اِبْنِ جَرّاح، نام چند تن از وزيران و نويسندگان و ديوانيان ايرانى نژاد
سدههاي 3 و 4 ق/9 و 10م كه اصل آنان از دير قنّى نزديك بغداد بود (خطيب،
12/14؛ صابى، الوزراء، 305) و احتمالاً در آغاز مسيحى بودند. شاخهاي از اين
خاندان، منسوب به مخلد بن جراح، همچون حسن و سليمان بن مخلد (ه د ابن
مخلد) نيز به وزارت و كتابت مشهورند. برخى از افراد اين خاندان عبارتند از:
1. داوود بن جرّاح. دربارة او آگاهى چندانى در دست نيست. در روزگار خلافت
متوكل (232-247ق/847 -861م) يك چند رياست ديوان زمام داشت (تنوخى، 1/212)
و در روزگار خلافت مستعين (248 - 252ق) به سمت كتابت وي منصوب شد (ابن
نديم، 128). وي از نويسندگان سدة3 ق/9م به شمار مىآيد و كتابهاي التاريخ
كه حاوي اخبار مربوط به ايرانيان و ملل ديگر بوده (مسعودي، 1/22)، اخبار
الكتّاب كه گويا نخستين اثر در نوع خود به شمار مىرفته (فراج، ص «ن») و
تاريخ الرسائل يا كتاب الرسائل (عزام، 16؛ ابن نديم، همانجا) از اوست. وي
همچنين در املا و روايت حديث نيز دستى داشته است (نك: ابن كثير، 1/43).
داوود جدّ على بن عيسى وزير معروف مقتدر عباسى است.
2. ابوعبدالله محمد بن داوود بن جراح (243-296ق/857 - 909م)، نقادِ ادب،
ديوانى و وزير. در منابع نخستين بار از او هنگامى ياد شده كه احمد بن فرات
ديوان الدار را پديد آورد (احتمالاً در 279ق) و او را همراه با برادرزادهاش
على بن عيسى (شم 5 در همين مقاله) در آنجا به كار گمارد (صابى، همان، 148).
در 285 ق مكتفى از سوي معتضد خليفه به بلاد جبل رفت (ابن اثير، 7/491)، و
عبيدالله بن سليمان وزير كه در مصاحبت مكتفى بود، محمد بن داوود را كه در
آن وقت رياست مجلس خراج شرق در ديوان الدار را داشت، براي رسيدگى به
كارهاي ديوانى با خود برد (صابى، همانجا).
كفايت و لياقت محمد بن داوود در اين سفر باعث شد كه در زمرة خواص وزير درآمد
و با دختر او ازدواج كند (همان، 149). اين رويداد مقدمة پيشرفت او را در ميان
كاتبان و ديوانيان فراهم آورد؛ چنانكه در 286ق عبيدالله بن سليمان، گويا
به دستور خليفه، ديوان مشرق را از ديوان الدار مستقل كرد و ابن جراح را به
رياست آن گمارد (طبري، 13/2190؛ ابن اثير، 7/496). در روزگار خلافت مكتفى،
كار ابن جراح بيش از پيش بالا گرفت. در 294ق رياست ديوانهاي خراج و ضياع
مشرق و نيز ديوان جيش داشت، و عباس بن حسن بن ايوب وزير او را براي بسيج
سپاه بر ضد قرمطيان كه به كاروانهاي حاجيان حمله برده بودند، به كوفه
فرستاد (طبري، 13/2373؛ قس: قرطبى، 15، 16، كه در ذيل همين واقعه، از محمد
بن داوود به عنوان وزير ياد كرده است). ابن جراح در 296 ق نيز يكى از
رؤساي اين ديوانها بود (ديوان جيش: صابى، همان، 109) كه با شدت گرفتن
بيماري مكتفى، جهت تعيين خليفة جديد مورد مشورت عباس بن حسن وزير واقع شد
و اين معتز را براي خلافت پيشنهاد كرد (ابن مسكويه، 1/2) و از عقل و ادب و
تدبير وي سخن گفت (ابن اثير، 8/9)، اما چون مقتدر به خلافت رسيد، محمد ابن
داوود با حسين بن حمدان بر عزل مقتدر همداستان شد و با گروهى از كاتبان و
قاضيان و اميران، ابن معتز را به خلافت نشاندند. خليفة جديد نيز محمد بن
داوود را به وزارت برداشت (طبري، 13/2282)، ولى اين خلافت و وزارت يك روز
بيشتر دوام نيافت و ابن جراح پس از حملة طرفداران مقتدر گريخت و پنهان شد
(همو، 13/2282-2283). وي از مخفيگاه خود نامهاي به ابن فرات وزير مقتدر
نوشت و از او ياري خواست. ابن فرات نيز محمد را پند داد كه در مخفيگاه خود
بماند تا اوضاع آرام گيرد و وي به تدبير، كار او را راست كند (ابن مسكويه،
1/10).
نيز گفتهاند كه مردي به نزد ابن فرات رفت و مدعى شد كه از جايگاه ابن
جراح آگاه است. ابن فرات وي را نگاه داشت و در نهان كس به نزد ابن
جراح فرستاد تا مخفيگاه خود را تغيير دهد. سپس مدعى را به جرم دروغگويى حد
زد (همو، 1/9-11). گويا اين شخص همان على بن حسين قنّاي نصرانى بود كه با
محمد بن داوود دوستى داشت و سرانجام با تهديد سوسن حاجب و صافى الحرمى كه
دشمن ابن جراح بودند، و شايد براي دست يافتن به 10 هزار ديناري كه در
ازاي تحويل او مىدادند (قرطبى، 29)، محمد را تسليم آنان كرد (ابن مسكويه،
1/9-10). ابن جراح را به زندان افكندند (صفدي، 3/61) و اندكى بعد وي را
كشتند.
محمد بن داوود در كنار فعاليتهاي سياسى، در ادب و نقد نيز دستى قوي داشت و
از كاتبان دانشمند و دانا به ايامالناس و اخبار خلفا و وزرا به شمار مىرفت
(خطيب، 5/255). وي همواره به نزد دانشمندان و اديبان مىرفت (ابن نديم،
همانجا) و از كسانى چون عمر بن شبة نميري، عبيدالله بن سعد زهري، و ابويعلى
زكريا بن يحيى منقري روايت كرده است و كسانى چون احمد بن عبدالله بن
عمار، قاضى عمر بن حسن بن اشنانى و ديگران از او روايت كردهاند (خطيب،
همانجا).
مهمترين اثر او كه بخشى از آن بر جاي است، الورقة نام دارد كه گويا همان
است كه در برخى منابع از آن به نام اخبار الشعراء ياد كردهاند (سخاوي،
200؛ كحاله، 4/295). نسخة منحصر به فرد اين كتاب كه بر اساس تحقيقات نسخه
شناسان در روزگار ابن جراح كتابت شده و در 636ق در تملك محمد بن على بن
مده الديلر بوده و به ابن مسكويه تعلق داشته است، در 1345ق در تهران
يافت شد (عزام، 7- 9) و در 1372ق/1953م به كوشش عبدالوهاب عزام و عبدالستار
احمد فراج در قاهره به چاپ رسيد. اين كتاب ظاهراً بخشى از متن اصلى الورقة
است، زيرا در منابع ديگر، اطلاعاتى دربارة بعضى از اديبان به نقل از الورقة
ديده مىشود كه در نسخة موجود نمىتوان آنها را يافت (مثلاً: ابن خلكان،
1/45، 2/95، دربارة صولى و ابونواس). به هر حال كتاب الورقهاي كه اينك در
دست است، شرح حال 63 شاعر را در بردارد كه ذيل نام 58 تن ذكر شدهاند. اين
كتاب از ديرباز مورد استفاده و مراجعة نويسندگان بوده است (مثلاً: ابن نديم،
54، 123، 124؛ مرزبانى، نورالقبس، 218؛ همو، معجم الشعراء، 379؛ ابن حزم،
408). آثار ديگر كه به او منسوب است اينهاست: اخبار الوزراء يا الوزراء
(ابوحيان، اخبار الوزيرين، 380؛ ثعالبى، 12). گفتهاند ابراهيم بن موسى
واسطى با نوشتن كتابى دربارة وزرا به رقابت با آن برخاست (مسعودي، 1/24)؛
الشعر و الشعراء (كحاله، 4/295) كه فروخ (2/382) آن را با دو كتاب طبقات
الشعراء (قس: جهشياري، 165) و اخبار الشعراء منطبق دانسته است. بنابراين،
چنانكه سخاوي (ص 200) گفته است، اگر اخبار الشعراء همان الورقة باشد، اين
چهار، همه نام يك كتاب است اگر چه بروكلمان I/225) S, از آنها به مثابة
كتابهاي جداگانه ياد كرده است؛ من سُمّى من الشعراء عمرو فى الجاهلية و
الاسلام (كحاله، همانجا) كه بروكلمان (همانجا) آن را به شكل: من اسمه عمرو
من الشعراء فى الجاهلية و الاسلام ضبط كرده است و سرانجام كتاب الاربعة
(كحاله، همانجا). از محمد بن داوود اشعاري نيز نقل شده (صفدي، 3/62)، ولى او
را شاعري اندك شعر و متوسط دانستهاند (فروخ، 2/382).
3. ابواسحاق ابراهيم بن عيسى بن داوود بن جراح (د پس از 311ق/923م). از
آغاز كار ديوانى او اطلاعى در دست نيست. در روزگار وزارت عبيدالله بن
سليمان (279- 288ق) به نيابت از برادر خود على بن عيسى، كارگزار امور زاب
عليا بود و سپس خود رياست يافت تا آنكه ابوالعباس احمد بن فرات او را معزول
كرد (صابى، الوزراء، 149). چون قاسم بن عبيدالله به وزارت نشست (288ق) به
پيشنهاد على بن عيسى كه ابراهيم را مردي با شهامت و مستقل الرأي معرفى
مىكرد، وي را به رياست امور ديوانى راذانين (راذان بزرگ و كوچك نزديك
بغداد) و سپس واسط گماشت. ابراهيم در اين شغل به وجود بسياري از املاك دو
ابن فرات كه براي گريز از پرداخت ماليات، آنها را كتمان مىكردند، آگاه شد
و وزير از اين راه توانست مالى هنگفت از آنان طلب كند (همان، 150، 151).
ظاهراً همين معنى سبب شد كه وقتى ابوالحسن على بن فرات به وزارت نشست،
ابراهيم را به الصافية تبعيد كرد (همان، 152)، ولى در 301ق برادرش على بن
عيسى كه به وزارت گمارده شده بود، او را آزاد ساخت و به رياست ديوان جيش
منصوب كرد (قرطبى، 42). در 304 ق ابوالحسن بن فرات دوباره وزارت يافت و
ابراهيم را گرفت و دستور داد 50 هزار دينار از اموالش را مصادره كنند، ولى 30
هزار دينار آن را به چنگ آورد. ابراهيم از آن پس خانهنشين شد (صابى،
همانجا). پس از عزل ابن فرات (306ق) نام وي را در زمرة نامزدان وزارت
براي اظهار نظر به على بن عيسى دادند، ولى او ابراهيم را براي اين شغل
مناسب ندانست (قرطبى، 72-73). ابن فرات در 311ق سومين بار به وزارت نشست
و پس از آنكه چند بار اموال ابراهيم را مصادره كرد (صابى، همانجا)، وي را
به پسر خود محسن بن فرات سپرد و محسن نيز پس از آزارهاي بسيار كه بر او روا
داشت، به بصره (قس: قرطبى، 114) نزد ابن ابى الاصبغ، عامل آنجا تبعيدش
كرد و او نيز ابراهيم را با خوراندن زهر به قتل آورد (صابى، همان، 50، 152).
4. ابوعلى عبدالرحمان بن عيسى بن داوود بن جراح، نخستين بار در وقايع سال
299ق كه برادرش على در مكه در تبعيد بود، از وي ياد شده است (همان، 159).
به نظر مىرسد كه سپس همراه على به بغداد آمده باشد، زيرا در 302ق كه
مونس مظفر براي جنگ به مصر رفت، عبدالرحمان از سوي برادرش به عنوان كاتب
مونس با او همراه شد (همدانى، 14). در روزگار وزارت ابومحمد حامد بن عباس
(306 - 311ق/918-923م)، وي رياست ديوان ناحية سواد را داشت (صابى، همان،
339) و چون ابن فرات به وزارت نشست، على بن عيسى را دستگير كرد، ولى به
رغم جست و جوي بسيار نتوانست بر عبدالرحمان دست يابد (همان، 50). گويا دو
سال بعد، در روزگار وزارت احمد خصيبى (313-314ق)، عبدالرحمان به برادرش على
كه در شام مىزيست، پيوست؛ زيرا وقتى على براي تصدي شغل وزارت از شام
به بغداد آمد (315ق)، عبدالرحمان نيز با او بود (همان، 336)، و سپس از سوي
برادر، همراه با عموزادهاش سليمان بن حسن بن مخلد عهدهدار مشاغل ديوانى،
خاصه نظارت بر ديوان مغرب شد (همان، 339). وي در اين شغل چندان نپاييد،
زيرا در 316ق او را با برادرش على توقيف كردند (ابن مسكويه، 1/185). اگر چه
در 318ق كه مقتدر خليفه در باب انتخاب وزير جديد با على بن عيسى مشورت كرد
و او عبدالرحمان را نامزد اين كار ساخت (همو، 1/205)، ولى معلوم نيست كه وي
در آن تاريخ در حبس بوده يا نه. به هر حال از آن پس تا 322ق كه راضى
به خلافت نشست، از عبدالرحمان خبري در دست نيست. در آن سال راضى در آغاز
خلافت خود، على بن عيسى و عبدالرحمان را به مشورت خواند و آن دو براي
خليفة جديد از قاضيان و نويسندگان و اميران بيعت گرفتند (همو، 1/290). به گفتة
صولى (ص 4)، خليفه در آغاز كار از على بن عيسى خواست تا بر مسند وزارت
نشيند، ولى وي نپذيرفت و پيشنهاد كرد كه عبدالرحمان رسماً وزير باشد و خليفه
خود بر كارها نظارت كند.
ابن اثير (8/282، 283) بر آن است كه على بن عيسى، ابن مقله را براي اين
شغل پيشنهاد كرد و ابن مقله وزير جديد، عبدالرحمان را به رياست ديوانها
منصوب نمود، ولى در صفر 323ق او را معزول ساخت (همدانى، 87). سرانجام در
324ق پس از عزل ابن مقله از وزارت، به پيشنهاد على بن عيسى (ابن
مسكويه، 1/336)، عبدالرحمان به وزارت نشست (صولى، 81؛ همدانى، 94)، در حالى
كه به گفتة ابن مسكويه (همانجا) مُلك به تدبير برادرش على اداره مىشد.
ابن مقله را نيز براي بررسى كارهايش، در دوران وزارت، به عبدالرحمان
سپردند و او به مصادرة يك ميليون دينار از اموال وي فرمان داد (همو، 1/337).
با اينهمه عبدالرحمان در كارها ناتوان ماند و به سبب اوضاع نابسامان مالى
كه منجر به وام خواهى او از خليفه شد، پس از 50 روز از وزارت عزل گرديد
(كتبى، 10/343؛ صولى، 84) و به حبس افتاد. ابوجعفر محمد بن قاسم كرخى، وزير
بعدي، 70 هزار دينار از اموال عبدالرحمان را مصادره كرد، ولى او 30 هزار دينار
بيشتر نداد (ابن مسكويه، 1/338؛ قس: صابى، الوزراء، 359). ظاهراً عبدالرحمان 5
سال خانهنشين شد تا در 329ق متقى خليفة جديد كه از قبولاندن شغل وزارت به
على بن عيسى نااميد شده بود، از عبدالرحمان خواست كه با اختيار تام رشتة
كارها را در دست گيرد. ولى على اين بار عبدالرحمان را از پذيرفتن آن شغل
منع كرد (صولى، 203). با اينهمه عبدالرحمان چند روز بىآنكه به وزارت منصوب
شده باشد، به ادارة امور پرداخت تا آنكه محمد بن احمد اسكافى رسماً به
وزارت نشست (ابن مسكويه، 2/18، 19). از اين پس در منابع تاريخى از
عبدالرحمان ياد نشده و از سرانجام وي اطلاعى در دست نيست.
عبدالرحمان بن عيسى مردي فاضل و دانشمند بود. كتابهاي سيرة اهل الخراج و
اخبارهم و انسابهم فى القديم و الحديث؛ التاريخ كه شامل وقايع سال 270ق
تا روزگار او بود و الخراج كه ناتمام ماند (ابن نديم، 29) منسوب به اوست.
صابى نيز بسياري از روايتهاي خود را دربارة وزارت ابن فرات و على بن عيسى
بن جراح از او نقل كرده است (مثلاً: الوزراء، 149، 152، 153، 311).
5. ابوالحسن على بن عيسى بن داوود بن جراح (245-234ق/ 859 - 945م)، از
رجال مشهور دولت بنىعباس، كه در اوايل سدة 4ق/10م و آغاز هرج و مرجهاي
سياسى و نظامى كه به فروپاشى سلطة دستگاه خلافت انجاميد، يك چند به وزارت
نشست.
از دوران كودكى و نوجوانى او چيزي نمىدانيم. با آنكه از سخن باون ( 2 EI)
بر مىآيد كه او در 265ق يعنى در حدود 20 سالگى وارد كارهاي ديوانى شده
است، ولى به گفتة صابى ( الوزراء، 148)، چون احمد بن فرات ديوان الدار را
پديد آورد (احتمالاً در 278ق)، على بن عيسى و عمويش محمد بن داوود را در آنجا
به كتابت گمارد. در 285ق كه معتضد خليفه به آمِد و مرزهاي غربى قلمرو
خلافت مىرفت (ابن اثير، 7/491)، قاسم بن عبيدالله را با خود برد، و قاسم
نيز كه كاتبى چيره دست مىطلبيد تا با خود همراه سازد، به پيشنهاد ابن
فرات، على بن عيسى را برگزيد. مدتى بعد چون كفايت و لياقت على ثابت شد،
ظاهراً به دستور خليفه در شوال 286 ديوان مغرب را از ديوان الدار جدا ساختند
(صابى، همان، 148، 149) و على بن عيسى را به رياست آن گماردند، چنانكه
عمويش محمد بن داوود را نيز به رياست ديوان مشرق منصوب كردند (طبري،
10/73). على بن عيسى مدتها رياست ديوان مغرب را به عهده داشت (صابى،
همان، 315) و شايد در 290ق/903م در همين مقام بود كه، از رقه دربارة خروج
قرمطيان به مكتفىنامه نوشت ( العيون، 4(1)/182). به هر حال در 295ق كه
بيماري مكتفى شدت گرفت، به عنوان يكى از رؤساي ديوانها براي تعيين خليفة
جديد مورد مشاورة عباس بن حسن جرجرايى وزير واقع شد (ابن مسكويه، 1/2). اين
واقعه را مىبايد آغاز رقابت ميان دو خاندان ابن جراح و ابن فرات دانست.
چه، محمد بن داوود سركردة آل جراح طرفدار خلافت ابن معتز بود، در حالى كه
خاندان ابن فرات به خلافت مقتدر برادر مكتفى دل بسته بودند (همو، 1/3). با
پيروزي جناح ابن فرات و استقرار مقتدر بر مسند خلافت، محمد بن داوود به
مخالفت برخاست و از حسين بن حمدان ياري خواست. با پديد آمدن شورشى سريع
كه به قتل عباس بن حسن وزير و گريز مقتدر انجاميد، ابن معتز به خلافت
نشست و محمد بن داوود را به وزارت برداشت (همدانى، 5) و على بن عيسى را
به رياست ديوانها منصوب كرد (ابن مسكويه، 1/6)؛ اما چيرگى ياران مقتدر، بساط
خلافت يك روزة ابن معتز را برچيد و محمد بن داوود و على بن عيسى به ناچار
گريختند. اگر چه على بن عيسى اندكى بعد دستگير شد، ولى على بن فرات وزير
جديد مقتدر به سبب مودتى كه از پيش با او داشت، نزد خليفه از ابن جراح
دفاع كرد و او را در واقعة ابن معتز بىگناه خواند و سپس او را به واسط فرستاد
(همو، 1/8). نيز به سوسن حاجب رشوه داد تا نزد خليفه از على بن عيسى ياد
نكند و سبب تحريك خليفه بر ضد او نشود. آنگاه به كارگزار خود در واسط دستور
داد كه از ابن جراح به احترام پذيرايى كند و به خدمتش قيام نمايد (صابى،
همان، 29)؛ اما على بن عيسى پس از آنكه به واسط رسيد، از ابن فرات اجازه
خواست و از طريق بصره به مكه رفت (همدانى، 6) و همانجا سكنى گزيد.
در پى نابسامانيهاي سياسى و اقتصادي كه در اين روزگار، قلمرو خلافت را
فراگرفته بود، ابن فرات در 299ق بر كنار شد و ابوعلى محمد خاقانى به وزارت
نشست. اندكى نگذشت كه بىكفايتى خاقانى در ادارة امور، و نيز سعايتهايى كه
بر ضد او نزد خليفه مىشد ( العيون، 4(1)/241) و ظاهراً طرفداران ابن فرات،
وزير معزول، در آن دست داشتند، خليفه را نسبت به بركناري او و انتصاب مجدد
ابن فرات به انديشه واداشت، اما مونس خادم، رئيس شرطة بغداد، كه از ابن
فرات دل خوش نبود، نزد خليفه از ديانت و امانت على بن عيسى سخن گفت و او
را به وزارت پيشنهاد كرد (همدانى، 12). خليفه پذيرفت و دستور به احضارش داد
(300ق/913م). على بن عيسى در آغاز سال 301 ق وارد بغداد شد (ابن اثير،
8/68) و بلافاصله با مقرري 5 هزار دينار در ماه و اقطاع عباسيه كه مخصوص
وزيران بود (صابى، همان، 306) به وزارت نشست (قرطبى، 41). ابن جراح در
آغاز كار براي سامان دادن به اوضاع ناهنجار اقتصادي كه بيشتر ناشى از
اسرافهاي نزديكان خليفه و وزير اسبق و شيوة رشوهخواري در روزگار وزير سابق
بود، دست به اقدامات وسيع زد. او پس از سامان دادن به كار ديوانها (صابى،
همانجا)، اقطاعات و مقرريهاي افزون بر اندازة لشكريان و نزديكان خليفه را
حذف كرد و كارگزاران مالياتى را زير نظر خود قرار داد و آنان را به رعايت
دادگري خواند ( العيون، 4(1)/253، 254). نيز برخى از مالياتهاي زايد چون
«مَكْس» در مكه و «تكلمة» در فارس و برخى مناطق ديگر را حذف كرد (ابن
مسكويه، 1/28) و به عاملان شهرها دستور داد تا اموالى را كه بر عهده دارند،
به بغداد بفرستند (صابى، همانجا) و برخى از آنان را كه به مردم آزار
مىرساندند، عزل كرد (قرطبى، همانجا). وي حتى در برابر سرپيچى حسين بن
حمدان از پرداخت مالى كه بر عهده داشت، سپاه به سوي وي فرستاد تا او را
دستگير كردند (303 ق) و به بغداد بردند (ابن مسكويه، 1/36-37). اينگونه
اقدامات از يك سو موجب ناخشنودي و مخالفت امرا با على بن عيسى و بدگويى از
او شد (همدانى، 13) و از سوي ديگر طرفداران ابن فرات كه وزير را با خواستهاي
خود همراه نمىديدند، از سعايت دربارة او از هيچ كوششى فروگذار نكردند و برخى
نيز نزد خليفه از بازگشت ابن فرات به وزارت سخن گفتند (ابن مسكويه، 1/39،
40). على بن عيسى كه از اين تلاشها آگاهى يافته بود، بيمناك از سرانجام
كار، املاك خود را وقف كرد و بندگانش را آزاد ساخت و خواست از وزارت كناره
جويد، ولى مقتدر نپذيرفت و او را به پشتيبانى خويش دلگرم ساخت (صابى،
همان، 307، 308). على بن عيسى سپس در نامهاي كه به سيده مادر خليفه
نوشت، خدمات خود را در اصلاح امور مالى و ديوانى و مقرري خدم و حشم و سپاه
برشمرد و خاطرنشان ساخت كه افزايش مقرري كسانى كه خواستار آن هستند، ضرورت
ندارد، و وي در مواضع خود پاي مىفشارد و هر رنجى را در خدمت خليفه به جان
مىخرد (همان، 308-310). با اينهمه چون توطئه بر ضد وزير، در غيبت مونس كه
براي سركوب علويان به مغرب رفته بود، شدت يافت (ابن مسكويه، 1/44)، خاصه
به سبب كدورتى كه ام موسى قهرمانه، از زنان با نفوذ دربار، از وزير داشت و
مقتدر را به عزل او تحريك مىكرد، وي در اواخر سال 304ق در حالى كه به قصر
خليفه مىرفت، دستگير و معزول شد (صابى، همان، 310). ابن فرات دوباره به
وزارت نشست و دست به توقيف و مصادرة اموال اطرافيان و كارگزاران و كاتبان
وزير معزول زد (همدانى، 17؛ العيون، 4(1)/265)، اما به رغم آنكه على بن
عيسى را در قصر مقتدر (قرطبى، 61؛ ابن مسكويه، 1/40) به حبس افكندند (قس:
همدانى، همانجا، كه از تبعيد او به دير العاقول سخن گفته است)، ولى از
مصادره اموال او چيزي ياد نكردهاند، احتمال دارد اين امر ناشى از وقف
املاك على بن عيسى توسط خود وي يا به سبب عهدي بوده كه از پيش ميان
على بن عيسى و ابن فرات بسته شده بود، مبنى بر آنكه يكديگر را ياري
رسانند و بر جان و مال يكديگر آسيبى وارد نسازند (صابى، همان، 320). بىمهري
خليفه نسبت به على بن عيسى و توقيف او چندان به درازا نكشيد، چه در 305ق
به سادگى توانست خود را از اتهام رابطه با يوسف بن ابى الساج كه بر
خليفه شوريده بود، مبرا سازد و همين امر باعث شد كه خليفه با او بر سر مهر
آيد و از فشار زندانش بكاهد (قرطبى، 67). مدتى بعد در 306ق ابن فرات كه به
بهانة جنگ با يوسف بن ابى الساج مقرري لشكريان را به تأخير انداخته بود، و
نيز به سبب كاهش درآمد دولت، از وزارت عزل شد و ابومحمد حامد بن عباس به
پيشنهاد ابوالقاسم بن حواري به وزارت نشست (ابن مسكويه، 1/58). به روايت
ابن مسكويه (همانجا) ابن حواري همچنين از خليفه خواست كه ابن جراح را از
توقيف برهاند و به رياست ديوانها بنشاند. خليفه موافقت خود را به رضايت وزير
جديد موكول كرد و چون حامد بن عباس نيز به اين پيشنهاد روي خوش نشان داد،
على بن عيسى به رياست ديوانها منصوب شد ( العيون، 4(1)/277، 278). به گفتة
قرطبى (ص 73، 74) به سبب ضعف و پيري حامد بن عباس، على بن عيسى را به
معاونت او برگزيدند و خليفه در نامهاي به وزير جديد خاطرنشان ساخت كه سبب
عزل على بن عيسى از وزارت، خيانت وي يا كاري كه موجب ناخشنودي خليفه
شده باشد، نبوده است، بلكه خود وي از وزارت كناره گرفته بوده است.
كار على بن عيسى در مسند رياست ديوانها به سرعت بالا گرفت و به استقلال در
امور دخل و تصرف مىكرد و براي حامد بن عباس جز نامى از وزارت برجاي نماند
(ابن مسكويه، 1/59)، چنانكه حتى خليفه در حضور وزير با على بن عيسى به
مشورت مىپرداخت ( العيون، 4(1)/279). شايد كسانى كه گفتهاند ابن جراح 3
مرتبه به وزارت رسيد (ابن نديم، 142)، اين روزگار را نيز جزو دوران وزارت
او بر شمردهاند. حامد بن عباس به عنوان واكنشى در برابر قدرت يافتن على
ابن عيسى، به اقطاع دادن خراج ولايات، و ضياع خاصه و عامه در عراق و
ايران دست زد ( العيون، همانجا) و به خليفه چنين نماياند كه به درآمد دولت
بسى افزوده است (ابن اثير، 8/116)، اما شورش بزرگ بغداد در 307ق (همانجا؛
ابن مسكويه، 1/73- 75) و به قولى در 308ق (العيون، 4(1)/291) يا 309ق
(قرطبى، 85) به سبب گرانى و كمبود ارزاق عمومى، و احتكار غلات توسط حامد بن
عباس و امراي دولت (ابن اثير، 8/117) موجبات ضعف وزير را بيش از پيش فراهم
آورد، چنانكه خود وي از خليفه خواست كه اقطاعات او را فسخ كند و اجازه دهد
كه به واسط رود و از وزارت كناره جويد. خليفه دو پيشنهاد نخست را پذيرفت
ولى با استعفاي او موافقت نكرد (قرطبى، همانجا) و سپس كار نظارت بر خراج و
ضياعرا به ابن جراح سپرد و وزير نيز به كارگزارانش نوشت كه وظايف خود را
به عاملان ابن حراج تحويل دهند (ابن مسكويه، 1/75).
شايد همين امر سبب شده باشد كه طرفداران حامد بن عباس اين شورش را ساختة
على بن عيسى بدانند (ابن اثير، همانجا)، اما بعيد است كه على بن عيسى
براي دستيابى به وزارت به چنين كاري دست زده باشد، خاصه كه گفتهاند او
سپس وزارت را كه از سوي خليفه به وي پيشنهاد شده بود (309ق) نپذيرفت و
حتى از پوشيدن خلعت وزارت كه خليفه براي وي فرستاده بود، خودداري ورزيد و
به دراعة خويش بسنده كرد (قرطبى، همانجا).
ناتوانى حامد بن عباس و تسلط على بن عيسى بر امور، در كنار عواملى چون
سعايت محسن بن فرات دربارة وزير و رئيس ديوانها، و دشمنى برخى از افراد با
نفوذ دربار با حامد، و نيز شكايت فرزندان و اهل حرم و خدم و اطرافيان خليفه
از تأخير در وصول مقرري، و كسر 2 ماه از مقرري سالانة كارگزاران دولتى (ابن
مسكويه، 1/85، 86) سبب شد كه خليفه، حامد بن عباس و على بن عيسى را معزول
سازد (311 ق) و ابن فرات را براي بار سوم به وزارت بنشاند.
در اين ميان ابوطاهر قرمطى به بصره هجوم برد و پس از قتل و غارت با غنايم
بسيار بازگشت. بُنَى بن نفيس كه از سوي ابن فرات به بصره رفته بود، از
قول برخى از قرامطه مدعى شد كه على بن عيسى با تجهيز قرامطه آنان را به
اين حمله تشويق كرده است. از اين رو مقتدر دستور داد، ابن جراح را
آوردهاند و با حضور ابن فرات و برخى از قرامطه كه ابن نفيس آنان را به
بغداد فرستاده بود، مناظرهاي طولانى درگرفت (همو، 1/105-106؛ صابى، همان،
105-110). دفاع على بن عيسى چنان بود كه حتى به رغم اصرار ابن فرات،
قاضيانى كه در مجلس حاضر بودند، برضد ابن جراح رأي ندادند (ياقوت، 2/146،
147) و نيز قاضى ابوجعفر احمد بن اسحاق بن بهلول به دفاع از او برخاست
(صابى، همان، 318-320). با اينهمه ابن جراح را به پرداخت 300 هزار دينار
محكوم كردند، به شرط آنكه 100 هزار دينار آن را در يك ماه تأديه كند تا از
زندان خلاص شود (ابن مسكويه، 1/109) و بقيه را سپس بپردازد (صابى، همان،
320).
گفتهاند كه محسن بن فرات پسر ابوالحسن بن فرات براي گرفتن آن مال، ابن
جراح را، گويا به دستور خليفه (همان، 322، 323)، آزار بسيار رسانيد، تا آنجا
كه وزير از كار فرزند اظهار ناخشنودي كرد و تذكر داد كه على بن عيسى در ايام
قدرت به او ياري كرده است (ابن اثير، 8/142). سپس نزد خليفه به شفاعت
برخاست و درخواست كرد كه بند از پاي و جبة پشمينه از تن او بردارند. مقتدر
اگر چه بر آن بود كه على بن عيسى به بيش از آنچه بر او رفته، سزاوار
است، ولى گفت تا بند از پايش بردارند (ابن مسكويه، 1/111) و سپس وي را به
وزير سپرد ابن فرات نيز چندي بعد (قس: ياقوت، 14/69 -71) او را به مكه و از
آنجا به صنعا، در يمن تبعيد كرد (ابن مسكويه، 1/113؛ صابى، همان، 333، 335؛
مسعودي، 2/229) و توطئة قتل او در راه عراق به مكه كه البته درستى آن
محل ترديد است، ناكام ماند (قرطبى، 113). ظاهراً ياقوت (14/69) اين روزگار را
دومين دورة وزارت ابن جراح دانسته يا داستان تبعيد به مكه را با پايان
دومين دورة وزارتش خلط كرده است. با عزل و تبعيد على بن عيسى، كار وزارت
بيش از پيش دچار نابسامانى شد و به گفتة جعفر بن قدامة كاتب (همو، 7/179)
شيرازة امور از هم گسيخت.
در 312ق/924م ابن فرات و پسرش محسن دستگير و سپس كشته شدند و ابوالقاسم
عبدالله ابن محمد خاقانى به وزارت نشست (ابن مسكويه، 1/138، 139). مونس
خام اين بار نيز عهد ديرين خود را با على بن عيسى فراموش نكرد و به
پايمردي او بود كه وي از يمن به مكه رفت (همو، 1/141) و با 2 هزار دينار
مقرري ماهانه به رياست ديوانِ اشراف مصر و شام منصوب شد (صابى، همان،
335). در 313ق خاقانى وزير عزل شد و مونس كوشيد تا زمينة وزارت ابن جراح را
ديگر بار فراهم سازد (همدانى، 47، كه دربارة تاريخ عزل خاقانى دچار تناقض
شده است)، ولى سرانجام ابوالعباس خصيبى به سبب تمايل حاجب و ثمل
القهرمانه و سيده مادر خليفه به وزارت نشست (قرطبى، 126) و على بن عيسى
را بر جاي خود ابقاء كرد (صابى، همان، 335)، اما وزارت خصيبى نيز كه در
منهيات فرو افتاده و كار ملك را مهمل گذارده بود، دوام نيافت و در 314ق به
پيشنهاد مونس و دستور خليفه عزل شد (ابن اثير، 8/164).
على بن عيسى كه در اين روزگار در دمشق به سر مىبرد، به اشارة مونس، از
سوي خليفه نامزد وزارت شد و ابوالقاسم عبيدالله بن محمد كلوذانى به نيابت
از او در بغداد به كار پرداخت (ابن مسكويه، 1/149)، على بن عيسى در 315ق
به بغداد رسيد و به رغم آنكه جهت وزارت به عراق آمده بود، نخست از
پذيرفتن خلعت وزارت سرباز زد، ولى سرانجام پذيرفت و رشتة كارها را در دست
گرفت (قرطبى، 129). او اين بار نيز به روش پيشين، ديوانيان كافى و مورد
اعتماد خود را بر كارها گمارد و از مقرريهاي كارگزاران دولت و نزديكان خليفه
كاست وي حتى اقطاع ويژة وزيران را نپذيرفت و به رغم اصرار خليفه آن را
بازگرداند و خود به نظارت مستقيم بر عاملان ديوانها پرداخت (ابن مسكويه،
1/152، 157، 159) و هر سهشنبه در ديوان مظالم مىنشست (قرطبى، 130).
از وقايع مهم اين ايام، مىتوان به قدرت يابى برخى از سران ديلمى و
مخالفت با بغداد، و نيز خروج ابوطاهر قرمطى و چيرگى او بر سپاه خليفه به
سركردگى ابن ابى الساج و تهديد بغداد (همدانى، 51 -53) كه موجب بحران شديد
سياسى شد، اشاره كرد. از سوي ديگر عدم توفيق على بن عيسى در ايجاد توازن
ميان دخل و خرج به سبب اسراف نزديكان خليفه، و نيز مخالفت نصر حاجب با
او، وي را بر آن داشت كه استعفا كند (316ق)، ولى مقتدر استعفاي او را
نپذيرفت و با مونس در اين باب مشورت كرد. مونس نيز مقتدر را به مدارا با
وزير خواند و نامزدهاي وزارت - فضل بن جعفر بن حنزابه، ابوعلى بن مقله و
محمد ابن خلف نيرمانى - را شايستة وزارت نديد (ابن مسكويه، 1/184). با
اينهمه در 316ق على بن عيسى از وزارت كنار رفت و ابن مقله رشتة كارها را
در دست گرفت (قرطبى، 134؛ ابن مسكويه، 1/185). على بن عيسى با برادرش
عبدالرحمان در خانة زيدان القهرمانه به حبس افكنده شد. سپس نصر حاجب مدعى
گرديد كه مردي به نام جوهري اعتراف كرده كه واسطة ميان على بن عيسى و
ابوطاهر قرمطى بوده و على به توسط او با ابوطاهر مكاتبه مىكرده است.
خليفه، خشمناك از اين واقعه، خواست على بن عيسى را در حضور قاضيان و
فقيهان و ديوانيان تازيانه زند، ولى سيده مادر خليفه كه حقيقت امر را
دريافته بود، مقتدر را از اين كار بازداشت (ابن مسكويه، 1/186، 187).
در نيمة محرم 317ق به سبب آشوبى كه نازوك رئيس شرطة بغداد و ابوالهيجاء
حمدانى بر ضد خليفه بر پا ساختند، مقتدر از خلافت خلع شد و قاهر به خلافت
نشست. مونس به رغم كدورتى كه از مقتدر يافته بود، او را همراه با
خانوادهاش به خانة خود برد و ابن جراح را نيز از زندان برگرفت و نزد خود
جاي داد (قرطبى، 141؛ قس: تنوخى، 2/52، 53). دو روز بعد كه نازوك و
ابوالهيجاء كشته شدند و مقتدر باز به خلافت نشست. على بن عيسى را به
معاونت ابن مقله برگزيد (همو، 2/55) و رياست ديوان مظالم را نيز به او داد
(همدانى، 60 -63). در 318ق ميان مونس و خليفه اختلاف بالا گرفت تا حدي كه
در جماديالاول همان سال خليفه از غيبت مونس استفاده كرد و ابن مقله را
به جرم گرايش به مونس توقيف كرد و در پاسخ اعتراض مونس خواست ابن مقله
را به قتل آورد، اما به پايمردي و كوشش على بن عيسى كه ميان خليفه و
مونس به ميانجيگري پرداخته بود، از آن عزم بازگشت. خليفه خواست حسين بن
قاسم بن عبيدالله را به وزارت بردارد، اما اين بار نيز مونس به مخالفت
برخاست. خليفه به على بن عيسى پيشنهاد وزارت داد، ولى او نپذيرفت و
خواستار ابقاي ابن مقله شد. اين بار خليفه از پذيرفتن او تن زد و سرانجام
سليمان بن حسن بن مخلد را به وزارت برداشت و على بن عيسى را به نظارت
بر ديوانها و معاونت وزير جديد برگزيد (ابن مسكويه، 1/203- 205).
ابن جراح در چند ماه وزارت ابوالقاسم كلوذانى (رجب تا رمضان 319ق) نيز به
دستور خليفه در شغل خود ابقا شد، اما در رمضان همان سال كه حسين بن قاسم
به وزارت رسيد، شرط كرد كه ابن جراح در كارها دخالت نكند و در ديوان مظالم
نيز ننشيند و خليفه با اين شرط موافقت كرد (همو، 1/219). وزير جديد سپس خواست
ابن جراح را به مصر تبعيد كند، ولى مونس به دفاع از او برخاست (همدانى،
65)، تا در شوال 319 وي را به دير قنى (قرطبى، 165) و به قولى به الصافيه
(همدانى، 65؛ ابن اثير، 8/232) تبعيد كردند. ابن جراح تا سال بعد كه مقتدر
كشته شد، در همانجا ماند. پس از مقتدر و آغاز خلافت قاهر (320ق/932م) مونس
باز كوشيد تا على بن عيسى را به وزارت بنشاند، ولى به توصية على بن بليق،
حاجب خليفه، كه معتقد بود در چنان شرايطى وزير مىبايست مردي بخشنده و خوش
اخلاق باشد، با وزارت ابن مقله موافقت كرد، اما على بن عيسى را از
تبعيدگاه به بغداد خواند و خليفه وي را بسيار نواخت (همدانى، 171). انتصاب
او به امارت واسط در 321ق توسط خليفه (همو، 79) با آنكه اندكى با اين روايت
كه ابن مقله وزير پس از مرگ تكينخاصه امير مصر خواست ابن جراح را به
امارت آنجا گسيل دارد، ولى او به بهانة پيري و سستى از آن سرباز زد (ابن
مسكويه، 1/258)، متعارض است، ولى بعيد نمىنمايد. با اينهمه على بن عيسى از
جملة كسانى بود كه در خلع قاهر از خلافت با ابن ابى الشوارب قاضى همداستان
شد (همدانى، 82) و گفتهاند كه در كور كردن او نيز دست داشت (ابن مسكويه،
1/291).
احتمالاً به همين سبب بود كه راضى پس از آنكه قدرت را در دست گرفت
(322ق/934م) على بن عيسى و برادرش عبدالرحمان را به مشورت در كار خلافت
خواند و به على پيشنهاد وزارت داد، ولى او نپذيرفت و ابن مقله را براي آن
شغل نامزد كرد (صولى، 4؛ ابن اثير، 8/282، 283). به روايت همدانى (ص 91)
ابن مقله در 323ق على بن عيسى را متهم ساخت كه ناصرالدولة حمدانى را به
قتل عمويش ابوالعلاء بن حمدان تشويق كرده است. به همين سبب 50 هزار دينار
از اموال او را مصادره و به الصافيه تبعيدش كرد. با اين حال خليفه در 324ق
پس از عزل ابن مقله، از على بن عيسى خواست كه وزارت را بر عهده گيرد و
او به رغم اصرار خليفه نپذيرفت و برادر خود عبدالرحمان را براي اين كار
پيشنهاد كرد و او به وزارت نشست (ابن مسكويه، 1/336). اندكى بعد خليفه،
عبدالرحمان را كه در ادارة امور ضعف بسيار نشان داد، همراه با برادرش على
گرفت و مبلغ هنگفتى از هر دو مصادره كرد (همدانى، 95).
به نظر مىرسد كه على بن عيسى از اين پس تا 329ق در دستگاه دولتى شغلى
نداشته است. به روايت صولى در اين سال على بن عيسى پس از فعاليت براي
به خلافت نشاندن متقى و بيعت گرفتن براي او، از قبول پيشنهاد وزارت
خودداري كرد و برادر خود عبدالرحمان را نيز از پذيرش آن شغل منع كرد (ص 187،
203)، ولى گويا عبدالرحمان به دستور خليفه، بىآنكه رسماً به وزارت نشيند،
رشتة امور را در دست گرفت (ابن مسكويه، 2/18).
پس از اين تاريخ، از ابن جراح تا هنگام مرگ آگاهى چندانى در دست نيست.
به نظر مىرسد كه در اين سالها خارج از غوغاي سياست، اما سخت محتشم در
بغداد مىزيسته و از احترامى عظيم برخوردار بوده است، چنانكه وقتى معزالدولة
ديلمى وارد بغداد شد، ابوجعفر صيمري يار و مشاور امير ديلمى، ابن جراح را
بسيار بزرگ داشت و معزالدوله را نيز واداشت تا با او به احترام بسيار رفتار
كند (همدانى، 154، 155). به روايت ابن نديم (ص 142)، ابن جراح در نيمة شب
همان روزي كه معزالدوله وارد بغداد شد، در 90 سالگى درگذشت و پيكرش را در
خانة خود وي به خاك سپردند.
على بن عيسى كه صولى (ص 187) از او با القاب تاجالدوله و جمال الدوله
ياد كرده است، در ميان وزيران خلفا در سدة 4ق/10م از پايگاه ويژهاي
برخوردار است. اين پايگاه اگر نه از نظر سياسى كه در آن توفيق چندانى
نداشت، لااقل از ديدگاه اجتماعى و نيز كار وزارت، داراي اهميت است. در آن
روزگار كه وزارت وسيلة دستيابى به مطامع شخصى بود و مدعيان براي نيل به
اين مقام از هيچ دسيسهاي بر ضد يكديگر خودداري نمىكردند، وي علاقهاي به
اين كار نشان نمىداد و چنينمىنمايد كه اگر بهسامانرساندنكارها را
وظيفةخودنمىانگاشت (صابى، همان، 308 و بعد)، به كلى از آن كناره مىگرفت،
چنانكه در 314ق به اكراه وزارت را پذيرفت (ابن قرطبى، 129) و سپس نيز
بارها از پذيرش آن سرباز زد (نك: مثلاً صولى، 4، 203). اين معنى اگر هم از
خوي گوشهنشينى و عافيت طلبى او برخاسته باشد (صابى، همان، 32؛ ابن ابار،
168؛ قس: ابوحيان، البصائر، 4/138) گواه سلامت نفس او نيز مىتواند باشد،
چنانكه چون در 314ق دوباره به وزارت رسيد، از همة كسانى كه در نخستين دورة
وزارتش با او بدي كرده و موجب عزل و دستگيري او شده بودند، درگذشت (ابن
مسكويه، 1/151) و سپس نيز بعد از سالها وزارت چون به كار ديوانى بازگشت، از
توطئه بر ضد ابن مقله وزير خودداري كرد و خود را از اتباع و ياران او خواند
(تنوخى، 2/56). با اينهمه نسبت به كارگزاران دولت بسيار سختگير بود (قرطبى،
75، 78؛ ابوحيان، همانجا) و مىكوشيد تا آنان را از ميان مردمان عادل و امين
برگزيند (همدانى، 12)، اما مخالفت او با خرجهاي زايد و كاستن مقرّريها و
اقطاعات (مثلاً: ابن مسكويه، 1/27، 28) باعث شد كه او را مردي بخيل خواندند
(قرطبى، 51)، در حالى كه بخش اعظم درآمد خود را به صدقه مىداد (ياقوت،
14/68) و در تبعيدگاه نيز چنين مىكرد (صابى، همان، 311؛ همدانى، 154).
اگر چه ابن جراح بلافاصله پس از آنكه بار نخست به وزارت نشست، دست به
اصلاحات اقتصادي زد و كوشيد تا ميان دخل و خرج تعادلى پديد آورد (صابى،
همان، 316؛ العش، 163)، ولى كار بىسابقة تهية ترازنامة مالى دولت، از
كارهايى بود كه پس از پايان دورة وزارت و در مقام رياست ديوانها به آن
دست زد (صابى، رسوم، 21 و بعد). وي در مقام وزارت يا رياست ديوانها، نه
تنها كوشيد تا برخى از مالياتهايى را كه خاصله بر دوش كشاورزان و پيشهوران
سنگينى مىكرد، بردارد (ابن مسكويه، 1/28، 29؛ العش، همانجا)، بلكه همواره
كارگزاران دولت را از ستم بر مردم برحذر مىداشت (همدانى، 12، 13) و از
نامههاي او به عاملان شهرها آشكار است (ابن مسكويه، 1/28؛ ماهر حماده،
3/138، 249، 250) كه تا چه حد در برانداختن رسوم ظالمانه و تشويق به دادگري
مىكوشيده است ( العيون، 4(1)/253). گفتهاند وي دستور داد تا آسيابهاي ملك
اقطاعى خود را كه مانع از رساندن آب به كشاورزان منطقه بود، خراب كنند و
به جايش مسجد بسازند (صابى، الوزراء، 311). نيز به ساختن و تعمير بيمارستانها
و استخدام پزشكان و ترفيه حال بيماران اهتمام خاص داشت (ابن ابى اصيبعه،
2/202، 203؛ ابن اثير، 8/68، 69)، و به رغم حسابگري در امور مالى دولت، از
ساختن ابنيه و ايجاد آبادانى رويگردان نبود (همدانى، 12؛ العيون، همانجا). در
نتيجة اين كارها بود كه او را در ميان وزيران، به عمر بن عبدالعزيز در ميان
خليفگان، تشبيه كردهاند (ذهبى، العبر، 2/48) و گفتهاند كه «هر كاري را بر
قاعدة مناسب آن اساس نهاد، و روزگار او از روزگار همة وزراي بنىعباس خوشتر و
نيكوتر بود» (هندوشاه، 206).
ابن جراح حتى مقتدر را واداشت تا مستغلات خود را در بغداد كه ماهانه حدود
100 هزار دينار درآمد داشت (ياقوت، 14/70)، وقف حرمين كند، و ديوانى به نام
ديوان البر خاص آن بنياد نهاد (تنوخى، 1/221). نيز شماري ديوانهاي موقتى
چون ديوان ارتفاق براي اخذ و مصرف اموالى كه كارگزاران دولت مىبايست به
وزيران پيش از او مىدادند (همانجا) و ديوان «مقبوضات عن امّ موسى» براي
رسيدگى به اموال بىحساب و مصادره شدة ام موسى قهرمانه كه از زنان با
نفوذ دربار بود، پديد آورد (ابن مسكويه، 1/83، 84)، ولى درست كرداريش مانع از
آن بود كه از اين اموال فراوان كه همه زيرنظر خود او به مصرف مىرسيد،
چيزي را به خود اختصاص دهد. گذشته از اين چون تنعم خواه نبود، حتى از
پذيرش اقطاع مخصوص وزيران كه 170 هزار دينار درآمد داشت، چشم پوشيد (ابن
مسكويه، 1/159؛ همدانى، 51).
ابن جراح به ديانت شهره بود و به فرايض دينى التزام داشت (خطيب، 12/14؛
ابن جوزي، 6/351) و از جمله حافظان قرآن به شمار مىرفت (ياقوت، 14/69؛
ابن ابار، 186). چنين مىنمايد كه تشرع وي سبب شد كه در زمرة مخالفان
سرسخت حلاج درآيد و در محاكمة او مداخله كند (ابن كثير، 11/217؛ هندوشاه،
199). على بن عيسى همچنين محدثى چيرهدست بود و ذهبى ( سير، 15/298) او را
«امام محدث صادق و وزير عادل» خوانده است. از احمد بن بديل كوفى و حسن
بن محمد زعفرانى و حميد بن ربيع و عمر بن شبّة حديث شنيد، و كسانى چون
سليمان بن احمد طبرانى و قاضى ابوطاهر محمد بن احمد ذهلى از او روايت
كردهاند (ابن جوزي، 6/351؛ خطيب، 12/14).
گفتهاند در 310ق/922م كه محمد بن جرير طبري درگذشت و برخى از مردم بغداد
او را رافضى خواندند و از دفن وي جلوگيري كردند، ابن جراح آنان را سخت مورد
سرزنش قرار داد (ابن اثير، 8/134). همين مايه توجه او به اديبان و
نويسندگان و دانشمندان سبب شد كه كسانى چون ابن قدامه (ياقوت، 7/179)،
ابوسهل بن زياد بن قطان (تنوخى، 2/378)، و صابى ( الوزراء، 306 و بعد) و ابن
دريد (ابوحيان، البصائر، 4/137) او را بسيار ستايش كنند. به علاوه على بن
عيسى خود از جملة نويسندگان و اديبان به شمار مىرفت. قلقشندي كتابى در علم
مناظر به او نسبت داده (1/476)، و ابن نديم (ص 142) كتابهاي جامع الدعا،
معانى القرآن و تفسيره و كتاب الكتاب و سياسة المملكة و سيرة الخلفاء را از
آثار او دانسته است. نيز احمد بن يوسف معروف به ابن دايه، كتاب مختصر
المنطق را به نام على بن عيسى تأليف كرد (ياقوت، 5/160). همچنين رسالهاي
از او توسط سوردل به چاپ رسيده است. از توقيعات او كه آن را بيش از 30
هزار دانستهاند (ياقوت، 14/72) معلوم مىشود كه مردي بليغ و فصيح بوده و در
ادب عرب دستى قوي داشته است (مثلاً: ابوحيان، البصائر، 2/56، 65، 768؛ همو،
مقابسات، 221، 237).
6. ابوالقاسم عيسى بن على بن عيسى بن داوود بن جراح
(302-391ق/914-1001م)، راوي، اديب، آشنا به علم منطق، ديوانى مشهور و پسر
وزير سابقالذكر، از نام استادان وي در فقه و ادب آگاهى در دست نيست، اما
منطق را از يحيى بن عدي فرا گرفت (قفطى، 163) و در آن دستى قوي يافت
(ابن نديم، 143). در حديث و روايت نيز پايگاهى بلند داشت، چنانكه او را
«ثبت السماع و صحيح الكتاب» دانستهاند (ابن جوزي، 7/218) و ذهبى ( تذكرة
الحفاظ، 3/1023) «مسند بغداد»ش خوانده است. وي از ابوالقاسم عبدالله بن محمد
بغوي و ابوبكر بن ابى داوود سجستانى و يحيى بن محمد بن صاعد و ديگران حديث
شنيد، و ازهري، حسن بن محمد خلال، ابوعبدالله صيمري و ابوالقاسم تنوخى از
او روايت كردهاند (خطيب، 11/179)، و كسانى چون ابوبكر محمد بن موسى خوارزمى
و ديگران در مجالس املاء حديث او حاضر مىشدند (روذراوري، 397- 398). اين
نكته هم بسى قابل توجه است كه محدثى بدين پايگاه، به دانشهايى كه
مستقيماً با شريعت ارتباط ندارند، عنايت داشته باشد و بلكه از بزرگان آن
دانشها به شمار آيد (شهرزوري، 2/150؛ ابن نديم، همانجا). شايد به همين سبب
بود كه برخى از كسانى كه در باب حافظان و راويان آثاري پديد آوردهاند،
كوشيدهاند كه اشتغال او را به فلسفه نفى كنند (مثلاً: ذهبى، ميزان، 3/308).
عيسى بن على از جمله كسانى بود كه در محضر ابن سعدان وزير حضور مىيافتند و
به مباحثه در مسائل گوناگون علمى مىپرداختند. ابوحيان كه با وي دوستى
داشته و بسياري از آراي فلسفى او را نقل كرده، گزارشى از يكى از اين
جلسات تهيه كرده است ( مقابسات، 85). با اينهمه وي او را در تعليم دانش
خود مردي بخيل دانسته است ( الامتاع، 1/36، 37)، در حالى كه قفطى (همانجا)
و شهرزوري (همانجا) از اشتغال او به تدريس و شاگردان فراوانش ياد كردهاند.
عيسى بن على يك چند كاتب الطّائع خليفه در ديوان رسايل بود (ابن جوزي،
7/218) و صابى ( الوزراء، 357، 374، 376) و تنوخى (1/206) كه با او معاصر و
مصاحب بودهاند، رواياتى از او دربارة وقايع سياسى دوران پدرش على بن عيسى
نقل كردهاند.
قفطى (همانجا) نسخهاي از كتاب سماع طبيعى با شرح يحيى بن عدي نحوي ديده
بود كه عيسى بن على آن را نزد يحيى خوانده و خود بر آن حواشى نوشته بوده
است. نيز گفتهاند كه كتابى در لغت فارسى داشته (ابن نديم، همانجا). از
اينجا معلوم است كه زبان فارسى را نيز نيك مىدانسته است. چند برگ از بخش
دوم امالى او در كتابخانة چستربيتى موجود است ( آربري، .(II/108-109
پس از آنكه عيسى بن على درگذشت، قاضى ابوعبيدالله ضبى بر او نماز گزارد و
پيكرش را در خانة خودش به خاك سپردند (روذراوري، 397؛ ابن جزري، 7/219).
مآخذ: ابن ابار، محمد، اعتاب الكتاب، به كوشش صالح الاشتر، دمشق،
1380ق/1960م؛ ابن ابى اصيبعه، احمد، عيون الانباء، بيروت، 1377ق/ 1957؛
ابن اثير، الكامل؛ ابن جراح، محمد، الورقة، به كوشش عبدالوهاب عزام و
عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1953م؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، المنتظم،
حيدرآباد دكن، 1357ق/1938م؛ ابن حزم، على، جمهرة انساب العرب، بيروت،
1403ق/1983م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن كثير، البداية؛ ابن مسكويه، احمد،
تجارب الامم، به كوشش ه. ف. آمدروز، قاهره، 1332ق/1914م؛ ابن نديم،
الفهرست؛ ابوحيان توحيدي، على، اخلاق الوزيرين، به كوشش محمد بن تاويب
طنجى، 1965م؛ همو، الامتاع و المؤانسة، به كوشش احمد امين و احمد زين،
قاهره، 1939م؛ همو، البصائر و الذخائر، به كوشش ابراهيم كيلانى، دمشق،
1385ق/ 1965م؛ همو، مقابسات، به كوشش محمد توفيق حسين، بغداد، 1970م؛
تنوخى، محسن، الفرج بعد الشدّة، به كوشش عبود الشاجى، بيروت، 1398ق/1978م؛
ثعالبى، عبدالملك، تحفة الوزراء، به كوشش حبيب على راوي و ابتسام فرهون
صفار، بغداد، 1977م؛ جهشياري، محمد، كتاب الوزراء و الكتاب، به كوشش عبدالله
صاوي، قاهره، 1357ق/1938م؛ خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، قاهره،
1349ق/1930م؛ ذهبى، محمد، تذكرة الحفاظ، حيدرآباد دكن، 1333-1334ق؛ همو، سير
اعلام النبلاء، به كوشش شعيب الارنؤوط و ابراهيم زيبق، بيروت،
1404ق/1984م؛ همو، العبر، به كوشش ابوهاجر محمد بن سعيد زغلول، بيروت،
1405ق/1985م؛ همو، ميزان الاعتدال، به كوشش على محمد بجاوي، قاهره،
1382ق/1962م؛ روذراوري، محمد، ذيل تجارب الامم، (نك: ابن مسكويه، در همين
مآخذ)؛ سخاوي، محمد، الاعلان بالتوبيخ، به كوشش فرانتز روزنتال، بغداد،
1382ق/ 1962م؛ شهرزوري، محمد، نزهة الارواح و روضة الافراح، به كوشش خورشيد
احمد، حيدرآباد دكن، 1396ق/ 1976م؛ صابى، هلال، رسوم دارالخلافة، به كوشش
ميخائيل عواد، بغداد، 1383ق/1963م؛ همو، الوزراء، به كوشش عبدالستار احمد
فراج، قاهره، 1958م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش س. ددرينگ،
دمشق، 1952م؛ صولى، محمد، اخبار الراضى، به كوشش هيورث دن، قاهره، 1935م؛
طبري، تاريخ؛ عزام، عبدالوهاب، مقدمة الورقة (نك: ابن جراح، در همين مأخذ)؛
العش، يوسف، تاريخ عصر الخلافة العباسية، به كوشش محمد ابوالفرج العش،
بيروت، 1387ق/ 1967م؛ العيون و الحدائق، به كوشش نبيله عبدالمنعم داوود،
نجف، 1392ق/ 1972م؛ فراج، عبدالستار احمد، (نك: صابى، الوزراء، در همين
مآخذ)؛ فروخ، عمر، تاريخ الادب العربى، بيروت، 1401ق/1981م؛ قرطبى، عريب
بن سعد، صلة تاريخ الطبري، به كوشش دخويه، ليدن، 1897م؛ قفطى، على، اخبار
العلماء، به كوشش محمد خانجى كتبى، قاهره، 1326ق/1908م؛ قلقشندي، احمد،
صبح الاعشى، قاهره، 1383ق/1963م؛ كتبى، محمد، فوات الوفيات، به كوشش
احسان عباس، بيروت، 1972م؛ كحاله؛ عمررضا، معجم المؤلفين، بيروت، 1957م؛
ماهر حماده، محمد، الوثائق السياسية و الادارية، بيروت، 1406ق/1986م؛
مرزبانى، محمد، نورالقبس، به كوشش رودلف زلهايم، ويسبادن، 1964م؛ همو،
معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار فراج، قاهره، 1960م؛ مسعودي، على، مروج
الذهب، به كوشش يوسف اسعد داغر، بيروت، 1385ق/1965م؛ همدانى، محمد، تكملة
تاريخ الطبري، به كوشش آلبرت يوسف كنعان، بيروت، 1961م؛ هندوشاه بن
سنجر، تجارب السلف، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1357ش؛ ياقوت، ادباء؛ نيز:
Arberry, 1956; EI 2 ; GAL,S; Sourdel, Dominique, X une lettre in E dite de q Ali
B. p ) n , in Arabica, 1956.
صادق سجادي (رب) 12 ستون مربوط به اسفندماه76 و مابقى 16/1/77
ن * 2 * (رب) 18/1/77