اِسْكَنْدَريّه، دومين شهر بزرگ و مهمترين بندر مصر و مركز استان
(محافظه) اسكندريه، واقع در كنارة درياي مديترانه و كرانة باختري دلتاي نيل
و حدود 183 كيلومتري شمال غربى قاهره در 29 و 54 طول شرقى و 31 و 12 عرض
شمالى ( بريتانيكا، 1978م، ماكرو، ؛ I/479 چمبرز...، .(I/248
قدمت 300 ،2سالة اسكندريه، سابقة درخشان هزار سالة آن در گسترش تمدن و فرهنگ
و علوم، اصالت، قوت و تحركى كه در گذشته به علومى چون فلسفه، رياضى،
طب، نجوم و دريانوردي بخشيده، نقشى كه در پيدايش و گسترش تمدن هلنى و
انتقال علوم يونان ايفا كرده، و نيز ارتباطى كه از لحاظ تاريخى با
شخصيتهايى چون اسكندر، مارك آنتونى و كلئوپاترا داشته، اين شهر را از چنان
شهرتى برخوردار كرده است كه كمتر شهري در جهان به پاي آن مىرسد.
سيماي طبيعى: اسكندريه از شرق به غرب حدود 40 كم طول دارد و در امتداد
پشتهاي از سنگ آهك به پهناي 5/1 تا 3 كم قرار گرفته است و خشكى بر
آمدهاي كه در دريا پيش رفته، و متشكل از رسوبات انباشته شدة يك موج شكن
قديمى به نام هپتاستاديم1 است، جزيرة فاروس را با مركز شهر مرتبط مىسازد. دو
خليج واقع در اين برآمدگى كه انحناي تندي دارد، اكنون حوضههاي بندرگاه
شرقى و بندرگاه غربى اسكندريه را تشكيل مىدهند ( بريتانيكا، 1986م، ؛
XIII/249 كلير...، .(I/524
اسكندريه تابستانهاي معتدل دارد و زمستانهايش سرد و معمولاً با طوفانهاي شديد
و بارانهاي سيل آسا و گاه تگرگ همراه است. ميانگين دما در تابستان 26
سانتىگراد و در زمستان 14 سانتىگراد، و ميانگين باران سالانه 200 ميلىمتر
است ( بستانى، 1/193؛ بريتانيكا، همانجا).
از اواخر سدة 19م تا 1980م بر اثر رشد سريع زاد و ولد و مهاجرت از حومه به
شهر، جمعيت اسكندريه به حدود 10 برابر افزايش يافته است. طبق سرشماري
1960م، اسكندريه حدود 5/1 ميليون نفر جمعيت داشته است كه اين رقم در
1986م به 000 ،893،2تن رسيده است («سالنامه...2»، 753 ؛ بريتانيكا، 1986م، ؛
XIII/250 چمبرز، همانجا).
اسكندريه يكى از مراكز مهم صنعتى مصر به شمار مىرود، چنانكه يك سوم
محصولات صنعتى مصر در اين شهر توليد مىشود. فعاليتهاي اقتصادي اين شهر بيشتر
در زمينة بانكداري، حمل و نقل دريايى، انبارداري و توليد منسوجات است.
كشاورزي نيز يكى از فعاليتهاي عمدة اقتصادي در بخش داخلى اسكندريه است و
پنبه مهمترين محصول صادراتى آن به شمار مىرود. بيشتر بازرگانى مصر از
طريق دو بندرگاه غربى و شرقى اسكندريه صورت مىگيرد كه بندرگاه غربى از
بندرگاه شرقى با اهميتتر است . تمام پنبة مصر و بخش اعظم نفت آن و نيز
محصولات كشاورزي و برخى كالاهاي صادراتى از طريق اين بندر صادر مىشود (
كلير، بريتانيكا، همانجاها؛ I/240 GSE, ; 2 ؛ EIنيز نك: بستانى، 1/212).
آموزش و پرورش در اسكندريه نيز همچون ديگر شهرهاي مصر زير نظر دولت مىباشد و
نظام آموزش دولتى شامل دورههاي آمادگى، ابتدايى، متوسطه و مدارس حرفهاي
است. اسكندريه داراي دانشگاهى است كه در 1942م تأسيس شده، و نيز كتابخانة
آن از جمله كتابخانههاي بزرگ مصر است. همچنين 5 موزه دارد كه مهمترين
آنها موزة يونانى - رومى است كه مجموعهاي است از آثار باستانى كه بيشتر
آنها در خود شهر كشف شده است ( بريتانيكا، 1986م، ؛ XIII/251 I/241 ؛ GSE,
چمبرز، .(I/248
اسكندريه در 1960م به طور رسمى به صورت يك استان درآمد كه استاندار و
شورايى كه بيشتر اعضاي آن انتخابى هستند، ادارة شهر را بر عهده دارند (
بريتانيكا، همانجا).
تأسيس: اسكندر در 332قم پس از آغاز لشكركشى به ايران بر آن شد تا پايتختى
براي متصرفات جديد خود و پايگاهى براي تسلط بر آبهاي مديترانه بنا كند. وي
شهر قديمى رقوده يا راكوتيس3 (مربوط به 1500قم) در مجاورت جزيرة فاروس و در
شمال نوكراتيس4 (نقراطيس) را برگزيد و بناي شهر جديد را آغاز كرد. سپس ادامة
كار را بر عهدة نايب السلطنة خود كلئومنس5 گذاشت و مصر را ترك كرد (مسعودي،
اخبار...، 181؛ اسكندري، تاريخ مصر الى الفتح...، 105؛ سالم، 11-12، 15-16؛
استرابن، ؛ VIII/29-30 آرين، ؛ I/225 «پاولى...6»، ؛ I/244 بريتانيكا، همانجا).
نقشة شهر را دينوكراتس7 معمار يونانى به صورت شطرنجى با خيابانهاي
هشتگانهاي كه از شمال به جنوب و از شرق به غرب كشيده مىشد، طراحى كرد.
در وسط شهر ميدان بزرگى بود كه قصر امپراتور، تماشاخانه، موزه و كتابخانه در
آن قرار داشت (سالم، همانجا؛ كلير، ؛ I/524-525 چمبرز، همانجا؛ تارن، 41 ؛ نيز
نك: ياقوت، 1/260، كه به شطرنجى بودن شهر و خيابانهاي هشتگانة آن اشاره
دارد). اسكندريه حدود يك قرن پس از تأسيس چنان شكوهى يافت كه هيچ شهري
در دنياي باستان با آن برابري نمىكرد ( بريتانيكا، 1986م، .(XIII/252
با اينكه اخبار و گزارشهاي منابع اسلامى دربارة بناي اسكندريه (نك: ابن
عبدالحكم، 37-41؛ ابوعبيد، 628- 629؛ كندي، فضائل...، 33-34، 48- 49؛ ابن
خردادبه، 160؛ قزوينى، 143-144) آميخته به افسانه است و به تأييد ياقوت
(همانجا) با واقعيت منطبق نيست، اما بيانگر تمدن عظيم و درخشان اين شهر در
روزگاران كهن است.
تاريخ اسكندريه در دورة يونان و روم: چون اسكندر در 323قم درگذشت و قلمرو
پهناور او ميان سردارانش تقسيم شد، سرزمين مصر نصيب بطلميوس اول سوتر (=
نجات دهنده) شد. وي از بابل به اسكندريه آمد و سلسلة بطالسه را در مصر
بنيان نهاد. و با تصرف سوريه، قبرس و فينيقيه قلمرو امپراتوري خود را وسعت
بخشيد (عبادي، العصر...، 28-36؛ زيدان، 1/72؛ آمريكانا، GSE,XXI/331; .(XXII/750
سپس به ساختن بناها و معابد باشكوه همت گماشت و براي ايجاد وحدت دينى
ميان مصريان، مذاهب باستانى يونان و مصر را درهم آميخت و پرستش الهه
ساراپيس را كيش رسمى حكومت اعلام كرد و معبد سراپيوم را براي آن الهه
بنياد نهاد. همچنين فانوس دريايى، مدرسه (= موزه) و كتابخانة معروف اسكندريه
(نك: دنبالة مقاله) را تأسيس كرد (اسكندري، همان، 109؛ سالم، 36-37؛ بستانى،
1/195؛ بريتانيكا، همانجا؛ قس: عبادي، همان،157). سوتر براي تقويت مدرسة
اسكندريه، دانشمندان بسياري از يونان فرا خواند و خود كتابى دربارة زندگى و
سيرة اسكندر نوشت (اسكندري، همان، 115-116؛ عبادي، همان، 156؛ آرين، .(I/3
سوتر در 285قم فرزند خود بطلميوس دوم فيلادلفوس (= برادر دوست) (حك
285-247قم) را به جانشينى برگزيد و ادارة امور را به او سپرد. بطلميوس دوم
روابط سياسى و بازرگانى مصر را با دولت روم استحكام بخشيد و در جنگهاي كارتاژ
متحد روم بود. در زمان او حبشه، عربستان، ليبى، فينيقيه و قسمتهايى از
آسياي صغير و جزاير درياي مديترانه به قلمرو مصر افزوده شدند (اسكندري،
همان، 117؛ عمون، 49-50؛ آمريكانا، ، GSE همانجاها). وي به گسترش علوم توجه
خاصى داشت. كتابخانة بزرگ اسكندريه را تقويت كرد و تورات را به ياري
دانشمندان يهودي به يونانى ترجمه كرد و فلاسفه و انديشمندان را مورد عنايت
بسيار قرار داد. همچنين شعر و ادب را كه با رواج فلسفه و بروز حوادث سياسى
گوناگون رو به انحطاط نهاده بود، رونق بخشيد، چنانكه در روزگار وي اسكندريه
به بزرگترين مركز علمى و ادبى و بازرگانى جهان مبدل شد (عمون، 49؛ عبادي،
همان، 62؛ اسكندري، همان، 109؛ بستانى، 1/193؛ آمريكانا، همانجا).
از زمان فرمانروايى بطلميوس چهارم ملقب به فيلوپاتور (= پدر دوست) تا پايان
سلطة يونانيان بر مصر، اسكندريه بارها شاهد شورشهايى برضد فرمانروايان خود بود.
از جمله در 205قم اهالى اسكندريه بر بطلميوس چهارم شوريدند و پس از عزل
وي، فرزندش بطلميوس پنجم اپيفانس (حك 205-181قم) را به جانشينى وي،
برگزيدند. در اين زمان آنتيوخوس پادشاه سلوكى كه اوضاع مصر را آشفته و
نابسامان ديد، پس از دست يافتن بر سوريه و فينيقيه، در صدد تصرف اسكندريه
برآمد. اما پس از آنكه بطلميوس پنجم دختر وي را به همسري برگزيد، از مصر
عقب نشست و شهرهايى را كه تصرف كرده بود، بازپس داد (زيدان، 1/75-76؛
آمريكانا، .(XXII/751
در زمان فرمانروايى بطلميوس هفتم ملقب به ائوئرگتس1 دوم بسياري از مردم
اسكندريه بهخصوص انديشمندان و استادان برجستة مدرسة آن كه از خودكامگى و
ظلم و ستم حكام به تنگ آمده بودند، به ديگر سرزمينها كوچيدند و از آن پس
حوزة علمى اسكندريه تا روزگار سلطة روميان رو به ضعف نهاد. بطلميوس هفتم
گرچه در اواخر فرمانروايى خود در راه گسترش علوم تلاش بسيار كرد و حتى خود
كتابهايى در زمينههاي مختلف نوشت، نتوانست مقام و منزلت علمى از دست
رفته را به اسكندريه باز گرداند (زيدان، 1/77- 78؛ عمون، 52؛ آمريكانا،
همانجا). از اين زمان به بعد تا روزگار فرمانروايى كلئوپاترا از حوادث سياسى
و تاريخى اسكندريه بجز چند شورش داخلى آگاهى چندانى در دست نيست. در 51قم
پس از مرگ آولتس بطلميوس يازدهم، دختر وي كلئوپاترا در اسكندريه بر تخت
نشست و خود را ملكة مصر خواند، اما چندي بعد برادرش بر وي شوريد و او را از مصر
بيرون كرد. كلئوپاترا به روميان پناهنده شد و از آنان كمك خواست. يوليوس
(سزار) قيصر روم در 48قم اسكندريه را به محاصرة خود در آورد و پس از تصرف
شهر، كلئوپاترا را بدانجا باز گرداند. گفتهاند بر اثر اين حمله بخش عظيمى از
كتابخانة اسكندريه (حدود 700 هزار جلد) در آتش سوخت (عبادي، العصر، 100-103؛
اسكندري، تاريخ مصر الى الفتح، 134؛ زيدان، 1/79؛ سالم، 36؛ بستانى، 1/198).
پس از مرگ يوليوس در 44قم در تقسيم امپراتوري روم ميان دو تن از سرداران
وي به نامهاي مارك آنتونى (ماركوس آنتونيوس) و اوكتاويانوس (قيصر
آوگوستوس)، متصرفات شرقى روم به آنتونى رسيد. آنتونى در ملاقاتى با
كلئوپاترا (در 41قم) چنان به او دل باخت كه دست از همه چيز فرو شست و به
همراه وي به اسكندريه رفت. اوكتاويانوس در 30قم اسكندريه را تصرف كرد. با
تصرف اسكندريه و مرگ غم انگيز كلئوپاترا، چنانكه معروف است، حكومت بطالسه
در مصر به پايان رسيد و اسكندريه از آن پس رسماً به تابعيت دولت روم درآمد
(عبادي، همان، 104-106؛ على، 350، 359-361؛ اسكندري، همان، 134-136؛ آمريكانا،
؛ VII/89 بريتانيكا، 1986م، .(XIII/252
در روزگار سلطة روميان از اقتدار سياسى اسكندريه كاسته شد. اوكتاويانوس دست
بزرگان اسكندريه را كه بيشتر يونانى تبار بودند، از مداخله در امور كشور
كوتاه كرد و در مقابل حقوق و امتيازات فراوانى به يهوديان بخشيد (اسكندري،
همان، 141-143). به تدريج از سدة 1 تا 2م ميان يهوديان و يونانيان در سراسر
مصر به خصوص در اسكندريه اختلاف و كشمكش افتاد و شمار بسياري از دو طرف در
شورشهاي داخلى كشته شدند (عبادي، الامبراطورية...، 125-127؛ جودائيكا،
.(II/589-590 در اوايل سدة 2م با انتشار مسيحيت در اسكندريه بر شدت اختلافات
افزوده شد؛ به خصوص در اواخر حكومت ترايانوس (تراژان) (98 -117م) يونانيانى
كه از چنگ يهوديان به اسكندريه گريخته بودند، دست به انتقام جويى زدند و
بسياري از يهوديان را قتلعام كردند. بر اثر اين شورشها آثار و معابد بسياري
نابود شد و مقارن همين احوال به سبب پايين رفتن آب نيل، فقر و قحطى
اسكندريه و ديگر شهرهاي مصر را فرا گرفت (عبادي، همان، 136- 139؛ اسكندري،
همان، 144-147).
از اواخر سدة 3م در پى بروز اختلافات ميان ملكانيان و يعقوبيان، روميان به
سركوب مسيحيان اسكندريه كه بيشتر يعقوبى مذهب بودند، پرداختند. در روزگار
ديوكلتيانوس2 (حك 284- 305م)، مسيحيان اسكندريه را به تصرف خود درآوردند، اما
ديوكلتيانوس پس از 8 ماه محاصره، شهر را بازپس گرفت و بىرحمانه به قتل
عام مسيحيان پرداخت. از همين رو قبطيان، آغاز حكومت وي، يعنى سال 284م را
مبدأ تاريخ خود قرار دادند و اين دوره را عصر شهيدان ناميدند (عمران، 21؛
عبادي، همان، 243-247؛ اسكندري، همان، 150؛ عمون، 59؛ سالم، 42). سرانجام،
در روزگار كنستانتين اول امپراتور روم شرقى (حك 323-337م) مسيحيت در
اسكندريه دين رسمى اعلام گرديد و زمينه براي بروز تفرقة بيشتر در كليسا
فراهم شد. نخستين اختلاف ميان دو اسقف بزرگ اسكندريه به نامهاي آثاناسيوس
و آريوس بر سر مفهوم تثليث روي داد. اين اختلاف در 325م با تشكيل شوراي
نيقيا (نيقيه) خاتمه يافت. در 391م مسيحيان سراپيوم معبد بطالسه و نيز كلية
آثاري را كه كلئوپاترا از كتابخانة بزرگ اسكندريه حفظ كرده بود، نابود كردند.
در 451م گروهى از مسيحيان يكى از فيلسوفان نو افلاطونى به نام هيپاتيا1 را
كشتند و در پى اين واقعه فرهنگ يونانى در اسكندريه در سراشيبى انحطاط افتاد
(ابن عبري، 136؛ اليري، 71-76؛ عبادي، همان، 247-253؛ گيبون، 303، 315- 318؛
بريتانيكا، همانجا).
از ديگر وقايع قابل ذكر اسكندريه در دورة تسلط روميان، يكى تصرف اين شهر
بهوسيلة سپاهيان هرقل (هراكليوس) اول (حك 610 - 641م) است و ديگري حملة
ايرانيان به مصر است كه پس از فتح بيت المقدس و دمشق و انطاكيه در 617م
اسكندريه را تصرف كردند، اما حدود 10 سال بعد، يعنى در 628م پس از صلح با
روميان، اسكندريه دوباره به دست امپراتوري روم شرقى افتاد (ابن عبري،
155؛ عمران، 71-74؛ بتلر، 57 - 58، 95، 109-112). هرقل پس از باز پس گرفتن
اسكندريه بر آن شد تا ميان كليساي قسطنطنيه و اسكندريه تفاهم ايجاد كند؛ اما
تلاش وي بىنتيجه ماند و سرانجام، ناچار شد به سركوب مسيحيان قبطى متوسل
شود كه در نتيجة آن بر شدت آشوبها افزوده گرديد و بسياري از اهالى اسكندريه
از شهر گريختند و اين آشفتگى اوضاع، زمينة مساعدي را براي فتح مصر توسط
مسلمانان فراهم آورد (نك: همو، 202- 225؛ بريتانيكا، همانجا).
فانوس (يا منارة) بزرگاسكندريه: چونبطلميوساول (سوتر) اسكندريه را پايتخت
امپراتوري خود كرد، براي تسلط بيشتر بر آبهاي مديترانه و هدايت كشتيها در
شمال اسكندريه و شرق جزيرة فاروس، فانوس دريايى بزرگى - كه در منابع عربى
از آن به عنوان مناره ياد شده است - به بلندي 135 متر (و به گفتهاي 120
متر) بنا كرد كه يكى از عجايب هفتگانة دنياي قديم شمرده شده است. سوتر
بناي آن را به عهدة سوستراتوس معمار يونانى گذاشت كه در اوايل روزگار
بطلميوس دوم فيلادلفوس به پايان رسيد (مقريزي، الخطط، 1/156-157؛ اسكندري،
تاريخ مصر الى الفتح، 109؛ بريتانيكا، همانجا؛ بستانى، 13/194؛ كلير...، ؛
I/524-525 I/359 .(GSE, برخى منابع اسلامى ساختن منارة اسكندريه را به زنى
به نام دلوكه دختر زباء و يا به ملكة مصر كلئوپاترا نسبت دادهاند (نك: ابن
عبدالحكم، 40-41؛ ياقوت، 1/262؛ نيز نك: انصاري، 36) و برخى نيز سازندة اهرام
و مناره را يكى مىدانند (ابن حوقل، 142؛ صفة المغرب...، 139-140). در بالاي
مناره كه به گفتة ابن حوقل (همانجا) 300 ذراع ارتفاع داشته است و به
منظور رصد ستارگان ساخته بودهاند، آينهاي قرار داشته كه توسط آن آمد و شد
كشتيها را در درياي مديترانه زير نظر داشتهاند (قس: انصاري، همانجا؛ مقريزي،
همان، 1/156). همانگونه كه منابع اسلامى دربارة بناي اسكندريه گزارشهاي
افسانه آميز دادهاند، دربارة مناره و آينة آن نيز داستانهايى مشابه نقل
كردهاند (نك: ابن خردادبه، 115؛ ثعالبى، 524؛ ابن رسته، 79). ناصرخسرو كه در
439ق از اسكندريه ديدن كرده، در اين باره مىنويسد: «بر آن مناره آينهاي
حراقه ساخته بودند كه هر كشتى روميان كه از استنبول بيامدي»، چون به
مقابلة آن رسيدي، آتشى از آن آينه در كشتى افتادي و بسوختى...» (ص 70-
71). به گفتهاي اين آينه را روميان در روزگار وليد بن عبدالملك (حك 86 -
96ق) به حيله شكستهاند (ثعالبى، 523؛ قزوينى، 146؛ هفت كشور...، 67؛
قلقشندي، صبح...، 3/317- 318).
بخشى از منارة اسكندريه در 180ق بر اثر زلزله از ميان رفت ( العيون...، 301)
و همچنين زمين لرزههاي متعدد به خصوص در 271ق و 344ق بخشهاي ديگري از آن
را ويران كرد (نك: مسعودي، التنبيه...،
48؛قلقشندي،مآثر...،1/256؛مقريزي،همان،1/156-157)، به گونهاي كه در اواخر
سدة 6ق به گفتة هروي (ص 49)، و نيز ياقوت (1/262-263) كه خود از آن ديدن
كرده، جز قلعهاي مربع شكل كه براي ديدبانى از آن استفاده مىكردهاند،
شگفتى خاصى نداشته است. از سدة 7ق به بعد، مناره رو به ويرانى نهاد و با
اينكه ركنالدين بيبرس در 703ق آن را مرمت كرد (مقريزي، همان، 1/158)، اما
به گفتة قلقشندي ( صبح، همانجا) و نيز به استناد گزارش سفر ابن بطوطه به
اسكندريه در 726ق و 750ق (ص 39-40)، در سدة 8ق اثري از آن برجاي نبوده
است.
مدرسه يا موزة اسكندريه: بطلميوس اول سوتر در 280قم مركز علمى بزرگى را به
نام «موسئوم2» كه در واقع دانشگاهى بزرگ محسوب مىشد و در منابع اسلامى
به مدرسة اسكندريه شهرت يافته، بنياد نهاد كه از همان آغاز دانشمندان
برجستهاي از سراسر يونان در آن گرد آمدند و در علوم مختلف رياضى، فلسفه،
نجوم، طب، جغرافيا و تاريخ به تدريس و تحقيق پرداختند. سوتر همچنين
كتابخانهاي در كنار اين موسئوم تأسيس كرد كه جانشينان وي با گردآوري
كتابهايى نفيس از سراسر يونان و مصر و آسيا آن را به بزرگترين كتابخانة
جهان آن روز، با بيش از 700 هزار جلد كتاب (طومار)، مبدل ساختند. با تأسيس
اين مدرسه و كتابخانه، اسكندريه يكى از مهمترين مراكز علم و ادب شد كه
طى 7 قرن شكوفايى تحولات عظيمى در عرصة فرهنگ و تمدن و علوم مختلف به
وجود آورد (نك: برنال، 1/169-171؛ اليري، 32-33؛ رنان، 154؛ يازجى، 2/33-40).
به گفتة استرابن، اين موزه (يا مدرسه) بخشى از كاخ سلطنتى به شمار مىرفت
و در رأس آن كاهنى بود كه از سوي امپراتور تعيين مىشد و بر كار استادان و
تحقيقاتى كه انجام مىشد، نظارت داشت .(VIII/35)
يكى از بزرگترين انديشمندان اين مركز علمى اقليدس بود كه حدود سالهاي
320-260قم در اسكندريه مىزيست و از آغاز تأسيس اين مدرسه در آن به تحقيق
اشتغال داشت. وي با تدوين قواعد و قضاياي هندسى در كتاب معروف خود اصول،
پايههاي مكتب علم رياضى را بنيان نهاد كه تا سدة 19م استوار وخدشه ناپذير
باقى ماند. پس از وي شاگردش ارشميدس (287-212قم) و نيز آپولونيوس (د
190قم) و ديوفانتوس (سدة 3قم) از مشهورترين رياضىدانان حوزة علمى
اسكندريه به شمار مىروند كه جبر و رياضيات يونان را به نقطة اوج خود
رساندند. علاوه بر رياضيات، مدرسة اسكندريه در طب نيز شهرت فراوان داشت.
هروفيلوس كه به دعوت بطلميوس اول به اسكندريه آمده بود، مكتب طبى مهمى
را در آنجا بنياد نهاد كه اساس كارش بر تشريح و كالبد شناسى بود (اليري،
48-50؛ رنان، 155-163؛ بلدي، 38-40؛ چمبرز، .(I/250 او و پزشك ديگري به نام
اراسيستراتوس1 در آغاز سدة 3قم مطالعات دامنهداري دربارة دستگاههاي مختلف
بدن انجام دادند كه در سدههاي بعد دست ماية اصلى پزشكان ديگر قرار گرفت و
باعث پديد آمدن كتابها و رسالههاي بسياري در طب گرديد. چنانكه از
اوريباسيوس2 كه از استادان، و از جالينوس كه از شاگردان اين مدرسه بوده
است، كتابهاي بسياري در طب بهدست ما رسيده است (نك: ابن عبري، 122؛
اليري، 56 - 57؛ رنان، 163- 165).
جغرافى و نجوم از ديگر علومى بود كه در اين مدرسه راه تكامل پيمود.
آريستارخوس مكتشف منظومة شمسى ميان سالهاي 310- 230قم در اسكندريه به
تحقيقات دامنهداري دست زد. وي نخستين كسى است كه نظرية خورشيد مركزي را
مطرح كرد و علت پديد آمدن شب و روز و تغيير فصول را بيان نمود. پس از وي
اراتوستنس دربارة مساحى زمين و حركت سيارات و ماه و خورشيد مطالعات
گستردهاي انجام داد و با قرار دادن دو اصل مشاهده و سنجش به عنوان اساس
كار علم نجوم و جغرافى به نتايج سودمندي دست يافت (رنان، 167- 168،
173-174؛ سالم، 34؛ چمبرز، همانجا). حدود 4 قرن بعد بطلميوس كلاوديوس كه از
127 تا 151م در اسكندريه ستارگان را رصد مىكرد، كتاب معروفش المجسطى را
نوشت كه تا سدة 17م پاية علم هيأت بود و اخترشناسانى چون كپرنيك و كپلر از
دانستههاي وي بهرة فراوان بردند (ابن عبري، 123؛ رنان، 171، 173-174؛ كلير،
؛ XIX/480-481 چمبرز، همانجا).
اما مهمتر از همه فلسفه بود كه در اسكندريه دستخوش تحولاتى شگرف شد. فلسفة
يونان كه پس از سقراط و افلاطون در آتن رو به انحطاط نهاده بود، در
اسكندريه با انديشههاي جديد و فرهنگهاي گوناگون شرقى به ويژه فرهنگ يهودي
و مسيحى با همة سنتهاي دينى و اخلاقيش درآميخت و بار ديگر با نيرويى تازه
موجب پديد آمدن نظريات و آراء جديدي شد. فيلن يهودي (ز 25قم) براي ايجاد
سازگاري ميان مبانى معتقدات يهود با تفكر يونانى، و وفق دادن ميان وحى و
فلسفة افلاطونى، سعى كرد تا نص تورات را در پرتو فلسفه تأويل كند. آمونيوس
ساكاس و شاگردش فلوطين با بهرهگيري از آيينهاي نوفيثاغورسى و گنوسى يهودي
و ساير آيينها مكتب نوافلاطونى را پايهريزي كردند. كلمنت (ح 150-213م) و
اريگن (185-254م) بر آن شدند تا فلسفه را با كلام مسيحى آشتى دهند و چون
كليسا مكتبى فلسفى نداشت، آنان تعاليم مسيحى را با فلسفة اسكندرانى به
خصوص نحلة نو افلاطونى و الهيات و علمالنفس ارسطويى وفق دادند (نك: اليري،
37- 48؛ «دائرةالمعارف...3»، 75 /1 ؛ چمبرز، .(I/251 به طور كلى فلسفة
اسكندرانى خود به 5 حوزه تقسيم مىشود: فلسفة هلنى متأخر (ح 30قم -640م)،
فلسفة نوافلاطونى (193- 529م)، فلسفة يهودي اسكندرانى، فلسفة مسيحى اسكندرانى
و فلسفة نو افلاطونى متأخر (در سدههاي 5 و 6م) ( چمبرز، همانجا).
تاريخ اسكندريه پس از اسلام: سپاهيان اسلام در ادامة فتوحات خود در مصر، در
ربيع الاول 20 روانة اسكندريه شدند و در نزديكى فسطاط روميان را به سختى
شكست دادند. مقوقس سردار رومى كه اسكندريه را در خطر سقوط ديد، با پرداخت دو
دينار جزيه براي هر قبطى پيشنهاد صلح كرد، اما چون هرقل امپراتور روم آن را
نپذيرفت، مسلمانان به فرماندهى عمروبن عاص اسكندريه را محاصره كردند و پس
از 3 يا 9 ماه آنجا را گشودند (نك: ابن عبدالحكم، 72، 80؛ بلاذري، 302، 307؛
كندي، الولاة...، 9؛ قدامه، 340-341؛ خليفه، 1/137). عمرو پس از فتح اسكندريه
در نامهاي كه به خليفه عمر نوشت، شكوه و عظمت شهر را با كاخها و حمامها و
تماشاخانههاي بسيارش غيرقابل وصف شمرد (نك: ابن دقماق، 2/125؛ مقريزي،
الخطط، 1/166). در 25ق خليفه عثمان، عبدالله بن سعد را به جاي عمروبن عاص
به ولايت مصر گماشت. در همين زمان (و به گفتهاي در 23ق) كنستانتين
امپراتور روم يكى از سرداران خود به نام مانوئل را با 300 كشتى به
اسكندريه روانه ساخت و شهر دوباره به دست روميان افتاد. عمروبن عاص با
سپاهيان خود به مصر باز آمد و اسكندريه را بازپس گرفت و به گفتهاي ديوار
شهر را ويران كرد (بلاذري، 310-311؛ ياقوت، 1/264؛ قدامه، همانجا). پس از فتح
اسكندريه، بسياري از يهوديان و روميان از آنجا مهاجرت كردند و در نتيجه
جمعيت آن رو به كاهش نهاد (نك: ابن عبدالحكم، 121؛ مقريزي، همان، 1/291).
كاهش جمعيت از يك سو و انتقال مركز حكومت به فسطاط در زمان عمر (نك: همان،
1/285) از ديگر سو، موجب افول سياسى اسكندريه شد؛ با اين حال، اين شهر به
عنوان مركز بازرگانى به ويژه تجارت منسوجات همچنان به رشد و پيشرفت خود
ادامه داد ( بريتانيكا، 1986م، .(XIII/252
در اوايل سدة 2ق به هنگام انتقال خلافت از خاندان اموي به خاندان عباسى،
اسكندريه در تضعيف و فروپاشى پايههاي خلافت امويان در مصر نقشى مؤثر داشت.
هنگامى كه مروان بن محمد آخرين خليفة اموي در 132ق به مصر آمد، اسود بن
نافع در اسكندريه به جانبداري از عباسيان برخاسته، و گروه بسياري را گرد
خود جمع كرده بود. سپاهيان مروان در ذيقعدة همين سال وارد اسكندريه شدند و
به قتل بزرگان شهر پرداختند(كندي، همان، 94 -96). در 196قبا
گسترشدامنةاختلافات ميان مأمون و امين، قبايل جذام و لخم كه در زمان عمرو
بن عاص در حوالى اسكندريه و فسطاط سكنى گزيده بودند (نك: ابن دقماق، 2/4)،
سر به شورش برداشتند، چنانكه اسكندريه و نواحى آن را آشوب فرا گرفت. تا
اينكه در 200ق عمر بن هَلاّل كه از حكومت اسكندريه عزل شده بود، به ياري
گروهى از دريانوردان يا شورشيان اندلسى كه در سواحل اسكندريه فرود آمده
بودند، بر اسكندريه دست يافت (كندي، همان، 161-162؛ مقريزي، همان،
1/172-173). اندكى بعد گروهى به نام صوفيه از مخالفان حكومت به رهبري
ابوعبدالرحمان صوفى با اندلسيان هم پيمان شدند و با از ميان برداشتن ابن
هلال (ذيقعدة 200)، ابوعبدالرحمان صوفى را به حكومت اسكندريه گماشتند. اما
حكومت وي با فساد و تباهى بسياري كه به بار آورد، چندان به طول نينجاميد و
سرانجام، اندلسيان شخصى به نام كنانى را از ميان خود به حكومت اسكندريه
برداشتند (كندي، همان، 163-164؛ مقريزي، همان، 1/173)، اما اين شهر روي
آرامش نديد و همچنان ميدان كشمكش مدعيان بود. در 210 يا 212ق عبدالله بن
طاهر از سوي مأمون روانة اسكندريه شد تا به غائلة آنجا پايان دهد. وي پس از
محاصره، شهر را از چنگ اندلسيان خارج ساخت و به حكومت 15 سالة آنان بر
اسكندريه پايان بخشيد (كندي، همان، 183-184؛ ابن اثير، 6/396- 399؛ مقريزي،
همانجا). پس از خروج اندلسيان، قبائل مدلج در اسكندريه دست از آشوب طلبى
برنداشتند؛ چنانكه يك بار در 216ق در زمان حكومت عيسى بن منصور
(210-217ق/825 -832م) بر مصر، و بار ديگر در 252ق دست به شورش زدند و در
شورش اخير دو سال اسكندريه را در دست داشتند (كندي، همان، 191، 205-206؛
مقريزي، همان، 1/173-174).
در روزگار حكومت احمد بن طولون (254-270ق/868 -883م) بر مصر، به رغم برخى
آشوبهاي داخلى. اسكندريه رو به شكوفايى نهاد. ابن طولون كشتى سازي در
اسكندريه را رونق بخشيد، منارة آن را ترميم كرد، حصاري جديد گرد شهر كشيد و
خليج آن را بازسازي كرد (مقريزي، همان، 1/157، 171؛ سالم، 159).
پس از انقراض دولت طولونيان در 292ق/905م محمد بن خليج (خلنجى يا خليجى)
از بازماندگان آن در مصر قيام كرد و پس از فسطاط و عريش و فرما، اسكندريه را
به تصرف آورد. خليفه المكتفى (حك 289- 295ق) از عراق سپاهى روانه ساخت و
در 293ق اسكندريه را از چنگ ابن خليج بدر آورد (طبري، 10/119، 128- 129؛
كندي، الولاة، 259-261؛ ابن تغري بردي، 3/147-152). نزديك به 10 سال پس از
اين واقعه در محرم 302 سپاهيان عبيدالله مهدي، خليفة فاطمى در افريقيه،
اسكندريه را اشغال كردند. اما چندي بعد توسط عباسيان از آنجا رانده شدند و
اين نخستين حملة فاطميان به اسكندريه بود (كندي، همان، 269-270؛ ابن تغري
بردي، 3/172-173). حملة ديگر آنان در 306ق (يا 307ق) بود كه اسكندريه را
تصرف كردند و نزديك به دو سال آنجا را در دست داشتند. تا اينكه در محرم 309
سپاهيان المقتدربالله، خليفة عباسى، آنان را از اسكندريه بيرون راندند و
هواداران فاطميان را قتل عام كردند (كندي، همان، 276- 278؛ مقريزي،
اتعاظ...، 1/71؛ ابن تغري بردي، 3/196). از اين زمان به بعد به خصوص در
روزگار اخشيديان (حك 323- 358ق/935-969م) اسكندريه و ديگر شهرهاي مصر بارها
مورد تهاجم فاطميان قرار گرفت؛ تا اينكه در اوايل 358ق المعزلدين الله
خليفة فاطمى سپاهى از قيروان به فرماندهى ابوالحسن جوهر روانة مصر كرد. وي
فسطاط و اسكندريه و ديگر شهرهاي مصر را تصرف كرد و بدينسان، مصر به دست
فاطميان افتاد (نك: ابن اثير، 8/590؛ مقريزي، الخطط، 1/174؛ ابن تغري بردي،
4/28-32).
در روزگار فاطميان بردگانى كه تحت حمايت مادر المستنصر (حك
427-487ق/1036-1094م) بودند، در 459ق در اسكندريه سر به شورش برداشتند و امور
آنجا را به دست گرفتند. ناصرالدوله ابن حمدان (حك 459-465ق) شورش آنان را
سركوب كرد و اسكندريه را به تصرف درآورد. سپس در 462ق نام المستنصر را از
خطبه انداخت و به نام القائم بامرالله خليفة عباسى خطبه خواند (ابن ميسر،
17، 19-20؛ مقريزي، اتعاظ، 2/273-274، 302- 309). پس از كشته شدن ابن
حمدان(465ق) توسط يكىازسردارانترك،المستنصراميرالجيوش بدرالجمالى را روانة
مصر كرد. وي در 467ق اسكندريه را تصرف كرد و شورشيان را به قتل رساند (ابن
ميسر، 22، 24؛ مقريزي، همان، 2/309، 314).
در 477ق مظفرالدوله فرزند اميرالجيوش حاكم اسكندريه بر پدر خود شوريد و بر شهر
دست يافت. اميرالجيوش پس از يك ماه محاصره، اسكندريه را بازپس گرفت (ابن
ميسر، 26؛ ابن تغري بردي، 5/119). پس از وفات المستنصر افضل وزير وي فرزند و
جانشينش نزار را خلع كرد و فرزند ديگر وي احمد را به جاي وي نشاند و به او
لقب المستعلى بالله داد. نزار به اسكندريه گريخت و با ياري قاضى و والى
شهر از مردم بيعت گرفت. افضل در محرم 488 با سپاهى روانة اسكندريه شد و پس
از چند حملة پى در پى بر شهر دست يافت (ابن ميسر، 34-37).
در 562ق/1167م الملك العادل نورالدين محمود زنگى، اسدالدين شيركوه را مأمور
تصرف مصر كرد. اسدالدين اسكندريه را تصرف كرد و برادر زادهاش صلاح الدين
يوسف را بر آنجا گماشت. اندكى بعد شاور بن مجير به ياري صليبيان، اسكندريه
را پس از 4 ماه محاصره بازپسگرفت (ابوشامه،1(2)/428؛ابنواصل،
1/151-152؛مقريزي، همان، 3/282-286).
در 569ق دو سال پس از تشكيل دولت ايوبيان در مصر ناوگان ويليام دوم حاكم
صقليه (سيسيل) به حمايت از اسماعيليان و فاطميان اسكندريه را محاصره كرد،
اما مردم آنجا به ياري صلاح الدين ايوبى حملات متعدد وي را دفع كردند
(همو، السلوك، 1(1)/55 -57). از اين پس تا اواخر حكومت ايوبيان بجز دو شورش
داخلى (در 581ق/ 1185م و 608ق/1211م) اتفاق مهمى در اسكندريه رخ نداد؛ اما
شيوع بيماري وبا در 596 و 597ق بسياري از اهالى آنجا را از پاي درآورد و
بسياري ديگر را آواره كرد (همان، 1(1)/90، 132-133، 175؛ ابن تغري بردي،
6/173-174).
در عصرمماليك،الملكالظاهرركنالدينبيبرس(حك 658 -676ق/ 1260-1277م) بيش از
ديگر سلاطين به اسكندريه توجه داشت. چندين بار خود بدانجا سفر كرد و حصار و
منارة آن را به ترتيب در 659 و 673ق بازسازي نمود (نك: ابن شداد، 105؛
مقريزي، الخطط، 1/446، 616). همچنين ناوگانى جنگى براي دفاع و حفاظت از
سواحل مصر و شام در مقابل صليبيان تدارك ديد (ابن تغري بردي، 7/154- 155).
پس از وي الملكالناصر محمدبن قلاوون نيز در اسكندريه دست به اصلاحاتى زد،
از جمله كانال بزرگى معروف به خليج ناصري در 710ق بين اسكندريه و رود
نيل حفر كرد كه در عمران و آبادانى اسكندريه نقش مهمى داشت (همو، 9/218).
از حوادث مهم دورة مماليك حملات متعدد قبرسيان به اسكندريه ميان سالهاي
767ق/1366م و حدود 830ق/1427م را مىتوان ذكر كرد كه در نتيجة آن خسارات
بسياري به شهر و اهالى آن وارد آمد (همو، 11/29؛ نيز نك: عاشور، 219-222، 238؛
سالم، 321- 349، 390). از آن پس اسكندريه رو به اضمحلال نهاد و سلاطين
مماليك از آن به عنوان تبعيدگاهىبرايمخالفانخود استفادهمىكردند (نك:
ابنصيرفى، 81، 106، 112، 170؛ ابن اياس، 3/31).
در اواخر تسلط عثمانيان بر مصر، اسكندريه بندرگاهى با حدود 8 هزار نفر جمعيت
بود (يانگ، 27) كه به سبب كم توجهى عثمانيان و نيز پر شدن كانالى كه
اسكندريه را به نيل مرتبط مىساخت و شاهرگ اقتصادي شهر محسوب مىشد، روز به
روز از رونق تجاري آن، و در نتيجه جمعيتش كاسته شد، تا جايى كه در
1204ق/1790م جمعيت آن از 5 هزار نفر تجاوز نمىكرد (سالم، 416؛ بريتانيكا،
1986م، ؛ XIII/252 بستانى، 13/210).
در 1213ق/1798م ناپلئون بناپارت اسكندريه را تصرف كرد و از آنجابهقاهرهرفت
و بر سراسر مصر دستيافت (يانگ،28؛ اسكندري، تاريخ مصر من الفتح...، 92 -93؛
عمر، 99 -107؛ صبري، 24- 25). در 1216ق/ 1801م فرانسويان اسكندريه را ترك
كردند و دوباره عثمانيان به كمك بريتانيا امور مصر را به دست گرفتند (يانگ،
55 -56؛ اسكندري، همان، 107). اما شكوفايى دوبارة اسكندريه زمانى آغاز شد كه
محمدعلى پاشا در 1220ق/1805م به مقام نيابت سلطنت مصر منصوب گرديد. وي پس
از استقلال بخشيدن به مصر در تمام شهرها به اصلاحاتى دامنهدار دست زد؛ از
جمله در 1226ق/ 1811م حصار اسكندريه را بازسازي كرد و در 1245ق/ 1829م به
ياري اروپاييان كشتى سازي را در آنجا رونق بخشيد و باراندازها، قورخانه و
كارخانههايى در آنجا احداث كرد (صبري، 47- 48؛ بريتانيكا، 1978م، ماكرو، )؛
I/480 در سالهاي 1233- 1235ق/ 1818-1820م كانال المحموديه را به منظور ارتباط
اسكندريه با آبهاي نيل احداث كرد كه در عمران و آبادانى شهر، احياي اراضى
باير و حمل و نقل كالاها تأثير بسزايى داشت. از ديگر اقدامات و اصلاحات وي
ايجاد خطوط تلگراف بين قاهره و اسكندريه (در 1241ق/ 1826م) را مىتوان نام
برد (صبري، 50، 57؛ اسكندري، همان، 150-151؛ بريتانيكا، همانجا؛ I/240 .(GSE, از
اين زمان به بعد اسكندريه رو به شكوفايى نهاد و جمعيت آن از 12 هزار تن در
1244ق/1828م به 233 هزار نفر در 1299ق/1882م رسيد. همچنين آغاز كار راهآهن
قاهره - اسكندريه در 1272ق/1856م، افزايش سريع بهاي پنبه در 1276ق/ 1860م
و گشايش كانال سوئز در 1286ق/1869م به رشد و توسعة اسكندريه سرعت بيشتري
بخشيد ، GSE) بريتانيكا، همانجاها).
در قيام معروف احمد عرابى پاشا در 1299ق/1882م دامنة آشوب به اسكندريه نيز
كشيده شد و پس از آنكه نيروهاي انگليسى اسكندريه و قاهره را تصرف كردند،
تمام مصر به اشغال آنان درآمد. با اين حال اسكندريه همچنان رشد و توسعه
يافت و به منزلة پايتخت دوم مصر جايگاه ممتاز خود را حفظ كرد و در انقلاب
1919م كه مصر استقلال خود را باز يافت، نقش مهمى بر عهده داشت (اسكندري،
همان، 272- 277؛ عمر، 332-337، 426؛ صبري، 213-214؛ ، GSE همانجا).
در پىشكست حملةسهجانبةبريتانيا،فرانسهو اسرائيل به اسكندريه (در 1956م)
اوضاع براي ادامة اقامت خارجيان در اين شهر چندان مساعد نبود و پس از توقيف
و ملى كردن داراييهاي آنان بعد از واقعة سوئز در اوايل سال 1960م شمار
بسياري از خارجيان از شهر رانده شدند و اسكندريه شهري كاملاً مصري شد و تحت
اختيار قاهره درآمد. اسكندريه از برنامة صنعتى كردن مصر در زمان جمال
عبدالناصر به خصوص در صنايع و فرآوردههاي غذايى و منسوجات بهرة كامل برد؛
اما از شكست مصر در جنگ 6 روزة ژوئن 1967 و بسته شدن كانال سوئز كه به
تغيير مسير كشتىرانى منجر شد، زيان فراوان ديد ( بريتانيكا، همانجا).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن اياس، محمد، بدائع الزهور، به كوشش محمد
مصطفى، قاهره، 1402-1404ق/1982-1984م؛ ابن بطوطه، رحلة، به كوشش طلال
حرب، بيروت، 1407ق/1987م؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن حوقل، محمد، صورة
الارض، بيروت، 1979م؛ ابن خردادبه، عبيدالله، المسالك و الممالك، به كوشش
دخويه، ليدن، 1899م؛ ابن دقماق، ابراهيم، الانتصار لواسطة عقدالامصار،
بيروت، 1310ق/ 1893م؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفيسة، بيروت، 1988م؛ ابن
شداد، محمد، تاريخ الملك الظاهر، به كوشش احمد حطيط، ويسبادن، 1403ق/1983م؛
ابن صيرفى، على، انباء الهصر بابناء العصر، به كوشش حسن حبشى، قاهره،
1970م؛ ابن عبدالحكم، عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها، بغداد، 1920م؛ ابن
عبري، غريغوريوس، تاريخ مختصر الدول، به كوشش انطون صالحانى، بيروت،
1403ق/1983م؛ ابن ميسر، محمد، اخبار مصر، به كوشش هانري ماسه، قاهره،
1919م؛ ابن واصل، محمد، مفرج الكروب فى اخبار بنى ايوب، به كوشش جمال
الدين شيال، قاهره، 1953م؛ ابوشامه، عبدالرحمان، كتاب الروضتين فى اخبار
الدولتين، به كوشش ابوالسعود افندي، قاهره، 1287ق؛ ابوعبيد بكري، المسالك و
الممالك، تونس، 1992م؛ اسكندري، عمر و سفدج، تاريخ مصر الى الفتح
العثمانى، قاهره، 1410ق/1990م؛ همو و سليم حسن، تاريخ مصر من الفتح
العثمانى، قاهره، 1410ق/1990م؛ اليري، دليسى، انتقال علوم يونانى به
عالم اسلامى، ترجمة احمد آرام، تهران، 1342ش؛ انصاري دمشقى، محمد، نخبة
الدهر، لايپزيگ، 1923م؛ بتلر، آلفرد چ.، فتح العرب لمصر، ترجمة محمد فريد
ابوحديد بك، قاهره، 1410ق/1990م؛ برنال، جان، علم در تاريخ، ترجمة ح.
اسدپور پيرانفر، تهران، 1354ش؛ بستانى؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به
كوشش عبدالله انيس الطباع، بيروت، 1987م؛ بلدي، نجيب، تمهيد لتاريخ مدرسة
الاسكندرية و فلسفتها، قاهره، 1962م؛ ثعالبى، عبدالملك، ثمار القلوب، به
كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1985م؛ خليفة بن خياط، تاريخ، به كوشش
سهيل زكار، 1387ق/ 1967م؛ رنان، كالين. ا.، تاريخ علم كمبريج، ترجمة حسن
افشار، تهران، 1366ش؛ زيدان، جرجى، تاريخ مصر الحديث، قاهره، 1411ق/1991م؛
سالم، عبدالعزيز، تاريخ الاسكندرية و حضارتها فى العصر الاسلامى، قاهره،
1969م؛ صبري، محمد، تاريخ مصر من محمد على الى العصر الحديث، قاهره،
1411ق/ 1991م؛ صفة المغرب و ارض السودان و مصر و الاندلس، برگرفته از نزهة
المشتاق ادريسى، ليدن، 1968م؛ طبري، تاريخ؛ عاشور، سعيد عبدالفتاح، مصر و
الشام فى عصر الايوبيين و المماليك، بيروت، 1972م؛ عبادي، مصطفى،
الامبراطورية الرومانية، بيروت، 1981م؛ همو، العصر الهلينستى، بيروت، 1981م؛
على، عبداللطيف احمد، التاريخ الرومانى، بيروت، 1973م؛ عمر، عمرعبدالعزيز،
دراسات فى تاريخ العرب الحديث و المعاصر، بيروت، 1980م؛ عمران، محمود سعيد،
معالم تاريخ الامبراطورية البيزنطية، بيروت، 1981م؛ عمون، هنداسكندر، تاريخ
مصر، قاهره، 1341ق/ 1923م؛ العيون و الحدائق، بغداد، مكتبة المثنى؛ قدامة بن
جعفر، الخراج و صناعة الكتابة، به كوشش محمد حسين زبيدي، بغداد، 1979م؛
قزوينى، زكريا، آثار البلاد و اخبار العباد، بيروت، 1404ق/1984م؛ قلقشندي،
احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1383ق/1963م؛ همو، مآثر الانافة، بيروت، عالم
الكتب؛ كندي، عمر، فضائل مصر، به كوشش ابراهيم احمد عدوي و على محمد عمر،
قاهره، 1391ق/1971م؛ همو، الولاة و القضاة، به كوشش روون گست، بيروت،
1908م؛ گيبون، ادوارد، انحطاط و سقوط امپراتوري روم، ترجمة ابوالقاسم طاهري،
تهران، 1347ش؛ مسعودي، على، اخبار الزمان، بيروت، 1966م؛ همو، التنبيه و
الاشراف، به كوشش دخويه، ليدن، 1893م؛ مقريزي، احمد، اتعاظ الحنفاء، به
كوشش جمال الدين شيال، قاهره، 1387ق/ 1967م؛ همو، الخطط، بيروت، دارصادر؛
همو، السلوك، به كوشش محمد مصطفى زياده، قاهره، 1376ق/1956م؛ ناصرخسرو،
سفرنامه، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1354ش؛ هروي، على، الاشارات الى
معرفة الزيارات، دمشق، 1953م؛ هفت كشور يا صورالاقاليم، به كوشش منوچهر
ستوده، تهران، 1353ش؛ يازجى، ابراهيم، «مدرسة الاسكندرية»، الضياء، قاهره،
1899-1900م، س 2؛ ياقوت، بلدان؛ يانگ، جرج، تاريخ مصر من عهد المماليك
الى نهاية حكم اسماعيل، ترجمة على احمد شكري، قاهره، 1410ق/1990م؛ نيز:
Americana; Arrian, Anabasis of Alexander, tr. P. A. Brunt, London, 1976;
Britannica, 1978; ibid,1986; Britannica Book of the Year (1988); Chambers's
Encyclopedia, London, 1968; Collier's Encyclo- pedia, New York; EI 2 ; The
Encyclopedia of Philosophy, New York/London, 1972; GSE; Judaica; Der Kleine
Pauly, 1984; Strabo, The Geography, tr. H. L. Jones, London, 1949; Tarn, W. W.,
Alexander the Great, Boston, 1956.
عنايتالله فاتحىنژاد