responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2575
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق
جلد: 6
     
شماره مقاله:2575

َبومَنْصور مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدُالرَّزّاقق(مقـ ذيحجة 350/ژانوية 962)،سپهسالار مشهور خراسان در دورة ساماني،حاكم طوس و نيز باني شاهنامه‌اي منثور،معروف به شاهنامة ابومنصوري.برابر نسب نامه‌اي كه در«مقدمة شاهنامة ابومنصوري»براي ابومنصور آورده‌اند او به اسپهبدان دورة ساساني و از آنجا به پادشاهان پيشدادي نسب مي‌برد(«مقدمة قديم»،73-79).اما بيروني ضمن گفتاري دربارة نسب‌سازيهاي رايج،اين سلسله نسب را ساختگي دانسته است(ص37-38).با اينهمه به گفتة فردوسي(مثلاً اين مصراع:يكي پهلوان بود دهقان‌نژاد،1/21).ابومنصور از دهقان‌زادگان طوس بود و به خاندانهاي كهن ايراني تعلق داشت(نكـ:مينورسكي،263).آورده‌اند كه اجداد وي،كنارنگيان،از ايام خسروپرويز و نيز در دورة اسلامي كه طوس به صلح گشوده شد،بر اين شهر فرمان مي‌راندند،تا اينكه در حدود ميانة سدة 2ق حُمَيْدبن قحطبه از سرداران عباسي،حكومت اين شهر را از آنان بگرفت،اما در سدة 4ق«به هنگام ابومنصور عبدالرزاق،طوس را بستدند و سزا به سزا رسيد»(«مقدمة قديم»،82-90؛نيز نكـ:ابن‌اثير،5/386).
آغاز حكومت ابومنصور بر طوس دانسته نيست.نخستين اشارة منابع تاريخي به او،مربوط به 320ق و به هنگام لشكركشي ابوبكر محمد بن مظفر چغاني(نكـ:هـ د،آل محتاج)،سپهسالار خراسان به روزگار نصر بن احمد ساماني،براي سركوب شورشي در هرات است.ابومنصور در اين لشكركشي درزمرة امرا بود(اسفزاري،1/385).از اين پس تا 334ق اطلاعي از احوال او در دست نيست.اما اين گفتة ثعالبي كه ابوعلي دامغاني در جواني به دبيري ابومنصور اشتغال داشت و آنگاه 50سال(از 332 تا 382ق)پيوسته متصدي امور ديواني سامانيان بود.(4/143)،حاكي از آن است كه وي پيش از آن در خراسان يا طوس منصب مهمي داشته است(نكـ:تقي‌زاده،83-84).از اشارات ابن‌اثير(8/461،470)چنين برمي‌آيد كه ابومنصور به احتمال بسيار،دست كم از 334ق از سوي ابوعلي محتاج سپهسالار و والي خراسان،بر طوس حكومت مي‌كرده است(نكـ:تقي‌زاده،83).در همين سال ابوعلي چون برضد نوح بن نصر ساماني(حكـ:331-343ق)سر به شورش برداشت و در اوايل سال بعد براي مقابله با وي به مرو روي آورد،ابومنصور را به نيابت خود بر نيشابور گمارد.گفته‌اند كه او در اين مقام به خوبي از شهر دفاع كرد،چنانكه در نبردي ابوالعباس فضل بن محمد،برادر اين امير چغاني را كه به نيشابور تاخته بود،در هم شكست و او را به بخارا گريزاند(ابن اثير،8/459-461).ابن اثير در وقايع سال 336ق از او به عنوان حاكم طوس و توابع آن ياد كرده كه برضد سامانيان سر به شورش برداشت و از آنجا به نيشابور درآمد،اما در پي حملة لشكر نوح به سركردگي منصور بن قراتگين سپهسالار خراسان و وشمگير زياري،ابومنصور به جرجان عقب نشست و منصور بن قراتگين طوس را از دست رافع و احمد-برادران ابومنصور-ستاند و خانوادة او را اسير كرد و به بخارا فرستاد(همو،8/470-471).
ابومنصور در اين ميان براي مقابله با سامانيان،به ركن‌الدولة ديلمي(نكـ:هـ د،آل بويه)كه در ري و نواحي مركزي ايران قدرت يافته بود،پيوست و در 337ق به ري نزد او شتافت و نواخت يافت(ابوعلي،2/117؛ابن اثير،همانجا؛مرعشي،76).ركن‌الدوله نخست بر آن شد تا ابومنصور را براي مقابله با سامانيان به دامغان فرستد،اما چون مرزبان ابن محمد،سالار مسافريان و حاكم آذربايجان آهنگ تسخير ري كرد،ابومنصور را با خود به پيكار مرزبان برد و چون او را شكست و اسير كرد(337ق)،حكومت آذربايجان را به ابومنصور پاداش داد(ابوعلي،2/119؛ابن‌اثير،8/478-479).در اين زمان خاندان مسافريان در آذربايجان بر سر قدرت به كشمكش برخاستند و به هيمن سبب ابومنصور به سهولت حكومت خود را بر اين ولايت استوار ساخت(نكـ:ابوعلي،2/135)و حتي در همان سال در مراغه به نام خود سكّه زد(نكـ:واسمر،170؛قزويني،7/59-60).از آن سوي ديسم بن ابراهيم كرد،والي پيشين آذربايجان-كه به دست مسافريان به زندان افتاده بود-توسط وهسودان مسافري آزاد شد تا با كردان هوادار خود به مقابله با ابومنصور محمد برخيزد،اما ديسم نيز كاري از پيش نبرد و به سختي شكست خورد(ابوعلي،2/136؛ابن‌اثير،8/480).ابومنصور پس از اين پيروزي،احمد بن عبدالله،وزير ديسم را كه پيش از جنگ به او پيوسته بود،به وزارت خود برگمارد.اين امر موجب آزردگي كاتب ابومنصور كه از خراسان با او آمده بود،شد و با سپاهي به نزد ديسم گريخت.گفته‌اند ابومنصور بدين سبب سخت اندوهگين شد و از فرمانروايي آذربايجان دل بركند و پس از يك سال حكومت،در 3338ق به روي رفت(ابوعلي،2/148؛نيز نكـ:كسروي،79).او از ري نامه‌اي همراه با هداياي گرانبها نزد نوح ساماني فرستاد و از اعمال گذشتة خود عذر خواست و با نظر مساعد اميز ساماني سال بعد به طوس بازگشت(ابن‌اثير،همانجا).دانسته نيست كه ابومنصور از اين پس در طوس يا خراسان چه مقامي داشته است؛شايد به پشتيباني ابوعلي محتاج كه پيش‌تر با اميرساماني طريق صلح پيموده و از 340ق بارديگر سپهسالاري خراسان يافته بود،بر طوس حكومت مي‌كرد.در 342ق كه ابوعلي محتاج از سوي نوح به ياري وشمگير زياري،به مقابله با ركن‌الدوله اعزام شد و به صلح با وي تن در داد.ابومنصور كه با هر دو طرف روابط دوستانه داشت،مشاور ابوعلي در انتخاب سفيري بود كه به سوي ركن‌الدوله اعزام شد(ابن‌اثير،8/504).
از اين عبارت«مقدمة شاهنامة ابومنصوري»كه ابومنصور«با دستگاهي تمام از پادشاهي و ساز مهتران»به گردآوري روايات كهن ايراني فرمان داد و اين كار در 346ق به انجام رسيد(«مقدمة قديم»،33-36)،چنين برمي‌آيد كه او دست كم در اين حوالي اين سال در طوس فرمان مي‌رانده است.در 347ق چون ابوالحسن سيمجور(هـ م)والي هرات از سوي امير عبدالملك بن نوح ساماني به سپهسالاري خراسان منصوب شد،ابومنصور حكومت هرات يافت.اما حكومت او ديري نپاييد و ظاهرا سال بعد بار ديگر روانة‌ طوس شد(قس:اسفزاري،1/386؛فصيح،2/67-68).
در جمادي‌الاخر 349 امير عبدالملك ساماني،ابوالحسن سيمجور را از سپهسالاري خراسان عزل كرد و اين مقام را به ابومنصور واگذارد.به گفتة گرديزي،ابومنصور«ولايت مادون‌النهر(آمودريا)نيكو ضبط كرد و رسمهاي نيكو نهاد…»(ص353)و چون ركن‌الدولة ديلمي در اين سال به جرجان درآمد،حسن بن فيروزان و ابومنصور با او ملاقات كردند و امير ديلمي مالي هنگفت به آنان بخشيد(ابن‌اثير،8/533).شايد اين واقعه يكي از دليلهاي امير ساماني در عزل ابومنصور(20ذيحجة349)و انتصاب آلب‌تگين به سپهسالاري خراسان به شمار آيد(گرديزي،353-354؛مينورسكي،264).امير ساماني خواست با اين انتصاب او را كه اقتدار يافته بود،از دربار خود دور كند و هم از او بر ضد ابومنصور كه يك بار نيز بر سامانيان عصيان كرده بود و پيوندهاي استواري با خراسانيان و نفوذي برآنان داشت،استفاده كند(نكـ:بار تولد،1/533)،اما مرگ نابهنگام عبدالملك در 350ق سبب شد تا آلب تگين به جاي خراسان متوجه بخارا شود.در حالي كه امراي ساماني در شوال همين سال،ابوصالح منصور بن نوح،برادر عبدالملك را به امارت برداشتند،آلب تگين كه به گفتة منهاج سراج(1/211)طرفدار جانشيني پسر عبدالملك بود،كس نزد ابومنصور فرستاد و او را به نيابت خود در خراسان گمارد و خواست آهنگ بخارا كند؛اما هنوز سفير وي نزد ابومنصور به سر مي‌برد كه وي از بخارا به جاي آلب‌تگين فرمان سپهسالاري خراسان يافت و مأمور نبرد با و شد.پس به تعقيب آلب‌تگين پرداخت و در حوالي طوس ينه و خرگاهش را غارت كرد و او را به بلخ گريزاند(گرديزي،355-356).نرشخي بر آن است كه چون منصور بن نوح بر تخت نشست،ابومنصور را مأمور كرد تا به مقابله با آلب‌تگين بپردازد(ص135).
با اينهمه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق كه هوشمندانه دريافته بود«آن شغل]سپهسالاري خراسان[بدو نگذارند و او را صرف كنند»،به زودي در خراسان آشكارا سر به شورش برداشت.پس به مرو درآمد و به سپاهيان خود اجازة غارت داد.سپس به نسا و باورد روي آورد و ديلميان را به تسخير گرگان فراخواند،اما شورش ابومنصور اين بار نيز ناكام ماند،چه وشمگير زياري،متحد سامانيان،طبيب ابومنصور را به مال بفريفت تا وي را با زهر مسموم كند.ابومنصور كه بر اثر زهر ناتوان و بيمار شده بود،در خبوشان در پيكار با ابوالحسن سيمجور كه از سوي امير ساماني در مقام سپهسالاري خراسان به مقابله با وي گسيل شده بود،كاري از پيش نبرد و لشكرش منهزم شد.خود او نيز سرانجام در حالي كه از يارانش جدا مانده بود،به دست غلامي سقلابي از سپاه احمد ابن منصور قراتگين به قتل رسيد(گرديزي،356-357).
براساس تنها روايت خواجه نظام الملك دربارة علت و چگونگي قتل ابومنصور،او ظاهراً در اواخر عمر به مذهب اسماعيلي(باطني)درآمده بود،از اين رو آلب‌تگين از نيشابور آهنگ بخارا كرد تا منصور بن نوح را از گرويدن امراي دولت ساماني،از جمله ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به مذهب باطني آگاه سازد،اما برخي از دولتمردان ديگر كه خود اسماعيلي بودند،آلب‌تگين را نزد منصور بن نوح عاصي مي‌نماياندند و امير ساماني سپاهي به مقابله با وي گسيل كرد تا مانع عبور او از آمودريا شوند.با اينهمه منصور بن نوح به زودي به قلع و قمع اسماعيليان فرمان داد و به همين منظور ابوالحسن سيمجور و وشمگير زياري را به مقابله با ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به طوس روانه كرد.وشمگير در نبردي وي را شكست داد و سرش را برداشت و به بخارا فرستاد(ص300-301،304-305).گرچه اين گزارش خواجه نظام الملك اسماعيلي ستيز-كه بيشتر به رنگ مذهبي اين رويداد توجه دارد-با منابع ديگر متفاوت است،ولي قراين ديگري نيز گرايش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق را به مذهب اسماعيلي تا حدي تأييد مي‌كند:نخست آنكه خطبة«مقدمة شاهنامة ابومنصوري»(«مقدمة قديم»،30)حاكي از گرايش وي به تشيع است.از سوي ديگر كيش اسماعيلي در عصر ساماني در ميان دولتمردان،ايرانيان و دهقانان ايراني رواج داشت و برخي از افراد مشهور وابسته به دودمان ابومنصور نيز بر اين طريق بودند،مانند حسين بن علي مروزي،سردار برجستة ساماني كه براساس«مقدمة شاهنامة ابومنصوري»(همان،89)از خاندان كنارنگيان و وابسته به دودمان ابومنصور بود و به روزگار نصر ابن احمد(حكـ301-331ق)بدين مذهب درآمد(بغدادي،170).همچنين اميرك طوسي،متحد ابوعلي سيمجور،سپهسالار عاصي ساماني،از امراي تارودي(تارود،ظاهراً ناحيه‌اي است بين طوس و كلات،نكـ:خالقي،1/357-358،يادداشتها،شمـ15)كه به احتمال بسيار نسب به خاندان عبدالرزاق مي‌برد،بر مذهب اسماعيلي بود(بغدادي،172؛نيز نكـ:خالقي،1/344 به بعد).از اينها گذشته،ابومنصور محمد بن عبدالرزاق كه انديشة استقلال در سر مي‌پروراند،شايد بر آن بود تا با پذيرفتن كيش اسماعيلي،از نظر مذهب نيز خود را از دربار بخارا و خلافت عباسي متمايز سازد.
گرديزي(ص353)،ابومنصور را به دادگري ستوده است و نيز مي‌گويد:او«مردي پاكيزه بود و رسم‌دان و نيكوعشرت».وي كه با خراسانيان بومي پيوندهاي استوار داشت،ظاهراً آخرين امارت جوي قدرتمند ايراني در خراسان بود كه درميان دو سلسلة ايراني رقيب،سامانيان در شرق و آل‌بويه در غرب،براي استقلال سخت تلاش كرد.با قدرت يافتن تركان در دربار ساماني،اميران اين دودمان به خوبي از جنگاوري سرداران ترك چون منصور بن قراتگين،ابوالحسن سيمجور و آلب‌تگين بر ضد ابومنصور محمد بن عبدالرزاق درخراسان بهره بردند.سرانجام جانشينان آلب‌تگين حدود نيم‌قرن بعد با تأسيس دولت غزنوي به حيات و استقلال سلسله‌هاي ايراني در شرق و شمال شرقي ايران پايان دادند.به هر روي ابومنصور نمايندة شاخص و برجستة دوره‌اي است كه مينورسكي بر آن«ميان پردة ايراني1»نام نهاده است:دورة بين پايان استيلاي عربها و آغاز حكومت تركان(ص264).
دورة سامانيان دورة‌ احيا و شكوفايي فرهنگ و زبان پارسي بود و دهقانان و بازماندگان خاندانهاي كهن ايراني در اين كار سهم فراوان داشتند و از آن ميان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق درتاريخ ادبيات ايران شهرت بسزايي يافته است.چه در طوس به وزير خود،ابومنصور معمري فرمان داد تا اخبار و روايات باستاني ايران را گرد آورد.سرانجام در 346ق تدوين يكي از بزرگترين ومهم‌ترين شاهنامه‌هاي منثور به همت ابومنصور به انجام رسيد و به شاهنامة ابومنصوري شهرت يافت كه اينك تنها مقدمة آن كه«مقدمة قديم شاهنامه»نيز ناميده مي‌شود،برجاي مانده است(نكـ:«مقدمة قديم»،30به بعد؛نيز نكـ:بيروني،116).در اين مقدمه آمده است كه ابومنصور بدين سبب به تدوين شاهنامه فرمان داد كه مي‌خواست يادگاري از خود برجاي گذارد(ص33).گرچه اين اقدام نشان از دلبستگي او به فرهنگ ايراني دارد،ولي نمي‌توان اين احتمال را از نظر دور داشت كه او نيز همانند ديگر امارت جويان ايراني آن روزگار چون احمد بن سهل(هـ م)،بر آن بود تا از اين امر در جهت تحكيم داعية شهرياري خود بهره‌برداري كند.در«مقدمه جديد شاهنامه»(مقدمة بايسنقري)نيز از اين اقدام ابومنصور سخن رفته است،اما با خطاهاي شگفتي همچون معاصر دانستن ابومنصور و يعقوب ليث صفاري(ص7؛نيز نكـ:صفا،102).
شاهنامة ابومنصوري به زودي چندان اهميت و رواج يافت كه نخست دقيقي شاعر به نظم آن پرداخت،اما ناتمام ماند و همان مهم‌ترين منبعي شد كه فردوسي براساس آن شاهنامة خود را پديد آورد(نكـ:تقي‌زاده،89-90).فردوسي نيز در آغاز شاهنامه،بي‌آنكه نامي از ابومنصور و شاهنامة او برده باشد،از اين اقدام وي سخن رانده و او را بسيار ستوده است(1/21)كه با متن مقدمة برجاي مانده از شاهنامة ابومنصوري منطبق است.فردوسي در ادامة همين ابيات به جواني«از گوهر پهلوان»اشاره دارد كه او را به سرودن شاهنامه تشويق كرده،ولي اكنون ديگر نشاني از او نمي‌يابد(1/23-24)،اين جوان به احتمال بسيار منصور(يا ابومنصور)پسر محمد بن عبدالرزاق بوده كه به گفتة گرديزي در 377ق به حسام‌الدوله تاش،سپهسالار شورشي سامانيان پيوست و پس از شكست وي،به اسارت ابوالحسن سيمجور درآمد و به بخارا فرستاده شد(ص366-367؛نيز نكـ:خالقي،1/335 به بعد).
مورخان از يكي ديگر از بازماندگان محمد بن عبدالرزاق به نام عبدالله كه به روايتي برادر او و«از معارف لشكر خراسان»(عتبي،71)و به روايت ديگر پسر وي بوده است(گرديزي،366)،نام برده‌اند كه در زمرة متحدان حسام الدوله تاش در نبرد با ابوالحسن سيمجور بوده است.چنين مي‌نمايد كه پس از مرگ ابومنصور،بازماندگان وي تا مدتها به ضديت با دولت ساماني باقي ماندند و نيز ظاهراً تا اواخر دولت غزنوي در طوس صاحب نفوذ بودند،چه بيهقي(ص550-551)در شرح نبردي كه در 425ق ميان طوسيان و نيشابوريان روي داد،آورده است كه سالار طوسيان«مقدّمي بودي تارودي از مدبران بقاياي عبدالرزاقيان».
مآخذ:ابن‌اثير،الكامل،ابوعلي مسكويه،احمد،تجارب الامم،به كوشش هـ.ف،آمدرز،قاهره،1333ق/1915م؛ اسفزاري،محمد،روضات‌ الجنات،به كوشش محمد كاظم امام،1338ش؛بارتولد،و.و.،تركستان نامه،ترجمة كريم كشاورز،تهران،1352ش؛بغدادي،عبدالقاهر،الفرق بين الفرق،به كوشش محمد زاهد بن حسن كوثري،قاهره،1367ق/1948م؛بيروني،ابوريحان،الآثار الباقية،به كوشش ادوارد زاخاو،لايپزيگ،1923م؛بيهقي،ابوالفضل،تاريخ،به كوشش علي‌اكبر فياض،مشهد،1350ش؛تقي‌زاده،حسن،«شاهنامة فردوسي»،هزارة فردوسي،تهران،1362ش؛ثعالبي، عبدالملك،يتيمة الدهر،به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد،قاهره،1356ق؛خالقي مطلق،جلال،«جوان بود و از گوهر پهلوان»،ناموارة دكتر محمود افشار،به كوشش ايرج افشار و كريم اصفهانيان،تهران،1364ش؛صفا،ذبيح الله،حماسه‌سرايي در ايران،تهران،1363ش؛عتبي،محمد،تاريخ يميني،ترجمة ناصح جرفادقاني،به كوشش جعفر شعار،تهران، 1345ش؛فردوسي،ابوالقاسم،شاهنامه،به كوشش ي.ا.برتلس،مسكو،1966-1968م؛فصيح خوافي،احمد،مجمل فصيحي،به كوشش محمود فرخ،مشهد،134ش؛قزويني،محمد،يادداشتها،به كوشش ايرج افشار،تهران،1363ش؛كسروي،احمد،شهرياران گمنام،تهران،1335ش؛گرديزي،عبدالحي،تاريخ،به كوشش عبدالحي حبيبي،تهران،1363ش؛مرعشي،ظهيرالدين،تاريخ طبرستان و رويان و مازندران،به كوشش محمد حسين شبيحي،تهران،1361ش؛«مقدمة جديد شاهنامه»،شاهنامة فردوسي،تهران،1357ش؛«مقدمة قديم شاهنامه»،بيست مقالة قزويني،تهران،1332ش،ج2؛منهاج سراج،عثمان،طبقات ناصري،به كوشش عبدالحي حبيبي،تهران،1363ش؛نرشخي،محمد،تاريخ بخارا،ترجمة ابونصر قباوي،به كوشش مدرس رضوي،تهران،1363ش؛نظام الملك،حسن،سيرالملوك،به كوشش هيوبرت دارك،تهران،1347ش؛نيز:
Minorsky,V.,"The Older Preface to the Shah-nama",Iranica(Twenty Articles),Tehran,1964;Vasmer,R.,"Zur Chronologie der Gastaniden und Sallaridien",Islamica,Leipzig,1922,vol.III.
ابوالفضل خطيبي

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2575
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست