اِبْنِ كَرّامه، ابوسعد حاكم محسّن بن محمد بن كرّامة جُشَمى بيهقى (413-
مق 494ق/1022-1101م)، متكلم معتزلى و شخصيت برجستة زيدي. كنية او را ابوسعيد
نيز آوردهاند (ابن شهر آشوب، 93). وي از اعقاب حضرت على(ع) و سيزدهمين
پشت از محمد حنفيه (بيهقى، 369) و از ناحية بيهق (فارسى، 692)، از قصبة جشم،
از توابع نيشابور بوده است (بيهقى، 367؛ ياقوت، 2/141).
جشم نام قبيلهاي از عرب هم بوده و احتمال مىرود كه قبيلة مزبور در
خراسان ساكن شده بوده است. از آنجا كه حاكم بنابر نسبنامهاش عرب بوده و
مورخان او را از قبيلة جشم گفتهاند، بسا كه مقصود از انتساب حاكم به جشم،
انتساب او به اين قبيله بوده باشد و قصبة جشم نيز به سبب سكناي اين
قبيله در آنجا چنين ناميده شده باشد (زرزور، 67، 68). امري كه بيهقى بودن
حاكم را تأييد مىكند، اين است كه او تفسيري مبسوط و نيز تفسيري موجز به
زبان فارسى نوشته (ابن ابى الرجال، 4/413) و نيز شاهدي در دست است كه
بعضى كتابهايش را به فارسى تصنيف كرده بوده است (نك: زرزور، 95).
حاكم در خراسان نشو و نما يافت، سپس از آنجا مهاجرت كرد و به مكه رفت.
زمان اين مهاجرت دانسته نيست و معلوم هم نيست كه آيا از ابتدا به مكه
رفته بوده است يا به جاي ديگر؟ البته اين حقيقتى است كه در اواسط سدة 5ق
منازعات بين شعيه و سنى در نيشابور بالا گرفت (همو، 68 -69). در واقع پس از
انحطاط دولت آل بويه و زوال قدرت آنان وضع معتزله به خطر افتاد و در معرض
آزار و تضييق قرار گرفتند. در 456ق در جامع منصور، معتزله را لعن كردند و از
آن پس لعن و ضرب و شتم و حمله به آنان كاري متداول و پسنديده شد (همو،
37). در چنين اوضاع و احوالى طبيعى بود كه معتزله از جاهايى كه بر ايشان
خطر ايجاد مىكرد، به نواحى امن مهاجرت كنند. بدين لحاظ بسياري از علماي
معتزل از نيشابور و خراسان خارج شدند. آرامش مكه و اينكه بسياري از بزرگان
زيديه در اين شهر مقيم بودند، آنجا را تبديل به مركزي براي جذب زيديه
كرده بود و اگر حاكم نيز به آنجا رهسپار شده باشد، تعجبى ندارد، ولى در مورد
او نكتة پذيرفتنىتر اين است كه در اواخر عمرش به مكه رفت و دلايلى نيز
وجود دارد كه اين فرض را تأييد مىكند (همو، 69 -70 و بعد).
ابن كرامه بر اثر سوءقصدي در مكه به قتل رسيد و كسانى كه به قتل او
اقدام كردند، احتمالاً داييهاي او و گروهى از جبريه بودند و اين به سبب
كتابى بود كه با نام رسالة الشيخ ابى مرة يا من ابى مرة الى اخوانه
المجبرة نوشته بود (ابن ابى الرجال، 4/414؛ جنداري، 32؛ زرزور، 73). وي اين
رساله را در طعن مجبّره نوشته و آنان را از اتباع ابليس انگاشته بود. بعضى
نيز سبب قتلش را اعتزال او و يا غلوّش در اعتزال و حب اهل بيت دانستهاند
وليكن به اغلب احتمال، عنوان تحريك كنندة رسالة مذكور و اينكه داييهايش نيز
در معرض تيغ انتقاد او قرار گرفته بودند، باعث قتلش شده بود (زرزور، 73-74 و
بعد).
حاكم كه عالمى ذوفنون بود، تصانيف بسياري از خود برجاي گذاشت، به ويژه در
علم تفسير كه او را فريد زمانش خواندند (بيهقى، 216، 367؛ ابن ابى الرجال،
4/413؛ جنداري، همانجا؛ سيد، ايمن، 95). در اين زمينه زمخشري، مفسر معروف، از
جمله شاگردانِ او بود (ابن ابى الرجال، همانجا) و گفتهاند كه تفسير كشاف او
از تفسير حاكم گرفته شده است، بجز اينكه زمخشري در آن با تعقيد سخن گفته
است (جنداري، همانجا).
رابطة استادي و شاگردي حاكم و زمخشري بر محققان و عالمان قديم و جديد تا
حدود بسياري پوشيده مانده است. برخى گفتهاند اولين تفسير مبسوط معتزلى،
تفسير زمخشري است با نام الكشاف عن حقايق التنزيل، ليكن حقيقت اين است
كه زمخشري در اثر خود به تفسير استادش حاكم، نظر داشته و بر آن مبنا به
تفسير اقدام كرده است (سيد، حاشيه بر العقد، 6/218). از ديگر شاگردان حاكم،
قاضى اسحاق بن عبدالباعث بوده كه در 441ق نزد وي رفته و از او كسب علم و
حديث كرده است (جنداري، همانجا).
اولاد و اعقاب ابن كرامه نيز در علم و معرفت از پايگاه ويژهاي برخوردار
بودند و لقب «حاكم» كه داشتند، مىتواند دليلى بر مقام علمى آنان باشد. از
حاكم فرزندي به نام محمد و معروف به حاكم باقى ماند. حاكم عفيف القضاة
هادي و حاكم موفق از فرزندان حاكم محمد بودند، از ابن عفيف القضاة هادي نيز
فرزندي به نام جدش حاكم ابوسعد محسن باقى ماند كه در ادب و شعردستى داشت
(بيهقى، 368-369).
از استادان حاكم 3 تن از همه مهمترند: ابوحامد احمد بن محمد بن اسحاق نجار
(يا نجاري، د 433ق) كه اولين استاد او بود و بيشترين اثر را بر وي گذاشت،
على بن عبدالله بن احمد نيشابوري (ابن ابى الطيب، د 457ق) كه ساكن بيهق
بود و پس از ابوحامد مهمترين مربى او شمرده مىشد و قاضى القضاة ابومحمد
عبدالله بن حسين ناصحى (د 447ق) كه حاكم فقه را نزد او خوانده بود. وي
همچنين از ابوعبدالرحمان سلمى، ابوالحسين عبدالغافر بن محمد فارسى، قاضى
ابوالحسن حافد، ابوالحسين وخشى، ابوعلى وخشى و امير ابوالفضل ميكالى نيز
حديث آموخت (بيهقى، 320، 367- 368؛ فارسى 692 -693؛ زرزور، 76- 78).
آراءِ حاكم: مربيان اصلى او از شاگردان با واسطه يا بىواسطة قاضى عبدالجبار،
از اهل عدل (معتزله) بودند (زرزور، همانجا) و در شكل دادن به تفكر معتزلى
وي سهم اساسى داشتند. به ويژه كه در روزگار حاكم فكر شيعى و معتزلى بر
نيشابور غالب بود (همو، 38).
مورخان به اتفاق آرا او را متكلم معتزلى و از مذهب زيديه دانستهاند (براي
نمونه، نك: فارسى، 692؛ ابن شهر آشوب، ابن ابى الرجال، جنداري، همانجاها)،
تا جايى كه از ائمة زيدية معتزله در عصر خويش شمرده شده است (سيد، همانجا).
وي نخست حنفى مذهب بود، ولى از حنفيه بريد و به شيعة زيديه پيوست (ابن
ابى الرجال، همانا). اما در تاريخ بيهق خبري از حاكم نقل شده كه روايت
آن با چند واسطه از مالك بن انس است (بيهقى، 251) و اين مىتواند حاكى از
تسامح نسبى او در تشيع باشد - چنانكه زيديه غالباً از چنين تساهلى برخوردار
بودند.
حاكم را برجستهترين مورخ معتزله از بعد از ابوهاشم جبائى (د 321ق) تا اواخر
سدة 5ق و يكى از مهمترين مورخان زيديه شمردهاند. در واقع بعد از قاضى
عبدالجبار وي برجستهترين فرد از مكتب جبائيه شمرده مىشود. موفقيت او در
تلخيص دقيق كتب قاضى و آراءِ جبائيه و استفاده از عباراتواضح و دوري از
طرزبيان مغلق قاضى، بهخصوص چشمگير است؛ به طوري كه بعد از قاضى از
مشهورترين متكلمان جبائيه و شايد آخرين رجل اين گروه بود. يحيى بن حميد در
نزهة الا´نظار در ستايش حاكم، او را «رأس عدليّه»، «ناصرِ عدلى مذهبان»،
«قاطع»و«قاصم» مىخواند (زرزور،83 -84، 451-453). از جملة خدمات علمىِ كمسابقة
حاكم در اين زمينه، نگارش فصلى است در باب «خروج اهل عدل» كه آن را بر
طبقات افزوده، و در آن از جنگهاي معتزليان و كسانى كه بر بنى اميه خروج
كرده بودند، ياد كرده است. در اين فصل وي پيوند بين شيعه و معتزله و عدم
اعتزال معتزله در امر سياست را شرح داده است (زرزور، 452). او در طريق اهل
اعتزال پيروي ابوعلى جبايى را مىكرد، اما سند مذهب اعتزال زمان خود را با
چند واسطه به محمد حنفيه مىرساند كه او نيز مستقيماً از پدر خود حضرت
على(ع) و وي از رسول اكرم(ص) آن را اخذ كرده بود. به عقيدة حاكم و ديگر
معتزله محمد حنفيه در علم كلام از منزلتى عظيم برخوردار بود و حتى از امام
حسن و امام حسين (ع) نيز پيشتر مىرفت (ابن مرتضى، 26، 125-126، 131).
حاكم اعتقاد راسخ به نظر و تفكر و تدبر داشت، اما به شرطى كه به معرفةالله
منتج شود. اتخاذ نظر به انديشه و تعقل شخصى را لازم مىدانست و ايمانى را
كه به تقليد حاصل آمده باشد، فاسد مىشمرد. بدينسان برهان و استدلال را در
امر دين ضروري مىدانست. به رغم او هر مذهبى كه دليلى برايش نباشد، باطل
است (زرزور، 197-202). به عقيد´ حاكم براي معرفت نبوات و شرايع، قول به
عدل و توحيد از اولِ ضروريات است: «واجب است اولاً خداوند تعالى به صفات و
عدلش شناخته آيد، سپس تعلم نبوات و سپس دانستن فقه و شرايع و حديث و
تفسير، زيرا معرفت شرع جز به معرفت كتاب و سنن تمام نمىشود و با اين
ترتيب اين علوم واجب مىگردد» و نيز از اوست كه «هيچ علمى از علوم صحيح
نيست، مگر بعد از معرفت خداوند و توحيد و عدل او» (همو، 175).
معتزله پس از اعتقاد به عدل خداوند به قبول تفويض معتقدند و هر كه به
تفويض بىاعتقاد باشد، از شناخت عدل خدا و معرفةالله قاصر آمده، گمراه و
سرگردان است. پس مخالفت با جبر براي معتزله امري غير از دفاع از دين
نيست. حاكم با مذهب جبر دشمنى تمام داشت، آن را مناقض قرآن و از
نمونههاي بارز كفر مىشمرد. او به فِرق مختلف چون مرجئه و خوارج نيز
پرداخت و آنها را رد كرد، ولى هيچ يك چون جبريه دشمنى او را برنمىانگيختند.
مذهب جبر در نظر او شامل هر عقيدة مخالف مذهبى عدل و توحيد مىشد. وي حتى
بزرگترين مناقض مكتب خود را قول به جبر مىدانست، تا جايى كه مىگفت «هر
شري از مذهب جبر است». او و قاضى عبدالجبار مذهب اشعريه را جزئى از طايفة
گسترده مجّبره مىدانستند و حاكم در ردّ شديد خود بر اين طايفه البته اشاعره
را نيز در نظر داشته است (همو، 207-212).
به هر تقدير اگر حاكم در ابتداي حال - زمانى كه حنفى مذهب بود - به مكتب
اعتزال و يا شاخة بهشميّة آن پاي بندي تمام داشت، پس از انتقال به مذهب
زيديه قطعاً نمىتوانست با آنان موافقت تام داشته باشد، زيرا اگرچه زيديه
در بيشتر اصول با متكلمان معتزلى متفقند، در قضية امامت از آن جدا مىشوند، و
حتى در فقه نيز با اينكه فقه زيدي بسيار نزديك به فقه حنفى است، ولى با
آن مطابقت كامل ندارد. اينها همه مجموعاً هويت خاصى به زيديّه مىبخشد.
حاكم نيز چون ديگر زيديه از قائلان به امامت زيدبن على بود و دليل حقانيت
زيد را مانند همفكران خود، در رواياتى كه به رسول اكرم(ص) يا به ائمه(ع)
نسبت مىداد، جستوجو مىكرد (نك: ابن مرتضى، 93).
حاكم تعليم بنيادي زيديه را تفضيل حضرت على(ع) بر ديگر صحابه و اولويت او
در امامت مىداند و نيز قبول اينكه امام پس از حسين عليهما السلام بايد از
اولاد آنان باشد، و اين نه به وراثت بلكه به فضل و طلب ثابت مىشود و نيز
اينكه بر امام خروج بر امراي جور واجب است (همو، 89). وي با اينكه شيعه
بود، اما از شيعة اثناعشريه تحاشى مىكرد و اختلاف آنان را در تعيين هر امام
پس از درگذشت امام سابق، با عقيدة آنان دربارة منصوص بودن امامت ناسازگار
مىدانست (همو، 95-96). افزون بر اين او مهدويّت خاصه را نمىپذيرفت و به
مشروعيت خلافت خلفاي پيش از حضرت على(ع) و لزوم انتخاب امام در هر زمان
و انعقاد پيمان امامت باور داشت (نك: سيد، «ترجمة الحاكم»، 356-357).
آثار: شمار تأليفات ابن كرامه به چهل و چند كتاب مىرسد (ابن ابى الرجال،
4/413؛ جنداري، همانجا: 42 كتاب):
1. شايد مهمترين اثر او تفسير بر قرآن كريم باشد. بيهقى (ص 367) از تفسيري
از او در 20 مجلد سخن مىگويد و جنداري (همانجا) آن را تفسيري مشهور و شاخص در
بين تفاسير مىشمارد. نام آن بايد التهذيب فى التفسير يا التهذيب فى تفسير
القرآن باشد كه به گفتة ابن ابى الرجال (همانجا) در 9 جزء بزرگ نوشته شده
بود. نسخههاي ناقصى از آن در صنعا، قم و ميلان موجود است (عيسوي، 10؛ صنعا،
1/132-139؛ مرعشى، 5/107؛ آمبروزيانا، .(II/37 تلخيصى از اين كتاب نيز موجود
است كه مؤلف آن دقيقاً معلوم نيست و با عنوان التقريب المختصر من التهذيب
در كتابخانة عمومى شرقى بانكيپور ( بانكيپور، موجود است؛ 2. رسالة ابليس الى
المجبرة (ابن شهر آشوب، همانجا). اين كتاب با نامهاي گوناگون ياد شده است:
رسالة الشيخ ابى مرة (ابن ابى الرجال، 4/414)، رسالة الشيخ ابليس الى
اخوانه المناحيس (جنداري، همانجا)، من ابى مرة الى اخوانه المجبرة (سيد،
«ترجمة الحاكم»، 356؛ زرزور، 73). در فهرست ميكروفيلمها (مركزي، 3/201)، اين
كتاب با نام رسالة ابليس الى اخوانه من المجبرة و المشبهة فى الشكاية عن
المعتزلة آمده كه در 16 باب است. نسخهاي از آن را نيز مىتوان در صنعا با
نام الدّرة على لسان الشيخ ابى مرّة الى اخوانه من المجّبرة يافت (عيسوي،
162)؛ 3. عيون المسائل، در علم كلام و شرح آن (بيهقى، ابن ابى الرجال،
جنداري، همانجاها). نسخة خطى آن در كتابخانة دانشگاه ليدن موجود است (
ورهووه، )؛ VII/395 شرح العيون هم در همان كتابخانه (همانجا) و نيز صنعا وجود
دارد (صنعا، 2/662). آنچه هم در مجموعة فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة چاپ
شده، طبقات 11 و 12 معتزله، برگرفته از شرح العيون است؛ 4. كتاب تنبيه
الغافلين فى (عن / على) فضائل الطالبين، كه گفتهاند در آيات وارده در
شأن اميرالمؤمنين(ع) و اولاد اوست و در موضوع خود بىنظير است (جنداري،
همانجا). به قول خود مؤلف، وي آياتى را كه اهل تفسير در باب اهل بيت(ع)
ذكر كردهاند، در آنجا گرد آورده است (زرزور، 96). نسخههايى از آن در صنعا
موجود است (عيسوي، 66؛ صنعا، 1/324، 2/576)؛ 5. كتاب التأثير و المؤثر فى علم
الكلام (ابن ابى الرجال، همانجا؛ سيد، «ترجمة الحاكم»، 354)، كتابى است در
اهمّ موضوعات كلامى و چنانكه مؤلف خود اشاره كرده، در آن به بحث از علل
اشياء، حدوث افعال، كيفيت خلق و ايجاد، قديم يا محدث بودن جهان، قدرت و
علم و حيات خداوند تعالى و نظاير آنها پرداخته است. وي اديان را برپاية
شناخت اين امور مىداند: مؤثرات، آنچه بىتأثير است، كيفيت تأثير، صفات مؤثر
و آنچه بر آن اثر مىگذارد (زرزور، 99)؛ 6. جلاء الابصار فى متون الاخبار (ابن
شهر آشوب، همانجا)، كه ابن اسفنديار (ص 101) و جنداري (ص 32) فقط آن را جلاء
الابصار خواندهاند. جنداري (همانجا) اين كتاب را مسند مىخواند و مىگويد كه
در حديث مثل آن كتابى نيست، وليكن كتاب ظاهراً به ترتيبى است كه
نمىتوان آن را مسند دانست (زرزور، 107)، زيرا در آن كتاب به بيان فرق و
اختلاف در آراء و ديانات پرداخته است (نك: سيد، همان، 356)؛ 7. نصيحة العامة
يا الرسالة فى نصيحة العامة، كتابى است كه در بيان مذاهب باطل و مذهب صحيح
در عقايد تصنيف شده است. نسخى از اين كتاب در كتابخانههاي صنعا، برلين (شم
و جاهاي ديگر وجود دارد (ابن ابى الرجال، همانجا؛ عيسوي، 210؛ آلوارت، )؛
IX/594 8. كتاب السفينة فى علم التاريخ، در 4 مجلد تأليف شده و در سيرة
انبيا، حضرت رسول (ص) و صحابه و عترت (ع) است. گفتهاند كه اين كتاب در
زيديه اثر بسياري داشته و از آن بسيار نقل كردهاند (ابن ابى الرجال،
جنداري، همانجاها؛ سيد، همان، 355؛ زرزور، 111)؛ 9. السفينة الجامعة لانواع
العلوم، در 4 مجلد و گفتهاند كه در آن بين زهد و فقه جمع كرده است. از
اين كتاب نسخههايى در صنعا و جاهاي ديگر موجود است (سيد، ايمن، 95؛ عيسوي،
407؛ صنعا، 3/1349)؛ 10. تنزيه الانبياء و الائمة (ابن ابى الرجال، همانجا) كه
نسخهاي از آن در كتابخانة دانشگاه ييل وجود دارد (نموي، .(88
آثار يافت نشده: كتاب المؤثرات در حديث (جنداري، همانجا)؛ بستان الشرف
(زرزور، 113)؛ الرد على المجبرة (جنداري، همانجا)؛ كتاب الامامة على مذهب
الزيدية يا ... الزيدية الهادوية (سيد، ايمن، همانجا؛ سيد، «ترجمة...»، 354)؛
تفسيري مبسوط و تفسيري موجز، هر دو به فارسى (ابن ابى الرجال، همانجا)؛
كتاب فى الشروط و المحاضرة (همانجا)، كه فؤاد سيد («ترجمة الحاكم»، 356) آن را
با دو عنوان كتاب المحاضرة و كتاب الشروط آورده است؛ برخلاف اين مورد، ابن
ابى الرجال (همانجا) از دو كتاب ترغيب المهتدي و تذكرة المنتهى به طور
جداگانه ياد مىكند كه سيد (همانجا) دو كتاب را با هم تحت يك عنوان آورده
است؛ كتاب العقل (ابن ابى الرجال، همانجا)؛ كتاب الاسماء و الصفات؛ كتاب
الحقائق و الوثائق؛ المنتخب فى كتاب الزيدية (ابن ابى الرجال، همانجا) كه
سيد (همانجا) آن را با عنوان كتاب المنتخب فى فقه الزيدية آورده است، اما
زرزور (ص 112) احتمال مىدهد كه عنوان آن المنتخب يا المنتخب فى الفقه
بوده باشد؛ كتاب الانتصار لسادات المهاجرين و الانصار؛ كتاب تحكيم العقول
فى الاصول (ابن ابى الرجال، همانجا؛ قس: بيهقى، 367)؛ رسالة الباهرة فى
الخاسرة (سيد، همانجا) كه به گفتة زرزور (ص 99) مقصود از آن فرقة باطنيه است؛
الرسالة الغرّاء (ابن ابى الرجال، همانجا).
مآخذ: ابن ابى الرجال، احمد، مطلع البدور و مجمع البحور، نسخة عكسى موجود در
كتابخانة مركز؛ ابن اسفنديار، محمد، تاريخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال،
تهران، 1320ش؛ ابن شهر آشوب، محمد، معالم العلماء، نجف، 1380ق/1961م؛ ابن
مرتضى، احمد، المنية و الامل، به كوشش محمد جواد مشكور، بيروت، 1399ق/
1979م؛ بيهقى، على، تاريخ بيهق، به كوشش قاري سيد كليمالله حسينى،
حيدرآباد دكن، 1968م؛ جنداري، احمد، تراجم الرجال المذكورة فى شرح الازهارِ
ابن مرتضى، صنعا، 1341ق؛ زرزور، عدنان، الحاكم الجشمى و منهجه فى تفسير
القرآن، بيروت، 1391ق/1971م؛ سيد، فؤاد، حاشيه بر العقد الثمين فى تاريخ
البلد الامينِ امام تقىالدين فاسى، بيروت، 1405ق/1985م؛ همو، «ترجمة
الحاكم الجشمى»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة ابوالقاسم بلخى و ديگران،
تونس، 1393ق/1974م؛ سيد، ايمن فؤاد، مصادر تاريخ اليمن، قاهره،
1392ق/1972م؛ صنعا، خطى؛ عيسوي، احمد محمد و ديگران، فهرس المخطوطات المكتبة
الغربية بالجامع الكبير بصنعاء، قاهره، 1978م؛ فارسى، عبدالغافر، تاريخ
نيسابور، به كوشش محمد كاظم محمودي، قم، 1402ق؛ مرعشى، خطى؛ مركزي،
ميكروفيلمها؛ ياقوت، بلدان؛ نيز:
Ahlwardt; Ambrosiana; Bankipore; Nemoy, Leon, Arabic Manuscripts in the Yale
University Library, New Haven, 1956; Voorhoeve.
مسعود جلالى مقدم
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا