اَفْضَلِ بْنِ بَدْرُ الْجَمالى، ابوالقاسم شاهنشاه (458- مق 515ق/
1066-1121م)، وزير مشهور فاطميان مصر كه در اوضاع سياسى و نظامى مصر و شام،
در آغاز هجوم صليبيان به سرزمينهاي اسلامى نقش مهمى داشت.
افضل در عكا زاده شد (ابن جوزي، 8(1)/105)، ولى دوران نوجوانىرا درمصر
سپريكردكهپدرشبدرالجمالى(ه م)اميرالجيوشى و وزارت آن ديار را برعهده
داشت. به استناد نامهاي كه مستنصر خليفة فاطمى در 478ق به بدر الجمالى
نوشته، افضل از اين هنگام در حالى كه بيش از 21 سال نداشت، به نيابت
وزارت منصوب شد و اندكى بعد در 479ق بهدستور خليفه نامش را در خطبهها
آوردند (ماجد، 64-66،94- 95). چون بدرالجمالى در 487ق بيمار شد، رشتة كارهاي
وزارت همه به افضل سپرده شد و القاب و مناصب ديگر پدر همچون سپهسالاري
(اميرالجيوشى) را نيز گرفت (نك: دنبالة مقاله). گفتهاند در اين ميان
امينالدوله لاوون يا صافى از امراي مستنصر كه خود داعية وزارت داشت، به
تكاپو افتاد، ولى راه به جايى نبرد (ابن صيرفى، 57 - 58). ابن ميسر (2/31)
آورده است كه چون بدرالجمالى در همان سال درگذشت (نك: ابن تغري بردي،
5/139؛ قس: ابن فضلالله، 11/206؛ ابن دواداري، 6/439)، امينالدوله بارشوه
و جلب نظر امراي ديگر وزارت يافت، اما مستنصر او را بىدرنگ عزل كرد و افضل
را وزارت داد. در همين ايام مستنصر نيز بيمار شد و چون پسر مهتر خود نزار را
وليعهد گردانيده بود، از وزير خواست تا اسباب بيعت امراي دولت را با او
فراهم سازد، اما افضل اين كار را چندان به تأخير انداخت تا خليفه درگذشت
(487ق) و پس از آن پسر ديگر خليفه، احمد ابوالقاسم را كه خواهرزادة خود او
بود، با لقب مستعلى به خلافت نشاند (ابن تغري بردي، 5/142؛ ابن ازرق 267-
268).
دربارة علت دشمنى افضل با نزار گفتهاند كه يك بار نزار او را به سختى
دشنام داد و وزير كينة او را به دل گرفت و سرانجام نيز امراي دولت را با وعد
و وعيد به عزل او از خلافت همداستان كرد (ابن خلكان، 1/407؛ سرور، سياسة...،
92). از آن گذشته چنين پيداست كه افضل با برنشاندن مستعلى به خلافت،
مىخواست كه او را زير دست داشته، خود همة امور را در كف گيرد. از اينرو،
برخى از مورخان تصريح كردهاند كه اين خليفه با وجود افضل هيچ قدرتى
نداشت (مثلاً ابن خلكان، 1/179). به هر حال چون مستعلى به خلافت نشست،
برخلاف فرمان وزير، نخست برادرانش از بيعت با او سرباز زدند؛ چنانكه نزار به
اسكندريه گريخت و در آنجا قدرتى يافت و امير ناصرالدوله افتكين و قاضى
جلالالدولة بن عمار با او دمساز شدند و مردم نيز به بيعتش گردن نهادند. افضل
بيمناك از عاقبت كار، لشكر به اسكندريه برد و با آنكه گفتهاند نخست منهزم
شد (نك: ابن ميسر، 2/35-36)، ولى سپس گويا به همداستانى گروهى از ياران
خويش در اسكندريه (ابن دواداري، 6/446) نزاريان را بشكست و شهر را گرفت؛
افتكين و ابن عمار را بكشت و نزار را به قاهره فرستاد و او در آنجا به دستور
خليفه سر به نيست شد (ابن ميسر، 2/37؛ ابن خلكان، 1/407؛ قس: حموي، 64).
آوردهاند كه در عصر مستنصر بود كه حسن صباح به مصر آمد و خليفه نيز نزار را
به جانشينى خود معرفى كرد. آنگاه چون نزار از خلافت محروم ماند، اسماعيليان
ايران همچنان طرفدار او باقى ماندند و بدينسبب ايشان را نزاريه خواندند
(ابن ميسر، 2/27؛ ابن خلكان، 2/450؛ ابن فضلالله، 11/260-261).
در اين دوران كه به سبب سيطرة سلجوقيان، اتابكان و وابستگان آنها، و نيز
تعدد حكام محلى در بينالنهرين و شام، نفوذ فاطميان در اين منطقه بسيار
محدود شده بود، افضل بسيار مىكوشيد تا مگر از پيشروي تركان در شام كه
فاطميان از آن هراسناك بودند، جلو گيرد. بدينسبب وقتى اولين گروههاي صليبى
در 490ق/1097م از قسطنطنيه به آسياي صغير تاختند و نيقيه را از دست قليچ
ارسلان سلجوقى بهدر آوردند، افضل سخت خشنود شد (صوري، 1/304). او كه هنوز و
مدتها پس از آن هدف و خطر جنگجويان صليبى را بهدرستى درنيافته بود، كوشيد
تا با آنان بر ضد سلجوقيان هم پيمان گردد. در واقع ا¸لكسيوس امپراتور بيزانس
كه از اختلاف فاطميان و سلجوقيان نيك آگاه بود، در قسطنطنيه صليبيان را به
اتحاد با فاطميان توصيه كرده بود. صليبيان نخست به اهميت اين اتحاد پى
نبرده (قس: رانسيمان، 1/304، حاشية1، چنين آورده است كه صليبيان از نيقيه
رسولانى به مصر فرستادند)، و در كنار انطاكيه مشغول تصرف آن ديار بودند
(491ق/ 1098م) كه افضل سفيرانى نزد ايشان فرستاد. اينان از اوضاع سياسى
شام و دشمنان خود سخن راندند و خواهان عقد مودت شدند و صليبيان را به ادامة
محاصرة انطاكيه تشويق كردند (صوري، 1/304- 305) و به روايت ابن اثير
(10/273)، آنان را به تصرف شام برانگيختند. چند ماه پيش از آن هم افضل
لشكر به شام فرستاد و صور را تصرف كرد و بسياري را به قتل رساند (ابن ميسر،
2/38؛ ابن اثير، 10/264). نيز آوردهاند كه مصريان به فرنگان پيشنهاد كردند تا
قلمرو سلجوقيان را ميان خود قسمت كنند. افضل كه صليبيان را گروهى از
مزدوران امپراتور بيزانس مىشمرد، مىپنداشت كه اين پيشنهاد با قبول ايشان
روبهرو گردد، ولى صليبيان با آنكه اين سفيران را پذيرا شدند و سپس هم با
هدايا و نمايندگانى به مصر روانه كردند، اما هيچ معاهدهاي منعقد نكردند
(رانسيمان، 1/303، 349). با اينهمه، افضل بر آن شد تا از نبردهاي ميان
سلجوقيان و فرنگان در شام سود جويد، خاصه كه سقوط انطاكيه باعث ضعف و بيم
سلجوقيان و حكام دست نشاندة آنها شده بود. پس در 491ق (قس: ابن اثير،
10/383: سال 489ق؛ نيز نك: ابن خلكان 1/179، كه روايتى ديگر آورده است)
روي به قدس نهاد و از سكمان و ايلغازي حاكمان ارتقى (نك: ه د، آل ارتق)
آن ديار خواست كه شهر را تسليم كنند و چون خودداري كردند، به محاصره
پرداخت و شهر را گرفت (ابن ميسر، همانجا)، اما ارتقيان را بنواخت و آزادشان
كرد. سپس خود به مصر (ابن قلانسى، 135) و به روايتى به عسقلان رفت (ابن
ميسر، همانجا) و گفتهاند كه چند شهر ديگر فلسطين تا نهرالكلب در شمال بيروت
را تصرف كرد (رانسيمان، 1/350).
پس از چند ماه كه فرنگان روي به قدس نهادند، هدف ايشان دانسته شد، اما
حاكمى كه افضل بر آنجا گمارده بود، نتوانست مقاومت كند و شهر را تسليم كرد.
گفتهاند كه پس از اين افضل از تصرف قدس و راندن آل ارتق (ه م) از آنجا
به دست خود، پشيمان شد. چه، پيش از آن اميد داشت كه فرنگان فقط شهرهاي
ساحلى شام را گرفته، مانع از نفوذ تركان به مصر شوند (ابن ظافر، 82؛ ابن
خلكان، همانجا؛ قس: سرور، النفوذ...، 66 -67: افضل پيش از آن از فرنگان
خواسته بود، به قدس حملهور نشوند، ولى هرگاه بخواهند، بتوانند بدون اسلحه و
براي زيارت وارد آنجا شوند و آزادانهمراسم و آدابخويش بهجاي آرند). به هر
حال سقوط قدس، افضل را هراسناك كرد و وي لشكر به فلسطين آورد و به عسقلان
رفت (14 رمضان 492). صليبيان پيشدستى كرده، بدانجا تاختند و او را به گريز
واداشتند و خود عسقلان را به محاصره گرفتند. افضل كاري از پيش نبرد و غنايم
بسياري نصيب فرنگان شد و او به مصر بازگشت (ابن ميسر، 2/39؛ ابن اثير،
10/286؛ رانسيمان، 1/387- 389) و پس از آن با آنكه پياپى لشكر به جنگ
فرنگان مىفرستاد، ولى هرگز به تن خويش به مقابله نيامد. از گزارش ابن
ميسر (همانجا) برمىآيد كه به سبب فقدان رهبري نيرومند در ميان امراي شام و
وجود اختلاف ميان آنان، فرنگان در راه خويش با مقاومت مهمى روبهرو نشدند و
به پيشروي خود ادامه دادند؛ چنانكه در 493ق بسياري از مردم شام كه از
برابر ايشان گريخته بودند، به مصر رفتند.
در 494ق نيز افضل لشكر به شام فرستاد. مصريان نخست مقهور شدند، ولى سپس
فرنگان را عقب راندند (همو، 2/40). در اين ميان خليفه مستعلى درگذشت و افضل
پسر خردسال او ابوعلى منصور را با لقب الا¸مر باحكامالله به خلافت نشاند
(صفر 495) و بىرقيب رشتة كارها را در دست گرفت (ابن صيرفى، 60 -61؛ ابن
ميسر، 2/40، 42؛ ابن ظافر، 87).
در اين روزگار نيز كشاكشهاي افضل با صليبيان ادامه داشت، اما برخى روايات
مربوط به اين جنگها و سال وقوع آنها در منابع به اختلاف آمده است.
گفتهاند كه وي در 495ق لشكري را به فرماندهى سعدالدوله طواشى (طواسى) به
آن سوي روانه كرد. سعدالدوله فرنگان را بشكست و شرف المعالى پسر افضل نيز
به سوي عسقلان كه به محاصرة فرنگان درآمده بود، رفت و آنان را به
عقبنشينى واداشت (ابن ميسر، 2/40-41؛ قس: ابن قلانسى، 141، كه از ايندو
نام نبرده است). روايت ابن اثير (10/364- 365) گوياي آن است كه در 496ق
سعدالدوله به پيكار صليبيان رفت، ولى ميان رمله و يافا از بالدوين شكست
خورد و كشته شد. پس از آن افضل، شرفالمعالى را با لشكري بزرگ به مقابله
فرستاد و او نزديك رمله ايشان را به سختى سركوب كرد. بالدوين گريخت، ولى
ميان مصريان بر سر پيشروي به سوي قدس و يافا اختلاف افتاد. بدينسبب
بالدوين فرصتى يافت و شرفالمعالى را وادار به هزيمت كرد. رانسيمان معتقد
است (2/89 -91) كه اگر مسلمانان پس از پيروزي رمله و گريز بالدوين بىدرنگ
به قدس مىتاختند، به سادگى مىتوانستند به محاصرة آن دست زنند، ولى
شرفالمعالى سست اراده نتوانست نيروهايش را به آن سمت رهبري كند و به مصر
بازگشت. سال بعد فرنگان دژ عكا را - كه از موقعيت نظامى ممتازي برخوردار بود
- از زهرالدولة جيوشى عامل افضل، با آنكه سخت پايداري كرد، گرفتند (ابن
اثير، 10/373). در 498ق سماءالملك حسين پسر ديگر افضل لشكر بهشام برد. نايب
مصريان در عسقلان به ياري آمد و آنان از طغتكين اتابك دمشق نيز ياري
خواستند و او هم لشكري همراه كرد. در جنگى كه ميان اينان و فرنگان در گرفت
و با اينكه شمار بسياري از طرفين كشته شدند، هيچكدام پيروزي نيافتند (همو،
10/394- 395؛ قس: ابن ميسر، 2/41).
از 500ق تا اواخر زندگانى افضل نيز مصريان پياپى به پيكار صليبيان مىرفتند
و يكبار نيز تا پاي حصار قدس پيشروي كردند، اما راه به جايى نبردند
(رانسيمان، 2/104) و فرنگان بسياري از شهرهاي ساحلى و دژهاي مهم شام از
جمله افاميه را گرفتند. در 501ق صيدا را محاصره كردند، ولى با ورود ناوگان
مصر عقب نشستند، اما در 503ق بيروت، طرابلس، بانياس و جُبيل، و در 504ق
صيدا، اثارب و زَردَنا را گرفتند. در همين سال شمس الخلافه امير عسقلان
پنهانى با بالدوين صلح كرد و سپس نيز آشكارا بر افضل شوريد، ولى مردم
عسقلان او را گرفته، به قتل آوردند (ابن اثير، 10/408، 475-476، 479-482؛ ابن
قلانسى، 172). پيشروي فرنگان بدانجا انجاميد كه بالدوين در 511ق آهنگ مصر
كرد و فرما را گرفته، آتش در مساجد آن افكند و پس از آن عزم العريش كرد،
ولى در راه درگذشت (ابن خلكان، 5/301؛ مقريزي، المقفى...، 2/440). اين
حمله سبب شد كه افضل برخلاف سياست و تمايل خويش بكوشد تا بهطور جدي با
امراي ترك شام برضد صليبيان همداستان شود. از اينرو، پس از هجوم بالدوين
به مصر، به عسقلان لشكر فرستاد و طغتكين را به ياري خواند. لشكر متحد مصر و
دمشق دو ماه در عسقلان ماندند، ولى از فرنگان خبري نشد و سرانجام طغتكين
به سبب هجوم صليبيان به برخى از دژهاي قلمرو او به دمشق بازگشت
(ابناثير، 10/543 -544؛ رانسيمان، 2/168).
بايد گفت از جملة علل ناكامى افضل در جنگ با صليبيان، فقدان نيروي نظامى
منسجم و متحد از مسلمانان، تعدد دولتهاي مستقل و نيمه مستقل رقيب در شام و
كرانههاي مديترانه، و رقابت و دشمنى ميان امراي مصر بود. چنانكه وقتى
افضل ناوگانى بسيج كرد و به يافا فرستاد و نيز لشكري به عسقلان گسيل داشت،
تاج العجم فرمانده اين لشكر به سبب دشمنى با ابن قادوس، دريا سالار مصري،
از عسقلان پيشتر نرفت و از اينرو مصريان كاري از پيش نبردند و ابن قادوس
به مصر بازگشت (ابناثير، 10/365). انحطاط دستگاه خلافت فاطمى و فساد خلفا نيز
از عوامل مهم بود. چه، افضل سالها كوشيد تا الا¸مر خليفة جوانِ ستمگرِ بدكار و
متظاهر به منكرات را از تباهكاري بازدارد و سرانجام نيز بر سر اين كار جان
باخت (ابن تغري بردي، 5/170، 222؛ ابن خلكان، 2/450). در واقع نيز افضل -
با آنكه در آن دوران پرآشوب، مصر و قلمرو خلافت را به امنيت و آسايش راه
مىبرد - قدرت خلفا را به شدت محدود كرده بود و خلفا در برابر او هيچ قدرتى
نداشتند (ذهبى، العبر، 2/405). به هرحال الا¸مر گويا ابوعبداللهمحمد ابنفاتك
بطايحى را كهروزگاري از جاسوسان افضل در عراق بود(ابن فضلالله، 11/208)،
نويد وزارت داد و تدبير قتل وزير را از او خواست. به روايتى اين كار به
اشاره و تدبير پسر عموي خليفه، ابوالميمون عبدالمجيد كه بعداً به خلافت رسيد
(ابن اثير، 10/589 -590)، صورت پذيرفت كه جماعتى از باطنيه را واداشت تا او
را در روز پيش از عيد فطر سال 515 زخم زدند و بر اثر آن مرد (ابن خلكان،
2/450-451، 5/299؛ ذهبى، همانجا). روايت ديگر گوياي آن است كه افضل چند بار
كوشيده بود تا خليفه را به قتل رساند (نك: ابن تغري بردي، 5/222). افضل 58
سال عمر كرد كه 28 سال آن را رسماً بر منصب وزارت سپري كرده بود (ذهبى،
سير...، 19/508). پس از او الا¸مر بر ثروت افسانهاي وزير مقتول دست انداخت و
40 روز در خانة او با كاتبان به ارزيابى و انتقال آن پرداخت كه از آن ميان
600 ميليون دينار طلا را مىتوان نام برد (ابن خلكان، 2/451؛ ابن وردي،
2/46؛ ابن اثير، 10/589 -590).
افضل را بيشتر نويسندگان به رأي و تدبير، دادگري، نيك سيرتى، كرم و دليري
ستودهاند (ابن خلكان، 2/450؛ ابن جوزي، 8(1)/105؛ ذهبى، همان، 19/509). وي
جز وزارت، اميرالجيوشى (ابن ميسر، 2/42؛ ابن ازرق 267؛ ابن خلكان، 1/179) و
چنانكه از نامة مستعلى برمىآيد، منصب رياست قاضيان و پيشوايى داعيان
اسماعيلى را نيز مىداشته است (عينى، 163؛ نك: سرور، سياسة، 93). با اينهمه،
گفتهاند كه با اسماعيليان خوشدل نبود و حتى دارالحكمة قاهره را كه مركز
تجمع و نشر دعوت سرّي بود و در آن ايام به محل مجادلات مذهبى اسماعيلى
تبديل شده بود، تعطيل كرد (عنان، 292). پيشتر نيز چون اسكندريه را گرفت،
همة اسماعيليان طرفدار نزار را بكشت و بر سرهاشان مسجدي برآورد (ابن دواداري،
6/444).
برخى از نويسندگان او را به صراحت متمايل به تسنن دانسته، و آوردهاند كه
مردم را در اظهار عقايد مذهبى آزاد مىگذاشت و شعار دعوت باطنى را معدوم كرد
و بدينسبب باطنيه او را دشمن مىداشتند (ذهبى، العبر، نيز سير، همانجاها؛
ابناثير، 10/590). ابن ابى رندقه (ه م) فقيه مالكى مذهب اندلسى در ايام
افضل به اسكندريه آمد تا چنانكه خود گفته است، در شهري كه كشتار و آزار
فقيهان اهل سنت به دست فاطميان، مدرسهها و مسجدها را از درس و نماز تهى
كرده بود، به هدايت مردم بپردازد (نك: ابن فرحون، 278). همو تأليف سراج
الملوك را كه بيانگر نظريات سياسى و اجتماعى اوست، براي افضل آغاز كرد (نك:
مقريزي، المقفى، 7/410). بجز او على بن منجب صيرفى از كاتبان مشهور عصر،
كتاب منائح القرائح را براي افضل نوشت (ابن سعيد، 252-253) و نيز ابن
بركات كتاب الايجاز فى معرفة ما فى القرا¸ن من منسوخ و ناسخ را به نام او
كرد (مقريزي، همان، 5/431). تنى چند از شاعران نيز از جملة ستايشگران او
بودند: قاضى احمد بن قاسم صقلى (ابن جوزي، همانجا)، ابن نوبى (ابن ميسر،
2/40) و محمد بن محمد افطسى (مقريزي، همان، 7/98).
از كارهاي بزرگ عمرانى افضل به حفر درياچة ابوالمنجا و احداث ترعهاي از
نيل بدانجا مىتوان اشاره كرد (ابن دقماق، 2/46؛ قلقشندي، 3/301-302؛ قس:
ابن جوزي، 8(1)/106). نيز مسجدي در اسكندريه (نويري، 4/40) و چند دروازه در
قاهره (قلقشندي، 3/349) ساخت و به ساختن جامع القبله يا جامعالنيل آغاز
كرد، ولى آن را به پايان نرسانيد (ابن خلكان، 5/302؛ مقريزي، همان، 7/97).
در 501ق اقطاعات را ملغى كرد و به تجديد مساحى اراضى و ارزيابى املاك و
عقارات پرداخت و دوباره آنها را سازمان داد و اقطاعات را به زمان معينى
محدود كرد (همو، الخطط ، 2/5 -6؛ زياده، 2(1)/146) و ديوان تحقيق را كه
وظيفهاش مقابله و انتظام ديوانها و بررسى كارهاي آنها بود و از ميان رفته
بود، برقرار ساخت (ابن ميسر، 2/42؛ مشرفه، 228). بناي رصدخانة بزرگى نيز در
قاهره از كارهاي اوست كه به سبب اختلاف در رصدها و تقويمها، به تشويق چند
تن از منجمان در 513ق با صرف هزينهاي هنگفت بدان دست زد، ولى هنوز كار
به انجام نرسيده بود كه به قتل رسيد (مقريزي، همان، 2/168-174).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن ازرق، احمد، تاريخ الفارقى، بهكوشش بدوي
عوض، بيروت، دارالكتاب اللبنانى؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن جوزي،
يوسف، مرآة الزمان، حيدرآباد دكن، 1370ق/1951م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن
دقماق، ابراهيم، الانتصار لواسطة عقد الامصار، بيروت، دارالا¸فاق الجديده؛
ابن دواداري، ابوبكر، كنز الدرر و جامع الغرر، بهكوشش صلاحالدين منجد،
قاهره، 1380ق/1961م؛ ابن سعيد مغربى، على، النجوم الزاهرة، بهكوشش حسين
نصار، قاهره، 1970م؛ ابن صيرفى، على، الاشارة الى من نال الوزارة، بهكوشش
عبدالله مخلص، قاهره، 1924م؛ ابن ظافر، على، اخبار الدول المنقطعة، بهكوشش
ا¸ندره فره، قاهره، 1972م؛ ابن فرحون، ابراهيم، الديباج المذهب، قاهره،
1351ق؛ ابن فضلالله عمري، احمد، مسالك الابصار، چ تصويري، به كوشش فؤاد
سزگين، فرانكفورت، 1408ق/1988م؛ ابن قلانسى، حمزه، ذيل تاريخ دمشق،
بيروت، 1908م؛ ابن ميسر، محمد، اخبار مصر، بهكوشش هانري ماسه، قاهره،
1919م؛ ابن وردي، عمر، تتمة المختصر فى اخبار البشر، بهكوشش احمد رفعت
بدراوي، بيروت، 1389ق/1970م؛ حموي، محمد، التاريخ المنصوري، چاپ تصويري،
به كوشش پ. گريا زنويچ، مسكو، 1960م؛ ذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء،
بهكوشش شعيب ارنؤوط، بيروت، 1405ق/1984م؛ همو، العبر، بهكوشش محمد سعيدبن
بسيونىزغلول،بيروت،1405ق/1985م؛رانسيمان،استيون، تاريخجنگهاي صليبى،
ترجمة منوچهر كاشف، تهران، 1351ش؛ زياده، محمدمصطفى، تعليقات بر السلوك
مقريزي، قاهره، 1376ق؛ سرور، محمد، سياسة الفاطميين الخارجية، قاهره، 1386ق؛
همو، النفوذ الفاطمى فى بلاد الشام و العراق، قاهره، 1959م؛ صوري، ويليام،
الحروب الصليبية، ترجمة حسن حبشى، قاهره، 1991م؛ عنان، محمدعبدالله، الحاكم
بامرالله و اسرار الدعوة الفاطمية، قاهره، 1379ق؛ عينى، بدرالدين، السيف
المهند فى سيرة الملك المؤيد، بهكوشش فهيم محمد شلتوت، قاهره، 1967م؛
قلقشندي، احمد، صبح الاعشى، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومى؛ ماجد،
عبدالمنعم، السجلات المستنصرية، قاهره، 1954م؛ مشرفه، عطيه مصطفى، نظم
الحكم بمصر فى عصر الفاطميين، قاهره، 1367ق؛ مقريزي، احمد، الخطط، بهكوشش
گاستون ويت، قاهره، 1911م؛ همو، المقفى الكبير، بهكوشش محمد يعلاوي،
بيروت، 1991م؛ نويري اسكندرانى، محمد، الالمام، بهكوشش عزيز سوريال عطيه،
حيدرآباد دكن، 1390ق.
صادق سجادي