد و اخلاف اين خاندان (1/5
-6).
از آنجا كه منابع تاريخى چندانى دربارة آناتولى سدههاي 7 و 8ق در دست
نيست، كتاب افلاكى از اين لحاظ داراي ارزش و اهميت خاص است و بسياري از
وقايع مهم آسياي صغير آن زمان در اين كتاب نقل شده است. علاوه بر اين
از لحاظ شرح احوال دانشمندان و عارفان، خصوصاً ذكر جزئيات روايتهاي مربوط به
مولانا جلالالدين بلخى و پدر و مربيان و فرزندان و جانشينان او و شرح و
تفصيل اخبار و وقايع مربوط به اين سلسله از منابع بسيار معتبر به شمار
مىرود و همواره مورد استفادة محققان و مولوي شناسان قديم و جديد بوده است.
افلاكى به دو تن از شاگردان و شارحان عقايد ابن عربى يعنى صدرالدين قونوي
و فخرالدين عراقى نيز اشاراتى دارد و از صحبت آنان با مولانا سخن مىگويد
(1/96، 120، 399، 400، 601، 609، 610، جم). همچنين در سراسر كتاب او، به نام
معين الدين پروانه (د675ق/ 1276م) وزير با نفوذ سلجوقيان بر مىخوريم كه
مساعدتهاي فراوان و ارادت خاص وي به مولانا در طول عمر او و بعد از مرگش
به ياران او، مكرر شرح داده شده است.
روايتهاي افلاكى بعضى داراي مرجع كتبى است و برخى بدون سند و بر اقوال
اشخاص مختلف و يا بر مشاهدات خود او مبتنى است. روايتهاي مبتنى بر كرامات
اغراقآميز نيز در اين ميان فراوان است. اساس اين تأليف، چنانكه اشاره شد،
رسالة فريدون سپهسالار بوده است. جز اين كتاب اهم مآخذ كتبى افلاكى عبارتند
از، ولدنامه (ابتدانامه)، رباب نامه، انتها نامه و معارف
سلطانولدفرزندمولانا، معارف سلطانالعلماء بهاء الدين ولد، مقالات شمس الدين
تبريزي، فيه مافيه و مكتوبات مولانا جلال الدين و نيز مثنوي و ديوان اشعار
او (نك: يازيجى، «زندگانى»، 20- 35). بيشتر اشعاري كه در مناقب العارفين نقل
شده، از ديوان كبير و مثنوي مولاناست، ولى در سراسر كتاب اشعار ديگري نيز
ديده مىشود كه سرايندة آنها معلوم نيست. افلاكى به زبان عربى و ادب
فارسى به خوبى آشنا بوده، و انشائى شيوا و روان داشته است (نفيسى، 143؛
صفا، 4/281).
اين كتاب از لحاظ اشتمال بر شرح آداب و مراسم صوفيانة آن روزگار، داراي
اهميت خاصى است و در سراسر آن اصطلاحات عرفانى و خانقاهى همه جا به چشم
مىخورد. مناقب العارفين يك بار به دست احمد بن محمد كه ظاهراً از شاگردان
و مريدان جلالالدين بخاري (د 785ق) بوده، به نام خلاصة المناقب تلخيص
شده، و مطالبى كه در آن بر خلاف آراء علماي ظاهر ديده مىشده، حذف گرديده
است. بار ديگر عبدالوهاب بن جلالالدين محمد همدانى آن را در 947ق با عنوان
ثواقب المناقب اولياء الله تلخيص كرد و بسياري از روايات و حكايات آن را
كه خود غير مفيد تشخيص مىداد، از آن حذف كرد و توضيحات و مطالب ديگري بر
آن افزود. اين تلخيص و تهذيب را درويش محمود مولوي در 998ق به نام ترجمة
مناقب ثواقب، به تركى ترجمه و به سلطان مراد سوم تقديم كرد. چند ترجمة
تركى از اصل اين كتاب نيز در دست است: يكى ترجمة زاهد بن عارف به نام
مخزن الاسرار، در 803ق كه مترجم برخى از بخشهاي مربوط به احوال شمس
تبريزي را از آن حذف كرده است؛ ديگري ترجمة گورك زاده حسن، در 1210ق، و
نيز ترجمة عبدالباقى بن شيخ سيد ابوبكر دده افندي، در 1212ق. اخيراً تحسين
يازيجى اين كتاب را به صورت كامل و بر اساس نسخة مصحّح خود به تركى
ترجمه، و در 1954م در آنكارا طبع و نشر كرده است. ردهاوس1 خلاصهاي از كتاب
را به انگليسى ترجمه، و ضمن مقدمة جلد اول ترجمة خود از مثنوي، در سلسلة
كتابهاي شرقى تروبنر2 در لندن (1881م) منتشر ساخت. ترجمة فرانسوي3 مناقب
العارفين توسط كلمان هوار در پاريس (1918- 1922م) به چاپ رسيد. ترجمة اردوي
آن نيز از سوي حافظ احمد عليخان رامپوري در رامپور (1319ق) به نام مقامات
مولانا روم طبع شد (براي تلخيصات و ترجمههاي مناقب العارفين، نك: استوري،
؛ I(2)/938-939 يازيجى، مقدمه، 31- 35).
طبع اول مناقب العارفين به عنوان سوانح عمري حضرت مولانا رومى مسمى به
مناقب العارفين در 1897م در آگره انتشار يافت، بار دوم تحسين يازيجى آن را
در دو جلد بر اساس نسخههاي معتبر با نقد و حواشى و تعليقات سودمند در 1959 و
1961م و بار ديگر در 1976 و 1980م در آنكارا به طبع رساند.
از افلاكى 4 غزل به تركى و 2 رباعى به فارسى موجود است كه به مناسبت
درگذشت عارف چلبى سروده شده است. 3 غزل از اين 4 غزل در پايان ديوان
تركى سلطان ولد (استانبول، 1341ق) با عنوان «علاوة اول» چاپ شده است
(افلاكى، 2/973؛ يازيجى، «زندگانى»، 21؛ نيز نك: گولپينارلى، 563 -567).
مآخذ: افلاكى، احمد، مناقب العارفين، به كوشش تحسين يازيجى، آنكارا، 1967م؛
ثاقب دده، سفينة نفيسة مولويان، مصر،1283ق؛ سپهسالار، فريدون، رساله در
احوال مولانا جلالالدين مولوي، به كوشش سعيد نفيسى، تهران، 1325ش؛ صفا،
ذبيحالله، گنجينة سخن، تهران، 1350ش؛ گولپينارلى، عبدالباقى، مولويه بعد از
مولانا، ترجمة توفيق ه . سبحانى، تهران، 1366ش؛ نفيسى، سعيد، تاريخ نظم و
نثر در ايران، تهران، 1344ش؛ يازيجى، تحسين، «زندگانى شمسالدين احمد
افلاكى»، معارف اسلامى، تهران، 1350ش، شم 12؛ همو، مقدمه بر مناقب العارفين
(نك: هم، افلاكى)؛ نيز:
Storey, C. A., Persian Literature, London, 1972.
پروانه محمدي