اِبْنِ مِیْمون، ابوالحسن علاءالدین علیبن میمون مغربی فاسی غُماری (د
917ق/1511م)، عارف مراکشی. چون زادگاه او غُماره از نواحی فاس بوده است، او را
غماری و فاسی گفتهاند (ابن طولون، 1/359؛ ابنحنبلی، 1 (2)/952؛ غزی، 1/271).
ابنحنبلی در تاریخ خود عبارتهایی از الرساله المیمونیه فی توحید الجرومیۀ
ابنمیمون نقل کرده است، حاکی از اینکه ابنمیمون ادریسی است و از اینرو نسب وی از
طریق حسن مثنی به حسنبن علیبن ابیطالب(ع) میرسد (1 (2)/956-958) و بدین سبب است
که نسبتهای دیگری چون هاشمی و قرشی (ابنعماد، 8/81؛ غزی، همانجا) نیز برای او
ذکر کردهاند. اما روشن نیست که طاش کوپریزاده به چه سبب وی را اندلسی خوانده است
(ص 352).
برخی از منابع متأخر ولادت ابنمیمون را در 854ق/1450م ذکر کردهاند (نکـ : زرکلی،
5/27؛ کحاله، 7/251). او در اوایل زندگی از غماره به فاس آمد و به تحصیل علم مشغول
شد (غزی، همانجا). چنانکه خود در بیان فضل خیارالناس گوید، از 870 تا 880ق/1466 تا
1475م نزد ابوزید عبدالرحمن سلیمان حمیدی به تحصیل حدیث، فقه و بهطور کلی علوم
ظاهر اشتغال داشته است (نکـ : گلدسیهر، 298). سپس چندی به امر قضا پرداخت و بعد به
جهاد در سواحل فرنگان مشغول شد، و گفتهاند که وی سردار لشکر نیز بوده است (غزی،
همانجا). سرانجام از این کارها دست کشید و به مصاحبت مشایخ صوفیه چون عرفۀ قیروانی
روی آورد و قیروانی او را نزد ابوالعباس احمدبن محمدتونسی، مشهور به دبّاسی یا
تبّاسی (د 930ق/1524م) فرستاد (غزی، همانجا؛ ابنعماد، 8/81-82). بنا به گفتۀ
ابنحنبلی (همانجا) تباسی در تلقین ذکر و پوشیدن خرقۀ تصوف شیخ ابنمیمون بوده است.
وی پس از آن مسافرت به سرزمینهای شرقی اسلام را آغاز کرد و ظاهراً این مسافرت به
توصیۀ مشایخ او برای دیدار با بزرگان صوفیه بوده است (غزی، 1/243). وی در صَفَد
موفق به دیدار عبدالقادربن عمربن حبیب صفدی شد و او را عارفی بزرگ و زاهدی وارسته
یافت. ابنحبیب که عمری گمنام و مجهولالحال، به عنوان معلم اطفال در صفد به سر
میبرد، بر اثر کوششهای ابنمیمون در معرفی وی، به شهرت رسید (همانجا). تاریخ دیدار
این دو، شعبان 894 بوده است (نکـ : همو، 1/273).
ابنمیمون در بیان غربهالاسلام (نکـ : گلدسیهر، 299) که یک سال پیش از مرگ تألیف
کرده (نکـ : آثار)، گوید که به مصر نرفته است. از اینرو اشارۀ طاش کوپریزاده
(همانجا) در مورد ورود وی به قاهره درست مینماید. ابنمیمون در آغاز سدۀ 10ق به
بیروت رفت و در این سفر بود که محمدبن عراق با وی آشنا شد و بعدها در زمرۀ مریدان
او درآمد (غزی، 1/271-272؛ ابنعماد، 8/82). وی پس از سفر حج موقتاً در سرزمین شام
اقامت گزید و به ارشاد مردم همت گماشت. سپس به سفر در سرزمینهای اروپایی آلعثمان
چون قسطنطنیه، ادرنه و بروسا پرداخت و بهویژه در بروسا اقامتی طولانی اختیار کرد
(گلدسیهر، طاش کوپریزاده، همانجاها). بنا به گفتۀ غزی مسافرت او به آسیای صغیر 5
سال طول کشید و در این مدت وی به ارشاد مردم مشغول بود (1/60). سپس دوباره به شام
بازگشت و از این زمان است که به گفتۀ محمدبن عراق در کشورهای عربی به عنوان عالم،
مرشد و شیخ مشهور شد (ابنعماد، 8/83). ابنحنبلی به نقل از علوان حموی، یکی دیگر
از مریدان ابنمیمون، بازگشت وی را به شهر حلب در 910ق ذکر کرده است (1 (2)/960).
او در 911ق وارد حماه سوریه شد (غزی، 1/62) و بنا به روایت ابنطولون (1/312-313)
در اواخر 912ق به صالحیۀ دمشق رفت و مردم جهت تیمن و تبرک به سوی او شتافتند. وی در
آنجا به تعلیم و تربیت مردم در هر مذهبی از مذاهب اربعه پرداخت و گروهی از اشخاص
معروف همچون عبدالنبی مفتی و شیخ مالکیان، شمسالدین محمدبن رمضان مفتی و
شیخحنفیان در دمشق، شیخشهاببن مفلح از حنبلیان و عبدالرحمن حموی مفتی شافعیان از
جملۀ مریدان وی شدند (غزی، 1/49، 276؛ ابنعماد، همانجا). بدینسان ابنمیمون شهرت
فراوان کسب کرد و ابنطولون که به مجالس او رفت و آمدهایی داشته، از علو مقام و
بزرگی شأن وی یاد کرده است (نکـ : غزی، 1/276).
ابنمیمون در حفظ احکام شرع بسیار سختگیر و متعصب بود. از او نقل کردهاند که گفته
است: اگر سلطان ابویزیدبن عثمان نیز پیش من آید، با او هم جز براساس سنت رفتار
نخواهم کرد (طاش کوپریزاده، 352-353). وی مستمری نمیگرفت و هدایای فرماندهان و
پادشاهان را قبول نمیکرد. حقیقت را میگفت و از سرزنش ملامتگران پروایی نداشت. اگر
در رفتار مریدان خود لغزشی میدید، بسیار خشمگین میشد و آنان را به سختی مؤاخذه
میکرد. با اینهمه مردی محجوب و مهربان بود و روزانه 20 تن از مریدان خود را طعام
میکرد (همانجا؛ نیز نکـ : غزی، 1/272؛ ابنعماد، 8/82). گرچه ابنمیمون دوستدار
علم بود و عالمان را احترام میکرد (نکـ : طاش کوپریزاده، 353)، اشاراتش نسبت به
بعضی از علمای عصر خود خالی از طعن و کنایه نبود، چنانکه گفتهاند وی قضاه را
قصاه (واماندگان)، مشایخ را مسایخ (فرومایگان) و فقیه را فقیع (فاسد)
مینامید (غزی، 1/273). او اصحاب و مریدان خود را از مداخله در امور عوام و نزدیک
شدن به حکام بازمیداشت، زیرا حکام در نظر وی مفسدان روی زمین بودند (همو،
1/272-273؛ ابنعماد، 8/83).
از مطالبی که دربارۀ روش و طریقت او نقل کردهاند، چنین برمیآید که وی به خرقه و
به خلوت اعتقاد نداشته است (غزی، 1/272؛ ابنعماد، 8/82). اظهار کرامات به اعتقاد
او از بزرگترین گناهان به شمار میرفته است (طاش کوپریزاده، 543)، اما چه در زمان
حیات و چه پس از مرگ کراماتی به او نسبت دادهاند (ابنحنبلی، 1 (2)/954؛ غزی،
1/275-277؛ نبهانی، 2/364-365). سخنان پندآمیزی از او در کتب تاریخ موجود است (نکـ
: ابنحنبلی، 1 (2)/955؛ غزی، 1/272-273؛ ابنعماد، 8/82-83).
ابنمیمون در اواخر عمر بیمار شد و به ناچار مجلس درس را رها کرد و به اشارت محمدبن
عراق برای درمان به دهکدۀ مجدل معوش از توابع بیروت رفت و در آنجا بود که درگذشت و
به خاک سپرده شد (غزی، 1/277؛ ابنعماد، 8/83-84؛ نیز نکـ : ابنطولون، 1/359).
شیخعلوان حموی مرید و خلیفۀ ابنمیمون، بعد از مرگ وی کتابی در محاسن و مناقب
السیدالشریف الشیخ ابی الحسن علیبن میمون نوشته است (ابنحنبلی، همانجا؛ نیز نکـ :
حاجی خلیفه، 2/1596).
آثار: 1. بیان غربه الاسلام بواسطه صنفی المتفقّهه والمتفقره من اهل مصر والشام و
مایلیهما من بلادالاعجام، که در 916ق/1510م تألیف شده است (آلوارت، II/462؛ حتی،
569-570؛ فولرس، 277-278؛ ظاهریه، 1/210-211؛ خدیویه، 7 (2)/543؛ سید، 1/114). این
کتاب حاصل تجارب شخصی او در طول سفرهای مختلف و نیز برگرفته از گفتههای دیگران است
که به عنوان تذکار و موعظه برای عامۀ مردم آن روزگار نوشته شده است. ابنمیمون در
این تألیف از کسانی که خود را به علم و عرفان منتسب میداشتند، انتقاد کرده است.
گلدسیهر در مقالهای با عنوان علیبن میمون مغربی و ارزیابی او از عادات مسلمانان
مشرق زمین دربارۀ بخشها و مندرجات این کتاب توضیحات مفصل داده است (ص 293-330)؛
2. رسالهالاخوان من اهل الفقه و حَمَلَهالقرآن، که در 915ق/1509م به رشتۀ تحریر
درآمده است (ظاهریه، 1/622-623؛ خدیویه، همانجا؛ آلوارت، II/597-598؛ دوسلان، 261؛
نیز نکـ : GAL, II/152)؛ 3. بیانالاحکام فیالخرقه والسجاده والاعلام (ظاهریه،
1/205-206؛ احمد، 2/275؛ نکـ : GAL، همانجا)؛ 4. الرسالهالمیمونیه فی توحید
الجرمیه. ابنمیمون این کتاب را در 915ق نوشته است (ازهریه، 3/221، 588؛ سید،
1/431؛ خدیویه، همانجا؛ حجی، 267؛ ظاهریه، 1/728-729؛ آلوارت، II/568) و آن شرحی
است عرفانی بر الآجرومیۀ ابن آجروم. وی در این شرح موضوعات نحوی را تأویل عرفانی
کرده و اصطلاحات آن را رموزی برای معرفت علم توحید قرار داده است (نکـ : ابن حنبلی،
1 (2)/956). 5. مبائ السالکین الی مقامات العارفین، رسالهای در کیفیت سلوک و تربیت
آن (ظاهریه، 2/596-598؛ نکـ : GAL؛ همانجا)؛ 6. بیان فضل خیارالناس والکشف عن
مکرالوسواس (فولرس، 278؛ نکـ : GAL، همانجا)؛ 7. تنزیه الصدیق عن وصف الزندیق، که
در 909ق/1503م به رشتۀ تحریر درآمده است (ظاهریه، 1/328-330). بنا به گفتۀ غزی
(1/273-274)، هنگامی که ابنمیمون در 894ق/1489م وارد دمشق شد، با انتقادات و
خردهگیریهای شدیدی که بر آراء محییالدین ابنعربی وارد میشد، مواجه گردید و او
این کتاب را در دفاع از این عربی تألیف کرد و در آن اعتقاد کامل خود را به عقاید وی
اظهار نمود. ظاهراً کتاب مذکور با آنچه در کتابخانۀ برلین با عنوان کتاب الرّد فی
منکری الشیخ الاکبر (نکـ : GAL, I/582) محفوظ است و نیز با آنچه حاجی خلیفه با نام
تنبیه الغبی فی تنزیه ابنعربی (1/488، 2/1835) ضبط کرده، یکی است.
آثار یافت نشده: 1. کشف الافاده فی حق السیاده (نکـ : غزی، 1/273). حاجی خلیفه این
اثر را با نام کشف الاماره فی حق السیاره ضبط کرده است (2/1488)؛ 2. تذکره السالکین
(غزی، همانجا)؛ 3. تذکره المرید المنیب باخلاق اصحاب الحبیب (همانجا)؛ 4. تعظیم
الشعائر من الصوامع والمساجد والمنابر (بغدادی، 1/297).
مآخذ: ابنحنبلی، محمدبن ابراهیم، درّالحبب، به کوشش محمود حمد فاخوری و یحیی زکریا
عبّاره، دمشق، 1973م؛ ابن طولون، محمدبن علی، مفاکههالخلان فی حوادث الزمان، به
کوشش محمد مصطفی، قاهره، 1381ق/1962م؛ ابنعماد، عبدالحیبن احمد، شذرات الذهب،
قاهره، 1351ق؛ احمد، سالم عبدالرزاق، فهرس مخطوطات مکتبه الاوقاف العامه فی الموصل،
موصل، 1395ق/1975م؛ ازهریه، فهرست؛ بغدادی، ایضاح؛ حاجی خلیفه، کشف؛ حجی، محمد،
فهرس الخزانه العلمیه الصبیحیه بسلا، کویت، 1406ق/1985م؛ خدیویه، فهرست؛ زرکلی،
اعلام؛ سید، خطی؛ طاش کوپریزاده، احمدبن مصطفی، الشقائق النعمانیه، به کوشش احمد
صبحی فرات، استانبول، 1405ق؛ ظاهریه، خطی (تصوف)؛ غزی، محمدبن محمد، الکواکب
السائره، به کوشش جبرائیل سلیمان جبور، بیروت، 1945م؛ کحاله، عمررضا، معجم
المؤلفین، بیروت، 1957م؛ نبهانی، یوسفبن اسماعیل، جامع کراماتالاولیاء، به کوشش
ابراهیم عطوه عوض، بیروت، 1409ق/1989م؛ نیز:
Ahlwardt; De Slane; GAL; Goldziher, Ignaz, "c Al b. Mejmn al-Magrib und sein
Sittenspiegel des stlichen Islam", ZDMG, Leipzig, 1874; Hitti, ph, K. et a;.,
Descriptive Catalog of the Garrett Collection of Arabic Manuscripts, Princeton,
1938; Vollers, K., Katalog der islamischen, christlich-orientalischen, jdischen
und samaritanischen Handschriften , Leipzig, 1975.
عباس مصلائیپور