responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1198
ابن دريد
جلد: 3
     
شماره مقاله:1198



اِبْن‌ِ دُرَيْد، ابوبكر محمد بن‌ حسن‌ بن‌ دريد ازدي‌ (ح‌ 223- 18 شعبان‌ 321ق‌/838 - اوت‌ 933)، لغت‌ شناس‌، نحوي‌، اديب‌ و شاعر عرب‌. نسب‌ او را همگان‌، از ابوطيب‌ لغوي‌ (ص‌ 84) گرفته‌ تا خطيب‌ (2/195) و ياقوت‌ ( ادبا، 18/127) به‌ قبيلة ازد رسانده‌اند. اين‌ قبيلة بزرگ‌ يمنى‌، پيش‌ از ظهور اسلام‌، به‌ عمان‌ كوچيد و به‌ ازد عمان‌ مشهور شد، خاندان‌ ابن‌ دريد نيز از بزرگان‌ قبيله‌ بود. بنا به‌ روايتى‌ كه‌ از خود وي‌ نقل‌ شده‌ است‌ (خطيب‌، 2/196)، او در كوي‌ صالح‌ بصره‌ زاده‌ شد (نك: ابن‌ نديم‌، 67؛ ابن‌ انباري‌، 175؛ ابن‌ جوزي‌، 6/261؛ ياقوت‌، همانجا)، اما در اينكه‌ چند سال‌ زيست‌، اندكى‌ اختلاف‌ كرده‌اند و چون‌ تاريخ‌ وفات‌ مسلم‌ است‌، ناچار تاريخ‌ ولادت‌ جا به‌ جا شده‌ و تاريخهاي‌ زير به‌ دست‌ آمده‌ است‌: 228ق‌ (ابوطيب‌، همانجا؛ زبيدي‌، 184؛ ابن‌ خلكان‌، 4/328). 224ق‌ (ابوطيب‌، همانجا) و 223ق‌ كه‌ صحيح‌ترين‌ آنهاست‌، از قول‌ خود او يا شاگردش‌ ابوالحسين‌ نقل‌ شده‌ است‌ (ابن‌ نديم‌، همانجا؛ مرزبانى‌، 426؛ خطيب‌، همانجا).
دربارة دوره‌هاي‌ مختلف‌ زندگى‌ او اطلاعات‌ مختصر، اما نسبتاً مفيدي‌ در منابع‌ گرد آمده‌ است‌، ولى‌ چون‌ به‌ سدة 7ق‌ و وفيات‌ ابن‌ خلكان‌ مى‌رسيم‌، اين‌ اطلاعات‌ بسيار گسترده‌ و دقيق‌تر مى‌گردد؛ اگر چه‌ احساس‌ مى‌شود كه‌ ابن‌ خلكان‌ روايات‌ خود را از آثار قالى‌، شاگرد ابن‌ دريد، برگرفته‌، اما باز ساية ترديد از ذهن‌ پژوهنده‌ پاك‌ نمى‌گردد و نخستين‌ شبهه‌ از دوران‌ كودكى‌ او پديدار مى‌شود: گويند وي‌ دوران‌ كودكى‌ را در بصره‌ گذراند و همانجا (ابن‌ نديم‌، همانجا؛ يغموري‌، 342؛ به‌ خصوص‌ تنوخى‌، محسن‌، 250؛ ياقوت‌، ادبا همانجا، كه‌ روايات‌ خود را از قول‌ تنوخى‌ نقل‌ كرده‌ است‌، اما ندانستيم‌ از كجا) و يا در عمان‌ (مرزبانى‌، 425؛ خطيب‌، 2/195؛ ابن‌ جوزي‌، همانجا) پرورش‌ يافت‌. ابن‌ خلكان‌ (4/325) به‌ پرورش‌ او در بصره‌ اشاره‌ كرده‌، مى‌افزايد كه‌ نزد ابوحاتم‌ سجستانى‌ (د 255ق‌)، رياشى‌ (د 257ق‌)، ابن‌ اخى‌ الاصمعى‌ و اشناندانى‌ (د 288ق‌) درس‌ خواند و تا قيام‌ زنگيان‌ و تاراج‌ بصره‌ و قتل‌ رياشى‌ يا اندكى‌ قبل‌ از آن‌، در بصره‌ ماند و چون‌ احوال‌ را پريشان‌ ديد، با عمويش‌ حسين‌ به‌ عمان‌ گريخت‌. اين‌ سخن‌ بدان‌ معنى‌ است‌ كه‌ وي‌ تا 34 سالگى‌ در بصره‌ بوده‌ و در اين‌ صورت‌، رواياتى‌ كه‌ پرورش‌ او را در عمان‌ دانسته‌اند، بى‌اعتبار مى‌گردد. به‌ هر حال‌ وي‌ كه‌ گويا پدر را از دست‌ داده‌ بود، تحت‌ تكفل‌ عمويش‌ حسين‌ بن‌ دريد قرار گرفت‌.
وي‌ ابوعثمان‌ اشناندانى‌ را به‌ تربيت‌ و تعليم‌ ابن‌ دريد گماشت‌ و او از همان‌ كودكى‌ هوشمندي‌ و قدرت‌ حافظة خود را آشكار ساخت‌؛ داستانى‌ كه‌ محسن‌ تنوخى‌ (همانجا) آورده‌ بر اين‌ امر گواه‌ است‌: حسين‌ از برادرزادة خويش‌ كه‌ شعر حارث‌ بن‌ حلزه‌ را نزد اشناندانى‌ مى‌خواند، خواست‌ كه‌ معلقة آن‌ شاعر را حفظ كند و كودك‌ را وعده‌هايى‌ نيز داد. سپس‌، چون‌ عمويش‌ همراه‌ معلم‌ از غذا خوردن‌ بازآمدند، وي‌ نه‌ معلقه‌ كه‌ همة ديوان‌ حارث‌ را حفظ كرده‌ بود (نيز قس‌: خطيب‌، 2/196؛ ياقوت‌، ادبا، 18/129-130). احتمالاً چند سال‌ پس‌ از اين‌ دوران‌ آموزش‌ بود كه‌ اشناندانى‌ در گردشى‌ بر رودخانة بصره‌ شروع‌ به‌ املاي‌ معانى‌ الشعر بر او كرد (اشناندانى‌، 3). پس‌ از آن‌ ابن‌ دريد روانة عمان‌ شد و 12 سال‌ در آنجا ماند (ابن‌ خلكان‌، 4/325). از اين‌ دوران‌، تنها يك‌ روايت‌ عمده‌ باقى‌ مانده‌ است‌، از اين‌ قرار كه‌ او خود گويد (نك: ياقوت‌، ادبا، 18/141) در عمان‌ با صلت‌ بن‌ مالك‌ شاري‌ (امام‌ فرقه‌اي‌ از خوارج‌) همراه‌ بود. چون‌ باران‌ و سيل‌ فراوان‌ آمده‌ بود و خانه‌ها ويران‌ مى‌شدند، مردم‌ از صلت‌ خواستند به‌ درگاه‌ خداوند نيايش‌ كند تا باران‌ بند آيد. وي‌ فرداي‌ آن‌ روز چون‌ به‌ دعا مى‌شد، ابن‌ دريد را نيز همراه‌ خود برد. به‌ گفتة مسعودي‌، صلت‌ بن‌ مالك‌ در 280ق‌ به‌ دست‌ مأموران‌ خليفه‌ كشته‌ شد (8/143) و محمد بن‌ نور به‌ ياري‌ مزدوران‌ حبشى‌ خويش‌، سپاه‌ صلت‌ را كه‌ بيشتر ازدي‌ بودند، در هم‌ شكست‌.
ابن‌ دريد كه‌ از كشته‌ شدن‌ افراد قبيلة خويش‌ دلتنگ‌ بود، در قطعه‌ شعري‌ به‌ مزدوران‌ محمد بن‌ نور تاخت‌ و آن‌ سپاه‌ را «فرومايگان‌» و «سياه‌ پوستان‌ كوتاه‌ قد» خواند (نك: ديوان‌، 110 و حاشيه‌). ظاهراً اندكى‌ پيش‌ از اين‌ ماجرا بين‌ قبايل‌ مختلف‌ عمان‌، از جمله‌ شاخه‌اي‌ كه‌ ابن‌ دريد از آن‌ برخاسته‌ بود، نزاع‌ درگرفت‌ و خونها ريخته‌ شد. ابن‌ دريد نيز در رثاي‌ افراد قبيله‌اي‌ كه‌ در «روضه‌» كشته‌ شده‌ بودند. قصيده‌اي‌ در 47 بيت‌ ( ديوان‌، 89 -92) سرود و سپس‌ در قصيده‌اي‌ ديگر كه‌ اين‌ بار بر 60 بيت‌ بالغ‌ است‌. از مردان‌ قبيله‌ خواست‌ كه‌ به‌ خونخواهى‌ برخيزند ( ديوان‌، 92-97). ابن‌ دريد در اين‌ ديار خاطره‌هاي‌ افسانه‌گون‌ بسياري‌ از خود به‌ جاي‌ گذاشته‌ است‌. بخشى‌ از آنها را عزالدين‌ تنوخى‌ از دوستى‌ عمانى‌ شنيده‌ و در مقدمة وصف‌ السحاب‌ ابن‌ دريد نهاده‌ است‌ (ص‌ 96- 98).
اگر در اقامت‌ 12 سالة او در عمان‌ ترديد نكنيم‌، بايد چنين‌ نتيجه‌ بگيريم‌ كه‌ وي‌، در 269ق‌ كه‌ 46 ساله‌ بود، دوباره‌ به‌ بصره‌ بازآمد (ابن‌ خلكان‌، 4/325). شايد در همين‌ سفر بود كه‌ بر خانة خرابه‌اي‌ گذشت‌ و شعري‌ بر ديوار آن‌ نوشت‌ (يغموري‌، 343؛ ياقوت‌، ادبا، 18/132). نيز شايد در همين‌ زمان‌ بود كه‌ با ابوعبدالله‌ مفجع‌ شاعر شيعى‌ مذهب‌، هجا رد و بدل‌ كرد (ابن‌ نديم‌، 91) و يحيى‌ بن‌ عبدالوهاب‌ و ابن‌ يحيى‌ از اعيان‌ بصره‌ را مدح‌ گفت‌ ( ديوان‌، 63 -64) و يا كار نزاعش‌ با ابونصر احمد ابن‌ حاتم‌ باهلى‌ به‌ اقامة دعوا نزد ابوخليفه‌ قاضى‌ معروف‌ بصره‌ (د 305ق‌؛ دربارة وي‌ نك: مسعودي‌، 8/128-134؛ در مورد قصيده‌ نك: I/113 انجاميد و قاضى‌ در حضور بزرگان‌ بصره‌ به‌ نفع‌ او حكم‌ كرد (زبيدي‌، 182). حسين‌ عموي‌ ابن‌ دريد نيز احتمالاً در همين‌ هنگام‌ درگذشته‌ است‌ (نك: ديوان‌، 69 -70). اين‌ بار وي‌ بيش‌ از 30 سال‌ در بصره‌ ماند، بى‌گمان‌ وي‌ در اين‌ فاصله‌ بارها به‌ سفر رفته‌، شايد از عمان‌ نيز ديدن‌ كرده‌ باشد و شايد بخشى‌ از روايات‌ عمانى‌، در خلال‌ اين‌ سفرها رخ‌ داده‌ باشد، اما هيچ‌ سندي‌ ما را در اين‌ باب‌ راهنمايى‌ نمى‌كند. تنها مى‌گويند كه‌ وي‌ از عمان‌ به‌ سوي‌ «جزائر البحر» روان‌ شد (مرزبانى‌، 425؛ خطيب‌، 2/195) و به‌ جزيرة ابن‌ عماره‌ (ابن‌ نديم‌، 67؛ ياقوت‌، ادبا، 18/128؛ «ابن‌ عمر» كه‌ بى‌گمان‌ تحريف‌ است‌) رفت‌ و از آنجا روي‌ به‌ فارس‌ نهاد. اين‌ مسير تلفيقى‌ است‌ از ابن‌ خلكان‌ و ديگر منابع‌؛ اين‌ منابع‌ مسير او را گاه‌ عمان‌ - جزائر البحر - فارس‌ نوشته‌اند (ابن‌ نديم‌، مرزبانى‌، همانجاها) و گاه‌ - عمان‌ - جزائر - بصره‌ - فارس‌ (خطيب‌، همانجا).
چگونگى‌ رفتن‌ او به‌ فارس‌ و پيوندش‌ به‌ آل‌ ميكال‌ در ايران‌، مكان‌ و زمان‌ اين‌ پيوند چندان‌ روشن‌ نيست‌، زيرا حكومت‌ و احوال‌ آن‌ خاندان‌ نيز گنگ‌ مانده‌ است‌: شاه‌ بن‌ ميكال‌ (د 302ق‌/914م‌) از فرماندهان‌ سپاه‌ طاهريان‌ بود و در بغداد، كوفه‌، بصره‌ و جاهاي‌ ديگر به‌ نام‌ ايشان‌ مى‌جنگيد، اما منابع‌ ما دربارة 30 سال‌ آخر زندگى‌ او به‌ كلى‌ خاموشند؛ برادرزادة او عبدالله‌ بن‌ محمد بن‌ ميكال‌ (د 308ق‌/920م‌) پس‌ از آن‌ چندي‌ نزد صفاريان‌ وزارت‌ كرد، به‌ خليفه‌ مقتدر پيوست‌ و شايد در آغاز خليفه‌ او را بر فارس‌ گمارده‌ باشد. به‌ هر حال‌ وي‌ در اواخر عمر، ولايت‌ اهواز را به‌ عهده‌ داشت‌. فرزند او ابوالعباس‌ اسماعيل‌ (د 362ق‌/ 973م‌) در نيشابور زاده‌ شد و در فارس‌ و اهواز دانش‌ آموخت‌ (نك: ه د، آل‌ ميكال‌). همة منابع‌ ما تنها به‌ سفر ابن‌ دريد به‌ فارس‌ و احياناً پيوند او به‌ آل‌ ميكال‌ اشاره‌ مى‌كنند. بجز حاكم‌ نيشابوري‌ (روايت‌ در انساب‌ سمعانى‌، 12/531؛ ياقوت‌، ادبا، 7/8) و ابن‌ خلكان‌ (4/325) كه‌ تصريحى‌ در اين‌ باره‌ دارند: حاكم‌ گويد چون‌ عبدالله‌ ولايت‌ بخشهايى‌ از اهواز را يافت‌. ابن‌ دريد را به‌ تربيت‌ فرزند خواند.
با توجه‌ به‌ تاريخ‌ وفات‌ عبدالله‌ و تولد اسماعيل‌، اين‌ حادثه‌ بايد چند سال‌ پيش‌ از 297ق‌ رخ‌ داده‌ باشد، اما ابن‌ خلكان‌ چنين‌ آورده‌ كه‌ «وي‌ در فارس‌، هم‌ صحبت‌ دو پسر (محمد، د 250ق‌ و شاه‌) ميكال‌ شد. اين‌ دو، در آن‌ هنگام‌ ولايت‌ فارس‌ را به‌ عهده‌ داشتند. ابن‌ دريد جمهرة را براي‌ آنان‌ نگاشت‌ و ايشان‌ نيز ديوان‌ فارس‌ را به‌ او سپردند و چنان‌ شد كه‌ نامه‌هاي‌ دولتى‌ همه‌ با نظر او صادر مى‌شد و هيچ‌ امري‌ بدون‌ امضاي‌ او انجام‌ نمى‌گرفت‌. سپس‌ در كنار آن‌ دو امير مالى‌ عظيم‌ فراهم‌ آورد، اما چون‌ سخت‌ بخشنده‌ بود، چيزي‌ برايش‌ باقى‌ نماند. چون‌ آن‌ دو را با «مقصوره‌» مدح‌ گفت‌، 10 هزار درهم‌ صله‌ ستاند، و چون‌ فرزندان‌ ميكال‌ عزل‌ شدند و به‌ خراسان‌ انتقال‌ يافتند، وي‌ فارس‌ را ترك‌ گفت‌ و در 308ق‌ وارد بغداد شد» (همانجا).
ضعف‌ و گنگى‌ اين‌ روايت‌ كه‌ مورد استناد همة نويسندگان‌ معاصر هم‌ قرار گرفته‌، پوشيده‌ نيست‌؛ اولاً: احتمالاً محمد بن‌ ميكال‌، پيش‌ از آنكه‌ ابن‌ دريد به‌ ايران‌ آيد، در گذشته‌ بوده‌؛ ثانياً: هيچ‌ نمى‌دانيم‌ كه‌ آيا شاه‌ بن‌ ميكال‌ هرگز در فارس‌ حكومت‌ كرده‌ يا نه‌؛ ثالثاً: به‌ ميكالى‌ اصلى‌ يعنى‌ ابوالعباس‌ اسماعيل‌ كه‌ شاگرد وي‌ بوده‌، هيچ‌ اشاره‌اي‌ نرفته‌ است‌؛ رابعاً اين‌ دو برادر هرگز عزل‌ و به‌ خراسان‌ تبعيد نشده‌اند و آنچه‌ كار را دشوارتر مى‌كند، روايت‌ ديگري‌ است‌ در ياقوت‌ ( ادبا، 18/142): وي‌ در اين‌ روايت‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ امير ابونصر احمد ميكالى‌ - كه‌ رئيس‌ نيشابور بود - همراه‌ ابن‌ دريد به‌ گردشگاه‌ رفته‌ است‌. اما اين‌ ابونصر، در 416ق‌، يعنى‌ 95 سال‌ بعد از اين‌ دريد وفات‌ يافته‌ است‌ و معلوم‌ نيست‌ چگونه‌ مى‌توانسته‌ با وي‌ به‌ گردشگاه‌ رود. بدين‌ سان‌ ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ نمى‌توان‌ مانند برخى‌ از معاصران‌ (مثلاً نك: ابن‌ سالم‌، 10-14) بر اين‌ روايات‌، خاصه‌ روايات‌ ابن‌ خلكان‌ كه‌ درست‌ نمى‌دانيم‌ از كجا سرچشمه‌ گرفته‌، اعتماد كرد و سالهاي‌ زندگى‌ او را به‌ مراحلى‌ دقيق‌ تقسيم‌بندي‌ نمود.
در هر حال‌، ترديد نيست‌ كه‌ وي‌ زمانى‌ به‌ تربيت‌ اسماعيل‌ ميكالى‌ همت‌ گماشت‌ كه‌ او نوجوانى‌ برومند بود كه‌ بازار علم‌ را گرم‌ مى‌داشت‌ و مى‌دانيم‌ كه‌ اين‌ اسماعيل‌ در 270ق‌ تولد يافته‌ است‌، نيز ديديم‌ كه‌ به‌ قول‌ حاكم‌ نيشابوري‌، عبدالله‌ پدر اسماعيل‌، در اواخر عمر كه‌ والى‌ بخشهايى‌ از استان‌ اهواز شده‌ بود، ابن‌ دريد را نزد خود خواند، هر چند كه‌ بنا به‌ ديگر روايات‌، وي‌ در فارس‌ به‌ ايشان‌ پيوسته‌ است‌. در اين‌ صورت‌ پيوستن‌ او به‌ آل‌ ميكال‌ در آخرين‌ سالهاي‌ سدة 3ق‌ معقول‌تر به‌ نظر مى‌رسد. سپس‌، در اينكه‌ وي‌ چند سال‌ در خدمت‌ ايشان‌ بوده‌ نيز به‌ قطع‌ سخن‌ نمى‌توان‌ گفت‌. سخن‌ ابن‌ خلكان‌ (همانجا) بر اين‌ تصريح‌ دارد كه‌ وي‌ در 308ق‌ به‌ بغداد رفت‌. اين‌ تاريخ‌ از آن‌ جهت‌ درست‌ مى‌تواند بود كه‌ در همان‌ سال‌، عبدالله‌ درگذشت‌، و از آن‌ جهت‌ نادرست‌ كه‌ شاگرد و ممدوحش‌ اسماعيل‌، حدود 10 سال‌ پيش‌ از اين‌ تاريخ‌ به‌ نيشابور و از آنجا به‌ هرات‌ نزد احمد سامانى‌ (د 301ق‌) رفت‌ و سپس‌ رياست‌ نيشابور به‌ او محول‌ شد، اما در اين‌ امر ترديد نداريم‌ كه‌ وي‌ در كهنسالى‌ آل‌ ميكال‌ را ترك‌ گفته‌ و به‌ بغداد رفته‌ است‌ (مرزبانى‌، 425؛ خطيب‌، 2/195؛ ابن‌ جوزي‌، 6/261).
اينك‌ روايات‌ ديگري‌ در دست‌ داريم‌ كه‌ كار را از نظر زمان‌ و مكان‌ اندكى‌ آسان‌تر مى‌كند: ياقوت‌ ( ادبا، 18/137- 138) از قول‌ ابوعلى‌ بيهقى‌ تصريح‌ مى‌كند كه‌ ابن‌ دريد، زمانى‌ كه‌ اسماعيل‌ در «فارس‌» بوده‌ «مقصوره‌» را به‌ او تقديم‌ كرده‌ است‌. همين‌ روايت‌ در مورد جمهرة نيز تكرار مى‌شود: ابن‌ نديم‌ (ص‌ 67) مى‌نويسد كه‌ وي‌ آن‌ كتاب‌ را در فارس‌ املا كرد (نك: ياقوت‌، همان‌، 18/131-132؛ سيوطى‌، المرهر، 1/94)، سپس‌ ياقوت‌ (همان‌، 18/138) روايت‌ جالب‌ توجه‌ ديگري‌ را آورده‌، از اين‌ قرار كه‌ ابوالعباس‌ اسماعيل‌ خود گويد ابن‌ دريد در 297ق‌، جمهرة را از اول‌ تا آخر بر من‌ املا كرد. بدين‌ سان‌ با آنكه‌ مدارك‌ و اسناد تاريخى‌، به‌ چگونگى‌ احوال‌ ميكاليان‌ در فارس‌ اشاره‌ نمى‌كنند، اما در اينكه‌ ابن‌ دريد ديرزمانى‌ در آن‌ ديار بوده‌، ترديد نيست‌. همانجا بود كه‌ وي‌ حجر بن‌ احمد جويمى‌ (د 324ق‌/936م‌) را مدح‌ گفته‌ است‌ ( ديوان‌، 64؛ ياقوت‌، همان‌، 18/143).
از مجموعة اين‌ روايات‌ چنين‌ مى‌توان‌ استنباط كرد كه‌ ابن‌ دريد قبل‌ از 297ق‌، اندكى‌ پس‌ از 70 سالگى‌ به‌ ايران‌ رسيد و در 308ق‌ يا اندكى‌ پيش‌ از آن‌ به‌ بغداد رفت‌. به‌ گفتة ابن‌ خلكان‌ (4/325-327) وي‌ چون‌ به‌ بغداد رسيد، در منزل‌ على‌ بن‌ محمد بن‌ الحواري‌ فرود آمد. در آن‌ هنگام‌ ديگر مردي‌ كهنسال‌ (هشتاد و چند ساله‌) بود و آوازة دانشش‌ در لغت‌ و شعر همه‌ جا پيچيده‌ بود. از اين‌ رو خليفه‌ مقتدر، او را بزرگ‌ داشت‌ و هر ماه‌ 50 دينار براي‌ او مقرر ساخت‌ كه‌ تا پايان‌ عمرش‌ بر جا بود. چون‌ به‌ 90 سالگى‌ رسيد، مفلوج‌ شد. نخست‌ او را به‌ ترياق‌ شفا دادند، اما چون‌ از هيچ‌ خوراكى‌ پرهيز نمى‌كرد، دوباره‌ آن‌ بيماري‌ گريبانش‌ بگرفت‌، چندانكه‌ نيمى‌ از بدنش‌ كاملاً بى‌حركت‌ شد و در دستهايش‌ نيز ديگر توانى‌ نماند. با اينهمه‌ حافظه‌ و هوش‌ خود را از دست‌ نداد، آنچنانكه‌ شاگردش‌ قالى‌ هر چه‌ از او مى‌پرسيد، پاسخ‌ مى‌داد و حتى‌ او را گفت‌ كه‌ چون‌ درگذرد، قالى‌ در كار علم‌ بى‌پناه‌ خواهد ماند. آخرين‌ سخنى‌ كه‌ قالى‌ از او شنيد، يك‌ ضرب‌ المثل‌ جاهلى‌ بود (نك: ابن‌ شاكر، 10/223؛ صفدي‌، 2/340-341).
ابن‌ دريد چون‌ درگذشت‌ در گورستان‌ عباسية بغداد در جانب‌ شرقى‌، پشت‌ بازار «سلاح‌» (ابن‌ نديم‌، 67) يا گورستان‌ خيزران‌ (خطيب‌، 2/197؛ ابن‌ انباري‌، 178؛ ياقوت‌، ادبا، 18/127) به‌ خاكش‌ سپردند و جحظه‌ شعري‌ در رثايش‌ سرود. حادثه‌اي‌ كه‌ در آن‌ روز رخ‌ داد و نظر همه‌ را جلب‌ كرد، آن‌ بود كه‌ از در ديگر گورستان‌، جنازة جبايى‌ متكلم‌ معروف‌ را به‌ درون‌ مى‌آوردند و مردم‌ گفتند: «لغت‌ و كلام‌ هر دو مردند» (تنوخى‌، محسن‌، 210؛ خطيب‌، ابن‌ انباري‌، ياقوت‌، همانجاها؛ ابن‌ خلكان‌، 4/328).
در ميان‌ استادان‌ و شاگردان‌ و راويان‌ ابن‌ دريد، گروه‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ لغت‌ و نحو و ادب‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد. از استادان‌ او، پيش‌ از اين‌ به‌ اشناندانى‌، ابوحاتم‌، رياشى‌ و ابن‌ الاخى‌ الاصمعى‌ اشاره‌ كرديم‌، اما نام‌ استادان‌ او را تا 23 تن‌ رسانده‌اند (سنوسى‌، 21-23؛ قس‌: سورتى‌، 1/5؛ هارون‌، 5 -6) كه‌ از آن‌ ميان‌ تَوَّزي‌ (د 233ق‌) نيز شايستة ذكر است‌. شاگردان‌ و راويان‌ او نزديك‌ به‌ 64 تن‌ بوده‌اند (سنوسى‌، 24-30؛ قس‌: سورتى‌، 1/5 -6؛ هارون‌، 6 - 8) و بى‌گمان‌ هيچ‌ استادي‌ را نمى‌شناسيم‌ كه‌ اينهمه‌ نويسنده‌ و دانشمند بزرگ‌ از ميان‌ شاگردان‌ و راويانش‌ برخاسته‌ باشند. از جملة آن‌ گروه‌، اينان‌ از همه‌ مشهورترند: ابوعلى‌ قالى‌ (زبيدي‌، 162، 187) كه‌ روايات‌ بسياري‌ از او نقل‌ كرده‌ است‌ (نك: قالى‌، فهرست‌ امالى‌ )، مرزبانى‌ (خطيب‌، 2/195؛ مرزبانى‌، 425)، سيرافى‌ (خطيب‌، همانجا؛ يمانى‌، 93)، ابن‌ شاذان‌ (خطيب‌، همانجا؛ ابن‌ شاكر، 10/222)، ابوالفرج‌ اصفهانى‌ (ياقوت‌، همان‌، 18/128؛ ابن‌ شاكر، همانجا؛ ابوالفرج‌، 17/106)، ابن‌ خالويه‌ (يمانى‌، 101؛ سيوطى‌، بغية، 1/80)، رمانى‌ (يمانى‌، 221)، حمزة اصفهانى‌ ( التنبيه‌، 75، 91، 92؛ سوائر الامثال‌، 330)، آمدي‌ (ص‌ 269)، ابوعلى‌ فارسى‌ (ابن‌ خلكان‌، 4/327)، شمشاطى‌ (1/306، 367، 2/41، 108)... و سرانجام‌ ابوالحسين‌ على‌ بن‌ احمد كه‌ بيشتر با عنوان‌ «غلام‌ ابن‌ دريد» از او نام‌ برده‌اند. وي‌ در بغداد، از «مقصورة» استادش‌ دفاع‌ مى‌كرده‌ و انتقادها را پاسخ‌ مى‌گفته‌ است‌ (داوودي‌، 2/126).
در بغداد بود كه‌ بيشتر اين‌ بزرگان‌ بر ابن‌ دريد گرد آمدند، و اگر اين‌ دوره‌ از زندگانى‌ او نبود و قالى‌، مرزبانى‌، سيرافى‌، ابوالفرج‌ و امثال‌ آنان‌ وي‌ را نديده‌ و احوال‌ و اقوالش‌ را نقل‌ نكرده‌ بودند، شايد اينهمه‌ اثر از وي‌ باقى‌ نمى‌ماند و اطلاع‌ ما از زندگى‌ او، از اين‌ هم‌ كمتر مى‌شد. وي‌ در بغداد شهرت‌ و اعتباري‌ داشت‌: از ماهيانه‌اي‌ كه‌ مقتدر برايش‌ مقرر كرده‌ بود، بهره‌مند بود؛ گاه‌ به‌ مجالس‌ قاضى‌ معروف‌ عمر بن‌ محمد بن‌ يوسف‌ رفت‌ و آمد داشت‌ (نك: ابن‌ دريد، ديوان‌، 79؛ ابن‌ شاكر، 11/50)، يك‌ بار وزير على‌ بن‌ جراح‌ (د 334ق‌/946م‌) را مورد عتاب‌ قرار داد ( ديوان‌، 80؛ قس‌: ياقوت‌، ادبا، 18/138)، و حتى‌ سليمان‌ بن‌ مخلد (وزارت‌؛ 318- 319ق‌/930-931م‌) را از آن‌ جهت‌ كه‌ مستمري‌ علما را كاسته‌ بود، هجا گفت‌ ( ديوان‌، 75 و حاشيه‌). دانشمندانى‌ كه‌ در آن‌ روزگار به‌ خدمت‌ شيخ‌ كهنسال‌ مى‌رفتند، وي‌ را سخت‌ بزرگ‌ داشته‌اند. شايد وصفى‌ كه‌ خطيب‌ بغدادي‌ (2/196؛ قس‌: ابن‌ انباري‌، 176؛ ياقوت‌، همان‌، 18/129) از او كرده‌، از همه‌ كوتاه‌تر و جامع‌تر باشد: او «دانشمندترين‌ شعرا و شاعرترين‌ دانشمندان‌» بود. مسعودي‌ (8/304) نيز وي‌ را - چون‌ در لغت‌ به‌ نهايت‌ رسيده‌ و در آن‌ باب‌ نوآوريها كرده‌ - جانشين‌ خليل‌ مى‌داند. ابوطيب‌ لغوي‌ هم‌ كه‌ دربارة او نظر مشابهى‌ داشته‌، از اين‌ اندوه‌ مى‌خورد كه‌ نتوانسته‌ است‌ او را به‌ سبب‌ كهنسالى‌ استاد ببيند، در عوض‌، از بزرگانى‌ كه‌ او را ديده‌اند، اخذ علم‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 84). حافظة شگفت‌ او - حتى‌ در پيري‌ - موجب‌ اعجاب‌ همگان‌ شده‌ است‌. پيش‌ از اين‌ ديديم‌ كه‌ او برخى‌ آثار را از حفظ املا يا روايت‌ مى‌كرده‌ است‌. ابوطيب‌ (همانجا) او را با خلف‌ احمر قياس‌ كرده‌، مى‌گويد: علم‌ و شعر در سينة هيچ‌ كس‌ به‌ اندازة سينة خلف‌ و ابن‌ دريد جمع‌ نيامده‌ است‌ (نيز نك: ياقوت‌، همان‌، 18/128- 129). ابوالحسن‌ احمد بن‌ يوسف‌ ازرق‌ گويد هرگز نديده‌ كسى‌ ديوان‌ شعري‌ بخواند و او آن‌ اشعار را حفظ نباشد (تنوخى‌، محسن‌، 250؛ خطيب‌، 2/196).
ابن‌ دريد مردي‌ سخت‌ نيك‌ نفس‌ و خوش‌ خوي‌ و بخشنده‌ بود (نك: زبيدي‌، 184؛ مرزبانى‌، 425). ظاهراً به‌ سبب‌ اين‌ بخشندگى‌ از اموال‌ كلانى‌ كه‌ ميكاليان‌ به‌ وي‌ بخشيده‌ بودند، چيزي‌ برايش‌ باقى‌ نماند (قس‌: زبيدي‌، همانجا)، از اين‌ رو چون‌ سائلى‌ به‌ در خانة وي‌ آمد، چيزي‌ جز خمرةنبيذي‌ در خانه‌ نداشت‌ كه‌ آن‌ را هم‌ به‌ سائل‌ بخشيد و خرده‌گيريهاي‌ غلام‌ را به‌ هيچ‌ نگرفت‌ (ابن‌ انباري‌، 177؛ ياقوت‌، همان‌، 18/135- 136). نرم‌ خويى‌ او را بيشتر در مجالس‌ درسش‌ مى‌توان‌ مشاهده‌ كرد: با فقيهى‌ نيشابوري‌ كه‌ به‌ شوخ‌ چشمى‌ او را در شرح‌ كلمه‌اي‌ خطاكار خوانده‌ بود، به‌ نرمى‌ رفتار كرد (تنوخى‌، محسن‌، 53)؛ غلط خوانيهاي‌ شاگردي‌ جوان‌ و خوش‌روي‌ و نيز انتقاد يكى‌ از حاضران‌ را با بردباري‌ تحمل‌ كرد (ياقوت‌، همان‌، 18/139)، هر چند كه‌ اين‌ ماجرا موجب‌ شد كه‌ كسى‌ در دو بيتى‌ ظريفى‌، مجلس‌ درس‌ استاد را به‌ شكارگاه‌ آهوان‌ زيبا تشبيه‌ كرد (همان‌، 18/139-140)، اما آنچه‌ بيش‌ از همه‌ اعجاب‌ پژوهشگر را نسبت‌ به‌ گشاده‌دلى‌ او برمى‌انگيزد، گفتاري‌ است‌ كه‌ در مقدمة جمهرة (1/2-3) دربارة شيوة خود و پيشگامان‌ علم‌ آورده‌ است‌: وي‌ پس‌ از آنكه‌ به‌ بى‌توجهى‌ مردمان‌ نسبت‌ به‌ كسب‌ دانش‌، دشمنى‌ ايشان‌ با آنچه‌ خود نمى‌دانند، اشاره‌ مى‌كند، فروتنانه‌ مى‌گويد: اين‌ كتاب‌ را به‌ منظور خرده‌گيري‌ از دانشمندان‌ معاصر و گذشته‌ ننگاشته‌ است‌، و او را آن‌ نرسيده‌ كه‌ به‌ چنين‌ كاري‌ دست‌ راند، بلكه‌ بايد به‌ راه‌ ايشان‌ رود و از آنان‌ تقليد كند. سپس‌ چون‌ مى‌خواهد به‌ دشواري‌ استفاده‌ از كتاب‌ العين‌ خليل‌ اشاره‌ كند نخست‌ او را سخت‌ مى‌ستايد و بزرگ‌ مى‌دارد.
تنها نقطة سياهى‌ كه‌ در اين‌ زندگى‌ پربار حرمت‌آميز پديدار مى‌شود، همانا ميل‌ شديد او به‌ باده‌خواري‌ است‌. ابن‌ شاهين‌ و ديگر شاگردان‌ هر بار به‌ خانة او در مى‌شدند، شراب‌ صافى‌ مى‌بافتند و عودهايى‌ كه‌ بر ديوار آويخته‌ بود، و از اين‌ حال‌ شرمسار مى‌گشتند، حال‌ آنكه‌ سن‌ ابن‌ دريد از 90 درگذشته‌ بود (ابن‌ انباري‌، 176؛ ياقوت‌، همان‌، 18/130). روايت‌ ازهري‌ از اين‌ نيز روشن‌تر و خشونت‌آميزتر است‌. وي‌ گويد (1/31) كه‌ به‌ خانة او رفته‌ و چنان‌ مستش‌ ديده‌ كه‌ از سخن‌ گفتن‌ عاجز بود. در روايات‌ ديگر آمده‌ است‌ كه‌ وي‌ به‌ همين‌ سبب‌، ديگر به‌ ديدن‌ او نرفته‌ است‌ (ابن‌ جوزي‌، 6/262؛ ياقوت‌، همان‌، 18/131). به‌ سبب‌ همين‌ عادت‌ است‌ كه‌ دلجى‌ در كتاب‌ خود، الفلاكة و المفلوكون‌، او را در شمار «مفلوكان‌» نهاده‌ است‌ و باز شايد به‌ همين‌ سبب‌ باشد كه‌ دارقطنى‌ گفته‌ است‌ «دربارة او سخن‌ بسيار است‌» (ابن‌ جوزي‌، 6/262). اما متأخران‌ اين‌ عادت‌ ناشايست‌ را بر وي‌ روا ندانسته‌ و خواسته‌اند او را به‌ نحوي‌ تبرئه‌ كنند. سيوطى‌ اطمينان‌ دارد كه‌ او پس‌ از چندي‌ باده‌نوشى‌، توبه‌ كرده‌ است‌ ( بغية، 1/77). به‌ روزگار ما، سنوسى‌ (ص‌ 18) نيز مى‌خواهد، با توجه‌ به‌ سخنان‌ حكمت‌ آميز ابن‌ دريد و دشمنى‌ اهل‌ زمانه‌ با او، از اين‌ اتهام‌ پيراسته‌اش‌ سازد، اما در واقع‌ مردمان‌ زمان‌ را با وي‌ سرستيز نبود و دشمنيها، ظاهراً هرگز از حد چشم‌ و همچشمى‌ و حسادت‌ درنگذشته‌ است‌. تنها دو مورد معارضة خاص‌ با وي‌ در روايات‌ آمده‌ كه‌ هر دو مورد نيز به‌ كتاب‌ جمهرة او مربوط است‌: رقيبش‌ نفطويه‌ نحوي‌ (د 323ق‌/935م‌) هنگامى‌ كه‌ كتاب‌ جمهرة را ديد، هجايى‌ روان‌ و كوتاه‌ و ساده‌ به‌ اين‌ مضمون‌ ساخت‌: «ابن‌ دريد گاوي‌ است‌ كه‌ كتابى‌ به‌ نام‌ جمهرة ساخته‌، اما اين‌ كتاب‌، همان‌ العين‌، خليل‌ است‌ كه‌ وي‌ دگرگون‌ كرده‌ است‌» (ابن‌ انباري‌، 179؛ ياقوت‌، همان‌، 18/138؛ سيوطى‌، بغية، 1/78).
بيهقى‌ كه‌ ماجراي‌ املاي‌ جمهرة را نقل‌ مى‌كند، از اينكه‌ مردي‌ چون‌ ابن‌ دريد هم‌ از زخم‌ زبان‌ مردم‌ در امان‌ نمى‌ماند، اظهار تأسف‌ مى‌كند (ياقوت‌، همان‌، 18/137- 138؛ سيوطى‌، همانجا). ازهري‌ مى‌گويد نفطويه‌ به‌ من‌ گفته‌ بود كه‌ ابن‌ دريد مورد اعتماد نيست‌ (1/31). هجايى‌ كه‌ ابن‌ دريد در حق‌ نفطويه‌ سروده‌، در نكته‌سنجى‌ و ظرافت‌، چيزي‌ از آن‌ هجاي‌ نخست‌ كم‌ ندارد (نك: ديوان‌، 76)، اما سخن‌ نفطويه‌ بود كه‌ همه‌ جا شهرت‌ يافت‌. مورد دوم‌ روايتى‌ است‌ كه‌ ازهري‌ در مقدمة تهذيب‌ خود آورده‌ و ما قبلاً به‌ آن‌ اشاره‌ كرديم‌. نخست‌ ابن‌ دريد را به‌ جعل‌ در لغت‌ و ساختن‌ الفاظ بى‌ريشه‌ متهم‌ مى‌كند و سپس‌ مى‌گويد بارها در بغداد به‌ خانة او مى‌رفته‌ و به‌ روايات‌ او گوش‌ فرا مى‌داده‌ تا آن‌ روز كه‌ وي‌ را مست‌ يافت‌. به‌ تورق‌ كتاب‌ جمهرة پرداخت‌، اما در آن‌ چيزي‌ كه‌ بر دانش‌ عظيم‌ دلالت‌ كند، نيافت‌، و به‌ عكس‌ كلماتى‌ در آن‌ ديد كه‌ يا از وجه‌ درست‌ خارج‌ بودند يا او ريشة آنها را نمى‌شناخت‌، اما برخى‌ را در كتاب‌ خود آورده‌ تا بعدها معلوم‌ شود (قس‌: ياقوت‌، همان‌، 18/131).
ابن‌ دريد، از آنجا كه‌ در كار دين‌ تعصبى‌ نورزيده‌، هيچ‌ اشارتى‌ به‌ مذهب‌ خويش‌ نكرده‌ است‌ و لاجرم‌ همة پژوهشها به‌ چند احتمال‌ ختم‌ مى‌گردد، وي‌ چون‌ خود اهل‌ عمان‌، و در آن‌ ديار، با پيشواي‌ يكى‌ از فرقه‌هاي‌ خوارج‌ همنشين‌ بوده‌ (نك: آغاز مقاله‌)، ممكن‌ است‌ گمان‌ رود كه‌ خارجى‌ بوده‌ است‌ و همچنين‌ مى‌دانيم‌ كه‌ قبيلة او ازد غالباً خارجى‌ بوده‌اند (حتى‌ در سدة 7 ق‌، نك: ياقوت‌، بلدان‌، 3/717) و پيش‌ از اين‌ هم‌ ديديم‌ كه‌ او سپاهيانى‌ را كه‌ با خوارج‌ جنگيده‌اند، نكوهش‌ مى‌كند. اما لحن‌ توهين‌آميز او نسبت‌ به‌ «دزدي‌ خارجى‌ كه‌ ميان‌ ازديان‌ خواري‌ مى‌پراكند» ( ديوان‌، 99، بيت‌ 9)، يا آنجا كه‌ مى‌گويد «شُرات‌» صلت‌ را اميرالمؤمنين‌ مى‌خواندند (ياقوت‌، ادبا، 18/141)، اين‌ نظر را نقض‌ مى‌كند (نك: سنوسى‌، 19-20). از سوي‌ ديگر، ابن‌ شهر آشوب‌ (ص‌ 148) نام‌ او را در شمار شعراي‌ شيعه‌ آورده‌، به‌ همين‌ جهت‌ غالب‌ نويسندگان‌ معاصر شيعى‌ او را پيرو مذهب‌ خويش‌ خوانده‌ و گاه‌ شعري‌ را كه‌ در مدح‌ اهل‌ بيت‌(ع‌) به‌ وي‌ منسوب‌ است‌ (و در ديوان‌ نيامده‌)، دليل‌ آن‌ دانسته‌اند (نك: حر عاملى‌، 2/256- 259؛ صدر، 158؛ امين‌، محسن‌، 9/155)، اما مهاجاة او با شاعري‌ شيعى‌ به‌ نام‌ مفجع‌ (ابن‌ نديم‌، 91) همچنانكه‌ خوانساري‌ اشاره‌ كرده‌ (7/308)، ناقض‌ اين‌ رأي‌ است‌. شايد بهتر بود اين‌ نويسندگان‌ به‌ يكى‌ از كتابهاي‌ او به‌ نام‌ المجتنى‌ و نقل‌ قولهايى‌ كه‌ از امام‌ على‌(ع‌) كرده‌ است‌ و آنجا كه‌ «عليه‌ السلام‌» را به‌ دنبال‌ نام‌ او نهاده‌، استناد مى‌كردند. هر چند كه‌ اين‌ سند نيز چندان‌ استوار نيست‌، زيرا وي‌، در جاهاي‌ ديگر از عبارات‌ «رضى‌ الله‌ عنه‌»، «كرم‌ الله‌ وجهه‌»، «رحمه‌ الله‌» استفاده‌ كرده‌ است‌ (نك: سنوسى‌، 20-21).
شافعيان‌ نيز كوشيده‌اند او را به‌ مذهب‌ خويش‌ ملحق‌ كنند، چنانكه‌ سبكى‌ (3/138) و اسنوي‌ (1/516) نام‌ او را در طبقات‌ الشافعية آورده‌اند و ابن‌ قاضى‌ شهبه‌ نيز او را شافعى‌ دانسته‌ است‌ (ص‌ 83). اساس‌ استناد ايشان‌ چيزي‌ جز دو قصيده‌اي‌ كه‌ وي‌ در ستايش‌ و رثاي‌ شافعى‌ سروده‌، نيست‌ (نك: ديوان‌، 70-72). شخصيت‌ علمى‌ ابن‌ دريد را كه‌ به‌ قول‌ ابوطيب‌ (ص‌ 84) 60 سال‌ در علم‌ صدارت‌ داشته‌ و در سراسر زندگى‌ جز به‌ تأليف‌ و تدريس‌ مشغول‌ نشده‌ و از دايرة كشاكشهاي‌ سياسى‌ و مذهبى‌ روزگار خود پاي‌ بيرون‌ كشيده‌ است‌. از چند جنبه‌ بايد بررسى‌ كرد. هر چند كه‌ او را نبايد با برخى‌ كسان‌ كه‌ در زمينة همة معارف‌ روزگار صاحب‌ تأليف‌ و نظر بودند، قياس‌ كرد، زيرا همة آثاري‌ كه‌ از ابن‌ دريد مى‌شناسيم‌، گرد لغت‌ و شعر و روايت‌ آن‌ دور مى‌زند، شيوة او در جمع‌آوري‌ اين‌ آثار نيز همان‌ شيوة او در جمع‌آوري‌ اين‌ آثار نيز همان‌ شيوة راويان‌ بزرگ‌ بوده‌ است‌.
با آنكه‌ در روزگار او، نگارش‌ و ابزار آن‌ ديگر همه‌ جا فراهم‌ بود، باز ملاحظه‌ مى‌كنيم‌ كه‌ به‌ آيين‌ سلف‌، بيشتر بر حافظه‌ اعتماد مى‌كرد و در اين‌ كار چندان‌ نيرو يافته‌ بود كه‌ لغت‌ نامة عظيمى‌ چون‌ جمهرة را چند بار از حفظ املا كرد. راست‌ است‌ كه‌ وي‌ گاه‌ جزوه‌اي‌ هم‌ در كنار داشته‌، اما او - اگر هم‌ در آن‌ مى‌نگريست‌ - باز آنچه‌ را كه‌ خود مى‌خواست‌ روايت‌ مى‌كرد (روايت‌ جالبى‌ در اين‌ باب‌ در المنتظم‌ ابن‌ جوزي‌، 6/262)؛ يا هنگامى‌ كه‌ ابن‌ مقله‌ و ابوحفص‌ بن‌ شاهين‌ كتاب‌ مفضّل‌ بن‌ سلمه‌ در رد خليل‌ را بر وي‌ مى‌خواندند، او بى‌آنكه‌ در كتابى‌ نظر اندازد، به‌ تأييد يا تكذيب‌ روايات‌ مى‌پرداخت‌. از مجموعة همين‌ اظهار نظرهاي‌ شفاهى‌ بود كه‌ ابن‌ شاهين‌ كتابى‌ در 100 ورقه‌ تدارك‌ ديد (ياقوت‌، ادبا، 18/137). ابن‌ دريد بيشتر شهرت‌ عظيم‌ خويش‌ را مديون‌ آن‌ نقشى‌ است‌ كه‌ در تاريخ‌ لغت‌ نويسى‌ عرب‌ به‌ عهده‌ داشته‌ است‌. مى‌دانيم‌ كه‌ ماية نخستين‌ فرهنگ‌ نويسى‌ در زبان‌ عربى‌، لغت‌نامه‌هاي‌ تك‌ موضوعى‌ است‌ كه‌ از قرن‌ دوم‌ روايت‌ و نگارش‌ آنها آغاز شده‌ بود، انبوهى‌ از اين‌ نوع‌ كتاب‌ به‌ بزرگانى‌ چون‌ اصمعى‌ منسوب‌ است‌ و بسياري‌ از آنها نيز به‌ دست‌ ما رسيده‌ است‌. ابن‌ دريد هم‌ از اين‌ آيين‌ كهن‌ عدول‌ نكرد و چندين‌ اثر به‌ همين‌ شيوه‌ نگاشت‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌ كتابهاي‌ او دربارة «اسب‌»، «سلاح‌»، «زين‌ و لگام‌» و «ابر و باران‌». حتى‌ شعر «مقصور و ممدود» او نيز از اين‌ غرض‌ به‌ دور نيست‌. در آن‌ روزگار، در كنار اين‌ شيوة لغت‌ نويسى‌، نويسندگان‌ به‌ تهية كتابهاي‌ واقعى‌ لغت‌ نيز روي‌ مى‌آوردند و در اين‌ كار همه‌ به‌ نحوي‌ از خليل‌ (د 175ق‌) تقليد مى‌كردند. خليل‌ براي‌ نخستين‌ بار - شايد تحت‌ تأثير قاموسهاي‌ سانسكريت‌ - كتابى‌ تدوين‌ كرد كه‌ مى‌بايست‌ شامل‌ همة كلمات‌ عرب‌ مى‌گرديد. شيوة او در جمع‌آوري‌ كلمات‌ عرب‌، تركيب‌ دو حرف‌، سه‌ حرف‌ و چهار حرف‌، بر اساس‌ اشتقاق‌ كبير است‌. ترتيبى‌ هم‌ كه‌ او اختيار كرده‌ - گويا مانند برخى‌ قاموسهاي‌ هندي‌ - بر مخارج‌ حروف‌ استوار است‌: حرفى‌ كه‌ در دستگاه‌ صوتى‌ انسان‌ از دورترين‌ نقطه‌ برمى‌خيزد، در آغاز قرار گرفته‌ است‌. اين‌ شيوه‌ را هم‌ اسماعيل‌ قالى‌ در البارع‌ و هم‌ ازهري‌ در التهذيب‌ تقليد كرده‌اند (دربارة تاريخ‌ تدوين‌ لغت‌ تا ابن‌ دريد نك: هيوود، 67 -20 ؛ يعقوب‌، 45-66، 77-96؛ عطار، 53 -100).
ابن‌ دريد، هنگام‌ تدوين‌ جمهرة، در جمع‌آوري‌ واژگان‌ عرب‌ نيز از خليل‌ تقليد كرد، اما او دريافت‌ كه‌ كتاب‌ خليل‌ و ترتيب‌ مخارج‌ حروف‌ چندان‌ است‌ كه‌ هيچ‌ كس‌ نمى‌تواند به‌ آسانى‌ واژة مورد نظر خود را در آن‌ بيابد، از اين‌ رو كوشيد ضمن‌ ضبط اشتقاق‌ كبير، كتاب‌ خويش‌ را بر حسب‌ ترتيب‌ الفبايى‌ - كه‌ در آن‌ روزگار چندان‌ هم‌ غريب‌ نبود - تنظيم‌ كند. او خود در مقدمة جمهرة، با حفظ حرمت‌ گذشتگان‌ خاصه‌ خليل‌، به‌ اين‌ موضوع‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ (1/3). اين‌ شيوه‌ هر چند كه‌ به‌ سبب‌ مراعات‌ اشتقاق‌ كبير چيزي‌ از غموض‌ و پيچيدگى‌ كار خليل‌ نكاست‌ (نك: هيوود، 47 )، اما بى‌گمان‌ در پيدايى‌ قاموسهاي‌ الفبايى‌ بعدي‌ بى‌تأثير نبوده‌ است‌. شايد در آغاز، همين‌ عدم‌ موفقيت‌ در رفع‌ غموض‌ بود كه‌ ازهري‌ و ابوعلى‌ قالى‌ را از تقليد او بازداشت‌.
ابن‌ دريد اين‌ كتاب‌ را نخست‌ در 297ق‌ در فارس‌ بر اسماعيل‌ ميكالى‌ از حفظ املا كرد (ياقوت‌، همان‌، 18/138) و سپس‌ در بصره‌ (همان‌، 18/131-132) و عاقبت‌ در بغداد (ابن‌ نديم‌، 67؛ ياقوت‌، همانجا). اين‌ املاهاي‌ سه‌ گانه‌ (يا دو گانه‌، زيرا ابن‌ نديم‌ به‌ املاي‌ بصره‌ اشاره‌ نكرده‌ است‌) موجب‌ اختلاف‌ فراوان‌ در نسخه‌ها شد و براي‌ آنكه‌ از هرگونه‌ خلط جلوگيري‌ شود، نسخة فارس‌ را به‌ علامتى‌ مشخص‌ كردند (مارگليوث‌ در متن‌ ادبا، علامت‌ را «غلامه‌» خوانده‌ و عبارت‌ را مشوش‌ كرده‌ است‌)، اما بهترين‌ نسخه‌ها، آن‌ بود كه‌ ابوالفتح‌ عبيدالله‌ بن‌ احمد نحوي‌ از روي‌ چند نسخه‌ تدارك‌ ديده‌ و بر مؤلف‌ خوانده‌ بود (ابن‌ نديم‌، همانجا). با اينهمه‌ گويا مؤلف‌ خود نيز نسخى‌ به‌ دست‌ خود نوشته‌ بوده‌ است‌. سيوطى‌ ( المزهر، 1/95) گويد كه‌ قالى‌ نسخه‌اي‌ به‌ خط مؤلف‌ داشته‌ كه‌ به‌ 300 مثقال‌ زر از وي‌ مى‌خريدند و او ابا مى‌كرد. ولى‌ عاقبت‌ به‌ سبب‌ تنگدستى‌ ناچار شد آنرا به‌ 40 مثقال‌ بفروشد (البته‌ بر اين‌ داستان‌ كه‌ سيوطى‌ به‌ خط فيروزآبادي‌ خوانده‌، چندان‌ اعتماد نيست‌). همچنين‌ سيوطى‌ نسخه‌اي‌ از آن‌ يافته‌ كه‌ كاتب‌ بر ابن‌ خالويه‌ خوانده‌ و استدراكات‌ او را در حاشيه‌ افزوده‌ است‌ (همانجا). بدين‌ سال‌ ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ جمهرة، به‌ رغم‌ هجاي‌ نفطويه‌ و خرده‌گيريهاي‌ ازهري‌ شهرتى‌ عظيم‌ يافته‌ بود.
كتاب‌ الاشتقاق‌ او اگر چه‌ شبيه‌ به‌ كتب‌ لغت‌ است‌، اما دانش‌ او را در علم‌ انساب‌ باز مى‌نمايد. در اين‌ كتاب‌ وي‌ انبوهى‌ نام‌ قبيله‌ و انسان‌ را همراه‌ انساب‌ آنان‌ و اشتقاق‌ لغوي‌ الفاظ گردآوري‌ كرده‌ است‌.
چندين‌ كتاب‌ ديگر از آثار ابن‌ دريد بر اطلاع‌ وسيع‌ او از شعر و اخبار و امثال‌ عرب‌ دلالت‌ دارد؛ امثال‌ على‌ بن‌ ابى‌ طالب‌(ع‌)، ذخائر الحكمة، شروح‌ قصايد بزرگ‌ عرب‌ و به‌ خصوص‌ الفوائد و الاخبار و «اخباري‌» كه‌ از قول‌ او نقل‌ شده‌ است‌. در اين‌ ميان‌ كتاب‌ از دست‌ رفتة اربعين‌ حديثاً اهميت‌ خاصى‌ يافته‌ است‌. اين‌ كتاب‌ كه‌ گويا شامل‌ 40 داستان‌ از حكايات‌ عرب‌ بوده‌ و مؤلف‌ براي‌ شاگردش‌ اسماعيل‌ تدارك‌ ديده‌ بود، به‌ نحوي‌ نوشته‌ شده‌ بوده‌ است‌ كه‌ به‌ قول‌ حصري‌ (1/273) بديع‌الزمان‌ همدانى‌ را بر آن‌ داشت‌ كه‌ به‌ تقليد از آن‌، 400 مقامه‌ تدوين‌ كند. اين‌ رأي‌، نظر بسياري‌ از نويسندگان‌ معاصر را جلب‌ كرده‌، به‌ آن‌ استناد كرده‌اند (نك: ضيف‌، العصر، 425؛ همو، الفن‌، 248؛ مبارك‌، 1/243-244؛ عبدالجليل‌، 203) و بدين‌ سان‌ خواسته‌اند ابن‌ دريد را مبدع‌ مقامه‌نويسى‌ قلمداد كنند.
در كنار اينهمه‌ آثار خشك‌ لغوي‌، ابن‌ دريد به‌ شعر نيز مى‌پرداخت‌ و در آن‌ دستى‌ تمام‌ داشت‌. مسعودي‌ (8/304) هنر او را سخت‌ مى‌ستايد و مى‌نويسد كه‌ شعرش‌، بيش‌ از آن‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ او گنجد. بسياري‌ شعر او را ابن‌ انباري‌ هم‌ تأييد مى‌كند (ص‌ 175)؛ اما سخن‌ قفطى‌ (3/100) كه‌ گويد ديوانش‌ را كسى‌ در 5 مجلد ديده‌ است‌، اندكى‌ اغراق‌آميز به‌ نظر مى‌رسد. ديوانى‌ كه‌ اينك‌ گردآوري‌ شده‌، بسيار كوچك‌ است‌ و تقريباً در همة اشعار آن‌ آثار لغت‌دانى‌ آشكار است‌. با اينهمه‌ در برخى‌ اشعار، چون‌ گلايه‌ از زبان‌ مردم‌ روزگار (ديوان‌، 21) يا رثاي‌ حسين‌ بن‌ دريد (ص‌ 69)، احساس‌ شاعرانه‌ بيشتر آشكار است‌. دو قطعه‌ هجا نيز در ديوان‌ آمده‌ است‌ (ص‌ 75-76) كه‌ از ظرافت‌ به‌ دور نيست‌: يكى‌ در باب‌ مردي‌ نحوي‌ سروده‌ شده‌ كه‌ «چون‌ فعلى‌ است‌ كه‌ از دو جهت‌ معتل‌ است‌» و ديگري‌ در باب‌ نفطويه‌، كه‌ از خداوند مى‌خواهد او را به‌ نيمه‌ اول‌ اسمش‌ (نفت‌) بسوزاند. اما در واقع‌ تنها شعري‌ كه‌ او را به‌ شاعري‌ ناموري‌ گردانيده‌، همانا «مقصورة» معروف‌ اوست‌.
«مقصوره‌» را وي‌ - چنانكه‌ گذشت‌ - در فارس‌، در مدح‌ شاگردش‌ اسماعيل‌ ميكالى‌، و پدر او عبدالله‌ و به‌ منظور آموزش‌ سرود. اين‌ شعر در زمان‌ حيات‌ ابن‌ دريد شهرتى‌ شگفت‌ يافت‌ و همه‌ جا پراكنده‌ شد. سبكى‌ (3/139-140) طى‌ داستانى‌ روايت‌ مى‌كند كه‌ ابومنصور فقيه‌، در 339ق‌ در شهر عدن‌ بود. معلمى‌ را مى‌ديد كه‌ «مقصوره‌» را به‌ شاگرد خود مى‌آموخت‌. چون‌ به‌ مدح‌ ابوالعباس‌ ميكالى‌ رسيد، از ابومنصور پرسيد كه‌ «اي‌ خراسانى‌، آيا ابوالعباس‌ را زادگانى‌ هم‌ هست‌؟» سپس‌ چون‌ دانست‌ كه‌ او هنوز زنده‌ است‌، شگفتى‌ كرد و گفت‌: «من‌ اين‌ قصيده‌ را از فلان‌ سال‌ تدريس‌ مى‌كنم‌». باز در زمان‌ حيات‌ ابن‌ دريد و اندكى‌ پس‌ از او بود كه‌ گروهى‌ به‌ معارضة آن‌ پرداختند و از آن‌ ميان‌، مسعودي‌ (8/306) به‌ ابوالقاسم‌ على‌ نامى‌ اشاره‌ مى‌كند. نيز مى‌دانيم‌ كه‌ ابوالعباس‌ ميكالى‌ در 346ق‌ آن‌ را از حفظ براي‌ اطرافيان‌ مى‌خواند (ياقوت‌، ادبا، 7/7). ابن‌ دريد از اين‌ قصيدة 256 بيتى‌ ( ديوان‌، 115-137) بى‌گمان‌ غرضى‌ آموزشى‌ داشته‌ است‌، زيرا اولاً آن‌ را براي‌ شاگردش‌ اسماعيل‌ سروده‌، و ثانياً انبوهى‌ از كلمات‌ مقصوره‌ عربى‌ را (لااقل‌ 256 كلمه‌، يا به‌ قول‌ بغدادي‌، يك‌ سوم‌ مقصوره‌ها را، نك: ضيف‌، العصر، 251) به‌ قصد معرفى‌ اين‌ كلمات‌، در آن‌ جاي‌ داده‌ است‌. وي‌ همين‌ هدف‌ را در قصايد ديگري‌ به‌ نامهاي‌ «المذكر و المؤنث‌» ( ديوان‌، 143-144) و «مقصور و ممدود» ( ديوان‌، 138-142) دنبال‌ كرده‌ است‌. بدين‌ سان‌ مى‌توانيم‌ مانند ضيف‌ ( الفن‌، 246-254)، به‌ دنبال‌ اشعار تعليمى‌ ابان‌ بن‌ عبدالحميد لاحقى‌ (ه م‌) و على‌ بن‌ جهم‌ حدود يك‌ قرن‌ پيش‌ از ابن‌ دريد، قصيده‌ «مقصوره‌» را نيز از نخستين‌ انواع‌ شعر تعليمى‌ عربى‌ به‌ شمار آوريم‌.
با اينهمه‌، تسلط كم‌ نظير ابن‌ دريد بر واژگان‌ عرب‌ و خيال‌ و احساس‌ پرتوان‌ او باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ خواننده‌، كمتر احساس‌ تكلف‌ و تصنع‌ كند. قصيده‌ از آغاز تا پايان‌، چنان‌ با زندگى‌ و عاطفة شاعر درآميخته‌ كه‌ همة نويسندگان‌ گذشته‌ و حال‌، در آن‌، به‌ عنوان‌ اثري‌ هنري‌ نگريسته‌اند. وي‌ قصيده‌ را به‌ شيوة قصايد كهن‌، با «نسيب‌» آغاز مى‌كند و سپس‌ از دست‌ روزگار ناله‌ سرمى‌دهد و سرزنشش‌ مى‌كند. پس‌ از آن‌ به‌ فخر و خودستايى‌ مى‌رسد و در ذيل‌ آن‌ اشترانى‌ را كه‌ حاجيان‌ را به‌ مكه‌ مى‌برند، و اسبانى‌ را كه‌ دلاوران‌ را بر پشت‌ دارند، و مردان‌ بخشندة عرب‌ را وصف‌ مى‌كند و به‌ اسب‌ و شمشير خويش‌ مى‌پردازد. در پس‌ اين‌ معانى‌ است‌ كه‌ غرض‌ اصلى‌ قصيده‌ - مدح‌ دو امير ميكالى‌ - پديدار مى‌شود. وي‌ در مقدمة مدح‌ به‌ ياد عراق‌ و اهل‌ آن‌ ديار دلتنگى‌ مى‌كند و سپس‌ ميهمانداري‌ و بخشندگى‌ آنان‌ را مى‌ستايد و به‌ ياري‌ اين‌ قرينه‌سازي‌، مضامين‌ مدح‌ و بزرگواري‌ اميران‌ را بارزتر مى‌سازد. اينك‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ ابيات‌ مدح‌ در اين‌ قصيدة عظيم‌، از 15 بيت‌ در نمى‌گذرد. بخش‌ آخر قصيده‌، وصف‌ احوال‌ روحى‌ خويشتن‌ و گله‌ از روزگار و مردمان‌ زمانه‌، و نيز انبوهى‌ معانى‌ حكمت‌آميز است‌ (در اين‌ باره‌، نك: مقدسى‌، 256- 268).
آثار چاپى‌:
1. الاشتقاق‌ يا اشتقاق‌ اسماء القبائل‌ (ياقوت‌، ادبا، 18/136). اين‌ كتاب‌ به‌ كوشش‌ ووستنفلد در گوتينگن‌ (1854م‌) و نيز در قاهره‌ به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌ (1378ق‌/1958م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌.
2. تعليق‌ من‌ امالى‌ ابن‌ دريد. اين‌ اثر به‌ كوشش‌ مصطفى‌ سنوسى‌ (كويت‌، 1404ق‌/1984م‌) همراه‌ با مقدمه‌اي‌ مفصل‌ در شرح‌ حال‌ ابن‌ دريد و شرح‌ نسخ‌ خطى‌ كتاب‌ چاپ‌ شده‌ است‌.
3. جمهرة اللغة، كه‌ از آثار ارزشمند ابن‌ دريد به‌ شمار است‌، به‌ كوشش‌ شيخ‌ محمد سورتى‌ و سالم‌ كرنكو (حيدرآباد دكن‌، 1344ق‌) در 3 جلد منتشر شده‌ است‌. اين‌ كتاب‌ مورد توجه‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ قرار داشت‌، از جمله‌ صاحب‌ بن‌ عباد كه‌ آن‌ را مختصر كرد و جوهرة الجمهرة نام‌ نهاد (امينى‌، 4/45).
4. ديوان‌، كه‌ همان‌ مجموعة اشعار ابن‌ دريد بوده‌ و در منابع‌ پراكنده‌ است‌. يك‌ بار به‌ كوشش‌ محمد بدرالدين‌ علوي‌ گردآوري‌ شد و در قاهره‌ (1366ق‌/1946م‌) به‌ چاپ‌ رسيد. بار ديگر عمر بن‌ سالم‌ آن‌ را به‌ ترتيب‌ موضوعات‌ مرتب‌ و در تونس‌ (1973م‌) چاپ‌ و منتشر كرد. بسياري‌ از اشعار ابن‌ دريد كه‌ به‌ صورت‌ خطى‌ در برخى‌ كتابخانه‌ها موجود است‌، در اين‌ ديوان‌ جمع‌ آمده‌ است‌. اما هنوز بسيار ناقص‌ است‌.
5. «صفة السرج‌ و اللجام‌»، اين‌ اثر ضمن‌ مجموعة جرزة الحاطب‌ و تحفة الطالب‌ به‌ كوشش‌ ويليام‌ رايت‌، در ليدن‌ (1859م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. سپس‌ در مجلة كلية الاداب‌ بغداد (شم 13) چاپ‌ شد، نيز در 1970م‌ به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ سامرايى‌ در بغداد چاپ‌ و منتشر شد.
6. «صفة السحاب‌ و الغيث‌ و اخبار الرواد و ما حمدوا من‌ الكلام‌» :GAL,I/114) الكلاء)، اين‌ كتاب‌ نيز به‌ كوشش‌ ويليام‌ رايت‌ در ليدن‌، ضمن‌ مجموعة جرزة الحاطب‌ و ... (1859م‌) چاپ‌ شده‌ است‌.
7. «كتاب‌ الفوائد و الاخبار»، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ صالح‌ در مجلة مجمع‌ اللغة العربية دمشق‌ (1402ق‌/1982م‌، شم 57(1)115- 149) چاپ‌ شده‌ است‌. نيز به‌ كوشش‌ همو، در بيروت‌، ضمن‌ نوادر الرسائل‌، (1407ق‌/1986م‌) چاپ‌ شده‌ است‌.
8. المجتنى‌، مجموعة اقوال‌ حكمت‌آميز پيامبر اكرم‌(ص‌) و خلفاي‌ راشدين‌ تا حسن‌بن‌على‌(ع‌)، اين‌ كتاب‌ نخستين‌بار در حلب‌(1327ق‌) سپس‌ به‌ كوشش‌ كرنكو در حيدرآباد (1342ق‌) و نيز در دمشق‌ (1399ق‌/1979م‌)، همچنين‌ در حيدرآباد (1400ق‌/1980م‌) و در دمشق‌ (1402ق‌/1982م‌) چاپ‌ شده‌ است‌.
9. «المقصور و الممدود يا المقصورة الكبري‌» و «المقصورة الصغري‌» ضمن‌ ديوان‌ وي‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌ (نك: ص‌ 138-142).
10. المقصورة، كه‌ در مدح‌ امراي‌ آل‌ ميكال‌ سروده‌ شده‌ نخستين‌ بار به‌ كوشش‌ هينسما و با ترجمة لاتينى‌ در ايتاليا (1773م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌، نيز ضمن‌ ديوان‌ چاپ‌ و منتشر شده‌ است‌ (نك: ديوان‌، 115-137).
شروح‌ المقصورة: يكى‌ از شروح‌، شرح‌ خود ابن‌ دريد است‌. نسخه‌اي‌ از آن‌ در كتابخانة سيد يزيد بن‌ صالح‌ در مغرب‌ موجود است‌ (نك: گنون‌، 186). بروكلمان‌ از 18 شرح‌ نام‌ برده‌ ؛ GAL,S,I/172-173) قس‌: IX/86 و به‌ شروح‌ المقصورة در برلين‌ نيز اشاره‌ دارد.
تخميسات‌ المقصورة: (براي‌ تخميسات‌ نك: :(GAL,I/113 يكى‌ از تخميسات‌، به‌ نام‌ تخميس‌ مقصورة ابن‌ دريد الازدي‌، تأليف‌ موفق‌الدين‌ عبدالله‌ بن‌ عمر انصاري‌، به‌ كوشش‌ عبدالصاحب‌ عمران‌ دجيلى‌، در بيروت‌ (1977م‌) چاپ‌ شده‌ است‌.
11. الملاحن‌، اين‌ كتاب‌ نخستين‌ بار به‌ كوشش‌ رايت‌، در ليدن‌ (1859م‌) و سپس‌ به‌ كوشش‌ توربكه‌ در هايدلبرگ‌ (1882م‌) و پس‌ از آن‌ در مصر (1323ق‌) و سرانجام‌ به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ اطفيش‌ الجزائري‌ در قاهره‌ (1347ق‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌.
12. «من‌ اخبار ابى‌ بكر بن‌ دريد»، اين‌ كتاب‌ كه‌ ظاهراً توسط يكى‌ از شاگردان‌ ابن‌ دريد جمع‌ آوري‌ شده‌ و شامل‌ اقوال‌ ابن‌ دريد است‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ مبارك‌ در مجلة المورد (7(1)/152-170، بغداد، 1978م‌) چاپ‌ شده‌ است‌.
13. «وصف‌ المطر و السحاب‌ و مانَعتته‌ العرب‌ الرواد من‌ البقاع‌»، اين‌ اثر نخست‌ در مجموعة جرزة الحاطب‌ و تحفة الطالب‌ به‌ كوشش‌ ويليام‌ رايت‌ (ليدن‌، 1859م‌) و سپس‌ به‌ كوشش‌ عزالدين‌ تنوخى‌ در مجلة المجمع‌ العلمى‌ العربى‌ (شم 38، دمشق‌، 1382ق‌/1963م‌)، نيز مستقلاً در دمشق‌ (1963م‌) چاپ‌ شده‌ است‌.
آثار خطى‌: 1. الاخبار المنثورة، اوراق‌ پراكنده‌اي‌ از اجزاي‌ 4، 5 و 6 آن‌ در كتابخانة خالدية بيت‌المقدس‌ موجود است‌ (نك: آقابزرگ‌، 1/311)؛ 2. افعل‌ و فعلت‌ يا فعلت‌ و افتعلت‌ (ابن‌ نديم‌، 67)، نسخه‌اي‌ از آن‌ در اسكوريال‌ (نك: IX/860 و نسخة عكسى‌ از آن‌ در كتابخانة عمومى‌ اوقاف‌ بغداد (نك: جبوري‌، 249) موجود است‌؛ 3. امثال‌ على‌ بن‌ ابى‌ طالب‌(ع‌) يا مجموعة اقوال‌ لعلى‌ بن‌ ابى‌ طالب‌(ع‌) GAL,S,I/173) VIII/104; )؛ GAS, 4. الامثال‌ النبوية، نسخه‌اي‌ از آن‌ در فاس‌، كتابخانة كتانى‌ (نك: منجد، 185) موجود است‌؛ 5. ذخائر الحكمة، ظاهراً تنها يك‌ نسخه‌ از آن‌ نزد امين‌ (امين‌، محسن‌، 9/156) موجود بوده‌ است‌؛ 6. شرح‌ بانت‌ سعاد كعب‌ بن‌ زهير )؛ GAL,S,I/69) 7. شرح‌ قصيدة النذير ابن‌ سائب‌ كلبى‌ )؛ GAS,I/270) 8. شرح‌ لامية العرب‌ شنفري‌ )؛ GAL,S,I/54) 9. قصايد: الف‌ - «قصائد فى‌ الشطرنج‌»، نسخه‌اي‌ از آن‌ در لاله‌لى‌ (نك: مركزي‌، 1/504 - 505)، موجود است‌؛ ب‌ - «قصيدة فى‌ وصف‌ الاسد»، در كتابخانة كوپريلى‌، ضمن‌ مجموعة شماره‌ 1296 نگهداري‌ مى‌شود (كوپريلى‌، 2/58) ج‌ - «قصيده‌»اي‌ از وي‌ ضمن‌ مجموعه‌اي‌ در برلين‌ ( آلوارت‌، شم موجود است‌. د«قصيده‌»اي‌ در هجاي‌ ابونصر احمد بن‌ حاتم‌ باهلى‌ I/113) و نيز شعري‌ هجايى‌ از ابن‌ دريد، در دانشگاه‌ ليدن‌ (ورهووه‌، موجود است‌، اما روشن‌ نشد كه‌ در هجاي‌ چه‌ كسى‌ سروده‌ شده‌ است‌؛ 10. كتاب‌ يشتمل‌ على‌ الالفاظ المشتركة الواقعة بين‌ العرب‌ العرباء و معانيها (نك: سنوسى‌، 33)؛ 11. المقتبس‌، نسخه‌اي‌ از آن‌ در كتابخانة برلين‌ ( آلوارت‌، شم نگهداري‌ مى‌شود؛ 12. منتخب‌ من‌ الاشعار. ابن‌ دريد خود گويد: از آنجا كه‌ مردمان‌ شعرخوانى‌ در محافل‌ و مجالس‌ را دوست‌ دارند و حفظ برخى‌ ابيات‌ قصايد بر آنان‌ دشوار است‌، اين‌ كتاب‌ را فراهم‌ نموده‌ و به‌ ترتيب‌ حروف‌ هجا مرتب‌ كرده‌ و در هر حرف‌ 10 بيت‌ تدارك‌ ديده‌ام‌. اين‌ نسخه‌ در كتابخانة كوپريلى‌ (كوپريلى‌، 2/87 - 89)، ضمن‌ مجموعة شماره‌ 1353 موجود است‌؛ 13. الوشاح‌، اين‌ كتاب‌ به‌ قول‌ ياقوت‌ ( ادباء، 18/136) به‌ روش‌ المحبّر ابن‌ حبيب‌ نگاشته‌ شده‌ است‌، نسخه‌اي‌ از آن‌ در اسكوريال‌ (نك: سيد، 8/376) موجود است‌ (نيز نك: ZDMG , .(110/259
آثار يافت‌ نشده‌: 1. الا¸داب‌ و الامثال‌ (مدرس‌، 7/519)؛ 2. الاربعين‌ I/173) )؛ GAL,S, 3. الاستدراك‌ على‌ الخليل‌ (فى‌ العين‌) VIII/103) )؛ GAS, 4. الامالى‌، تقريباً بيشتر منابع‌ به‌ اين‌ كتاب‌ اشاره‌ كرده‌اند، از جمله‌: ياقوت‌ ( ادبا، 18/136) و صفدي‌ (2/340)، اما تاكنون‌ نشانى‌ از آن‌ به‌ دست‌ نيامده‌ است‌. سنوسى‌ در مقدمة تعليق‌ من‌ امالى‌ ابن‌ دريد (ص‌ 34)، امالى‌ او را جزو آثار مفقود وي‌ گذارده‌ است‌. با اين‌ حال‌ زركلى‌ (6/80) گويد: جزء هفتم‌ آن‌ را در خزانة رباط ديده‌ است‌، اما بى‌شك‌ اين‌ نسخه‌ مى‌بايست‌ همان‌ نسخه‌اي‌ باشد كه‌ سنوسى‌ به‌ عنوان‌ تعليق‌ چاپ‌ كرده‌ است‌. غريب‌ آنكه‌ حسن‌ امين‌ در موسوعة (1/395) گويد: دارالكتب‌ مصر آن‌ را چاپ‌ كرده‌ است‌؛ 5. الانباز (نك: ابن‌ دريد، جمهرة، 2/284؛ هارون‌، 15)؛ 6. الانواء، تقريباً بيشتر منابع‌ به‌ اين‌ كتاب‌ اشاره‌ كرده‌اند. به‌ خصوص‌ بغدادي‌ (1/491) كه‌ آن‌ را نزد خود داشته‌ است‌ (نك: VII/353 )؛ GAS, 7. البنون‌ و البنات‌ (سنوسى‌، 35)؛ 8. التوسط، ابن‌ نديم‌ (ص‌ 67) از قول‌ ابوالحسين‌ دريدي‌ گويد: در مجلسى‌ بودم‌ كه‌ ابوعلى‌ بن‌ مقله‌ و ابوحفص‌ كتاب‌ مفضل‌ بن‌ سلمه‌ را كه‌ در رد الخليل‌ نگاشته‌ شده‌ بود، نزد ابن‌ دريد مى‌خواندند، ابن‌ دريد به‌ روايات‌ كتاب‌ مفضل‌ گوش‌ فرا مى‌داد، برخى‌ را تأييد و برخى‌ را تكذيب‌ مى‌كرد. ابن‌ حفص‌ نيز مجموعة اقوال‌ ابن‌ دريد را جمع‌آوري‌ كرده‌، التوسط نام‌ نهاد (نك: VIII/103 )؛ GAS, 9 و 10. الخيل‌ الصغير و الخيل‌ الكبير، تمام‌ منابع‌، تقريباً از ابن‌ نديم‌ به‌ بعد، به‌ اين‌ دو كتاب‌ اشاره‌ كرده‌اند و ظاهراً هر دو در سدة 7ق‌/13م‌ در يكى‌ از كتابخانه‌هاي‌ حلب‌ موجود بوده‌ است‌ (نك: )؛ GAS,VIII/104 11. رواد العرب‌ (ابن‌ نديم‌، 67) كه‌ به‌ صورتهاي‌ مختلفى‌ در منابع‌ آمده‌ است‌: زوار العرب‌ (ابن‌ خلكان‌، 4/324)؛ رواة العرب‌ (قفطى‌، 3/96)؛ دواب‌ العرب‌ (ابن‌ قاضى‌ شهبه‌، 84)؛ 12. السلاح‌، ظاهراً اين‌ كتاب‌ نيز در سدة 7ق‌/13م‌ در يكى‌ از كتابخانه‌هاي‌ حلب‌ موجود بوده‌ است‌ (نك: ، GAS همانجا)؛ 13. غريب‌ الحديث‌ (ابن‌ نديم‌، 96)؛ 14. اللغات‌ (ابن‌ نديم‌، 67؛ نك: VIII/105 )؛ GAS, 15. ماسئل‌ عنه‌ لفظاً فاجابه‌ عنه‌ حفظاً VIII/103) )؛ GAS, 16. المتناهى‌ در لغت‌ ، GAS) همانجا)؛ 17. المطر (ياقوت‌، ادبا، 18/136؛ صفدي‌، 2/340)؛ 18. المقتنى‌ (ابن‌ نديم‌، 67).
در منابع‌ به‌ چند كتاب‌ ديگر نيز از ابن‌ دريد برمى‌خوريم‌ كه‌ ظاهراً آنها را به‌ پايان‌ نرسانده‌ است‌: 1. ادب‌ الكتاب‌ كه‌ به‌ شيوة ادب‌ الكاتب‌ ابن‌ قتيبه‌ نگاشته‌ شده‌ است‌ (ابن‌ نديم‌، 67)؛ 2. تقويم‌ اللسان‌ (ياقوت‌، همانجا). ظاهراً اين‌ دو كتاب‌ مى‌بايست‌ يكى‌ باشد و به‌ احتمال‌ قوي‌ تقويم‌ اللسان‌ است‌ كه‌ به‌ شيوة ادب‌ الكاتب‌ نگاشته‌ شده‌ است‌؛ 3. غريب‌ القرآن‌ (ابن‌ نديم‌، ياقوت‌، همانجاها).
مآخذ: آقابزرگ‌، الذريعة؛ آمدي‌، حسن‌، المؤتلف‌ و المختلف‌، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1381ق‌/1961م‌؛ ابن‌ انباري‌، عبدالرحمان‌، نزهة الالباء، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ سامرايى‌، بغداد، 1959م‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، حيدرآباد دكن‌، 1357ق‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ دريد، محمد، جمهرة اللغة، حيدرآباد دكن‌، 1345ق‌؛ همو، ديوان‌، به‌ كوشش‌ عمر بن‌ سالم‌، تونس‌، 1973م‌؛ ابن‌ سالم‌، عمر، مقدمه‌ و حاشيه‌ بر ديوان‌ (نك: ابن‌ دريد در همين‌ مآخذ)؛ ابن‌ شاكر كتبى‌، محمد، عيون‌ التواريخ‌، نسخة خطى‌ احمد ثالث‌، شم 10/2922؛ ابن‌ شهر آشوب‌، محمد، معالم‌ العلماء به‌ كوشش‌ محمد صادق‌ بحرالعلوم‌، نجف‌، 1380ق‌/1961م‌؛ ابن‌ قاضى‌ شهبه‌، ابوبكر، طبقات‌ النحاة و اللغويين‌، به‌ كوشش‌ محسن‌ غياض‌، نجف‌، 1973م‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوطيب‌، عبدالواحد، مراتب‌ النحويين‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1385ق‌/1955م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، به‌ كوشش‌ على‌محمد بجاوي‌، قاهره‌، 1379ق‌/1970م‌؛ ازهري‌، محمد، تهذيب‌ اللغة، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌، 1384ق‌/1964م‌؛ اسنوي‌، عبدالرحيم‌، طبقات‌ الشافعية، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ جبوري‌، بغداد، 1390ق‌؛ اشناندانى‌، سعيد، معانى‌الشعر، به‌ روايت‌ ابن‌ دريد، به‌ كوشش‌ عزالدين‌ تنوخى‌، دمشق‌، 1389ق‌/1969م‌؛ امين‌، حسن‌، الموسوعة الاسلامية، بيروت‌، 1395ق‌/1975م‌؛ امين‌، محسن‌، اعيان‌ الشيعة، به‌ كوشش‌ حسن‌ امين‌، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ امينى‌، احمد، الغدير، بيروت‌، 1387ق‌/1967م‌؛ بغدادي‌، عبدالقادر، خزانة الادب‌، بيروت‌، دارصادر؛ تنوخى‌، عزالدين‌، مقدمه‌ و تحقيق‌ «كتاب‌ وصف‌ المطر و السحاب‌» ابن‌ دريد، مجلة المجمع‌ العلمى‌ العربى‌، دمشق‌، 1382ق‌/1963م‌؛ شم 38؛ جزء اول‌؛ تنوخى‌، محسن‌، جامع‌ التواريخ‌ (نشوار المحاضرة)، به‌ كوشش‌ د.س‌. مارگليوث‌، قاهره‌، 1921م‌؛ جبوري‌، عبدالله‌، «فهرس‌ المخطوطات‌ المصورة المحفوظة فى‌ مكتبة الاوقاف‌ العامة ببغداد»، مجلة المورد، بغداد، مجلد 6، جزء2، 1977م‌؛ حر عاملى‌، محمد، امل‌ الا¸مل‌، به‌ كوشش‌ احمد حسينى‌، قم‌، 1362ش‌؛ حصري‌، ابراهيم‌، زهرالا¸داب‌، به‌ كوشش‌ زكى‌ مبارك‌ و محمد محيى‌الدين‌، عبدالحميد، قاهره‌، 1372ق‌/1953م‌؛ حمزة اصفهانى‌، التنبيه‌ على‌ حدوث‌ التصحيف‌، به‌ كوشش‌ محمد اسعداطلس‌، دمشق‌، 1388ق‌/1968م‌؛ همو، سوائر الامثال‌ على‌ افعل‌، به‌ كوشش‌ فهمى‌ سعد، بيروت‌، 1409ق‌/1988م‌؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، بيروت‌ 1349ق‌؛ خوانساري‌، محمد باقر، روضات‌ الجنات‌، به‌ كوشش‌ اسدالله‌ اسماعيليان‌، قم‌، 1392ق‌؛ داوودي‌، محمد، طبقات‌ المفسرين‌، بيروت‌، 1403ق‌/ 1983م‌؛ دلجى‌، احمد، الفلاكة و المفلوكون‌، بغداد، 1385ق‌؛ زبيدي‌، محمد، طبقات‌ النحويين‌ و اللغويين‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1392ق‌/1973م‌؛ زركلى‌، اعلام‌؛ سبكى‌، عبدالوهاب‌، طبقات‌ الشافعية الكبري‌، به‌ كوشش‌ محمود محمد طناحى‌ و عبدالفتاح‌ محمد حلو، قاهره‌، 1384ق‌/1965م‌؛ سمعانى‌، عبدالكريم‌، الانساب‌، حيدرآباد دكن‌، 1401ق‌/1981م‌؛ سنوسى‌، مصطفى‌، تحقيق‌ و مقدمه‌ بر تعليق‌ من‌ امالى‌ ابن‌ دريد، كويت‌، 1404ق‌/1984م‌؛ سورتى‌، محمد، مقدمة اول‌ بر جمهرة اللغة ابن‌ دريد، بغداد، 1345ق‌؛ سيد، فؤاد، فهرس‌ المخطوطات‌ المصورة، قاهره‌، 1954م‌؛ سيوطى‌، بغية الوعاة، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1384ق‌/ 1964م‌؛ همو، المزهر، به‌ كوشش‌ محمد احمد جادالمولى‌ بك‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1986م‌؛ شمشاطى‌، على‌، الانوار و محاسن‌ الاشعار، به‌ كوشش‌ محمد يوسف‌ و عبدالستار احمد فراج‌، كويت‌، 1397ق‌/1977م‌؛ صدر، حسن‌، تأسيس‌ الشيعة، بغداد، 1328ق‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ هلموت‌ ريتر، ويسبادن‌، 1381ق‌/1951م‌؛ ضيف‌، شوقى‌، العصر العباسى‌ الثانى‌، قاهره‌، 1973م‌؛ همو، الفن‌ و مذاهبه‌، قاهره‌، 1971م‌؛ عبدالجليل‌، ج‌.م‌.، تاريخ‌ ادبيات‌ عرب‌، ترجمه‌ آ. آذرنوش‌، تهران‌، 1363ش‌؛ عطار، احمد عبدالغفور، تحقيق‌ و مقدمه‌ بر الصحاح‌ جوهري‌، تهران‌، 1368ش‌؛ قفطى‌، على‌، انباه‌ الرواة، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1374ق‌/ 1955م‌؛ كوپريلى‌، خطى‌؛ گنون‌، عبدالله‌، «المخطوطات‌ العربية فى‌ تطوان‌»، معهد المخطوطات‌ العربية، قاهره‌، 1375ق‌/1955م‌؛ ج‌ 1، جزء 2؛ مبارك‌، محمد زكى‌، النثر الفنى‌ فى‌ القرن‌ الرابع‌، بيروت‌، 1931م‌؛ مدرس‌، محمدعلى‌، ريحانة الادب‌، تبريز، 1346ش‌؛ مرزبانى‌، محمد، معجم‌ الشعراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1379ق‌/1960م‌؛ مركزي‌، ميكروفيلمها، مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، پاريس‌، 1874م‌؛ مقدسى‌، انيس‌، «المقصورة الدريدية»، مجلة مجمع‌ اللغة العربية، دمشق‌، 1390ق‌/1970م‌، شم 45، جزء2؛ منجد، صلاح‌ الدين‌، «نوادر المخطوطات‌ فى‌ المغرب‌»، مجلة معهد المخطوطات‌ العربية، قاهره‌، 1378ق‌/1959م‌، ج‌ 5، جزء 1؛ هارون‌، عبدالسلام‌ محمد، مقدمه‌ و حاشيه‌ بر الاشتقاق‌ ابن‌ دريد، قاهره‌، 1378ق‌/ 1958م‌؛ ياقوت‌، ادبا؛ همو، بلدان‌، يعقوب‌، اميل‌، المعاجم‌ اللغوية العربية بداوتها و تطورها، بيروت‌، 1981م‌؛ يغموري‌، يوسف‌ بن‌ احمد، نورالقبس‌ المختصر من‌ المقتبس‌، به‌ كوشش‌ رودلف‌ زلهايم‌، ويسبادن‌، 1384ق‌/1964م‌؛ يمانى‌، عبدالباقى‌ بن‌ عبدالمجيد، اشارة التعيين‌ فى‌ تراجم‌ النحاة و اللغويين‌، به‌ كوشش‌ عبدالمجيد دياب‌، رياض‌، 1406ق‌/1986م‌؛ نيز:
Ahlwaredt; GAL; GAL,S; GAS; haywood, J.A., Arabic Lexicography, Leiden, 1965; Voorhoeve; ZDMG.
آذرتاش‌ آذرنوش‌ - ايران‌ناز كاشيان‌ (رب) 2 و 3/6/77
ن‌ * 2 * (رب) 11 و 12/6/77
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1198
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست