اَسْفِزار، يا اَسْفُزار، نام قديم ناحيه و شهري در جنوب هرات. اين نام در حدود العالم (ص 92) به صورت اَسْبُزار (اسبوزار يا اسپوزار) نيز آمده كه به گفتة ماركوارت صورت فارسى آن اَسپِزار و برابر فارسى ميانة (پهلوي) آن، اَسپِچار به معنى «اسپ چر» يا «چرا گاه اسب» است (نك: ص .(22 به گفتة امين احمد رازي (د 1010 ق)، اسفزار در زمان او به سبزوار شهرت داشت (2/131)، اما در متون تاريخى آن عصر و پس از آن به هر دو گونه (مثلاً نك: اسكندر بيك، 1/140، 2/1085، جم؛ مرعشى، 19، 20؛ استرابادي، 156) و نيز به گونة كوتاه شدة سبزار (نك: مرعشى، 19؛ هدايت، 10/678) ديده مىشود. آن را سبزوار هرات مىناميدند تا از شهري به همين نام (بيهق قديم) در غرب نيشابور متمايز شود (لسترنج، 438). اسفزار كه در گذشته تابع هرات بود، اينك به شين دند مشهور است (آدامك، و در 33 و 18 عرض شمالى و 62 و 8 طول شرقى قرار دارد. اين شهر در تقسيمات كشوري افغانستان در 1964م به ايالت فراه منضم شد ( افغانستان، 195؛ ايرانيكا ). به گفتة حافظ ابرو ( تاريخ، 35)، مورخ و جغرافى دان سدة 9ق/15م، ولايت اسفزار از سوي شرق به بلاد غور، از شمال به توابع هرات، از جنوب به توابع فراه و سيستان و از جانب غرب به بيابانى كه ميان قهستان و سبزار (از قريههاي اسفزار، نك: همو، زبدة...، 11/258، حاشية 1، قس: جغرافيا، 40، كه مصحح به خطا سبزار را شيراز خوانده است) و فراه واقع است، محدود مىشود. طول اين ولايت از شمال به جنوب در حدود 3 روز راه و عرض آن يك روز راه بوده است (لسترنج، همانجا). گفتهاند كه اسفزار را سامِ نريمان، بنياد نهاد و آبادان كرد و از روزگاران كهن و حتى در دورة اسلامى در زمرة نواحى سيستان بوده است ( تاريخ سيستان، 24، 26، 28؛ ياقوت، 1/248). جغرافىدانان سدة 4ق/10م، آن را از نواحى خراسان دانستهاند (نك: اصطخري، 264؛ ابن خردادبه، 36؛ ابن حوقل، 2/430؛ مقدسى، 295). به تصريح اصطخري (همانجا؛ نيز نك: ابوالفدا، 457) اسفزار نام «كوره» بوده است نه شهر، و ابن حوقل (همانجا) اسفزار را از لحاظ فراوانى سپاه، شحنه و خراج فروتر از هرات دانسته است و مقدسى (ص 295، 298) در جايى كه خراسان را شامل 9 كوره و 8 ناحيه نوشته، از اسفزار به عنوان يكى از نواحى هرات ياد كرده است. اسفزار بجز مركز آن كه اسفزار نام داشته (نك: حافظ ابرو، تاريخ، همانجا)، از 4 شهر ديگر به نامهاي ادرسكر (ادرسكن)، كواشان، كواران و كوشك تشكيل مىشده كه از آن ميان، كواشان از بقيه بزرگتر بوده است (اصطخري، 264، 267؛ ابن حوقل، 2/439-440؛ مقدسى، 298، 308؛ قس: حدود العالم، همانجا، كه شهرهاي اسفزار را چنين آورده است: كواژان، ارسكن، كوژد و جراشان). اصطخري در مسالك الممالك (ص 249؛ نيز نك: ابن حوقل، 2/421) از يكى ديگر از شهرهاي اين ولايت به نام خاستان (خاشان، جاشان) - سرحد جنوبى آن - نيز نام برده است. از ميان اين شهرها، ادرسكن و كوشك اينك از توابع هرات به شمار مىآيند (نك: بارتولد، 64 ؛ باخ، 164؛ افغانستان، 196). اسفزار در مسير جادة مهم هرات به سيستان قرار داشته (ابن رسته، 173-174؛ ابن حوقل، همانجا)، و به فراوانى آبهاي روان و باغستانها مشهور بوده است (اصطخري، 267؛ مقدسى، همانجا؛ حمدالله، 152). به گفتة حافظ ابرو (همانجا) نواحى اسفزار بسيار آباد بوده، و زمينهاي آن از كاريزها و رودي به نام ادرسكن كه از كوه غور سرچشمه مىگرفته، مشروب مىشده است. اين رود، امروزه هارود نام دارد و به سمت جنوب غربى به درياچة هامون مىريزد (بارتولد، .(64-65 اسفزار از ساليان دور به داشتن دژهاي استوار مشهور بود كه مهاجمان را در تسخير شهر به دشواري مىافكند. اسفزاري (1/107- 108) در شرحى از حصار مظفر كوه، استوارترين دژ اين ولايت، گويد: از يك سو به رود اسفزار منتهى مىشد و از سوي ديگر ارگ آن بر قلة كوه بلندي واقع بود و درون آن مسجد جامع و عمارتهاي عالى قرار داشت. گفته شده است كه اين دژ به فرمان الب غازي برادر شهاب الدين غوري و حاكم هرات بنا شده است (براي هويت الب غازي، نك: ابن اثير، 12/180-181). در هفت اقليم (رازي، 2/131) آمده است كه دژ مظفركوه بر پاية سنگى سخت قرار داشت و آبهاي زيرزمينى اطراف آن چندان به سطح زمين نزديك بود كه مهاجمان قادر نبودند به درون دژ نقب زنند (نيز نك: اسفزاري، 1/109). از ديگر دژهاي اسفزار مىتوان به حصار شارستان، معروف به شهرستان بلقيس، و قلعة بدرآباد و فرمكان كه بناي آن را به سلطان مسعود غزنوي نسبت دادهاند، اشاره كرد (همو، 1/109-112). به سبب وجود همين دژها و كوههاي استوار، اسفزار مانند پارهاي از شهرهاي خراسان و سيستان در قرون اولية اسلامى، پايگاه خوارج شمرده مىشد. در نيمة دوم سدة 2ق/8م حصين خارجى، پس از آنكه شهرهاي سيستان را عرصة تاخت و تاز خود قرار داد، به اسفزار پناه برد و همانجا در 177ق/793م به دست والى خراسان كشته شد (گرديزي، 286-287؛ تاريخ سيستان، 153-154؛ قس: ابن اثير، 6/124). همچنين حمزة بن آذرك، خارجى معروف، طى نبرد شديدي در اسفزار در 180ق/796م با عبدالله بن عباس نسفى - از سرداران على بن عيسى ماهان، والى خراسان - شكست خورد و بسياري از يارانش كشته شدند (همو، 6/150-151؛ نيز نك: بازورث، 201). در 251ق/ 865م وقتى كه عمّار خارجى به دست يعقوب ليث صفاري به قتل رسيد، يارانش به كوههاي اسفزار پناه بردند. سپس يكى ديگر از خوارج به نام عبدالرحيم با 10 هزار مرد جنگى بر ضد يعقوب بشوريد و بر كوههاي اسفزار و هرات و برخى ديگر از نواحى خراسان چيره شد. يعقوب به مقابله رفت، ولى سركردة خوارج از او امان گرفت و اميرصفاري «عمل اسفزار» بدو داد. اما سالى نپاييد كه خوارج عبدالرحيم را بكشتند و ابراهيم بن اخضر را بر خود سالار كردند؛ سپس جانشينى او از سوي يعقوب نيز به رسميت شناخته شد ( تاريخ سيستان، 207، 217- 218). از گفتة اصطخري (همانجا) و ابن حوقل (2/440) مبنى بر اينكه مردمان اسفزار «اهل جماعت» بودند، پيداست كه نفوذ خوارج در اين ولايت در سدة 4ق/10م كاستى پذيرفته، و يا از بين رفته بوده است. حمدالله مستوفى نيز در نزهة القلوب (تأليف: 740ق) از كتاب صور الاقاليم چنين نقل كرده كه «اهل آنجا سنى شافعى مذهبند و در دين متعصب» (همانجا). از اين رو، روايت حدود العالم (تأليف: 373ق) مبنى بر اينكه اهالى اسفزار «خوارجند و جنگى» (ص 92)، احتمالاً از مأخذي قديمتر گرفته شده است. اسفزار پس از تسلط سلجوقيان بر خراسان، از جمله ولاياتى بود كه به موسى يبغو (بيغو) تعلق گرفت (ظهيرالدين، 18) و در سدة 6 ق در قلمرو غوريان قرار داشت. در سدة 7ق/13م به تصرف مغولان درآمد (منهاج، 2/140-141؛ خواندمير، 2/607). سپس خاندان محلى آل كرتِ (ه م) هرات بر آنجا مستولى شدند (همو، 3/368)؛ اما به سبب شورشهاي پياپى واليان اسفزار، شهر دستخوش قتل و تاراج شد. در 701ق/1302م كه ملك حسامالدين و برادرش ملك ركن الدين، حاكمان اسفزار، بر ضد ملك فخرالدين (حك 697 -706ق) شوريدند، فخرالدين طى 3 لشكركشى به اسفزار، شهر را فرا چنگ آورد و بسياري از اهالى را كشت و برخى ديگر را به هرات تبعيد كرد. حتى 200 تن از خواجگان و بزرگان آنجا را برهنه به هرات برد و به بيگاري واداشت (سيفى، 343- 365؛ فصيح، 3/2). ملك قطب الدين، پسر ملك ركن الدين نيز بر ضد غياثالدين كرت (حك 707- 729ق/1307-1329م) سر به شورش برداشت و با پرداخت مال بسيار به امراي خراسان، بر آن شد تا با توافق آنان، اسفزار را از زير نگين فرمانروايان آل كرت بيرون كند، اما اقدام او بىنتيجه ماند و ناچار با فرمانرواي آل كرت از درِ صلح درآمد و در حكومت اسفزار بماند. با اينهمه، چندي بعد كه يسور (يساور)، شاهزادة جغتايى ماوراءالنهر، هرات را آتش زد و سپاهى به اسفزار گسيل كرد، قطب الدين با واگذاري مال بسيار به آنان، شهر را از غارت و چپاول بركنار نگه داشت و خود را فرمانبردار يسور خواند و بدو پيام فرستاد كه اگر وي را به لشكر مدد رساند، غياث الدين را از اسفزار مىراند و خطبه به نام او مىخواند (سيفى، 717- 718). سپس ملك ينالتكين، حاكم فراه و برخى ديگر از شاهزادگان سيستان را نيز با خود همراه كرد و آشكارا بر ضد غياث الدين سر به شورش برداشت. غياثالدين به دنبال ناكامى سپاهى كه براي فرونشاندن شورش گسيل داشته بود، سرانجام به تن خويش به اسفزار لشكر كشيد و قطب الدين را به اسارت گرفت و بسياري از طرفداران او را كشت (نك: همو، 726-746؛ فصيح، 3/30-31). اسفزار گرچه در يورش خوارزمشاهيان و مغولان آسيب جدي نديد، اما در لشكر كشى اميرتيمور گوركان، دستخوش كشتار و تاراجى هولناك شد؛ چنانكه، اسفزاري، مورخ دورة تيموري (د پس از 899ق) در شرحى از موطن خود گويد: ولايتى كه در گذشته به «باغچة هرات» شهرت داشت، اينك «در نهايت ويرانى و پريشانى است» (1/107). امير تيمور وقتى خراسان را گشود، اميرشيخ را به امارت اسفزار، و يكى از امراي خود را به نام تابان بهادر به شحنگى آنجا برگماشت، اما ديري نپاييد كه اميرشيخ، شحنه را به قتل آورد و به دنبال هجوم دوبارة تيموريان، به دژ بدرآباد سبزار پناه برد. سپس تيمور در 785ق آهنگ اسفزار كرد و دژ را بر سر امير شيخ و ديگر پناهندگان خراب كرد كه همگى جان سپردند. نيز فرمان داد تا 2 هزار اسفزاري را زير تودههايى از گل و خشت نهادند و منارهها برآوردند (نظامالدين، 91؛ شرف الدين، 357، حافظ ابرو، پنج رساله...، 70؛ اسفزاري، 1/112). به هر روي اسفزار در نتيجة يورشهاي تيموريان، برخلاف هرات كه كمتر ويران شد، رونق و اعتبار گذشتة خود را از دست داد (نك: بارتولد، .(65 به ويژه آنكه در عهد سلطان ابوسعيد گوركان (حك 854 -873ق/1450- 1468م) نيز بار ديگر مورد قتل و تاراج قرار گرفت. در 864ق اميرخليل، سردار شورشى سلطان ابوسعيد كه بر سيستان و قندهار چيرگى يافته بود، در حمله به اسفزار، شهر را آتش زد و تاراج كرد (اسفزاري، 2/243-246). به روزگار صفويان، اسفزار از جمله شهرهاي هرات بود كه به تصرف ازبكان درآمد. به گزارش مورخان عصر صفوي، اين شهر گاه صحنة جنگ صفويان با ازبكان بود و گاه در آنجا اميران ازبك با يكديگر به كشمكش مىپرداختند (نك: روملو، 345؛ اسكندربيك، 1/559؛ قمى، 1/245). در عهد شاه طهماسب اول و شاه عباس بزرگ براي اسفزار و ايالت جنوبى آن، فراه، يك حكمران گسيل مىشد. در سلطنت شاه طهماسب اول، يكان سلطان افشار بر اين دو ولايت فرمان مىراند؛ ولى در 988ق/1580م چون به ياري امير شورشى پوشنگ و غوريان برخاست، از امارت بركنار شد و يكى از امراي شاملو جاي او را گرفت (اسكندربيك، 1/254- 255؛ واله، 601 -602)، تا اينكه در سلطنت شاه عباس بزرگ، اردوغدي خان افشار به امارت اسفزار و فراه دست يافت (اسكندر بيك، 2/1085). در اواخر فرمانروايى صفويان، در 1129ق/1717م ابداليها به رهبري عبداللهخان سدوزايى، چون هرات را به چنگ آوردند، بر اسفزار نيز چيره شدند و از آن پس اسفزار در قلمرو ابداليها قرار گرفت (مرعشى، 19-20؛ استرابادي، 6)؛ اما نادرشاه در حمله به هرات، اسفزار را نيز در حصار گرفت و در 1144ق/1731م اسماعيل خان، يكى از فرماندهان وي شهر را از چنگ ابداليها بيرون آورد (قدوسى، 545؛ استرابادي، 155-156). به روزگار قاجاريه و به ويژه در سلطنت محمدشاه (1250- 1264ق)، در لشكركشيهاي ايران به هرات، اسفزار - كه در آن زمان بيشتر به سبزوار و سبزار معروف بود - بارها صحنة نبرد ايرانيها و افغانها شد (نك: هدايت، 10/668، 679 -680؛ رياضى،32). فريه1 كه در سدة 13ق/19م به اسفزار سفر كرده، گويد كه اين شهر در نتيجة جنگهاي ميان حكمرانان هرات و قندهار ويران شده بود (نك: بارتولد، همانجا). مك گرگور، افسر ارتش بريتانيا طى ديدارش از اسفزار در 1875م گفته است: شهر داراي دژ كوچكى با ديوارهاي بلند است و چندين خانه در درون و برون آن قرار دارد (1/168)؛ اما به گفتة چارلز ادوارد ييت، كنسول بريتانيا در مشهد كه در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه سفري به سبزوار (اسفزار) داشته، شهر چنان پوشيده از سبزه و باغ و درختان بلند بود كه خود شهر به دشواري از دور ديده مىشد (ص 15-16). همو ادامه مىدهد: با اينكه سبزوار را شهر مىناميدند، اما همة مردم در خارج آن زندگى مىكردند و دژ اصلى شهر تقريباً خالى از سكنه و ويران بود (ص 16). ييت از ويرانههاي قلعهاي به نام قلعة دختر نيز ياد كرده (همانجا) كه همان دژ صبا در سفرنامة فريه (نك: بارتولد، همانجا)، و دژ معروف مظفر كوه در گزارش اسفزاريِ مورخ است. اسفزار خاستگاه دانشمندان، علما و اديبان بسياري بوده است كه از ميان ايشان به مشهورترين آنان اشاره مىكنيم: ابوالقاسم منصور بن احمد بن فضل اسفزاري از فقها و صوفيان معروف سدههاي 5 و 6ق/11 و 12م (سمعانى، الانساب، 1/228؛ سبكى، 4/312؛ ياقوت، 1/248)؛ ابوالعز محمد بن على بن محمد اسفزاري؛ ابوحامد احمد بن اسحاق اسفزاري؛ قاضى ابوبكر محمد بن حسن اسفزاري از علماي سدة 6ق/12م (نك: بيهقى، 75-76؛ سمعانى، همانجا، نيز التحبير، 2/115)؛ معينالدين محمد زمچى اسفزاري، مورخ مشهور دورة تيموري و صاحب روضات الجنات فى اوصاف مدينة هرات؛ ابوبكر اسفزاري شاعر عربىگوي سدة 5ق/11م (براي شرح احوال و اشعار او، نك: باخرزي، 2/897 - 900؛ نيز براي نام برخى ديگر از شاعران منسوب به اسفزار، نك: عوفى، 1/111 - 115، 158- 159؛ رازي، 2/131- 133). مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش دخويه، ليدن، 1939م؛ ابنخردادبه، عبيدالله، المسالكوالممالك، به كوشش دخويه، ليدن،1889م؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفيسة، به كوشش دخويه، ليدن، 1891م؛ ابوالفدا، تقويم البلدان، به كوشش دوسلان، پاريس، 1840م؛ استرابادي، محمد مهدي، جهانگشاي نادري، به كوشش عبدالله انوار، تهران، 1341ش؛ اسفزاري، محمد، روضات الجنات، به كوشش محمدكاظم امام، تهران، 1338-1339ش؛ اسكندر بيك منشى، تاريخ عالم آراي عباسى، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1350ش؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك الممالك، به كوشش دخويه، ليدن، 1927م؛ افغانستان، دفتر مطالعات سياسى و بينالمللى وزارت امور خارجه، تهران، 1372ش؛ باخ، اروين گروتس، جغرافياي شهري در افغانستان، ترجمة محسن محسنيان، مشهد، 1368ش؛ باخرزي، على، دمية القصر، به كوشش محمد تونجى، دمشق، 1391ق؛ بازورث، ادموند كليفورد، تاريخ سيستان (از آمدن تازيان تا برآمدن دولت صفاريان)، ترجمة حسن انوشه، تهران، 1370ش؛ بيهقى، على، تتمة صوان الحكمة، به كوشش محمد شفيع، لاهور، 1935م؛ تاريخ سيستان، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، 1314ش؛ حافظ ابرو، عبدالله، تاريخ (بخش جغرافياي خراسان)، به كوشش درتئا كراوولسكى، ويسبادن، 1982م؛ همو، جغرافيا (قسمت ربع خراسان، هرات)، به كوشش مايل هروي، تهران، 1341ش؛ همو، پنج رسالة تاريخى، به كوشش فلكس تاور، پراگ، 1958م؛ همو، زبدة التواريخ، به كوشش كمال حاج سيدجوادي، تهران، 1372ش؛ حدود العالم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ حمدالله مستوفى، نزهة القلوب، به كوشش گ. لسترنج، ليدن، 1331ق/1913م؛ خواندمير، غياثالدين، حبيب السير، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1353ش؛ رازي، امين احمد، هفت اقليم، به كوشش جواد فاضل، تهران، 1340ش؛ روملو، حسن، احسن التواريخ، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1349ش؛ رياضى هروي، محمديوسف، عين الوقايع، به كوشش محمدآصف فكرت، تهران، 1369ش؛ سبكى، عبدالوهاب، طبقات الشافعية الكبري، بيروت، دارالمعرفه؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالرحمان بن يحيى معلمى، حيدرآباد، 1382ق/1962م؛ همو، التحبير، به كوشش منيره ناجى سالم، بغداد، 1395ق/ 1975م؛ سيفى هروي، سيف، تاريخ نامة هرات، به كوشش محمد زبير صديقى، كلكته، 1362ق/1943م؛ شرف الدين على يزدي، ظفرنامه، به كوشش عصام الدين اورونبايوف، تاشكند، 1972م؛ ظهيرالدين نيشابوري، سلجوقنامه، تهران، 1332ش؛ عوفى، محمد، لباب الالباب، به كوشش ادوارد براون، ليدن، 1324ق/ 1906م؛ فصيح خوافى، احمد، مجمل فصيحى، به كوشش محمود فرخ، مشهد، 1339ش؛ قدوسى، محمد حسين، نادرنامه، مشهد، 1339ش؛ قمى، احمد، خلاصة التواريخ، به كوشش احسان اشراقى، تهران، 1359ش؛ گرديزي، عبدالحى، تاريخ، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 1363ش؛ لسترنج، گ.، جغرافياي تاريخى سرزمينهاي خلافت شرقى، ترجمة محمود عرفان، تهران، 1337ش؛ مرعشى، محمد خليل، مجمع التواريخ، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1362ش؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، 1906م؛ مك گرگور، سى. ام.، شرح سفري به ايالت خراسان و شمال غربى افغانستان، ترجمة مجيد مهديزاده، مشهد، 1366ش؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصري، به كوشش عبدالحى حبيبى، كابل، 1328ش/ 1949م؛ نظامالدين شامى، ظفرنامه، به كوشش پناهى سمنانى، تهران، 1363ش؛ واله اصفهانى، محمد يوسف، خلدبرين، به كوشش هاشم محدث، تهران، 1372ش؛ هدايت، عين الوقايع، به كوشش محمدآصف فكرت، تهران، 1369ش؛ ياقوت، بلدان؛ ييت، چارلز ادوارد، خراسان و سيستان، ترجمة قدرتالله روشنى زعفرانلو و مهرداد رهبري، تهران، 1365ش؛ نيز: Adamec, L.W., Historical and Political Gazetteer of Afghanistan, Graz, 1973; Barthold, W., An Historical Geography of Iran, tr.S. Soucek, Princeton, 1984; Iranica; Markwart, J., Wehrot und Arang, Leiden, 1938. ابوالفضل خطيبى