responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2551
ابوالمطرف
جلد: 6
     
شماره مقاله:2551

اَبوالْمُطَرَّف،احمد بن عبدالله بن عَميرة مخزومي(582-658ق/1186-1260م)،اديب،كاتب،فقيه و شاعر عصر موحدون در اندلس و مغرب.آنچه اكنون ماية افتخار اوست،گذشته از ارزش ادبي آثار وي كه چندان متمايز از آثار نويسندگان بزرگ اندلس نيست،همانا آگاهيهاي تاريخي سودمندي است كه وي ضمن رسايل رسمي و غيررسمي خود،دربارة جنبه‌هاي گوناگون حيات سياسي و اجتماعي اندلس،در عصر انحطاط و از هم‌پاشيدگي آن و نيز مغرب به دست داده است؛به ويژه كه بخشي از رسايل او مربوط به دروة حكومت فرمانرواياني است كه پس از سقوط موحدون در اندلس سربرآوردند(عصر سوم ملوك‌الطوايف)و در كتابهاي تاريخ،آگاهيهاي چنداني از حكومت آنان در دست نيست.
نام نياي ابوالمطرف را برخي عُمَيرِه نوشته‌اند كه درست نمي‌نمايد(نكـ:بن‌شريفه،33).نسب او به بني‌مخزوم،تيره‌اي از قريش،مي‌رسيد و با آنكه برخي معاصران وي-شايد از سر رشك و بدخواهي-در تبار او ترديد كرده‌اند و حتي به تحقير او را به خانداني يهودي منتسب ساخته‌اند(ابن عبدالملك،1(1)/150-151؛ابن‌خطيب،الاحاطة،1/179)،شهرت مخزومي او و كثرت روايتهايي كه در اين باره در دست است،دست كم نشان مي‌دهد كه معاصرانش او را مخزوني و قريشي مي‌شمرده‌اند(نكـ:ابن خليل،49؛ازهار،3/218،نفح،6/290؛بن‌شريفه،35-39).ابوالمطرف و خاندانش اهل شقر1در جنوب بلنسيه بودند(ابن‌ابار،همانجا؛بلفيقي،197؛ابن‌سعيد،2/363؛ابن‌خليل،42)،اما در اينكه وي در شقر زاده شده،يا در بلنسيه،ميان برخي منابع اختلاف است(نكـ:ابن عبدالملك،1(1)/180؛غبريني،298-300-301؛ابن‌حجر،1/203؛مقري،همان،1/297،299).حتي برخي شقر را با شَقوُره2،از توابع جيّان،خلط كرده و ابومطرف را شقوري‌الاصل خوانده‌اند(نكـ:ابن خطيب،همانجا؛ابن قاضي،145؛قس:سيوطي،1/319؛بن‌شريفه،43-46).
پدر وي ظاهراً از زمرة عالمان بوده و در شرق اندلس آوازه‌اي داشته است(همو،51-52).اشارة ابن‌ابار به شهرت بني‌عميره در شقر نيز مؤيد اين نكته است(همانجا).با اينهمه ابن خطيب كه ظاهراً روايت ابن عبدالملك را دربارة مشكوك‌بودن نسب ابوالمطرف در نظر داشته،خاندان او را از اصالت بي‌بهره دانسته(همانجا).به هر روي،ابوالمطرف مقدمات علوم را در شقر فراگرفت و سپس راهي بلنسيه شد تا دانش خويش را نزد استادان آن شهر كمال بخشد(بن‌شريفه،66-67).وي خود در اجازه‌اي كه در اواخر عمر به يكي از شاگردان خويش در افريقيه داده،تني چند از مشايخ بزرگ خود و آثاري را كه نزد آنان خوانده،برشمرده و نكته‌هايي نيز از زندگاني و احوال آنان بازگو كرده است.نخستين و مشهورترين آنان ابوالربيع كلاعي است كه دير زماني با ابوالمطرف دوستي و مصاحبت داشت و او را ادب و حديث آموخت(همو،67-68؛ابن عبدالملك،1(1)/151؛ابن‌خطيب،همان،1/180).ابوالمطرف با ابوالربيع نه تنها پيوند علمي و ادبي داشته،بلكه از هم رزمان او نيز بوده است،زيرا در آن زمان،نبرد با مسيحيان كه پيوسته در حال پيشروي و گسترش قلمرو خود در اندلس بودند،فزوني مي‌يافت و ابوالمطرف كه ظاهراً خود بارها همراه ابوالربيع در جنگ با مسيحيان شركت كرده بود،چگونگي كشته‌شدن استاد نامدار خود را در نبرد مشهور انيشه(634ق)شرح داده است(بن‌شريفه،68-70؛ابن عبدالمنعم،41-42).از ديگر مشايخ او در بلنسيه از ابوالحسن احمد بن واجب قيسي،ابوالخطاب احمد بن واجب و ابوعبدالله محمد بن نوح غافقي مي‌توان نام برد كه وي در زمانهاي مختلف نزد آنان فقه و حديث خواند و اجازة روايت نيز از ايشان گرفت(بن‌شريفه،70-71،73-74؛ابن‌عبدالملك،همانجا).
وي به شهرهاي ديگر اندلس نيز سفر كرد:در شاطبه نزد ابوعمر احمد ابن عات شاطبي(نكـ:هـ د،ابن‌عات)مجموعه‌هاي بزرگ حديث را خواند.ابن‌عات نيز همچون ابوالربيع كلاعي،گرچه سالها پيش از او-در نبرد مشهور عقاب كه ميان مسلمانان و مسيحيان درگرفت،كشته شد(609ق)و ابوالمطرف در اجازة مزبور از شهامت استاد خود در مقابله با خصم ياد كرده است(بن‌شريفه،71-72؛ابن‌عبدالملك،ابن‌خطيب،همانجاها).در دانيه نزد ابومحمد عبدالله ابن حوط الله انصاري(نكـ:هـ د،ابن حوط الله)شماري از كتابهاي مشهور فقه و حديث و ادب را خواند(بن‌شريفه،72-73؛ابن عبدالملك، ابن‌خطيب،همانجاها).يك‌بار نيز او را در اشلبيه و در محضر ابوعلي شلوبيني مي‌بينيم كه از بزرگ‌ترين نحويان اندلس بود(بن‌شريفه،74-75؛بلفيقي،197؛ابن عبدالملك،ابن خطيب،همانجاها).ابوالفتوح نصر بن ابي الفرج حصري نيز يكي ديگر از استادان ابوالمطرف است كه به وي اجازة روايت داده است(ابن‌عبدالملك،همانجا؛ابن‌خطيب،الاحاطة،1/181).
آموخته‌هاي ابوالمطرف،چنانكه ابن‌عبدالملك اشاره كرده است(1(1)/152)و از تخصص علمي استادان او نيز برمي‌آيد،ابتدا بيشتر در قلمرو علوم نقلي بود؛اما بعدها،به ويژه پس از سفر به مرسيه و مصاحبت طولاني با ابوبكر عزيز بن خطاب،عالم و والي نامدار مرسيه،در علومي چون اصول فقه،كلام،منطق،فلسفه و طب نيز تبحر يافت(بن‌شريفه،75-80؛ابن عبدالملك؟1(1)151؛ابن‌خطيب،همانجا).دانش گستردة او را هم از آثار متنوعي كه وي مطالعه و تدريس مي‌كرد و هم از شمار كثير شاگردان و راويان او مي‌توان دريافت(نكـ:بن‌شريفه،170-173).با آنكه تاريخ دقيق سفرهاي ابوالمطرف و مدت اقامت و دانش‌اندوزي او در شهرهاي مذكور دانسته نيست،از قراين چنين پيداست كه دست‌كم 2دهه از عمر وي در اين كار سپري شده است.اما اين سالها يكسره به تحصيل دانش نگذشت.در واقع ابوالمطرف كه به روايتي،سخت دلبستة جاه و مال بود،از همان آغاز انديشة راه‌يابي به دربار اميران و بزرگان را در سرمي‌پروراند(ابن‌عبدالملك،1(1)/178-179؛بي‌شريفه،85).به همين سبب،بسيار زود در سلك كاتبان درآمد و تمامي سالهاي عمر وي از آن پس،چنانكه خواهيم ديد،در كار كتابت و قضا در شهرهاي اندلس و مغرب گذشت.
آغاز كار كتابت او را بن‌شريفه،با توجه به برخي نشانه‌ها،ميان سالهاي 607 و 608ق نوشته است(ص85-87).وي نخست در بلنسيه كاتب بارگاه اميرعبدالله بن ابي حفص شد(ابن‌خليل،42)،سپس به اشلبيه رفت.ابن‌ابار(هـ‌ م)دوست و شاگرد وي،به حضور او در يكي از گردشگاههاي اشلبيه در 617ق اشاره كرده و اشعاري نيز در ستايش آن شهر از او نقل كرده است(بلفيقي،197-199).مصاحبت ابوالمطرف با ابوعلي شلوبيني هم كه ذكر آن رفت،بي‌شك در همين دوره رخ داده است؛چه تا آنجا كه مي‌دانيم،وي سفر ديگري به اشلبيه نكرده است،سپس به بلنسيه بازگشت،در 620ق او را در آن شهر و در بارگاه ابوزيد پسر ابوعبدالله بن ابي حفص،مي‌يابيم(ابن خليل،همانجا؛بن‌شريفه،90).
از نوشته‌هاي ابوالمطرف در آن دوره اكنون 3رساله در دست است كه وي به نام ابوزيد و خطاب به مستنصر و مأمون،خلفاي موحدي،نوشته است.از خلال اين رساله‌ها كه موضوعهايي چون كشمكش با مسيحيان و بيعت نامة ابوزيد و مردم بلنسيه با مأمون را در برمي‌گيرد،مي‌توان به جنبه‌هايي از اوضاع سياسي آن زمان،به ويژه به وضع دولتهاي مسيحي و مسلمان اندلس و مناسبات ميان آنها،پي برد(همو،90-94).در 626ق و پس از خروج مأمون از اندلس،زَيّان بن مَرَدنيش بر ابوزيد شوريد و او را از بلنسيه راند.ابوالمطرف نيز به خدمت زيان درآمد و به نگارش رسايل و فتح‌نامه‌هاي او پرداخت(ابن‌سعيد،2/363؛ابن خليل،ابن خطيب،همانجاها؛بن‌شريفه،94-95).از نوشته‌هاي او در اين دوره نيز 3 رساله و يك صلح‌نامه در دست است كه موضوع همة آنها مناسبات زيان با حكومتهاي مسيحي اندلس است(همو،95)،اما گويا امير جديد چندان توجهي به شعر و ادب نداشته و دست كم ابوالمطرف چندان مهري از او نديده است(مثلاً،نكـ:ابن سعيد،2/363-364)؛چه مي‌بينيم كه وي در شعري از تنگ‌نظري امير شكوه مي‌كند و او را به بي‌توجهي به وضع سپاهيان و كاتبان متهم مي‌سازد(صفدي،7/134؛مقري،نفح،1/300).عاقبت نيز به همين سبب،يا شايد به علل سياسي در 628ق بلنسيه را ترك گفت(صفدي،7/134-135؛مقري،همان،1/300-301؛بن‌شريفه،96-97)و راهي زادگاهش شقر گرديد.مدت اقامت او در شقر نيز به كتابت در بارگاه ابوعبدالله محمد بن مردنيش گذشت.بيعت نامه‌اي كه وي در 629ق از جانب امير و مردم شقر خطاب به ابوعبدالله محمد بن هود(نكـ:هـ د،بني‌هود)در تأييد ولايت عهدي فرزند او ابوبكر محمد نوشته،اكنون در دست است(همو،97-98).اندكي بعد او را در شاطبه و در منصب قضا مي‌يابيم(نكـ:مقري،ازهار،3/218-219).از چگونگي انتصاب او به اين مقام اطلاعي در دست نيست،اما تاريخ آن قاعدتاً ميان سالهاي 629و631ق بايد باشد(قس:بن شريفه،99).
رسايل و عقدنامه‌هايي از دورة اقامت او در شاطبه در دست است كه از جملة آنها مي‌توان از بيعت‌نامة مردم شاطبه با مستنصر،خليفة عباسي و هم‌پيمانان اندلسي او،ابن‌هود و پسرش ياد كرد كه به امر ابن‌هود نوشته شد و نيز رسايلي كه وي خطاب به استادش،ابن‌خطاب،والي ابن هود در مرسيه،نوشته است.جنگ و كشمكش با مسيحيان نيز همچنان يكي از موضوعهايي است كه در رسايل او،به ويژه خطاب به ابن خطاب،به ميان مي‌آيد(قلقشندي، 7/94-99،9/301-308؛بن شريفه103-104).
دورة اقامت او در شاطبه كه خود به نيكي از آن ياد مي‌كند(همانجا)،در 633ق پايان گرفت و او به مرسيه رفت(همانجا).سالهاي اقامت او در مرسيه نيز كه با شكستها و از هم پاشيدگي روزافزون دولتهاي اسلامي اندلس همزمان بود،همچنان به كتابت و گاه مأموريتهاي سياسي در نواحي شرق اندلس گذشت.رسايل و نامه‌هاي او در اين دوره گذشته از چند و چون فعاليتهاي وي،جلوه‌هايي از نابساماني اوضاع سياسي و اجتماعي اندلس را در آن سالها آشكار مي‌سازد.فعاليتهاي گستردة او در اين سالها از نگارش بيعت‌نامه‌هاي اميران تا سفرهاي سياسي و رسيدگي به شكايتهاي مردم در شهرهاي مختلف اندلس را دربرمي‌گرفت(نكـ:همو،104-113).تا 635ق كه ابن‌هود درگذشت،ابوالمطرف،هم در خدمت او بود و هم در خدمت ابن‌خطاب(نكـ:همو،105-110)،اما با مرگ ابن‌هود،ابن‌خطاب بر فرزند و جانشين وي شوريد و در مرسيه علم استقلال برافراشت(636ق)و اين بار نيز ابوالمطرف بود كه بيعت‌نامة او را نوشت(ابن‌خليل،42،146؛ابن‌خطيب،اعمال،274-275؛بن‌شريفه،110-111)،اما امارت ابن خطاب هم ديري نپاييد.ناتواني او در ادارة امور به چيرگي زيان‌بن مردنيش بر مرسيه و اسارت و سپس قتل ابن‌خطاب انجاميد(ابن‌خليل،146).ابوالمطرف كه اندكي پيش بيعت‌نامة او را نوشته بود،اكنون از خطاهاي او سخن گفت و شوربختي استاد خويش را حاصل خودكامگي و بدكنشي او دانست(ابن‌خليل،45).
ابوالمطرف بار ديگر به خدمت زيان بن مردنيش درآمد و بيعت‌نامة مردم مرسيه و نواحي شرقي اندلس را با او كه به نام ابوزكرياي حفصي،حكمران تونس،فرمان مي‌راند،نوشت(بن‌شريفه،112).دورة خدمت ابوالمطرف در بارگاه زيان هم چندان به درازا نكشيد و او كه ظاهراً از بهبود اوضاع در شرق اندلس نوميد شده بود،راه غرناطه را در پيش گرفت.شرح اين سفر در رساله‌اي مذكور است كه وي خطاب به يكي از دوستانش نوشته و در آن از مراحل سفر،شهرهايي كه در آنها توقف كرده و خطرهايي كه با آنها مواجه شده،ياد كرده است(همو،113-115).آنچه از دورة كوتاه اقامت ابوالمطرف در غرناطه مي‌دانيم،روابط و مكاتبه‌هاي دوستانة او با برخي مشايخ و كاتبان بزرگ آن شهر است(همو،115).روشن نيست كه آيا غرناطه در اصل مقصد ابوالمطرف بود،يا منزلگاهي موقت براي سفري بزرگتر به شمار مي‌آمد كه وي در جست و جوي محيطي آسوده‌تر و درباري پررونق‌تر بدان دست زد و تا پايان زندگاني وي ادامه يافت.
سفر ابوالمطرف با گذشتن از دريا و ورود به مغرب آغاز شد.در آغاز سال 637ق او را در سبته مي‌يابيم كه در آن هنگام پناهگاه مهاجران و پناهندگان اندلسي شده بود.منابع به دو تن از شاگردان او در سبته اشاره كرده‌اند (ابن‌خطيب،الاحاطه،1/335؛بن‌شريفه،119).وي سپس براي پيوستن به رشيد،خليفة موحدي در رباط الفتح و ظاهراً براي يافتن سرپناهي براي خيل مهاجران اندلسي در مغرب از راه دريا رهسپار آن شهر شد(همو،119-120)و سپس در جمع ملتزمان خليفه به مراكش،پايتخت خلافت رفت(ابن‌عبدالملك،1(1)/156،177).رساله‌اي كه وي به فرمان خليفه دربارة اين سفر نوشته وصف كاملي است از موكب خليفه و آرايش سپاه مووحدون و مراحل و چگونگي سفر و از جمله چگونگي استقبال مردم پايتخت از خليفه(ابن‌عبدالملك،1(1)/156-157؛بن‌شريفه،120-121).
شهرت ادبي ابوالمطرف و نگارش رساله‌هاي اديبانه كه ابن عبدالملك به نمونة ديگري از آنها اشاره كرده(1(1)/176)،سبب شد كه وي نزد خليفه منزلتي بيابد و به مقام دبيري بارگاه او منصوب گردد(ابن‌خليل،42؛ ابن‌عبدالملك،1(1)/177؛ابن‌خطيب،همان،1/181؛بن‌شريفه،همانجا).در يكي از رسايل مهم ابوالمطرف در اين دوره كه ارزش تاريخي فراوان دارد،از ايجاد جامعة مهاجران اندلسي كه پس از سقوط شهرهايشان در شرق اندلس،به مغرب پناه برده بودند،سخن رفته است.برطبق اين رساله،مهاجرنشين مزبور كه ظاهراً نخستين جامعة پناهندگان اندلسي در مغرب بوده است،در 637ق به كوشش ابوعلي حسن بن خلاص والي سبته و به فرمان رشيد در رباط الفتح ايجاد گرديد و ساكنان آن از همة حقوق مدني و سياسي مردم مغرب برخوردار گرديدند(همو،122-123).كتابت ابوالمطرف در بارگاه خليفه چندان نپاييد و خليفه كه گويا به سببي از وي ناخشنود شده بود،او را از سمت دبيري بركنار كرد و به مقام قضا در هيلانه منصوب ساخت(ابن‌عبدالملك،همانجا؛قس:ابن‌خطيب،الاحاطة،همانجا،كه نام اين شهر مليانه آمده و بي‌شك تصحيف است).از نامه‌هايي كه در اين باره ميان ابوالمطرف و برخي دوستانش رد و بدل شده،چنين برمي‌آيد كه بركناري او با رقابتها و دشمني‌هاي برخي درباريان ارتباط داشته است(نكـ:ابن عبدالملك،5(1)/361-364؛مقري،نفح،1/295؛بن‌شريفه،123-125).به هر روي،چندي بعد ابوالمطرف با پايمردي برخي نزديكان خليفه كه با وي دوستي داشتند،در حدود سال 639ق به قضاي رباط و سلا كه مقامي مهم بود،منصوب گرديد(ابن‌خليل،همانجا؛ابن‌عبدالملك،1(1)/177؛غبريني،298؛ابن‌خطيب،همانجا؛بن‌شريفه،125).اين دوره از فعاليت ابوالمطرف،به رغم نگراني او از اوضاع اندلس،با آسودگي و كامراني گذشت،چنانكه وي حتي در برخي نامه‌ها،دوستان و آشنايان اندلسي خود را تشويق به مهاجرت به مغرب مي‌كرد(همو،125-127).كار كتابت و رساله‌نويسي او نيز در اين مدت فزوني گرفت،تا آنجا كه به گفتة خود وي اوراقي كه براي نوشتن اندوخته بود،به پايان رسيد و او دست به دامن دوستي در شاطبه شد(همو،128).به جز نامه‌هاي دوستانه رساله‌اي رسمي نيز از اين دوره در دست است كه مربوط به بيعت امير تلمسان با رشيد است(همو،128-129).
چون رشيد در 640ق درگذشت و برادرش معتضد به خلافت رسيد،ابوالمطرف را به رغم پاره‌اي مخالفتها در منصب خويش ابقاء كرد(ابن‌عبدالملك،ابن‌خطيب،همانجاها؛بن‌شريفه،130).ابوالمطرف خود در اشعاري به اين مخالفتها اشاره كرده و از ابوزكريا بن عطوش،وزير معتضد كه حامي او بود،ستايش كرده است(نكـ:همانجا).ناخشنودي وي از بدگوييهاي دشمنان و حسدورزيهاي برخي كاتبان در پاره‌اي رسايل او نيز آشكار است.به علاوه،از همين رسائل چنين برمي‌آيد كه نافرماني و سركشي اهالي سلا و رفتار خصمانة آنان با مهاجران اندلسي كه در آن سامان بيگانه انگاشته مي‌شدند،بر ابوالمطرف كه خود هم قاضي بود و هم اهل اندلس،گران مي‌آمده است(همو،130-132).نگرانيهاي ابوالمطرف ظاهرا چندان واهي نبوده،زيرا چندي بعد به عللي كه بر ما پوشيده است،مقام او تنزل يافت و به قضا در مكناسه محدود گرديد(ابن‌خليل،ابن‌عبدالملك،غبريني،ابن‌خطيب،همانجاها؛بن‌شريفه،132).آثار آزردگي از اين وضع در پاره‌اي نوشته‌هاي وي آشكار است(بن‌شريفه،132-133).به همين سبب هنگامي كه يكي از اشراف مكناسه،به نام ابوالحسن علي بن عافيه،در 643ق بر حكومت موحدون شوريد و خود را تابع ابوزكرياي حفصي،فرمانرواي تونس،خواند،ابوالمطرف بود كه به عنوان قاضي شهر،بيعت‌نامة او و مردم مكناسه را با امير حفصي و وليعهدش،ابويحيي،نوشت(ابوعذاري،3/373-378؛ابن‌خلدون،7(2)/353؛بن‌شريفه،123-134).و چون شورش به شكست انجاميد،وي ضمن رسايلي از وحشت ناشي از اين رويداد سخن گفت و خليفة موحدي و سپاهيانش را كه مكناسه را به محاصره درآورده بودند،با تعابيري گزنده به باد سرزنش گرفت(همو،135).
وي ظاهراً تا مدتي پس از آن رويداد نيز در مكناسه باقي ماند،گرچه معلوم نيست كه پس از آن بيعت‌نامه همچنان منصب ديواني داشته است يا نه.وي در مدت اقامت در مكناسه گاه به فاس نيز سفر مي‌كرد و در آن شهر به تدريس مي‌پرداخت تا از اين راه،چنانكه خود گفته،اندكي بياسايد و از سختي رنجهاي خويش بكاهد(ابن‌قاضي،145؛بن‌شريفه،136-137).
ابوالمطرف كه گويا از همان زمان خروج از اندلس،انديشة سفر به تونس را در سرمي‌پروراند(ابن‌عبدالملك،1(1)/179)و در پاره‌اي اشعارش نيز فرمانروايان حفصي آن را مدح گفته بود(ابن‌خليل،49؛بن‌شريفه،135-136،141-142)،اكنون در انتظار فرصتي براي گسستن از موحدون و پيوستن به حفصيان بود.قتل معتضد در 646ق اين فرصت را فراهم آورد و او مكناسه را به قصد سبته ترك گفت تا از آنجا راهي تونس گردد(ابن‌عبدالملك،ابن‌خطيب،همانجاها).وي در رسايلي از مخاطرات سفر به سبته و نيز لطف و محبت ابن‌خلاص،والي آن شهر،سخن گفته است(ابن‌عبدالملك،همانجا؛ابن‌خطيب،الاحاطة،1/181-182،185؛بن‌شريفه،137-138).
دلبستگي ابوالمطرف به قلمرو حفصيان در اشعاري جلوه‌گر است كه وي در آنها از بارگاه ايشان همچون كعبة آمال خود ياد كرده است.در رساله‌اي خطاب به ابوزكرياي حفصي كه ظاهراً بلندترين رسالة موجود اوست و ارزش تاريخي نيز دارد،وي هم در مدح ابوزكريا و خاندانش قلم‌فرسايي كرده و هم چيره‌دستي خود را در فن سخنوري و صنعت‌پردازي به مخدوم آيندة خويش نشان داده است(ابن‌عبدالملك،همانجا؛بن‌شريفه،143-145،171).اين كوششهاي ابوالمطرف البته بي‌تأثير نبود و سبب شد كه ابوزكريا وي را به دربار خويش فراخواند و او در 646ق،پس از اندكي تأخير كه ظاهراً ناشي از سختي و ناامني سفر در دريا بود،با يكي از كشتي‌هاي متعلق به ناوگان حفصي از سبته راهي بجايه شد(ابن‌خليل، 42؛ابن‌عبدالملك، همانجا؛ابن‌خطيب،همان،1/182؛بن‌شريفه،142-143،145).شرح اين سفر را نيز ابوالمطرف به شيوة هميشگي خود در رساله‌اي فني و اديبانه نوشته و همراه مديحه‌هايي تقديم ابويحيي حفصي،وليعهد ابوزكريا و والي بجايه،كرده است(ابن عبدالملك،همانجا؛بن‌شريفه،145-147).
وي پس از رسيدن به بجايه در انتظار باريابي به حضور ابوزكريا ماند،اما اقامت وي در آن شهر به درازا كشيد؛چه،ظاهراً ابوزكريا سرگرم تدارك لشكركشي به مغرب بود،اما در اين ميان ابويحيي درگذشت(647ق)و اندوه ناشي از مرگ او ابوزكريا را از لشكركشي بازداشت.ابوالمطرف كه فرصتي به دست آورده بود،در حومة قسنطيه،به حضور او رسيد.حاصل اين سفر و ديدار با امير نيز رساله‌اي است اديبانه كه در آن وي مشاهدات خود از سفر و قرارگاه ابوزكريا را به رشتة تحرير درآورده و افزون بر آن،وصفي از قسنطيه و آثار كهن نيز به دست داده است(همو،147-148).ابوزكريا پس از وفات پسرش ديري نزيست و پس از درگذشت او در 647ق،بيعت‌نامة‌ مردم بجايه با جانشين وي ابوعبدالله مستنصر را ابوالمطرف نوشت(همو،148).او در مدت اقامت در بجايه از زندگاني آسوده‌اي كه دولت حفصي برايش فراهم آورده بود،برخوردار شد(همو،147)و گذشته از فعاليت ديواني به تدريس نيز مي‌پرداخت(غبريني،299،301؛بن‌شريفه،148-150).ابوالمطرف ظاهراً اندكي بعد به تونس فراخوانده شد.به گفتة عبدالملك،وي در اين ميان چندي با زاهدان و پارسايان همنشين بوده است(همانجا؛نيز ابن‌فرحون،206؛ابن‌خطيب،همانجا).
در 648ق،ابوالمطرف را در شهرهاي قابس و اُرْيُسْ در منصب قضا مي‌يابيم(ابن‌عبدالملك،1(1)/179-180؛غبريني،298،301؛ابن‌خطيب،همانجا؛بن‌شريفه،150-153).نوشته‌هاي او دربارة‌ اين دو شهر،همچون ديگر نوشته‌هاي وي با بياني متصنع آگاهيهايي از اوضاع طبيعي يا اجتماعي اقامتگاههاي او به دست مي‌دهد(تجاني،90-91؛ابن‌عبدالمنعم،452؛بن‌شريفه،152-153).به روايتي،وي چندي نيز قاضي قسنطينه بوده(غبريني،298)،اما خبري از اين انتصاب و تاريخ آن در رسايل او و مآخذ ديگر نيامده است.چندي نگذشت كه مستنصر او را به ديار خود در تونس فراخواند و از مقربان خويش ساخت،تا آنجا كه وي اختيار بسياري از امور دربار را در دست گرفت(ابن‌خليل،همانجا؛ابن‌عبدالملك،1(1)/180؛غبريني،301؛مقري،نفح،1/298-299).اين امر را ابن‌عبدالملك ماية بدگماني و ناخشنودي مستنصر دانسته و سپس از قول مستنصر مي‌گويد:«وي دنياي ما را تباه كرد و ما دين او را»(همانجا؛نيز نكـ:ابن‌خطيب،الاحاطة،1/182؛قس:ابن‌خليل،همانجا)و دانسته نيست كه روايت ابن‌عبدالملك تا چه اندازه بازگوكنندة واقعيت تاريخي است و تا چه اندازه ديدگاههاي مخالفان ابوالمطرف را نشان مي‌دهد(نكـ:بن‌شريفه،153-154).
دورة اقامت ابوالمطرف در تونس كه آخرين مرحلة زندگاني اوست،يك دهه طول كشيد و در آسايش گذشت(ابن‌خليل،همانجا؛بن‌شريفه،154-155).در همين دوره بود كه دوست وي ابن‌ابار،به خشم مستنصر گرفتار آمد و چنانكه از رسايل ابوالمطرف برمي‌آيد،وي كوشيد دوست خود را از مهلكه برهاند و تا اندازه‌اي نيز در اين امر كامياب شد(غبريني،299-300؛بن‌شريفه،155)؛گرچه در روايتي مشكوك ابوالمطرف خود متهم به ضديت با ابن‌ابار شده و او را در ماجراي قتل وي شريك دانسته‌اند(همو،155-156).
از نوشته‌ها و رسايل او در اين ساهل جز چند قطعه به نظم و نثر در دست نيست،اما مي‌دانيم كه وي در اين مدت به تدريس نيز مي‌پرداخته و ظاهراً برخي از كتابهاي خود را در اين سالها تأليف كرده است(همو،156-157؛نيز نكـ:آثار).ابن عبدالملك در روايتي به تغيير حال و آشفتگي ابوالمطرف در پايان عمر اشاره كرده(همانجا)،اما اين روايت نيز همچون روايتي كه پيش‌تر ذكر آن رفت مبهم و در خور تأمل است(نكـ:بن شريفه،157).غالب منابع وفات ابوالمطرف را در 658ق در تونس نوشته‌اند(ابن عبدالملك،همانجا؛غبريني،301؛ابن فرحون،207؛ابن حجر،1/203؛بن‌شريفه،157-158).
در بررسي شرح حال ابوالمطرف و آنچه از رفتار و كردار وي نقل شده،نشانه‌هايي مي‌توان يافت كه براي پي‌بردن به جنبه‌هايي از منش و شخصيت او و همتايانش سودمند است.دلبستگي ابوالمطرف به مناصب ديواني و دولتي كه او را به قلمروهاي متفاوت و دربارهاي گوناگون كشانيد،در عين حال با نوعي زيركي و انعطاف‌پذيري همراه بود كه مانع گرفتار شدن او در ورطه‌هاي سهمناكي مي‌شد كه برخي از همكاران او،از جمله دوستش ابن‌بار،را به كام مرگ كشانيد؛به ويژه كه آوازة علمي و ديواني ابوالمطرف،هم او را سخت مطلوب دربار اميران ساخته بود(ابن‌خليل،42؛غريني،298)و هم چنانكه ديديم،دسيسه‌ها و دشمنيهايي را بر ضد او برمي‌انگيخت.اين ويژگيهاي وي البته با اوضاع سياسي آن عصر كه هوسهاي فرمانروايان و گردبادهاي سياسي بر آن حاكم بود.سازگاري داشت و در واقع مي‌توان گفت كه فرصت‌طلبي و عافيت‌جويي طبقه‌اي از اديبان و كاتبان درباري كه ابوالمطرف نمونة شاخص آن است،نه صرفاً خصوصيتي اخلاقي،بلكه پديده‌اي اجتماعي بود كه با ساختار سياسي و شيوة حكومت در آن عصر پوند داشت.با اينهمه،علايق او را نمي‌توان يكسره در جاه و مقام خلاصه كرد.آنچه در رسايل غير رسمي اومي‌بينيم،چهرة مردي است كه پيوندهاي اجتماعي و علايق خانوادگي را سخت ارج مي‌نهد و مشغله‌هاي ديواني مانع توجه به مسائل و نيازهاي مردم نيست(قس:ابن‌عبدالملك،1(1)/179).شكسن مسلمانان و تباهي اندلس و تيره‌دوزي هموطنان او نيز در برانگيختن احساسها و شور وطن‌دوستي او سخت مؤثر بود.در واقع بخش بزرگي از اخوانيات او نامه‌هايي است كه وي در رسيدگي به امور نيازمندان،خواه آشنا و خواه بيگانه و درخواست كمك براي آنان،در آن عصر پريشاني،نوشته است و از خلال آنها و نيز اشعار او مي‌توان عواطف انساني و دلبستگيهاي ميهني او را بازشناخت(نكـ:بن‌شريفه،165-167،191-201).
ماية اصلي شهرت ابوالمطرف در ادب عرب،نثر فني و متصنع اوست كه در رسايل ديواني و اخواني وي جلوه‌گر است(دربارة اين رسايل،نكـ:آثار).سنگيني و تصنع نثر او كه همة ويژگيهاي نثر فني عصر موحدون را داراست،از همان آغاز ماية اعجاب و ستايش اديبان مغرب و اندلس بوده و سبب شده كه او را با مشاهيري چون بديع‌الزمان همداني و عمادالدين اصفهاني مقايسه كنند(ابن‌سعيد،2/363-364؛ابن‌خليل،همانجا؛ ابن‌عبدالملك،،1(1)/152،177،5(1)/355؛ ابن‌خطيب،الاحاطة،1/180؛بن‌شريفه،253-254).آنچه در نثر او جلوة چشمگير دارد،تكلف و افراط در كاربرد صنايع بديعي،از قبيل جناس و طباق و مقابله است و ميل به اطناب و طولاني‌كردن بندهاي سجع و التزام به حرف واحد در آنها و گاه در همة‌كلمه‌ها(ابن‌عبدالملك،1(1)/176،5(1)/348،350؛بن‌شريفه،218-219)و خلاصه هر آنچه سخن را در عين آراستگي،از رواني و شادابي دور مي‌كند و همواره در دوره‌هاي انحطاط جايگزين خلاقيت انديشه گرديده است.يكي از مظاهر اين پديده را در صبغة علمي و ديني متون ادبي مي‌توان ديد.بسياري از اديبان و كاتبان سده‌هاي متأخر اندلس در عين حال فقيه و محدث نيز بودند و دانش فقهي و ديني آنان در آثار ادبي ايشان جلوه‌گر شده است.ابوالمطرف نيز از اين قاعده مستثني نيست.رسائل او آكنده از اشاره‌ها،اقتباس‌ها و اصطلاحهاي خاص فقهي و منطقي و جز آن است(ابن‌عبدالملك، 1(1)/152؛ابن‌خطيب، همانجا؛بن‌شريفه،180-181،219)و به همين سبب شيوة نگارش او را آميزه‌اي از شيوه‌هاي نگارش اديبان و عالمان دانسته‌اند(غبريني،300-301).
شعر ابوالمطرف به اهميت نثر او نيست و از همان آغاز آن را در مرتبه‌اي نازل‌تر از نثر وي جاي داده‌اند(ابن‌عبدالملك،1(1)/177؛ابن‌خطيب،همانجا).او نيز همچون غالب شاعراني كه حرفة اصلي‌شان دبيري بوده،بيشتر نظم‌پرداز و صنعتگر است،تا شاعر.علاقه به صنايع ادبي و آرايشهاي لفظي و درآميختن شعر با اصطلاحهاي علمي و فقهي كه در نثر او ديده مي‌شود،شعر او را نيز دچار تكلّف ساخته و حتي گاهي كار به جايي رسيده كه براي فهم پاره‌اي از اشعار پيچيدة او،قدما ناگزير از شرح و تفسير آنها شد‌اند(بن‌شريفه،241).با اين حال همة اشعار او چنين نيست و مثلاً برخي سروده‌هاي حكمت‌آميز وي از سادگي و رواني بسياري برخوردار است(همو،241-242).قصيده‌ها و قطعه‌هايي كه از او برجاي مانده،اندك نيست و غالب موضوعهاي شعر عرب همچون مدح،رثا،وصف،غزل و اخوانيات را در برمي‌گيرد،اما در اين ميان مدح و رثا و اخوانيات غالب است.در ميان مديحه‌هاي موجود او كه تقريباً همگي در مغرب و افريقيه سروده شده،گاه قصيده‌هاي بلندي نيز شامل حدود 70بيت ديده مي‌شود كه در مدح فرمانروايان حفصي است.اين مديحه‌ها و نيز ساير اشعار او همه به سبك كهن سروده شده و در ساختمان و مضمون آنها كمتر ابداعي به كار رفته است.ابوالمطرف را در زمرة موشح‌ سرايان نيز آورده‌اند(ابن‌خليل،45)،اما موشحي از او به دست نيامده است.وي ظاهراً ديواني نداشته و عمدة اشعارش در رسائل وي پراكنده است.برخي از آنها را نيز منابع مختلف نقل كرده‌اند.بن‌شريفه در بحث از شعر ابوالمطرف بخش در خور توجهي از سروده‌هاي او را گرد آورده است(ص223-247).
آثار:آثار ابوالمطرف به شعر و ادب محدود نمي‌شود و او در زمينة تاريخ و كلام و اخلاق نيز تأليفاتي دارد آثار تاريخي و كلامي وي اكنون در دست نيست و ديگر آثار او نيز هنوز به چاپ نرسيده است.آثار شناخته شدة ابوالمطرف اينهاست:
1.التنبيهات علي ما في البيان من التمويهات،در علم بلاغت.اين كتاب كه احتمالاً در مدت اقامت مؤلف در افريقيه نوشته شده،رديه‌اي است بر كتاب التبيان في علم‌البيان ابن زملكاني كه آن نيز اقتباسي است از دلايل الاعجاز عبدالقاهر جرجاني.مؤلف در اين كتاب سخنان ابن‌زملكاني را تلخيص و سپس نقد مي‌كند،اما بيشتر به جزئيات و شواهد مي‌پردازد.شيوة بيان و نقد او گاه ريش‌خند آميز و برتري‌جويانه است و از لابه‌لاي سخنان وي مي‌توان گرايشي به آراء بلاغي يونانيان ديد(همو،260-268).نسخه‌اي از اين اثر در كتابخانة اسكوريال موجود است( ،شمـ 115).
2.تعليقاتي بر المعالم فخر رازي(ابن‌ عبدالملك،1(1)/176؛غبريني،301؛ابن‌ خطيب،الاحاطة،1/184؛ابن‌ فرحون،207).اين كتاب كه آن هم ظاهراً در مدت اقامت مؤلف در افريقيه نوشته شده بوده،شامل انتقادهاي او از آراء كلامي فخررازي بوده است و اكنون در دست نيست(بن‌شريفه،297-298).
3.خلاصه‌اي از ثورة المريدين ابن صاحب الصلاة(ابن عبدالملك،1(1)/177؛ابن‌خطيب،همانجا)،در شرح قيام ابن قسي(هـ م)و پيروانش در غرب اندلس.
هيچ يك از دو كتاب اخير اكنون در دست نيست.
4.رسائل،شامل همة‌نوشته‌هاي ديواني و اخواني ابوالمطرف كه بخش درخور توجهي از اشعار او را نيز در برمي‌گيرد.نوشته‌هاي ديواني وي خود مشتمل بر دهها رساله و چندين بيعت‌نامه و فرمان و عهدنامه است كه وي از جانب شاهان و اميران اندلس و مغرب و افريقيه يا خطاب به آنان نوشته است.اخوانيات او نيز شامل نامه‌ها و رسائل بي‌شماري است كه وي خطاب به دوستان و همتايانش كه اغلب از مشاهير علم و ادب بودند،نوشته است.موضوع اين رسائل،وصايت،سپاسگزاري،تهنيت،تسليت،عتاب،شكايت،هجو،وصف(به ويژه وصف سفر)و نيز لغز است(بن‌شريفه،183-218).ابوالمطرف خود ظاهراً تمايلي به گردآوري و حفظ اين رسايل نداشته،اما دوستداران او از همان آغاز مجموعه‌هايي از رسايل او و همكارانش را فراهم آورده بودند كه برخي از آنها به شرق نيز رسيده بود(مثلاً قلقشندي چند رسالة ديواني و اخواني او را در صبح الاعشي آورده است،نكـ:6/534-535،7/37-38،94-99،110-111،116-117به بعد؛دربارة مجموعه‌هاي فوق،نكـ:بن‌شريفه،255-257).در سدة 8ق،ابوعبدالله محمد بن هاني سبتي به جمع‌آوري رسايل ابوالمطرف پرداخت و مجموعه‌اي از آنها در دو جلد به نام بغية المستطرف و غنية المتطرف من كلام امام الكتابة ابن اميرة ابي المطرف فراهم آورد(ابن‌ خطيب،همانجا؛مقري،نفح،8/392؛بن‌ شريفه،257).رسايلي كه اكنون از ابوالمطرف در دست است،ظاهراً بخشي از همين كتاب بوده است.اكنون 2 مجموعه از اين رسايل در كتابخانة عمومي رباط نگهداري مي‌شود.مجموعة ديگري از آنها نيز ضمن مجموعة نسخه‌هاي خطي فرانسيسكو كودرا در كتابخانة آكادمي سلطنتي تاريخ در مادريد به ثبت رسيده،اما گويا بعداً مفقود شده است(همو،257-259).
5.كتابي دربارة سقوط ميورقه و چيرگي مسيحيان بر آنجا(ابن‌عبدالملك،1(1)/176؛ابن‌ خطيب،ابن‌ فرحون،همانجاها؛ابن قاضي،146).اين كتاب كه به گفتة ابن عبدالملك،به سبك الفتح القسي عمادالدين اصفهاني نوشته شده بوده(همانجا)،اكنون در دست نيست،اما فقره‌اي كه مقري از آن نقل كرده(همان،6/259-261)،حاكي از آگاهي دقيق مؤلف از جزئيات اين رويداد است(نكـ:بن‌شريفه،287-292).بدين سبب برخي گمان كرده‌اند كه ابوالمطرف در زمان سقوط ميورقه خود در آنجا بوده است(سيسالم،496؛ ,III/704).
ابوالمطرف مواعظي نيز دارد كه به شيوة مواعظ ابن جوزي نوشته شده است(ابن عبدالملك،1(1)/169-170)و به درستي روشن نيست كه آيا خود در اصل مجموعه‌اي مستقل بوده،يا بخشي از رسايل او را تشكيل مي‌داده است.تصنع و تمثيلهايي كه در پاره‌اي از آنها به كار رفته،نشان مي‌دهد كه اين شيوه بيش از آنكه زاييدة گرايشهاي زاهدانة كاتباني چون ابوالمطرف بوده باشد،حاصل ضرورتهاي مقام دبيري و فن كتابت بوده است(نكـ:بن‌شريفه،302،304).بخشي از اين مواعظ در الذيل ابن عبدالملك(1(1)/169-173)و بخشي نيز در رسايل مؤلف(بن‌شريفه،301-304)آمده است.
برخي منابع متأخر و معاصر كتاب ديگري به نام التنبيه علي المغالطة و التمويه را نيز كه نسخه‌اي از آن در كتابخانة اسكوريال موجود است،اثر ابوالمطرف دانسته‌اند(بغدادي،ايضاح، 1/326،هديه،1/96؛زيدان،3/6؛زركلي، 1/159؛بستاني،3/402؛قس:درنبورگ كه كتاب را رديه‌اي بر ابوالمطرف دانسته‌ است، )،اما اين كتاب بي‌شك تأليف ابوالمطرف نيست،چه از مضمون آن چنين برمي‌آيد كه قريب 2 سده پيش از وفات ابوالمطرف تأليف شده است(بن‌شريفه،269-284؛نكـ:آنتونيا،GAL,I/381;271-276).
مآخذ:ابن ابار،محمد،المعجم في اصحاب القاضي الامام ابي علي الصدفي،به كوشش فرانسيسكو كودرا،مادريد،1885م؛ابن حجر عسقلاني،احمد،لسان الميزان،حيدرآباد دكن،1329-1331ق؛ابن خطيب،محمد،الاحاطة في اخبار غرناطة،به كوشش محمد عبدالله عنان،قاهره،1375ق/1955م؛همو،اعمال الاعلام،به كوشش لوي پرووانسال،بيروت،1956م؛ابن خلدون،العبر؛ابن خليل،محمد،اختصار القدح المعلي لابن سعيد،به كوشش ابراهيم ابياري،قاهره،1959م؛ابن‌سعيد،علي،المغرب في حليالمغرب،به كوشش شوقي ضيف،قاهره،1955م؛ابن‌عبدالملك،محمد،الذيل والتكملة،ج1،به كوشش محمد بن شريفه،ج5،به كوشش احسان عباس،بيروت،دارالثقافة؛ابن عبدالمنعم حميري،محمد،الروض المعطار،به كوشش احسان عباس،بيروت،1980م؛ابن ازاري،احمد،البيان المغرب،به كوشش هويسي ميراندا،تطوان،1960م؛ابن فرحون،ابراهيم،الديباج المذهب،به كوشش محمداحمدي ابوالنور،قاهره،1974م؛ابن قاضي مكناسي،احمد،جذوة الاقتباس، رباط،1973م؛بستاني؛بغدادي،ايضاح؛همو، هديه؛بلفيقي،ابراهيم،المقتضب من كتاب تحفة القادم ابن ابار،بيروت،1403ق/1983م؛بن‌شريفه،محمد،ابوالمطرف،حياته و آثاره، رباط، 1385ق/1966م؛ تجاني، عبدالله، رحلة، تونس،1377ق/1985م؛زركلي،اعلام؛زيدان،جرجي،تاريخ آداب اللغة العربية،به كوشش شوقي ضيف،قاهره،الوعاة،به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم،قاهره،1384ق/1964م؛صفدي،خليل،الوافي بالوفيات،به كوشش احسان عباس،بيروت،1389ق/1969م؛غبريني،احمد،عنوان الدراية،به كوشش عادل نويهض،بيروت،1969م؛قلقشندي،احمد،صبح الاعشي،قاهره،1383ق؛مقري،احمد،ازهار الرياض،به كوشش مصطفي سقا و ديگران،قاهره،1358ق/1939م؛همو،نفح الطيب،به كوشش يوسف محمد بقاعي،بيروت،1406ق/1986م؛نيز:
Antuna,Melchor M.,"Notas sobre dos MSS.Escurialenses mal catalogados",Al-Andalus,Madrid/Granada,1941,vol.VI; GAL.
مهران ارزنده

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 6  صفحه : 2551
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست