اَفْضَلْخان، اميرمحمد (1230-1284ق/1815-1867م)، ملقب به سردار كلان
پادشاه افغانستان و پسر مهتر امير دوست محمدخان بنيانگذار سلسلة محمدزايى.
افضلخان از دوران جوانى نقشى اساسى در فعاليتهاي سياسى و جنگهاي پدرش
چون جنگ با شاه شجاع (1250ق) و حمله به پيشاور (1253ق) براي كسب قدرت
برعهده داشت (عبدالرحمان، 1/6؛ فيض محمد، 1/123، 125) و از اينرو بخشى از
حوادث زندگى او را مىتوان در خلال گزارشهاي زندگى پدرش مطالعه كرد.
او كه در جنگ با شاه شجاع ژنرال كمبل انگليسى متحد او را اسير كرده بود، در
1255ق نيز از طرف دوست محمدخان مأمور تهية نيرو و مقابله با سپاهيان شاه
شجاع و همراهان انگليسى او شد كه به قصد فتح غزنين و كابل در حركت بودند
(همو، 1/125، 150؛ فرهنگ، 1(1)/253). اما شاه شجاع بر غزنين و كابل
(جماديالثانى 1255) تسلط يافت و افضل خان همراه پدر و برادرانش به ناچاراز
تاشغرغان به بخارا گريخت (خافى، 1/8؛ فيض محمد، 1/152). امير بخارا از آنان
چندان استقبال نكرد و دوست محمدخان و پسرانش را زير نظر قرار داد. چون افضل
خان و برادرانش گريختند، امير بخارا لشكر در پى ايشان فرستاد و همه را به
بخارا باز آورد و به حبس انداخت (خافى، 1/9-10؛ فيض محمد، 1/152-153).
ظاهراً افضلخان دوباره فرار كرد و اينبار موفق شد، زيرا در 1256ق همراه
پدرش در تاشغرغان با انگليسيان به جنگ پرداخت و آنها را گريزاند (خافى،
همانجا؛ فيضمحمد، 1/155، 158؛ فرهنگ، 1(1)/260-261). با اينهمه، در همان سال
دوست محمدخان به انگليسيان تسليم شد و چون او را به هند تبعيد كردند،
افضلخان نيز با او بود (خافى، 1/12؛ فيضمحمد، 1/160).
در 1259ق دوست محمدخان از هند به كابل بازگشت و چون به سلطنت رسيد، مرحلة
ديگري از زندگى افضلخان آغاز شد و دوست محمدخان او را بر بخشهايى از قلمرو
حكومت خويش منصوب كرد. نخست حكمران زرمت و كتواز شد (نك: دولت آبادي، 40،
45؛ عبدالرحمان، 1/59؛ فيض محمد، 2/200) و سپس در 1266ق/1850م حكمرانى
تركستان افغان، يعنى سراسر منطقة واقع بين هندوكش و رودخانة آمو را نيز در
دست گرفت و تا 1281ق/1864م در اين منصب باقى ماند (عبدالرحمان، 1/8؛
فيضمحمد، 1/209-210، 2/263، 268؛ غبار، 590).
افضلخان در اين دوران به دستور پدرش، به ياري و راهنمايى كارشناسان
نظامى اروپايى و افسران هندي، ارتشى به روش نوين سازماندهى كرد و
فرماندهى كل ارتش را به مستر كمبل داد كه به اسلام گرويده، و نام
شيرمحمدخان گرفته بود (عبدالرحمان، 1/6، 77- 78). از ديگر اقدامات افضلخان در
اين ايام (1269ق) بناي شهر تخته پل بود كه 3 سال به طول انجاميد و افضل
خان به تدريج حرم سرا و دربار و سربازخانهها و اسلحهخانة خود را به اين شهر
منتقل كرد و خود نيز همانجا اقامت گزيد (همو، 1/3؛ فيض محمد، 2/214).
دوست محمدخان در 1279ق/1862م هنگام سركوب شورش برادرزادهاش سلطان
احمدخان در هرات درگذشت و سومين پسرش، شيرعلى خان (حك 1279- 1295ق/ 1862-
1878م) جانشين او شد (عبدالرحمان، 1/56 -57)، اما چون دوست محمدخان در دوران
سلطنت، پسرانش را به حكومت مناطق مختلفى گماشته بود كه از طريق مادري با
ساكنان آن منطقه داراي رابطة نژادي بودند، پس از مرگش اختلاف و درگيري
ميان آنان پديد آمد (نك: فرهنگ، 1(1)/322- 323).
عبدالرحمان (همانجا) علت بازماندن پدرش افضلخان را از سلطنت، غيبت او از
هرات مىداند؛ نيز گفتهاند چون مادر افضل و اعظم، دو برادر بزرگتر، از قبيلة
بنگش و از طبقة مردم عادي بود، پس از دوست محمدخان، شيرعلى كه مادرش زنى
از طايفة سدوزايى بود، به سلطنت دست يافت (مكمان، 163 ؛ نيز نك: فرهنگ،
همانجا). به هرحال شيرعلىخان، حكومت افضلخان را بر تركستان تأييد كرد و
افضلخان نيز پيشنهاد برادرش اعظمخان را براي مخالفت با شيرعلى خان و تصرف
كابل در غياب او نپذيرفت و فرمانبرداري خود را از شيرعلى خان با فرستادن
نامهاي نشان داد، اما از فرستادن خراج و رفتن به كابل كه بارها از سوي
شيرعلى خان پيشنهاد شده بود، سرباز زد (خافى، 1/51، 64؛ رشتيا، 164؛ فيضمحمد،
2/252، 263) و شايد به همين سبب بود كه شيرعلى لشكر به سوي افضلخان فرستاد
و كتواز و زرمت و لوكر را كه به افضلخان تعلق داشت، تصرف كرد. از آن پس
نظر افضلخان نسبت به شيرعلى تغيير يافت و او نيز در زمرة مخالفان قرار
گرفت. او سرانجام با مشورت پسرش عبدالرحمانخان با ميراتاليق از سرداران
مخالف شيرعلى متحد شد تا كابل را تسخير كنند (رياضى، 76؛ عبدالرحمان، 1/58
-59؛ فيضمحمد، 2/262، 264)، اما در نبردي كه در باجگاه روي داد، افضلخان
شكست خورد و در محلى موسوم به دو آب اقامت گزيد و تصميم به نبرد مجدد داشت
كه سرداران سپاهش پنهانى شيرعلى خان را از نبرد با لشكر افضلخان كه تربيت
شدة عبدالرحمان بودند، برحذر داشتند و به سازش دروغين و فريب او ترغيب كردند.
شيرعلىخان نيز به صلح راغب شد و تعهد كرد كه افضل را بر حكومت سابق خود
برگمارد (عبدالرحمان، 1/62 -63؛ خافى، 1/52 -54، 64 - 65؛ فيض محمد، 2/264-266).
افضلخان نيز به رغم مخالفت عبدالرحمان پذيرفت و عازم اردوگاه شيرعلىخان
شد و پس از مذاكره، شيرعلىخان موافقت كرد كه تركستان همچنان در دست
افضلخان باشد و او مانند زمان دوست محمدخان ماليات به كابل بفرستد (خافى،
1/71-72؛ جمالالدين، 129؛ عبدالرحمان، 1/64، 65). اما بهزودي شيرعلىخان عهد
خود را شكست و افضلخان را در تاشغرغان گرفت و اگرچه عبدالرحمان خود را آمادة
جنگ با شيرعلى خان كرد، اما افضلخان مانع شد و دستور داد تا به بخارا رود
(عبدالرحمان، 1/65؛ فيض محمد، 2/268) و پس از 6 روز افضلخان را تحت الحفظ به
كابل بردند (همو، 2/274؛ رياضى، 80).
اندك زمانى بعد در 1282ق محمدعلىخان پسر شيرعلى خان در جنگى كشته شد و
اين واقعه چنان شيرعلىخان را اندوهناك كرد كه چندي گوشة عزلت گزيد
(عبدالرحمان، 1/84 - 85؛ غبار، 590). اين امر و نيز اوضاع نابسامان تركستان
زمينة مناسبى براي عبدالرحمان پسر افضلخان در جهت رسيدن به اهدافش پديد
آورد. وي به همراه عمويش اعظمخان كه از هند بازگشته بود، پيروزمندانه وارد
كابل شد. 6هفته بعد شيرعلىخان نيز در حالى كه افضلخان را همچنان در بند
داشت، به كابل رسيد. در جنگ سختى كه ميان آنان درگرفت، عبدالرحمان خان
پيروز گشت و افضلخان از زندان آزاد گرديد (عبدالرحمان، 1/85، 97، 102؛ خافى،
1/160، 187، 207؛ فيضمحمد، 2/288؛ قندهاري، 1/66) و اندكى بعد در محرم
1283ق/1866م بر اورنگ پادشاهى كابل تكيه زد و حكومت استعماري انگليسى در
هند وي را به رسميت شناخت و نمايندة سياسى انگلستان مانند دورة امير دوست
محمدخان در كابل مستقر گرديد (غبار، 591؛ عبدالرحمان، 1/105؛ فيضمحمد، 2/289).
افضلخان در دوران زمامداري، امور حكومتى را خود انجام مىداد و امور لشكري
به عهدة عبدالرحمانخان و اعظمخان بود (عبدالرحمان، همانجا). به گفتة خافى
(1/212) اعظمخان «صاحب اختيار كل ممالك مأمور» و عبدالرحمانخان «صاحب
اختيار كل افواج» بود، و به همين دليل هرگاه خطري از جانب مخالفان حكومت
افضلخان را تهديد مىكرد، اين عبدالرحمان بود كه مسئوليت مبارزه با آنان را
برعهده داشت (عبدالرحمان، خافى، همانجاها). حكومت افضلخان بيش از چند ماهى
دوام نيافت. چه، در 1284ق با شيوع وبا، او نيز مبتلا شد و در جماديالثانى
همان سال درگذشت و در باغ قلعة حشمتخان كه ملك شخصيش بود، دفن گرديد
(عبدالرحمان، 1/116، 119؛ فيضمحمد، 2/295).
چنانكه از منابع استنباط مىشود، افضلخان مردي آرام و صلحجو بود (همو،
2/265؛ فرهنگ، 1(1)/323) و همانطور كه پسرش عبدالرحمان خان نيز تصريح كرده
است، محرك اصلى افضلخان براي مخالفت با شيرعلىخان، اطرافيان او و به
خصوص برادر كوچكترش اعظمخان بودند (1/59، 355). به گفتة خافى (1/52 - 53)،
به هنگامى كه افضلخان لشكري به باجگاه فرستاد، نامهاي براي محمد
اسلمخان يكى از امراي خود كه در دشت سفيد نزديك باجگاه بود، نوشت و در آن
وي و اعظمخان را متهم به برپايى فتنهاي كرد كه سبب فريب خوردن او و
بهوجود آمدن تفرقه شده است (نيز نك: عبدالرحمان، 1/59). هنزمن، افضلخان را
فرمانروايى ضعيف و ناتوان دانسته، و بر آن است كه تمام قدرت در دست
برادرش اعظمخان بوده است (ص .(344
مآخذ: جمالالدين اسدآبادي، تتمة البيان فى تاريخ الافغان، قاهره، 1318ق/
1901م؛ خافى، يعقوب على، پادشاهان متأخر افغانستان، كابل، 1324ق؛
دولتآبادي، بصيراحمد، شناسنامة افغانستان، قم، 1371ش؛ رشتيا، قاسم،
افغانستان در قرن نوزده، كابل، 1336ق؛ رياضى هروي، محمديوسف، عين
الوقايع، بهكوشش محمدآصف فكرت، تهران، 1369ش؛ عبدالرحمان خان، حالات
والاحضرت امير عبدالرحمانخان، مشهد، 1319ق؛ غبار، ميرغلام محمد، افغانستان در
مسير تاريخ، قم، 1359ش؛ فرهنگ، ميرمحمدصديق، افغانستان در پنج قرن اخير،
قم، 1371ش؛ فيض محمد هزاره، سراج التواريخ، كابل، 1331ق؛ قندهاري،
ابوالحسن، گزارش سفارت كابل، بهكوشش محمدآصف فكرت، تهران، 1368ش؛ نيز:
Hensman, H., The Afghan War of 1879-80, London, 1881; Macmunn, G., Afghanistan
from Darius to Amanullah, Quetta, 1934.
هدي سيدحسينزاده