اِبْنِ عُنَيْن، ابوالمحاسن شرفالدين محمد بن نصرالله بن حسين ابن عُنين
(549 -630ق/1154-1233م)، شاعِر هجوسراي دمشقى. نياكان وي از انصار بودند كه
از مدينه به كوفه كوچ كردند و در محلى موسوم به مسجد بنى نجار ساكن شدند
(ياقوت، 19/81 -82؛ ابن خلكان، 5/18)، اما خود وي در دمشق زاده شد. ياقوت
كه از همروزگاران اوست، شرح مفصلى دربارة وي نوشته است (19/81 - 92).
وي در زادگاهش از محضر ابن عساكر بهره گرفت و نحو و لغت را از ابوالثناء
محمود بن ارسلان (رسلان) شيزري آموخت. همچنين نزد قطبالدين نيشابوري كه
در آن زمان رياست شافعيه را به عهده داشت و در جامع اموي دمشق مجلس
تشكيل مىداد و نيز كمالالدين شهرزوري قاضى القضاة دمشق اندكى فقه آموخت.
در بغداد از محضر منوچهر بن تركانشاه، راوي مقامات حريري، بهرهمند شد (همو،
19/82؛ صفدي، 5/122-123). وي در نقد شعر چيرهدست گرديد (ابن خلكان، 3/351) و
بر كتاب الجمهرة ابن دُريد احاطه يافت (ياقوت، همانجا؛ ابن خلكان، 5/14) و
سپس آن را مختصر ساخت (نك: آثار). در 565ق، هنگامى كه 16 ساله بود،
سرودنشعر را آغازكرد (مردم بك، 4- 5). آغاز شاعري وي مصادف بود با روزگار
حكومت نورالدين محمود بن زنگى كه چندان عنايتى به شعر و ادب نداشت. زيرا
وي مردي پرهيزگار بود و مجالست با شاعران را زيبندة خويش نمىيافت و يا شايد
به دليل ترك زبان بودن قادر به درك ظرايف و زيباييهاي شعر نبود و شاعران
همروزگار وي، در سرودههاي خويش به اين دو نكته اشاره كردهاند (همو، 5).
از اين روي شاعر جوان كه گويى از خير اميران و بزرگان مأيوس شده بود، به
انواعى از شعر از جمله لغز روي آورد كه بيشتر به سرگرمى و اقناع شخصى
نزديك بود (نك: ابن عنين، 149- 178) و گويا در اين روزگار بيشتر سرگرمى وي،
شركت در مجالس ادبى و همنشينى با شاعران بود (همانجا؛ ابن ظافر، 402). اندكى
بعد، كار او به هجوسرايى و مجون كشيد و با بىپروايى، زبان به طعن و
استهزاي همروزگاران خويش گشود. وي در قصيدهاي 500 بيتى كه آن را «مقراض
الاعراض» ناميد (ابن جوزي، 8(2)/696؛ ابن تغري بردي، 6/294)، همة اعيان و
اشراف همروزگار خويش را هجو كرد و هيچ يك از آنان را فرونگذاشت (همانجاها).
از اين قصيده 52 بيت اكنون در ديوان وي (ص 179-184) برجاي مانده است.
در 570ق/1174م صلاحالدين ايوبى بر دمشق مسلط شد و با آنكه با شاعران و
اديبان بر سر مهر بود (مردم بك، 5، 32)، روشن نيست از چه روي ابن عنين
براي نزديك شدن به وي كوششى نكرد و به جاي آن با بىپروايى، خود او و
رجال حكومتش را هجو كرد (ص 210-211؛ ابن جوزي، 8(2)/697).
ابن مطران طبيب كه از نزديكان صلاحالدين بود، نزد وي به سعايت برخاست و
موجبات تبعيد او را از دمشق فراهم آورد، اما ابن عنين اقدام او را بىپاسخ
نگذاشت و در شعري گزنده و نيشدار به سختى او را هجو كرد (ص 133؛ ابن جوزي،
8(1)/411-412). پس از آن، نزديك به 20 سال از عمر خود را در سرزمينهاي
گوناگون از جمله عراق، خراسان، آذربايجان، خوارزم، ماوراءالنهر، هند و يمن
گذراند. در خوارزم و ري به مجلس درس فخر رازي راه يافت (ياقوت، 19/82؛
ابن خلكان، 4/251؛ سبكى، 8/87؛ قس: مردم بك، 6 - 8) و به وي ارادتى ويژه
يافت و بارها در سرودههاي خويش او را ستود (همانجا). در اين مدت كوشيد تا با
ستايش برخى حكام به مال و ثروت دست يابد (ابن فوطى، 52؛ ذهبى، 87)، اما
گويا در اين امر چندان موفق نشد (ابن عنين، 33) و به هر جا كه سفر مىكرد از
هجو و ريشخند فرمانروايان و اشراف دست نمىكشيد (همو، 127، 144، 231). سرانجام
به يمن رفت و چندي بين مصر و يمن به تجارت مشغول بود (ابن وردي، 2/240)
و در مجالس ادبى شاعران و اديبان مصر شركت جست و ميان آنان به «شاعر شام»
شهرت يافت (ابن خلكان، 6/62).
در يمن سيفالاسلام طغتكين برادر صلاح الدين ايوبى را مدح گفت (ص 34-40) و
از اين راه ثروتى به دست آورد (ابن وردي، همانجا)، اما آرزوي بازگشت به
دمشق كه از هر جاي ديگري دوستتر مىداشت (نك: ص 68 -90؛ مردم بك، 13)،
هيچ گاه در وي خاموش نشد و قصايد بسياري در بيان اين آرزو سرود، چنانكه
اكنون بخشى از ديوان او را همين قصيدهها كه با زيبايى و ظرافت بسيار سروده
شده است (ابن خلكان، 5/17)، تشكيل مىدهد. ظاهراً عصبيت عربى او (مردم بك،
23) نيز بر اين شوق بازگشت مىافزود. با اين حال وي هرگز ناخشنودي خويش را
از زمامداران دمشق پنهان نساخت (ابن عنين، 84 - 85، 108).
در 597ق، پس از مرگ عثمان بن صلاحالدين (595 ق) و تسلط الملك العادل بر
سراسر شام و مصر (مردم بك، 12)، در قصيدهاي از وي خواست تا اجازه دهد كه
به دمشق بازگردد (ابن خلكان، 5/16؛ مردم بك، همانجا)، الملك العادل اجازه
داد و او با غروري تمام كه از شعرش پيداست (ص، 94) به دمشق وارد شد، اما
پس از چندي به هجو ملك پرداخت (ص 239؛ ابن جوزي، 8(2)/697؛ ياقوت، 19/87؛
ابن تغري بردي، 6/294). با تسلط الملك المعظم بر دمشق دورة طلايى زندگى او
آغاز شد: در شمار نزديكان و همنشينان ملك درآمد و با هزليّات خويش مجالس وي
را گرمى بخشيد (ابن جوزي، 8(2)/696) و نزد وي از اعتبار بسيار برخوردار شد
(ابن عنين، 92؛ ابن خلكان، 5/18). در 623ق از سوي وي به سفارت تعيين شد و
در همين سفر در شهر اربل با ابن خلكان ديدار كرد (ابن خلكان، 5/15). در اواخر
حكومت الملك المعظم به وزارت رسيد و تا پايان حكومت فرزند او الملك الناصر
بر اين مقام باقى بود. با آغاز حكومت الملك الاشرف بر دمشق در 626ق، از
مقام خود بركنار شد و 4 سال پس از آن در 81 سالگى در دمشق درگذشت (ابن
خلكان، 5/18؛ مردم بك، 15-16).
مهمترين ويژگى ابن عنين هجوسرايى و هزل گويى و كثرت اينگونه اشعار نسبت
به مضامين ديگر، در ديوان اوست، اما به گمان ما در پس اين زبان گزنده و
اين چهرة شوخ (ابن فوطى، همانجا) شخصيت ديگري پنهان است كه بايد از خلال
سرودههاي وي بيرون كشيد. ستايشها و هجوهاي او هيچ يك بىسبب و از سر تفنن
و يا صرفاً براي به دست آوردن مال و جاه نبوده است. وي به ندرت زبان
به هجو و ريشخند مردم عادي گشود، بلكه آماج زبان زهرآگين وي همواره اشراف
و صاحبان قدرت بودند كه از جملة آنانند: امير بدرالدين مودود شحنة دمشق (ابن
عنين، 203، 204، 208)، صفىالدين ابن قابض، از رجال حكومت صلاحالدين ايوبى
(همو، 206، 207)، ابوالفضل يحيى قاضى القضات دمشق (همو، 221)، جمالالدين
محمد بن ابى الفضل دَولَعى خطيب دمشق (همو، 182، 188)، قاضى فاضل (همو،
182، 188، 189، 190، 219)، جمالالدين عبدالرحيم بن على بن شيث وزير الملك
المعظم (همو، 190، 224، 225)، قاضى ابن ابى عصرون (همو، 191-193)، نايب وي
حرستانى (همو، 184) و قاضى شرفالدين (همو، 131). وي در كار هجو و ريشخند
چندان بىپروا بود كه حرمت الملك المعظم را نيز كه وي را بسيار گرامى
مىداشت، رعايت نمىكرد (همو، 243؛ نك: صفدي، 5/123).
از فساد حاكم بر خانوادههاي اشراف سخت انتقاد مىكرد و خليفة بغداد را در آن
شريك مىدانست (ص 144). الملك العادل را شمشير روزي بُر (همو، 239) و صاحبان
قدرت را باري سنگين بر دوش مردم مىديد. دو صفت عدل و انصاف در نظر وي
ستودنى بود و رجال و كارگزاران حكومت را از اينكه از اين دو صفت عاريند،
تحقير مىكرد (همو، 229). ستايش بسيار وي از فخر رازي به دليل دانش و معرفت
اوبود (نك: همو، 53 - 55؛ ياقوت،19/89 - 90)، اما با فقيهان و رجال دين ميانة
خوشى نداشت و همواره آنان را به استهزا مىگرفت (نك: ابن عنين، 132، 137،
202؛ مردم بك، 20)، چنانكه يكى از سرگرميهاي وي آن بود كه به جامع دمشق
رود و در رواقهاي آن به گردش بپردازد و در مجالس درس و وعظ نكتهاي براي
هزل و بذلهگوييهاي خويش بيابد (همو، 19-20). احتمالاً به همين سبب است كه
ياقوت (19/82) دربارة وي گويد «يُحّل بالصلوة». گرچه وي به بد دينى متهم شد
(نك: ادامة مقاله)، اما همو فخر رازي را به دليل دفاع عالمانهاش از دين
ستود (ص 53 -54؛ ياقوت، 19/88 -90). وي برخى از اهل دانش و ادب را نيز هجو
كرد كه رشيد نابلسى شاعر، ابن سائق، ابن قلانسى و سبط ابن جوزي از آن
جملهاند (نك: ص 185، 186، 187، 226، 227، 231، 237). بىسبب نيست كه سبط ابن
جوزي، او را بد زبان، فاسق و هرزه خوانده است (8(2)/696). طرفه آنكه در
ميان كسانى كه هجو شدهاند، برخى از استادان او و از آن جمله كمالالدين
شهرزوري (ابن عنين، 197) و نيز پدر خودش به چشم مىخورند (همو، 239؛ امين،
166).
اين رفتار و نيز ميل به بادهنوشى (ياقوت، 19/82) و فرو نهادن فريضة دينى
(ابن عنين، 138، 139، ياقوت، همانجا؛ صفدي، 5/123)، موجب گرديد كه وي به بد
دينى و كفر متهم شود (ياقوت، صفدي، همانجاها)، چنانكه سبط ابن جوزي (همانجا)
همنشينى با ابن عنين را يكى از گناهان بزرگ الملك المعظم شمرده است و
گويد: آنگاه كه ابن عنين مدتى گوشهنشينى اختيار كرد و به عبادت مشغول شد،
رفتار وي را به جد نگرفتند و الملك المعظم با ارسال اسباب لهو و لعب پيام
داده كه با آنها به عبادت پردازد (همو، 8(2)/606، 698). با اين حال وي پس
از آنكه بر مسند وزارت تكيه زد (دلجى، 124)، درستكاري و صداقت خويش را نشان
داد و منابعى كه به بد دينى او اشاره كردهاند، اين نكته را از ياد
نبردهاند (نك: صفدي، 5/123). خود وي نيز مدّعى درست كرداري و راستى خويش
بود و تبعيد از دمشق را نتيجة راستى و درستى كه به گفتة خود، تنها گناهش بود،
مىدانست (ص 94؛ ابن جوزي، 8(2)/697).
شرفالدين در سرودههاي هجوآميز خويش رو به سوي مردم عادي داشت. اقبال
مردم و ستايش بسيار از شعر او (ياقوت، 19/92؛ ابن خلكان، 5/14) از همين جا
سرچشمه مىگرفت، چنانكه قطعههايى از شعر او را برخى از مردم گردآورده بودند
(ابن خلكان، 5/17). استفاده از واژههاي عاميانه در اين سرودهها (مردم بك،
26، 246) نيز گرايش او را به عامة مردم تأييد مىكند. برخى از سرودههاي وي
يادآور زجلهاي شاعران سدههاي بعدي است (نك: ابن شداد، 87). شايد بتوان با
تحليل و بررسى اشعار وي تصوير روشنى از جامعة اشرافى دمشق در روزگار وي به
دست داد.
آثار: علاوه بر ديوان ابن عنين كه در دمشق (1365ق/1946م) به چاپ رسيده
است، دو كتاب نيز به وي نسبت دادهاند كه عبارتند از: 1. تاريخ العزيزي، در
سيرة الملك العزيز كه ظاهراً براي طغتكين بن ايوب كه در آن زمان
فرمانرواي يمن بود، تأليف كرده است (زركلى، 7/126)؛ 2. مختصر الجمهرة لابن
دريد، در لغت (كحاله، 12/79) كه نشانة چيرهدستى وي در لغت بوده است.
مآخذ: ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن جوزي، يوسف، مرا¸ة الزمان، حيدرآباد
دكن، 1371ق/1952م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن شداد، محمد، الاعلاق الخطيرة، به
كوشش سامى دهان، دمشق، 1375ق/1956م؛ ابن ظافر، على، بدائع البدائه، به
كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1970م؛ ابن عنين، محمد، ديوان، به
كوشش خليل مردم بك، دمشق، 1365ق/1946م؛ ابن فوطى، عبدالرزاق، الحوادث
الجامعة، بغداد، 1351ق؛ ابن وردي، عمر، تتمة المختصر فى اخبار البشر، به كوشش
احمد رفعت بدراوي، بيروت، 1389ق/1970م؛ امين، حسن، دولة الموحدين
الاسلامية، بيروت، 1406ق/ 1968م؛ دلجى، احمد، الفلاكة و المفلوكون، بغداد،
1385ق؛ ذهبى، محمد، المختصر المحتاج اليه من تاريخ ابن دبيئى، بيروت،
1405ق/1985م؛ زركلى، اعلام؛ سبكى، عبدالوهاب، طبقات الشافعية الكبري، به
كوشش عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحى، قاهره، 1324ق؛ صفدي، خليل،
الوافى بالوفيات، به كوشش ددرينگ، بيروت، 1389ق/1970م؛ كحاله، عمررضا،
معجم المؤلفين، بيروت، 1975م؛ مردم بك، خليل، مقدمه بر ديوان (نك: هم،
ابن عنين)؛ ياقوت، ادبا.
محمد سيدي - حسن صفري نادري
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا