َسَدِِ بْنِ فُرات، ابوعبدالله 42-13ق/59- 28م، فقيه، قاضى و از عوامل مؤثر
در تدوين فقه مالكى. نياي وي سنان با بنى سليم نسبت ولاء داشت، اما ابن
خطيب /30 نياي او را بشر بن اسد مُرّي دانسته است نيز نك: ابن ابار، /80.
برخى منابع سالهايى را در فاصلة 43 تا 45ق براي ولادت و فاصلة 14 تا 17ق را
براي وفات وي نيز آوردهاند نك: وزير سراج، /55. كهنترين منبع، تولد او را
در خراسان دانسته، و برخى منابع خاستگاه او را حرّان ياد كردهاند ابوالعرب،
طبقات...، 63؛ مالكى، /72. در اين ميان گفتة ابن خطيب همانجا كه اشاره به
غرناطى بودن اسد دارد، قابل اعتماد نيست. پدر وي فرات در زمرة سران سپاه
ذهبى، 0/25 با لشكر محمد بن اشعث خزاعى در 44ق به قيروان رفت و اسد را كه
در آن زمان ساله بود، با خود همراه داشت. پس از سال توقف در آن شهر به
تونس رفت و حدود سال در آن ديار بماند. اسد در 8 سالگى در درس على بن زياد
تونسى، شاگرد مغربىِ مالك بن انس، شركت جست مالكى، /72-73؛ ابن ابار،
/80-81 و پس از اين دوره كه تا حدود 62ق/79م ادامه داشت، براي آموختن
علوم اسلامى رو به سوي مشرق نهاد. احتمالاً در همين روزگار، سفري به ري
داشت و در آنجا نزد جرير بن عبدالحميد دانش اندوخت ابن ماكولا، /55.
در اين زمان مدينه با حضور مالك بن انس، و عراق با مجالس درس شاگردان
ابوحنيفه، نهال فقه مالكى و فقه حنفى را در خود مىپروراندند. اگر چه به
گفتة گزارشگران، اسد نزد على بن زياد تونسى قرآن آموخت،ولى دور از ذهن
مىنمايد كه در اين جلسات درس، با موطأ و نوع برخورد مالك با مسائل فقهى
ناآشنا بوده، و بهرهاي نبرده باشد. احتمالاً با چنين سابقة آشنايى بود كه
اسد در 72ق، در مدينه به درس مالك حاضر شده است مالكى، /73-74، اما اين
حضور به دليل روحيات خاص اسد، ديري نپاييد. اسد در پى آن بود تا بيشترين
بهرههاي علمى را از شيوخ زمان خود ببرد و اتمام دورة درس مالك، زمانى
طولانى را طلب مىكرد. اسد كه او را تاب شكيبايى نبود، با پرسشهاي گوناگون
ميل به آموختن بيشتر داشت كه خوشايند مالك نبود. از سوي ديگر مالك به
عنوان فقيهى كه در مسائل فقهى بيش از رأي و قياس به نصوص تمسك مىجست،
دريافته بود كه اسد بيشتر با ديدِ رأي گرايان به مسائل فقهى مىنگرد و نگرش
او به فقيهان عراق ماننده است؛ به همين سبب هنگامى كه از پرسشهاي پى در
پىِ اسد به ستوه آمد، صريحاً به وي پيشنهاد كرد تا اگر به رأي گرايش دارد،
به مكتب عراقيان روي آورد همو، /74؛ قاضى عياض، /66؛ دباغ، /.
به هر حال تعجيل اسد در ملاقات شيوخ مختلف و همچنين توجه او به رأي، وي
را به سوي عراق رهنمون شد. او در فضايى جديد در كوفه در محضر درس ابويوسف و
محمد بن حسن شيبانى حاضر گرديد ابوالعرب، همان، 63-64؛ قاضى عياض، /65،
66-67 و ابويوسف تدريس به اسد را با اشارتى به محمد بن حسن وانهاد. بدين
ترتيب بيشترين بهرهگيري اسد از آراء ابوحنيفه از طريق محمد بن حسن صورت
گرفت همانجا. اسد با همان روحية افزون طلبى در علم كه در مدينه از او سراغ
داريم، با محمد بن حسن نيز برخورد كرد. محمد بن حسن نه تنها به او علم
آموخت، بلكه آن زمان كه دريافت اسد «ابن سبيل» بوده، نياز مالى دارد، از
كمك به او دريغ نكرد. اسد روزها در مجالس عمومى درس و در ساعاتى به طور
جداگانه از محمد بن حسن دانش آموخت مالكى، /75-76؛ قاضى عياض، همانجا.
البته گاه اين دانش اندوزي دو جانبه بود، چه در بين روايت كنندگان از اسد
بن فرات نام محمد بن حسن و حتى ابويوسف نيز به چشم مىخورد و اين بدان
سبب است كه اسد براي آنان موطأ مالك را روايت مىكرد همو، /65. يادگيري
علمِ عراقىِ اسد ادامه داشت تا آنكه در 79ق خبر وفات مالك به كوفه رسيد و
همگان پريشان شدند. اسد كه گويى تا آن زمان، مرتبة مالك را درنيافته بود،
از اينكه مىديد محمد بن حسن و فقيهان عراقى تا چه حد در مرگ وي سوگوار
شدهاند، با تعجب، علت را جويا شد. او با جوابى كه از محمد دريافت كرد، احساس
كرد كه غنيمتى را از دست داده است و بدين ترتيب تصميم به جبران آن گرفت
و بر آن شد تا مجلس درس شاگردان مالك را از دست ندهد و به همين سبب رهسپار
مصر شد ابواسحاق، 55-56؛ قاضى عياض، /68- 69.
دربارة نخستين بر خورد او با شاگردان مالك و انتخاب مناسب ترين استاد از
ميان آنان در داستانى چنين آمده است كه وي ابتدا در مصر در حلقة درس
عبدالله بن وهب حضور يافت و از وي پرسشهايى كرد و پاسخ آنها را نه به
روايت، بلكه بنابر نظر خود وي خواستار شد، اما ابن وهب جز با روايات به او
پاسخ نگفت. پس به اشهب روي آورد كه پرسش او را بر پاية روايت از مالك
پاسخ دهد و اشهب به رأي خود پاسخ داد. اسد در نهايت بر ابن قاسم وارد شد و
دريافت آنچه را كه خواستار است، مىتواند در محفل او به دست آورد همو،/69-
70. به اين ترتيب از آن پس به طور مداوم در درس ابن قاسم حاضر شد و پس
از اتمام دورة درس در 81ق به قيروان رفت و با آگاهى از علم دو مكتب عراق
و مدينه به تدريس پرداخت و شاگردان بسياري را همچون سحنون بن سعيد، معمر
بن منصور و دراّس بن اسماعيل پرورش داد ابوالعرب، طبقات، 66،
98؛مالكى،/82؛ابن قاضى، 94.
به هر صورت حضور اسد با پرسشهاي فراوان، همراه با دقت نظر وي در محضر درس
ابن قاسم يكى از مهمترين گامهاي نخستين در تدوين فقه مالكى به شمار
مىآيد. در اين مجالس، ابن قاسم، سعى بر آن داشت تا حتى المقدور پرسشهاي
اسد را بر اساس آنچه از مالك به ياد داشت، پاسخ گويد. به همين سبب در
برخى موارد در برابر پرسشهاي وي كلماتى حاكى از ترديد در شنيدههاي خود بيان
مىكرد نك: ه د، /33. نهايتاً اسد طى چند سال، آراء برگرفته از ابن قاسم را در
مجموعهاي با عنوان الاسدية گرد آورد.
چگونگى برخورد مالك با پرسشهاي اسد در يك دورة زمانى و كيفيت جلسات پرسش و
پاسخ اسد وابن قاسم، براي بررسىِ تاريخى دربارة گسترشِ «تقديريِ» فقه
مالكى حائز اهميت است. اگر چه دربارة موضوع پرسشهاي اسد از مالك آگاهى
كافى در دست نيست، ولى آشكار است كه صرف سؤال نمىتوانسته است مالك را
آزرده سازد، بلكه چنين مىنمايد كه مالك با افراط در طرح مسائل فرضى كه در
عمل، كمتر اتفاق مىافتاد و تنها از سوي پرسشگري كنجكاو مطرح مىشد، مخالف
بوده است. با تكيه بر جملة مالك در راندن اسد به سوي عراق و با توجه به
گسترشِ سبك تقديري در فقه عراق، اين تلقى تأييد مىشود و طبيعى است كه
اين گرايش اسد، با آموختههايش از درس عراقيان تشديد شد. هنگامى كه او با
ابن قاسم روبهرو شد، همان روش تفريع را به كار برد. ابن قاسم در مواردي
كه از مالك رأي خاصى وجود داشت، پاسخ را مطرح مىكرد و در غير اين صورت يا
رأي خود را بيان مىداشت يا بنا به رأي مالك دربارة مسألهاي مشابه به
قياس متوسل مىشد نك: قاضى عياض، /69. بدين ترتيب اسد با وارد كردنِ فرض و
تقدير در فقه مالكى - كه به طور طبيعى تفريع مسائل را در برداشته و خود
منتهى به استنباط و قياس مىشد - اين دو سبك فقهى را با يكديگر درآميخت نك:
ابوزهره، مالك، 65-66. اين تأثير اسد را مىتوان از مهمترين تأثيرات او بر
تاريخ فقه مالكى دانست، به ويژه از اين باب كه الاسديه مشتمل بر 0 جزء
به اين روش گردآوري شد نك: قاضى عياض، /70؛ تأليفى كه در هر حال به
عنوان نخستين گام در راه تدوين فتاوي مالك به سعى اسد و به طريق ابن
قاسم - پس از 79ق - برداشته شد. اسد در 81 ق به قيروان رفت ابو العرب،
همان، 66 و كتاب خود را به مردم آنجا عرضه كرد، ولى مردم به جهت وجود
همان كلمات ترديد آميز در كتاب، نسبت به آن كمتر رغبتى نشان دادند. سحنون
كه نسخهاي از الاسديه را به دست آورده بود، در 88 ق نزد ابن قاسم رفت و
نسخة خود را بر او عرضه داشت. ابن قاسم با دقت در موارد ترديد، آن كلمات شك
آميز در نقل از مالك را حذف كرد و بر اساس اجتهاد شخصى آرائى را مطرح ساخت.
سحنون مجموعة جديد را كه با الاسديه اختلافاتى داشت، المدونة المختلطة نام
گذارد. بى شك با تغييراتى كه ابن قاسم خود در اين مجموعه به وجود آورد،
گردآوردة سحنون را تأييد كرد. او در 91ق/07م به دست سحنون نامهاي به اسد
فرستاد و در آن المدونه را ناسخ الاسديه دانست. به روايتى اسد در صدد تصحيح
كتاب خود برآمد، ولى برخى از اصحاب وي، او را از اين عمل بازداشتند. بر طبق
روايتى ديگر اسد با آگاه شدن از گفتة ابن قاسم خشمناك شده، به اين كار تن
نداد و حتى برخى او را به سبب بىتوجهى به كتابش گريان ديدهاند مالكى،
/82-83؛ قاضى عياض، /70-72؛ ابن خلكان، /81-82. به هر روي، الاسديه، تحت
الشعاع التفات بسيار مردم به المدونه قرار گرفت و بسيار زود به فراموشى
سپرده شد نك: ابو اسحاق، 56؛ ابن رشد، /7- 8؛ ابن خلكان، همانجا.
برپاية اطلاعات پراكندة موجود، از اين زمان به بعد نوعى دوگانگى در شخصيت
اسد پديد آمده است. اسد احتمالاً به علت سرخوردگى از مسألة الاسديه به
تصريح قاضى عياض /73 رو به كتابهاي ابوحنيفه آورده، آنها را روايت مىكرد.
اين مطلب تا آنجا گسترش پيدا مىكند كه حتى مالكى /81 و به تبع وي وزير
سراج /50 او را به عنوان امام و اعلم عراقيين در قيروان معرفى مىكنند و
حتى ابن حزم ص اسد را با لفظ «صاحب ابى يوسف» ياد مىكند نيز نك: مقري،
/62. گزارش نارسا و آشفتة مقدسى ص 37 كه بر پاية آن فقه ابوحنفيه از طريق
اسد بن فرات ضبط به علت آشفتگى: اسد بن عبدالله به مغرب راه يافت، قابل
توجه است نيز نك: ابوزهره، ابوحنيفة، 62-63. اگر چه پيش از اسد حنفيان در
مغرب حضور داشتهاند، ولى گفتة فوق را مىتوان اشاره گونهاي دانست مبنى بر
اينكه در زمان اسد اين گروه پيشرفت كرده، و به قدرتى رسيدهاند. ولى از
سويى ديگر علاقة باطنى اسد به فقه مالك، ابن قاسم و المدونه همچنان باقى
بود. در زمان تصدي قضا، هنگامى كه سليمان فارسى به عنوان مخالفت با اهل
مدينه، كتابهاي آنان و المدونه را به آتش سوزاند، اين عمل بر اسد چنان
گران آمد كه وي را به تازيانه زد ابوالعرب، المحن، 35؛ قاضى عياض، همانجا.
اگرچه آمده است كه در مجالس درس اسد دو گروه از شاگردان با گرايشهاي مدنى
و عراقى حضور داشتند و او براي مدنيان از مالك و براي عراقيان از ابوحنيفه
روايت مىكرده است همو، /74- 75، ولى برپاية روايتى مالكى، وي در پاسخ
سؤالى نظرش را دربارة اين دو مذهب بدينگونه بيان داشته است كه اگر دنيا
را خواسته باشيد، به ابوحنيفه و اگر آخرت را بخواهيد به مالك بگرويد همو،
/78. در يك نتيجهگيري كلى دربارة شيوة فقهى اسد، اين گفتة مالكى همانجا
شايان توجه است كه وي به عنوان فقيهى متبحر در فقه دو مكتب مدينه و
كوفه، با اينكه در شمار فقيهان هر دو مذهب شمرده شده، و به گونهاي ملتزم
به آنان است، ولى همچون فقيهى مجتهد، آنچه را كه در هر مسأله به نظرش
صحيحتر مىرسيده، از آراء دو مكتب اختيار مىكرده، و در مسائل مختلف رأي
يكى را بر ديگري ترجيح مىنهاده است براي نمونههايى از فتاوي باقى مانده
از وي، نك: قاضى عياض، /75؛ ونشريسى، 0/8؛ نيز نك: دهمانى، /70. در اين ميان
تنها مطلب باقى مانده اين است كه به گفتة مقدسى ص 36-37 در مغرب، يك
سال فقيهى حنفى و در سال ديگر يك مالكى بر مسند قضا مىنشسته است. با
قراردادن اين گزارش در كنار اين نكته كه زيادة الله ابراهيم بن اغلب، اسد
و ابو محرز مالكى را مشتركاً به قضا برگزيده بود نك: سطور بعد، اين تصور قوت
مىگيرد كه گرايش حنفى در اسد بن فرات بيشتر وجود داشته است نيز نك: ابن
خوجه، 88.
از نظر جايگاه اجتماعى، عمق آشنايى اسد به مذاهب فقهى و شهرت او به عنوان
عالمى برجسته، سبب شد تا در دستگاه بنى اغلب به مقامات قضايى دست يابد.
زيادة الله ابراهيم بن اغلب در 04ق/ 19م و به قولى ديگر در 03ق، چنانكه
گفته شد، اسد را در كنار ابو محرز فقيه مالكى به طور مشترك به قضاي قيروان
برگزيد و اسد تا پايان عمر بر اين مسند بود خشنى، 35؛ دباغ، /9؛ ابن عذاري،
/7؛ وزير سراج، /52.
قيروان در نيمة دوم از سدة ق/ م، دچار آشفتگى سياسى و جنگهاي درونى و
برونى بود. عمران بن مجالد ربيعى و قريش بن تونسى بر اغلبيان خروج كردند و
جنگهاي متوالى در 94ق/10م بين ايشان به وقوع پيوست كه در نهايت اغلبيان
پيروز شدند ابن اثير، /35- 36. در اين زمان اسد كه هنوز به قضا برگزيده نشده
بود، بهسان فقيهى صاحب اعتبار در قيروان حضور داشت تا حدي كه عمرانبن
مجالد پس از هزيمت از زيادة الله، از اسد درخواست كرد تا در كنار او قرار گيرد.
اگر چه اسد نپذيرفت همانجا، ولى با اين درخواست مىتوان جايگاه اجتماعى او
را در آن زمان گمانه زد. در 11ق/26م منصور طنبدي منسوب به طنبده در تونس
بر زيادة الله خروج كرد و وي را در قصر القديم به محاصره گرفت و قيروان را
به دست آورد. اگر چه در جنگى كه روي داد، زيادة الله پيروز شد، ولى اسد به
عكس رقيب خود ابو محرز كه از منصور واهمه داشت، در تمامى اين دورة آشوب با
زيادة الله همسو بود نك: مالكى، /85-86؛ دباغ، /0-1.
در 12ق مشكلات برون مرزي براي اغلبيان، سبب شد تا زيادة الله، اسد را با
حفظ مقام قضا، به سمت امير لشكر براي جنگ صقليه منصوب كند. بر اثر
درگيريهايى بين بطريق كنستانتين، سردار سپاه روم و شخصى به نام فيمى و
همچنين عدم رعايت مفاد صلح نامهاي كه بين اهل صقليه و زيادة الله دربارة
اسراي مسلمانان بسته شده بود، فيمى با ارسال نامهاي از زيادة الله كمك
خواست و زيادة الله اسد را روانة جنگ با روميان كرد ياقوت، /07؛ ابن اثير،
/33- 35؛ دباغ، /1-2. اسد در ربيعالاول همان سال با لشكري عظيم در سوسه بر
كشتى نشست و به سوي صقليه حركت كرد. لشكر مسلمانان پس از گذشتن از شهر
مازر به مقابل نيروهاي بلاطه رسيدند كه بر فيمى شوريده بود. در آنجا جنگى
بين ايشان درگرفت و مسلمانان اين سد را شكسته، به سوي سرقوسه حركت كردند.
نيروي كمكى از افريقيه و اندلس به ايشان پيوست و در نهايت سرقوسه را از
دريا و خشكى محاصره كردند و بسياري از دشمنان را از ميان بردند. پس از آن،
لشكر مسلمانان در پشت حصار سرقوسه باقى ماند و اين حالت چندان به طول
انجاميد كه علاوه بر وباي سختى كه بين آنان در افتاد، اختلالاتى نيز در
درون لشكر اسد به وجود آمد. تا جايى كه حتى محمد بن قادم شاگرد و هم رزم
اسد، قصد خروج از جنگ و بازگشتن به افريقيه كرد، ولى اسد به عنوان امير
لشكر به شدت وي را از اين كار بازداشت. اسد در آستانة فتح كامل سر قوسه،
به وباي شديدي مبتلا شد و درگذشت. هم زمان با آنكه پيكر وي را در بَلِرْم
به خاك سپردند، زيادة الله در نامهاي به مأمون خليفه، فتح صقليه توسط اسد
بن فرات را اعلام كرد ياقوت، همانجا؛ ابن اثير، /33-36؛ دباغ، /4- 5؛
ابوالعرب، المحن، 35؛ حميري، 66؛ ابن خلكان، /82.
اسد بن فرات در عقيده از پيروان سخت سنت شناخته مىشد و در مسألهاي چون
رؤيت باري در آخرت چندان سختگير بود كه حتى در مجلسى، سليمان فراء عراقى
را به سبب انكار اين عقيده مضروب ساخت ابوالعرب، طبقات، 65؛ مالكى، /82.
او در جبهة مخالف بشر مريسى قرار داشت و بشر كتاب التوحيد او را به سختى
مذمت مىكرد و مدعى گرايش او به زندقه بود همانجا. در مسألة خلق قرآن به
رغم اينكه برخى قول به خلق را بدو منسوب مىساختند، رواياتى از او كه خلق
قرآن را به شدت انكار مىكند، نقل شده، و سحنون نيز همين روايات را تأييد
مىكرده است نك: ابوالعرب، طبقات، 64- 65؛ مالكى، همانجا. در اينجا بايد به
نامة اسد بن موسى محدث و فقيه مصري به اسد بن فرات كه در آن بر لزوم
پيروي سنت و دوري از بدعت تأكيد شده، اشاره كرد كه هر چند محتواي آن بر ما
پوشيده است، اما به هر صورت رديه و پرخاشى است از سوي گروه فكري اصحاب
حديث، كه در گفتار اسد بن موسى تجلى كرده است نك: ابن