responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2204
ابوسعد تستری
جلد: 5
     
شماره مقاله:2204

اَبو سَعدِ تُستَري، ابراهيم به سهل (م* 439ق/ 1047م)، بازرگان، جواهر شناس و سياستمدار يهودي ايراني تبار و اصلاً شوشتري. خاندان او يهودياني از فرقه اقليت قرائيم با قرائيون بودند (گويتين، «نامه ها »، 74، «جامعه ها »، II/30؛ مان، II/73)، فرقه اي كه صرفاً به متن تورات پاي بندند و تفاسير و روايات تلمودي ـ ربّاني را نمي پذيرند (جودائيكا، ER, VIII/254; X/761).
خاندان ابوسعد پيش از آنكه به مصر مهاجرت كنند، نخست در اهواز ساكن بوده و در آنجا داراييهايي داشته اند كه نگهداري و مراقبت از آنها تا سالها بعد آنان را در مصر نيز دل مشغول مي داشته است (نكـ: شكوائيه اي از حنّه ـ خواهر ابوسعد ـ به نام خود و برادرانش در اوّل شوال 411ق/ 18 ژانوية 1021م و نيز نامه اي كه در 417ق از اهواز به آنان نوشته شده است: گويتين، «نامه ها»، 35 -37). درست معلوم نيست كه خاندان ابوسعد چه زماني به مصر رفته اند، اما از نام و آوازة ابوسعد و برادرش ايونصر هارون در سالهاي حكومت الحاكم فاطمي در مصر (مقريزي، 1/424)، برمي آيد كه آنان مي بايد پيش از پايان سدة 4ق/ 10م در مصر نفوذ و اعتبار يافته باشند.
پژوهشهاي دقيق گويتين مبتني بر اسناد به دست آمده از جنيزة قاهره (نكـ: EI2) كه بيشتر آنها هنوز به چاپ نرسيده، نشان مي دهد كه آنان فعاليت گسترده اي در تجارت و صرافي از اهواز در ايران تا قيروان در تونس داشته اند (نكـ: «نامه ها»، 34- 39, 73-79، «جامعه» I/244؛ ايرانيكا، I/368؛ قس: مقريزي، همانجا). نام نيك آنان به سبب حسن سلوكي كه در تجارت داشتند و افزون بر آن، امانتداري در مورد سپرده هاي محرمانه اي كه نزد آنان بود، در آفاق پراكنده گشت و بر وسعت حال و ثروت آنان افزوده شد (ناصر خسرو، 72؛ مقريزي، همانجا؛ قس: متز، 2/212 ـ 213، كه ظاهراً هويت اين ابوسعد بر او مجهول بوده است)، چنانكه شاعري با اشاره به ابوسعد و بختياري يهود به كسب عزّت و ثروت و سروري و حكومت فاطمي به كنايه مردم را توصيه مي كرد كه يهودي شوند (ابن ميسّر، 2/2).
ابوسعد كه مردي جواهر شناس و جواهر فروش بود، به تدريج راه نزديكي به دربار را پيمود و نزد خليفه الظاهر (حكـ 411 ـ 427ق/1020 ـ 1036م) تقرب يافت، به گونه اي كه «همه اعتماد جوهر خريدن بر او داشتند» (ناصر خسرو، 71؛ نيز نكـ: مفريزي،‌همانجا). او نزد خليفه مستنصر نيز به همين كار اشتغال داشت و ابن زبير (ص257) از 5000 جواهر نشان گرانبها درخزانة خليفه ياد مي كند كه ترصيع آنها را ابوسعد بر عهده داشته است، در حالي كه برادران وي ابونصر و ابومنصور به پيروي از پدر خود بيشتر به تجارت پارچه و پوشاك به ويژه جامه هاي گرانبها مشغول بودند (نكـ: گويتين، «نامه ها»، 35, 74-79؛ ايرانيكا، همانجا). افزون بر اين در زمينة صرافي نيز دست داشتند و دامنة فعاليت آنان در شهرهاي مختلف از جمله بغداد و دمشق و بيت المقدس گسترده بود و نمايندگاني در اين شهرها داشتند كه وجوه سفته ها و حواله هاي آنان را پرداخت مي كردند (گويتين، «جامعه»، همانجا). ظاهراً اين نوع فعاليتها بيشتر زير نظر ابوسعد اداره مي شد (نكـ: مقريزي، همانجا).
زمينة فعاليت سياسي ابوسعد را اهداي كنيزي سياه به خليفه الظاهر فراهم آورد (همانجا؛ ابن ميس، 2/1، 13) و چون مستنصر از اين زن زاده شد (ابن ميسر، مقريزي، همانجاها)، طبعاً موقعيت ابوسعد در دربار استوارتر شد، چه 7 سال بعد. در 427ق كه مستنصر در كودكي به خلافت رسيد (ابن تغري بردي. 5/1)، باز هم بر مقام و منزلت ابوسعد افزوده شد، اما به سبب حضور جرجرائي وزير، قدرت اظهار خواسته هاي دروني خود را نداشت (ابن ميسر، 2/1)و.اوج نفوذ سياسي ابوسعد با مرگ وزير در 436ق و تسلط كامل مادر خليفه بر امور آغاز شد (نكـ: همو، 2/14). چنانكه به تحريك او، حسن بن علي ابن انباري وزير جديد عزل گرديد (مقريزي، همانجا) و پس از آن وي مادر مستنصر را كه به وزارت ابوسعد تمايل داشت، اما مورد قبول مستنصر واقع نشده بود (نكـ: ابن ميسر، همانجا)، براي وزارت ابونصر فلاحي كه يك يهودي نومسلمان بود (ابن صيرفي، 37)، ترغيب كرد و به نتيجه رسيد (مقريزي، همانجا).
چون فلاحي وزارت يافت، دست ابوسعد در كارها چنان گشوده شد كه براي وزير جز نامي باقي نماند (ابن ميسر، 2/1). در واقع مستنصر خود، ابوسعد را به نظارت بر فلاحي گماشته بود (مقريزي، همانجا). ابوسعد گذشته از آنكه متولي ديوان مادر خليفه بود (ابن ميسر، همانجا)، در جميع امور دولت نظارت داشت، چنانكه هيچ امري خارج از حدودي كه او تعيين مي كرد، صورت نمي گرفت (اين صيرفي، 38).
فلاحي كه از بي اعتباري خويش در كنار ابوسعد تستري ناخشنود بود، به سپاهيان ترك نزديكي جست و آنان را مورد عنايت قرار داد (ابن ميسر، 2/14) تا به موقع از آنان بهره برداري كند. بهانه تحريك سپاه زماني فراهم شد كه عزيزالدوله ريحان خادم، هنگام درگيري دو گروه مغربيان و تركان سپاهي، در باب زويله، به سبب بيماري درگذشت (همو، 2/2). ابوسعد متهم شد كه ريحان را مسموم كرده و بي گمان تحريك وزير در اين امر كاملاً مؤثر بوده است (همو، 2/1 - 2). بنابراين سپاهيان بر قتل ابوسعد اتفاق كردند و در 3 جمادي الاول 439 با آنكه در ميان گروهي بسيار از خانه اش به سوي قصر مي رفت، 3 تن از تركان بر او حمله بردند و به قتلش رساندند. پس از آن او را مُثله كردند و پيكرش را نيز آتش زدند (همو، 2/2).
لشكريان پس از اين قدرت نمايي از خشم خليفه بيمناك شدند و خود را فرمانبردار او خواندند. خليفه هم سپاه را امان داد و همه بازگشتند. در آن غوغا ابونصر برادر ابوسعد، از بيم جان، خواست تا مالي كلان به خزانه دهد، ولي خليفه نپذيرفت (ناصر خسرو، 72). در واقع، ابونصر از آن پس نيز براي ادامة فعاليت تجاري خود مشكلي نداشت (نكـ: گويتين، «نامه ها»، 149) و خليفه هم با اتخاذ سياست مصالحه، تستريان را همچنان گرامي مي داشت. چنانكه امور خزانه خاي را به عهدة ابونصر نهاد و پسر ابوسعد را نيز در يكي از ديوانها حكم نظارت دارد (ابن ميسر، همانجا). گويتين («جامعه»، I/149) به اسلام آوردن اين پسر و وزارت يافتن او اشاره كرده است. سرانجام ابونصر با اينهمه، به تحريك وزير حسين بن محمد جرجرائ و به اتهام فعاليت بر ضد دولت، توقيف و اموالش مصادره شد و خود نيز بر اثر شكنجه درگذشت (ابن ميسر، 2/3). چه بسا ثروت كلان ابونصر در اين كار بي تأثير نبوده است (گويتين، «نامه ها»، 148).
مآخذ: ابن تغزي بردي، النجوم؛ ابن زبير. رشيد، الذخائر و التحف. به كوشش محمد حميدالله، كويت، 1959م؛ ابن صيرفي، علي بن منجب، الاشاره الي من نال الوزار$، به كوشش عبدالله مخلص، قاهره، 1924م؛ ابن ميسر، محمد بن علي، اخبار مصر، به كوشش هانري ماسه، قاهره، 1919م؛ متز، آدام، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ترجمة عليرضا ذكاوتي قراگوزلو، تهران، 1362ش؛ مقريزي، احمد بن علي، الخطط، بولاق، 1270ق؛ ناصرخسرو، سفرنامه، به كوشش محمد دبير سياقي، تهران، 1335ش؛ نيز:
EI2; ER; Goitein, S.D., Letters of Medieual Jewish Traders, Princeton, 1973; id, A Mediterranean Society, Berleley/Los Angeles, 1967-1971; Iranica; Judaica; Mann, Jacob, The Jews in Egypt and Palestine under the Fatimid Caliphs, Oxford, 1959.
محمد مهدي مؤذن جامي
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2204
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست