آلِ کَرْت، سلسلهای از پادشاهان محلی ایران که طی سالهای 643 تا 783ق/1245 تا
1381م بر بخشی از نواحی خاوری فلات ایران فرمان راندند. متصرفات آنان گاهی همۀ
سرزمینهای خاوری خراسان و نیز افغانستان، سیستان و کرانههای سند را در بر میگرفت.
پایتخت این سلسله همواره هرات بود.
سابقه تاریخی: به گفتۀ برخی از مورخان، نسب آل کرت به سنجر سلجوقی میپیوندد.
تاریخنویسان این پیوند را از طریق فرمانروایان عوری دانستهاند. ربیعی پوشنگی (د
702ق/1302م)، شاعر دربار این خاندان، خطاب به ملک فخرالدین، یکی از ملوک این سلسله،
گوید
قاعـــدۀ دودۀ سنجـر تویـــی واسطــۀ مُلک سکندر تویــی
دودۀ سنجر ز تو خواهد نوید ملک سکندر به تو دارد امیـد
لیکن در این انتساب تردیدهایی هست. نخستین فرد شناخته شدۀ این خاندان، عزّالدّین
عمر مَرغنی (مَرغینی) است که با برادرش تاجالدین عثمان مرغنی از مقربان سلطان
غیاثالدّین غوری بودند. عزّالدّین هنگامی که وزارت غیاثالدین را برعهده داشت
(اسفزاری، 1/403)، تاجالدین را به کوتوالی دژ خیسار برگماشت و حکومت هرات را خود
به دست گرفت. چون تاجالدین درگذشت، ولایت غور به فرزندش ملک رکنالدین خَیْسار
واگذار شد (سیفی هروی، 144-145؛ اسفزاری، 1/404). در زمان حکومت رکنالدین خیسار
سپاهیان مغول به خراسان حمله بردند و پس از فتح شهرها و قلعههای آن دیار، آهنگ
تسخیر قلعۀ خیسار، مقرّ رکنالدین، کردند. برخی از مشاوران چنگیز دشواری تسخیر آنجا
را به وی گوشزد کرده، او را از این کار باز داشتند. چنگیز یرلیغی برای رکنالدین،
فرستاد . فرمانروایی آنجا را به وی واگذاشت و از او خواست که فرمانبرداری کند.
رکنالدین که تاب پایداری در خود نمیدید، فرمان چنگیزخان را پذیرفت (سیفی هروی،
150-151). پس از درگذشت چنگیز (624ق/1227م) و در زمان پادشاهی اوکتای قاآن،
رکنالدین خیسار همچنان در فرمانبری مغولان ماند. اوکتای 2 تن از سرداران خود، طاهر
بهادر و قرانویین، را به غزنین فرستاد. رکنالدّین خیسار بیشتر اوقات در
لشکرکشیهای این سرداران مغول، به کمک آنان میشتافت و شمسالدّین کرت، فرزند یا
نوادۀ خود، را همراه خود میبرد، شمسالدّین در این زمان به دلیل تسلطی که بر آیین
و یاسای مغولان پیدا کرده بود، خردمندی و آگاهی بسیار از خود نشان میداد به طوری
که نزد مغولان معروف گردید و تقرّب یافت. رکنالدین در 643ق/1245م درگذشت. پس از او
شمسالدّین محمد بر سر کار آمد و سلسلۀ پادشاهی آل کرت از همین هنگام پایهگذاری
شد.
در بیشتر منابع و کتابهای عمومی تاریخ ایران که از سدههای پیشین بر جای مانده،
فصلی یا صفحاتی به شرح حکومت این سلسله یا افراد برجستۀ آن اختصاص یافته است. از
میان مآخذ برجای مانده، 3 کتاب از اهمیت ویژه برخوردار است: الف ـ تاریخ نامۀ هرات،
تألیف سیفی هروی (ز 681ق/1282م؛ زنده در 729ق/1329م). بخش عمدۀ آن به شرح دوران
پادشاهی آل کرت اختصاص دارد. مؤلف از درباریان فخرالدّین کرت و برادرش غیاثالدین
بود و به فرمان این یکی، کتاب را میان سالهای 721 تا 729ق/1321 تا 1329م نوشته است
و رویدادهای را تا 721ق/1321م در آن آورده است. وی چون از نزدیکان غیاثالدین بوده،
به اسناد و مدارک دولتی دسترسی داشته است. غیاثالدّین نه تنها موضوع، بلکه شیوۀ
نگارش کتاب را نیز معین کرده و تأکید داشته است که در ثبت رویدادها دقت بسیار انجام
یابد. گرچه کتاب روی هم، به جانبداری از این خاندان نوشته شده است، لیکن به علت
احاطۀ وسیع نویسنده بر موضوع و در اختیار داشتن اسناد و مدارک فراوان، یکی از منابع
مهم و شاید مهمترین مأخذ برای تاریخ این سلسله تا دوران غیاثالدین است. بیشتر
تاریخنویسانِ پس از وی، اکثر مطالب خود را با استفاده از این کتاب نوشتهاند؛ ب ـ
کرتنامه، اثر ربیعی پوشنگی، منظومهای تاریخی است که در بحر متقارب سروده شده است.
سراینده که از شاعران دربار فخرالدّین کرت بوده، به فرمان وی تاریخ شاهان آل کرت را
از آغاز فرمانروایی آنان تا 702ق/1302م به نظم آورده است. این منظومه پیش از تاریخ
نامۀ هرات سروده شده و سیفی هروی پارهای از دانستههای خود را از آن گرفته است.
ربیعی در 702ق/1302م توسط ممدوح خود فخرالدّین به زندان افکنده شدو مجال نیافت
منظومۀ تاریخی خود را به پایان رساند. از این منظومه نسخۀ کاملی بر جای نمانده و
تنها ابیات پراکندهای از آن در کتابهای تاریخی آن روزگار، بهویژه تارخنامۀ هرات،
درج است؛ ج ـ روضات الجنّات فی اوصاف مدینه هرات، نوشتۀ معینالدّین محمد زَمچی
اسفزاری (د 915ق/1509م)، از نویسندگان عصر سلطان حسین بایقرا که در دربار این
پادشاه میزیسته است. وی این کتاب را میان سالهای 897 تا 899ق/1492 تا 1493م دربارۀ
تاریخ، جغرافیا، رجال و مزارات شهر هرات نوشته است. فصول بسیاری از آن اختصاص به
رویدادهای دوران آل کرت دارد. معینالدّین بخش بزرگی از کتاب خود بهویژه رویدادهای
دودمان کرت را تا 721ق/1321م از تاریخنامۀ هرات گرفته و در برخی جاها به مأخذ خود
اشاره کرده است. غیر از 3 کتاب یاد شده، مندرجات دیگر کتابهای تاریخی عموماً تکرار
منقولات پیشینیان است و نکات تازهای در آنها دیده نمیشود. درخور یادآوری است که
میرخواند و خواندمیر در ذکر رویدادهای دوران آل کرت از کتاب گمشدۀ تاریخ هرات اثر
شیخ عبداللـه فامی نیز بهره بردهاند.
فرمانروایان آل کرت: بنیانگذار آل کرت شمسالدین محمد است. از این خاندان طی 140
سال، 8 تن به این شرح فرمان راندند:
1. شمسالدّین محمدبن ابیبکر کرت (حک 643-676ق/1245-1277م). به گفتۀ بعضی از
مورخان، وی فرزند ملک رکنالدین و به گفتۀ برخی دیگر نوادۀ دختریش بوده است
(اسفزاری، 1/404؛ میرخواند، 4/660؛ خواندمیر، 4/660؛ خواندمیر، 3/368؛ قزوینی،
281). پژوهشگران رأی اخیر را برگزیدهاند (اقبال، تاریخ مغول، 367). شمسالدّین
محمد کرت بعد از درگذشت رکنالدین و هنگامی که از آیینهای سوگواری جدش فارغ شد، بر
تخت فرمانروایی نشست. جانشینی او از سوی طاهر بهادر فرمانده سپاهیان مغول تنفیذ شد
(سیفی هروی، 156). شمسالدبین در 644ق/1246م همراه «سالی نویین» (شاهزاده سالی)
برای گشودن پارهای از شهرهای هند آهنگ آنجا کرد و نخست شهر ملتان را در محاصره
گرفت. فرمانروای ملتان، جنکرخان، فرمانبری نمود و پذیرفت که 000‘100 دینار بفرستد
تا شمسالدین و سالی نویین از محاصرۀ شهر دست بدارند. آنان پس از آن عازم لاهور
شدند. به دنبال چند روز پیکار، امیر آنجا کرتخان با پرداخت 000‘30 دینار و هدایایی
دیگر پیشنهاد صلح داد و شمسالدین سالی نویین را واداشت تا صلح را بپذیرد و حکومت
لاهور را به او دهد. از همینرو امیران سپاه مغول به شمسالدین بد دل شدند و آهنگ
او کردند. شمسالدّین از اردوی سالی نویین به تکانه آمد و در آنجا یکی از امیران
محلی، ملک عمادالدین، او را گرفته پیش طاهر بهادر برد. وی میخواست سردار مغول را
به کشتن شمسالدین برانگیزد، لیکن طاهر بهادر او را بخشود. طاهر در 645ق/1247م
درگذشت و فرزندش هلقتونیین به جانشینی وی منصوب گردید (همو، 158-162). چجون
شمسالدبین خبر یافت که هلقتو نویین و قرانویین و اطرافیان آنان نزد جغتای از وی
سعایت کردهاند، پیشدستی کرد و به ترکستان شتافت، اما پیش از ورود وی به پایتختِ
مغولان، جغتای درگذشته و پس از کشمکشهایی، منکوقاآن به جایش نشسته بود. ملک
شمسالدین در روز جلوس وی به پایتخت رسید و از لطف و نوازش پادشاه مغول برخوردار شد
و فرمان حکومت هرات و اطراف آن، همچون مغول برخوردار شد و فرمان حکومت هران و اطراف
آن، همچون جام، باخَرز، کوسویه، جِزء (یا حزه)، فوشنج، آزاب، تولک، غور، فیروزکوه،
خیسار و جز آن را از او دریافت داشت (همو، 169؛ اسفزاری، 1/410). به نوشتۀ جوینی،
سیستان را نیز به وی واگذاشتند (2/255). شمسالدّین محمد به تدریج بر دامنۀ متصرفات
خود افزود و دشمنان را سرکوب کرد و در 647ق/1249م سیفِ غرجستانی و در 652ق/1254م
ملک شاهنشاه و بهرامشاه، امیران مَشتَنْک را که در دژ خاسک موضع گرفته بودند، بشکست
و یا 90 تن از ملازمشانشان بکشت (سیفی هروی، 202). در 653ق/1255م قلعۀ حصار تیری را
گشود و صاحب آن المار را که در برابر وی پایداری ورزیده بود، به دو نیم کرد و 50 تن
از ملازمان و نزدیکان او را کور کرد و 50 تن را دست و پای و 50 تن دیگر را گوش و
بینی برید و 300 تن را چوب زد و باقی را بخشود (همو، 205-207). چون فرمانروای
سیستان، ملک عیل بن مسعود، در نهان با او راه دشمنی میپیمود، در 656ق/1258م او را
به ترفند نزد خود خواند و بکشت و سیستان رانیز پیوستِ قلمرو خود کرد (همو،
239-243). در همین سالها هولاکوخان وارد خراسان شد و شمسالدین از نخستین کسانی بود
که به وی پیوست و چندی بعد، برای دیدار با وی به لشکرگاهش رفت و از نوازش پادشاه
مغول برخوردار گشت. هولاکو او را به رسالت نزد ناصرالدّین محتشم فرستاد و او موفق
شد وی را نزد خان مغول بیاورد (رشیدالدین، 2/691). در 657ق/1259م به حصار بکر حمله
برد و پس از مدتی پیکار بینتیجه، به درخواست امیران انجا تن به صلح داد و با گرفتن
مقداری مال و برخی هدیهها وا پس نشست و به هرات بازگشت (سیفی هروی، 257). پس از
مرگ هولاکو (663ق/1264م) شمسالدین به خدمت جانشین او اباقاخان پیوست و در
664ق/1265م به سرخس رفت، و چون اردوی اباقاخان در آن حدود بود، به خدمت وی رسید و
مدتی آنجا ماند (همو، 288-290). در جنگی که یک سال بعد میان اباقاخان و برکهخان،
از شاهزادگان مغول، رخ داد، شمسالدین که به فرمان خان مغول به پیکار با برکهخان
رفته بود، رشادت فراوانی نشان داد چنانکه پس از پیروزی، اباقاخان او را به گرمی
بنواخت (همو، 290 به بعد؛ اسفزاری، 1/417 به بعد). پس از این پیکار، شمسالدین
اجازۀ بازگشت یافت و در 666ق/1267م وارد هرات شد. در 667ق/1267م وارد هرات شد. در
67ق/1268م میان شاهزاده براق، که از ماوراءالنهر به خراسان تاخته بود و شاهزاده
تبسین، از فرماندهان سپاه اباقاخان، پیکاری رخ داد (سیفی هروی، 310). براق نخست
آهنگ آن داشت که هرات را بگیرد و سپس به عراق برود، لیکن به جای جنگ، با قُتْلُغ
تیمور، از امیران درگاه خود مشورت کرد و او را نزد شمسالدین فرستاد تا وی را نزد
خود بخواند. شمسالدین به اردوی شاهزاده براق رفت و 8 روز نزد او ماند و سپس به
بهانۀ تأمین ملزومات سپاه اجازۀ بازگشت خواست. براق نخست موافقت کرد و سپس پشیمان
شد و دستور بازگرداندن او را داد. گرچه شمسالدین زیر بار این دستور نرفت، لیکت
هرات و اطراف آن عملً به تصرف سپاهیان شاهزاده براق درآمد (همو، 314-316). در
668ق/1269م اباقاخان برای جنگ با براق به خراسان آمد و چون به جام رسید، خبر یافت
که شمسالدین با دشمن او، شاهزاده براق، همپیمان شده است. پس آهنگ دستگیری وی و
نابودی هرات را کرد. شمسالدّین هرات را ترک کرد و در قلعۀ خیسار پناه گرفت (همو،
319). در ذیحجۀ همان سال جنگ سختی میان اباقاخان و شاهزاده براق درگرفت که به
پیروزی اباقاخان انجامید. پس از این پیروزی، اباقاخان در 669ق/1270م آهنگ هرات کرد
و چون می خواست شهر را به کلی ویران کند، خواجه شمسالدین صاحب دیوان وساطت کرد و
او را از این کار بازداشت، لیکن رسولی نزد شمسالدین به قلعۀ خیسار فرستاد و به
مهربانی او را نزد خود خواند، اما او نپذیرفت (اقبال، تاریخ مغول، 370). اباقاخان
هرات را به دست ملک بَلْبان داد و او در غیاب شمسالدین یک سال بر این شهر فرمان
راند (سیفی هروی، 332-334). در این گیرودار، ملک شمسالدیندر 670ق/1271م فرزند خود
ملک ترک را به شفاعت نزد شاهزاده تبسین از نزدیکان اباقاخان فرستاد. شاهزادۀ مغول،
ملک ترک را نواخت و حکومت هرات را بدو سپرد. لک ترک با ارشاد پدر که در قلعۀ خیسار
بود، به حکمرانی پرداخت. در 671ق/1272م ملک بهاءالدین مزینانی از سوی اباقاخان به
حکمرانی هرات منصوب شد، لیکن اباقاخان در 674ق/1275م رسولی با هدایای بسیار نزد
شمسالدین به قلعۀ خیسار فرستاد و از او خواست که به هرات بازگردد و شهر را ایمن
سازد و در آبادانی آنجا بکوشد (همو، 338-341). سال بعد شمسالدین روانۀ عراق شد و
در اصفهان خواجه بهاءالدینملک از نزدیکان اباقاخان به پیشواز او رفت. بهاءالدین او
را به تبریز نزد اباقاخان برد، ولی اباقا که از او دل آزرده بود و اعتمادی به وی
نداشت، چندان اعتنایی نکرد و او را محترمانه نزد خود نگه داشت و اجازۀ بازگشت به
هرات بدو نداد اما فرزند او ملک رکنالدین را به جانب دربند فرستاد (همو، 351-353؛
میرخواند، 4/667). خواجه شمسالدین صاحب دیوان و امیران لشکر چندینبار نزد
اباقاخان شفاعت ملک شمسالدین کردند، لیکن او گفت: شمسالدین مردی مدبّر و
نیرنگباز است؛ مصلحت نیست او را به هرات بازگردانم. پس او را در تبریز نگه داشت.
سرانجام به دستور اباقاخان در شعبان 676ق/دسامبر 1277م در تبریز به ملک شمسالدین
هندوانۀ زهرآگین خوراندند و او را از میان برداشتند (سیفی هروی، 356 به بعد؛
میرخواند، 4/667-668؛ وصاف، 51).
2. رکنالدّین بن شمسالدّین (حک 677-697ق/1278-1298م). او را شمسالدین کهین نیز
میگفتند. در 677ق/1278م، یک سال بعد از درگذشت پدر، به فرمان اباقاخان بر جای وی
نشست. در مدت یک سالی که هرات بیحکمران بود، شهر از رونق و ابادانی افتاده بود و
رو به ویرانی میرفت. در همین سال یکی از شاهزادگان مغولی، تبسین اقول، که از آنجا
میگذشت، وضع شهر را نزد اباقاخان توصیف کرد و علاقۀ مردم را به خاندان آل کرت به
گوش وی رسانید. درنتیجه اباقاخان که در این وقت به هرات آمده بود، فرمان داد
رکنالدین را به هرات آوردند و به جای پدر نشاندند و لقب شمسالدّین را به هرات
آوردند و به جای پدر نشاندند و لقب شمسالدّین را به او اعطا کرد (اسفزاری،
1/424-425). رکنالدین پس از استقرار، در آبادانی هرات بسیار کوشید و با مردم به
خوبی رفتار کرد و در جلب قلوب آنان اهتمام ورزید. در 679ق/1280م برای تثبیت حاکمیت
خود به غور رفت و ولایات و قلاع آن را به افراد معتمد خود سپرد و چندماهی را نیز در
قلعۀ خیسار گذراند. سال بعد به قندهار لشکر کشید و آنجا را محاصره کرد و بعد از چند
روز جنگ و تسلیم شدن اهالیِ آنجا، با گرفتن مالب به هرات بازگشت (سیفی هروی، 369؛
اسفزاری، 1/426). وی پس از درگذشت اباقاخان در 682ق/1283م، پسر خود ملک علاءالدین
را در هرات نیابت داد و رهسپار قلعۀ خیسار شد. یک سال بعد از آن ارغونخان مغول به
هرات آمد و ملک علاءالدین را نواخت و برای رکنالدین نیز خلعت فرستاد. در
684ق/1285م هندونویین، از امیران ارغونخان، با او از راه ناسازگاری درآمد و از
اردوی وی گریخت و به قلعۀ خیسار رفت. رکنالدین او را گرفته نزد وی از رکنالدین
سعایت کردند. در این هنگام علاءالدین نیز هرات را ترک کرد و به قلعۀ خیسار نزد پدر
رفت. پس از رفتن علاءالدین یکی از سرداران مغول به نام «ایاجی نکودری» به هرات حمله
برد و گروه بسیاری از مردم را به اسارت گرفت و اموال آنان را غارت کرد (سیفی هروی،
376، 378، 379 به بعد). در 690ق/1291م امیر نوروز بن ارغون از سوی غازانخان به
هرات آمد و برای آبادانی آنجا و رونق امور کارهایی کرد و مکتوبی به ملک رکنالدین
نوشته او را به شهر خواند، لیکن رکنالدین عذر آورد و نیامد (همو، 383 به بعد).وی
تا پایان زندگی در قلعۀ خیسار به آسودگی و فراغت میزیست، در حالی که حکومت هرات
عملاً در دست فرزند دیگرش ملک فخرالدبین و امیر نوروز بود. رکنالدین در 705ق/1305م
در همانجا درگذشت (همو، 457؛ خواندمیر، 3/370).
3. فخرالدّین بن رکنالدّین (حک 697-706ق/1298-1307م). در آن هنگام که امیر نوروز
در هرات بود، بزرگان شهر او را از حال ملک فخرالدین فرزند ارشد رکنالدین مبنی بر
اینکه مغضوب پدر گشته و چند سال است که دربند است، آگاه ساختند. امیر نوروز وساطت
کرده نامهای به رکنالدین نوشت و خواست که فخرالدین را نزد او بفرستند. رکنالدین
در آغاز بهانههایی آورد و پسر خود را دیوانه خواند، لیکن سرانجام با ضمانتنامۀ
امیر نوروز، فخرالدین به هرات آمد و از مهر و نوازش امیر نوروز برخوردار شد. چند
گاهی از سوی وی به جنگ پهلوان محمد محمود چژدی به خواف رفت. در این جنگها بیشتر
قصبات خواف را بعد از گشودن ویران کرد. پس از آن به هرات بازگشت. امیر نوروز او را
بنواخت و نزد غازانخان برد. پادشاه مغول او را طبل و علم و سرا پردۀ حکومت هرات
همراه با هدایایی دیگر داد (اسفزاری، 1/430-432؛ میرخواند، 4/672). چندی بعد امیر
نوروز با غازانخان به مخالفت برخاست و از نزد او گریخت و به خراسان رفت. غازان 2
تن از امیران خود به نامهای «سوتای» و «هرقداق» را به جنگ وی به خراسان فرستاد
(سیفی هروی، 419). امیر نوروز شکست خورد و ملک فخرالدین که در اردوی وی بود، از او
جدا شد و به هرات رفت. نبرد بعدی میان سپاهیان غازان و امیرنوروز شکست خورد و ملک
فخرالدین که در اردوی وی بود، از او جدا شد و به هرات رفت. نبرد بعدی میان سپاهیان
غازان و امیرنوروز در جام رخ داد که درنتیجه نوروز از دانشمند بهادر فرمانده
سپاهیان غازان شکست خورد و رو به گریز نهاد و به هرات رفت. چون لشکریان غازان در
تعقیب وی به هرات رسیدند، جنگ دیگری میان آنان درگرفت. در این جنگ ملک فخرالدین
خیانت ورزید و حامی و همپیمان خود امیر نوروز را با نیرنگ دستگیر کرد و نزد
غازانخان فرستاد (696ق/1296م). غازانخان بیدرنگ او را کشت.
فخرالدین در 697ق/1298م رسمآ در هرات بر تخت پادشاهی نشست در حالی که پدرش ملک
رکنالدین در قلعۀ خیسار در قید حیات بود (همو، 430). پس از درگذشت غازانخان
(703ق/1303م)، اولجایتو به جای برادرش بر تخت نشست. فخرالدین برخلاف امیران و
زمامدارانِ دیگر بلاد، به درگاه او نرفت و چنین بهانه آورد که در دستگاه اولجایتو
همۀ فرزندان یا طرفداران امیر نوروز رشتۀ کارها را به دست دارند و اینان با او
دشمنی خواهند کرد. الجایتو نیامدن را دلیل نافرمانی او دانسته، یکی از سرداران خود
به نام دانشمند بهادر را با 000‘10 سوار به خراسان فرستاد. وی هرات را محاصره کرد و
چون نتوانست آن را تصرف کند با فخرالدین از درِ دوستی درآمد. بر پایۀ پیمانی که
بسته شد، 2 تن از فرزندان دانشمند بهادر یکی به قلعۀ اسکلجه و دیگری به هرات
درآمدند و قرار شد فخرالدین چند روزی از شهر بیرون رود. او شهر را به جمالالدین
محمد سام سپرد و خود از آنجا بیرون رفت. جمالالدین طی درگیریهایی دانشمند بهادر را
کشت و فخرالدین را از جریان کار آگاه ساخت. فخرالدین از ترس لشکرکشی مجدد به هرات،
ظاهراً از این امر ابراز خشنودی نکرد، ولی قلباً شاد شد که قویترین دشمن وی نابود
شده است(اسفزاری، 1/450 به بعد؛ سیفی هروی، 497-498). سرانجام فخرالدین در 24 شعبان
706ق/28 فوریۀ 1307م درگذشت.
4. غیاثالدّین بن رکنالدّین (حک 707-729ق/1308-1329م). وی به هنگام حملۀ دانشمند
بهادر به هرات، در اردوی اولجایتو اقامت داشت و از عنایت او برخوردار بود.
غیاثالدّین پس از درگذشت برادر به فرمان اولجایتو به هرات آمد و در 707ق/1307م به
حکومت نشست (خواندمیر، 3/378) و زیردستان و افراد مورد اعتماد خود را به حکومت
شهرها و قلاع پیرامون هرات فرستاد. برخی از امیران خراسان که از آمدن غیاثالدّین
به این شهر خشنود نبودند، نزد اولجایتو از او سعایت کردند و گفتند غیاثالدّین
همچون برادرش آهنگ سرکشی دارد. اولجایتو برآشفت و او را نزد خود خواند. غیاثالدین
بیوقفه شهر را به عموی خود ملک شمسالدین امیر ورنه و پسرش شمسالدین محمد سپرد و
در 19 ربیعالاول 711ق/5 اوت 1311م رهسپار اردوی اولجایتو شد. پس از ورود نزد سلطان
از خود دفاع کرد و سعایت بدگویان را پاسخ داد و موجبات رضایت او را فراهم آورد
(سیفی هروی، 579 به بعد)، لیکن تا چند سال رخصت مراجعت به هرات نیافت. عاقبت در
715ق/1315م به هرات بازگشت و قدرت پیشین را به دست آورد. در این هنگام بوجایبن
دانشمند، که از دشمنان بزرگ او بود، در جنگی کشته شد (اسفزاری، 1/465، 466).
غیاثالدین در 716ق/1316م به قلعۀ خیسار و از آنجا به اسفزار رفت. در این هنگام
آگاه شد که شاهزاده یسور، از شاهزادگان مغول، ماوراءالنهر را ویران کرده، آهنگ
خراسان دارد. غیاثالدین بدان سوی رفت، لیکن با مغولان درگیر نشد و به قلعۀ خیسار
بازگشت. دو سال بعد (718ق/1318م) فرمانروای غزنین نامهای به غیاثالدّین نوشت
گویای اینکه شاهزاده یسور در 2 ماه آینده با لشکری گران به خراسان خواهد آمد و هرات
را ویران خواهد کرد. چندی بعد،شاهزاده یسور خود نامهای به غیاثالدین نوشته او را
با سپاهیانش به خدمت خواند، لیکن غیاثالدبین درخواست او را رد کرد. درنتیجه بخشی
از لشکریان یسور به هرات حمله کردند (15 صفر 719ق/5 آوریل 1319م)، اما موفق به
تسخیر آن شهر نشدند (همو، 1/468، 478). به دنبال آن، شاهزاده یسور خود به هرات حمله
کرد، اما نتوانست کاری از پیش برد. سرانجام یسور به دست فرماندهان خود که بر او
شوریده بودند، کشته شد (سیفی هروی، 715، 768).
غیاثالدّین در دوران حکومت خود یک بار حج گزارد. وی در 721ق/1321م با 200 نفر
سپاهیِ ورزیده آهنگ حجاز کرد و پسر خود شمسالدین محمد را در هرات جانشین گردانید.
پس از گزاردن حج و زیارت رقد پیامبر اکرم(ص)، از راه بغداد عازم بازگشت به هرات شد.
در راه بازگشت نزد سلطان ابوسعید بهادر و امیر چوپان رفت و بعد از مدتی توقف به
هرات آمد (میرخواند، 4/679). در 727ق/1326م امیر چوپان و فرزندش جلوخان از اردوی
سلطان ابوسعید گریخته، به غیاثالدین در شهر هرات پناه آوردند، لیکن در آنجا پس از
مدتی در محرم 728ق/نوامبر 1327م به فرمان غیاثالدین کشته شدند. غیاثالدین بعد از
این کار به اردوی سلطان ابوسعید بهادر رفت، ولی به علت نفوذ بغداد خاتونالتفاتی
نیافت و به هرات بازگشت (خواندمیر، 3/378) و پس از مدتی در 729ق/1329م درگذشت
(اسفزاری، 2/1؛ میرخواند، 4/679).
5. شمسالدّین محمدبن غیاثالدّین (حک 729-730ق/1329-1330م). وی پس از درگذشت پدر
به فرمانروایی رسید. دوران حکومت وی به علت افراط در بادهگساری دیر نپایید
(همانجا). به روایت اسفزاری وی تنها 2 ماه فرمان راند (2/4)، لیکن خواندمیر (3/379)
و برخی از تاریخنویسان دیگر دوران حکومت او را 10 ماه نوشتهاند.
6. حفظ بن غیاثالدّین (حک 730-732ق/1330-1332م). وی پس از برادر خود، شمسالدین
بر تخت نشست و پادشاهی بیآزار بود، لیکن بر کارهای کشور تسلطی نداشت. غوریان از
بیکفایتی او استفاده کرده، بیشتر کارها را در قبضۀ خود گرفتند. سرانجام در
732ق/1332م او را در حصار اختیارالدّین کشتند (قزوینی. 289).
7. معزّالدّین حسین بن غیاثالدّین (حک 732-771ق/1332-1369م). بعد از قتل ملک
حافظ، بزرگان هرات و اعیان غور برادرش معزالدین را با وجود خردسالی بر تخت حکومت
نشاندند. معزالدّین مشهورترین پادشاه آل کرت است و دوران حکومت او درازتر از همه
بوده است و او اغلب مستقل از شاهان مغول فرمانرانده است. چون در 736ق/1335م سلطان
ابوسعید بهادر درگذشت و بعد از او پادشاه مستقلی در ایران نبود، هرات پایتخت آل
کرت، به سبب آوازۀ عدل و احسان معزّالدّین رونق یافت و مشهور گردید. بسیاری از
بزرگان ایران به دربار او روی آوردند (خواندمیر، 3/380). او خود نیز به تدریج
موقعیت خویش را استوار ساخت و با اغلب پادشاهان اطراف باب مراوده و مکاتبه را باز
کرد. در حدود 737ق/1336م که سربداران قدرت را در بخش بزرگی از خراسان به دست گرفتند
وبر دامنۀ قلمرو خود افزودند، عزم کردند که حکومت آل کرت را براندازد و هرات و
نواحی پیرامون آنرا پیوستِ حکومت خود کنند. پس از چند سال، در صفر 742ق نوشته است
(3/380). در این جنگ شیخ حسن جوری کشته شد و به گفتۀ اسفزاری از پیشوایی آن قوم به
مقتدایی دیگر عالم رفت (2/11). قدرت و نفوذ معزالدین بعد از این فتح افزون گشت و
بیشتر ولایات قهستان به تصرف او درآمد و در پی آن ادعای استقلال کرد. بر اثر شنیدن
این خبر امیر غرغن (قزغن) از امیران مغول که ماوراءالنهر را در اختیار داشت، به
هرات حمله کرد و 40 روز آنجا را در محاصره گرفت، لیکن عاقبت کار به مصالحه انجامید
(752ق/1351م). پس از آن غوریان قصد برکناری او را کردند. معزّالدّین ناچار به
ماوراءالنهر نزد امیر غرغن رفت و بعد از چندی به هرات بازگشت و مجدداً بر تخت
فرمانروایی نشست. در 759ق/1358م طی جنگی با امیر محمد خواجه اپردی و نیز ستلمش بیک
که قهستان را در تصرف داشت، آن دو را بکشت و به هرات بازگشت (همو، 2/21-23؛ خواند
میر، 3/380).
اواخر دوران حکومت ملک معزّالدّین مقارن با طلوع قدرت امیر تیمور گورکانی بود. امیر
تیمور رسولی به نام امیر جاکو به نزد معزّالدّین فرستاد. وی رسول تیمور را تکریم
بسیار کرده باز گرداند. سرانجام معزالدین دچار بیماری سختی شد و درگذشت.
8. غیاثالدّین پیر عالی بن معزّالدّین (حک 771-783ق/1369-1381م). وی آخرین پادشاه
آل کرت است که پس از درگذشت پدر بر تخت نشست. سرخس را به موجب وصیت پدر به ملک
پیرمحمد برادر کوچکتر خود سپرد، لیکن پیرمحمد بعد از چندی علم طغیان برافراشت.
غیاثالدّین به آن شهر حمله برد و آنجا را محاصره کرد و بعد از گذشت مدتی چون به
تسخیر حصار آن شهر نایل نیامد و سرمای سخت فرا رسید، با وساطت بزرگان با برادر آشتی
کرد (اسفزاری، 2/28-29؛ خواندمیر، 3/388). در همان اوقات خواجه علی مؤید سربدار
سبزواری، که مذهب شیعی داشت، خروج کرد و قسمتی از خراسان را گرفت و سکه به نام خود
زد. علمای هرات غیاثالدین را که حنفی مذهب بود، در برابر او بسیج کردند.
غیاثالدین برای دفع خواجه علی با لشکریانش به نیشابور رفت. جنگ به درازا کشید و
هیچ کدام به پیروزی نرسیدند و غیاثالدین بازگشت. وی سال بعد دیگر باره عزم نیشابور
کرد و اینبار نیز پیروزی نیافت و بازگشت و سال بعد بدان شهر حمله برد و خرابی
بسیار به بار آورد و با اینهمه به تصرف شهر موفق نگشت و سرانجام در 777ق/1375م شهر
را فتح کرده، به هرات بازگشت (اسفزاری، 2/31).
جنگهای تیمور با غیاثالدین و برافتادن آل کرت: امیر تیمور در پی مکاتباتی که با
معزالدّین کرده بود، در 778ق/1376م رسولی نزد غیاثالدین پیرعلی فرستاد و پیغام داد
که چون میان ما دوستی دیرین است، باید آن را قوام بیشتری بخشیم. غیاثالدین در
پاسخ اظهار اطاعت کرد. به درخواست او، خواهرزادۀ امیر تیمور به نامزدی پیرمحمد
درآمد (همو، 2/32). پیرمحمد در 779ق/1377م به ماوراءالنهر شتافت و از عنایت تیمور
برخوردار شد و تیمور پس از چندی سونج قتلق آغا خواهرزادۀ خود را به عقد او درآورد و
با تشریفات کامل روانۀ هراتش کرد (خواندمیر، 3/388). تیمور در 781ق/1379م امیر حاجی
سیفالدّین را به رسالت نزد غیاثالدّین فرستاد و او را به منظور شرکت در قوریلتایِ
انتخاب خود به زمامداری ماوراءالنهر، فرا خواند. غیاثالدین به بهانههای مختلف
سیفالدّین را نزد خود نگه داشت و در ضمن به مستحکم کردن بارو و حصار هرات پرداخت.
سیفالدّین سرانجام به ماوراءالنهر نزد تیمور شتافت و او را از حقیقت کار باخبر
کرد. تیمور در پاییز سال بعد یعنی در 782ق/1380م فرزند خود میرانشاه را به حکومت
خراسان فرستاد (شرفالدین علی یزدی، 224) و خود نیز پس از چندی با سپاهی گران عام
تسخیر هرات گردید. وی در مسیر خود قلعۀ «فوشنج» را گشود و سپس هرات را محاصره کرد
(میرخواند، 6/117). غیاثالدین حصار شهر را محکم کرده و اسباب پایداری و رویارویی
را تهیه دیده بود، لیکن این شهر بعد از چند جنگ پراکنده به تصرف تیمور درآمد.
غیاثالدین خود را تسلیم کرد و بخشوده شد و تیمور او را به حکومت هرات باز گرداند.
این پیروزی در محرم 783ق/مارس 1381م رخ داد و همین تاریخ را باید زمان برافتادن آل
کرت دانست. چه، امر تیمور فرمان داد که حصار درونی و بیرونی هرات را ویران کنند. وی
در بازگشت به ماوراءالنهر غیاثالدین پیرعلی و برخی از فرزندانش را با خود برد و
حکومت هرات را به پسرِ غیاثالدین، امیر غوری داد (همو، 6/120).
در 785ق/1383م اهالی هرات به تحریک برخی از شاهزادگان خاندان کرت شوریدند و بعضی از
اتباع تیمور را که مقیم هرات بودند، کشتند. تیمور با شنیدن این خبر فرمان داد
عیاثالدین و نیز پسرش امیرغوری را که در سمرقند بود، بکشند و خود در پاییز
785ق/1383م آهنگ هرات کرد. بعد از رسیدن به آن شهر، به کشتار همگانی مردم و مصادرۀ
اموال پرداخت. پس از این تاریخ شاهزادگان آل کرت اندک مدتی را تحت تبعیت تیمور به
سر بردند و در 791ق/1388م به کلی از میان رفتند.
ادبیات و هنر در روزگار آل کرت: در عصر آل کرت هنر و ادبیات، به سبب تشویق برخی از
آنان، رونق گرفت و تعدادی از شاعران و هنرمندان سایر شهرهای ایران به هرات روی
آوردند. برخی از پادشاهان این سلسله همچون شمسالدین محمد و غیاث الدین بن فخرالدین
بن رکنالدین خود شعر میسرودند. ابیاتی از سرودههای آنان بر جای مانده است. از
شاعران این دوره یکی خواجه معینالدین محمدبن شمسالدین (د 783ق/1381م) است که
مادرش دختر ملک رکنالدین دومین حکمران این سلسله است. نامدارترین شاعر دربار این
پادشاهان، صدرالدین بن خطیب معروف به ربیعی پوشنگی (د 702ق/1302م) است که از منظومۀ
تاریخی او یاد کردیم. از عالمان و ادیبان بزرگ روزگار آل کرت. سعدالدین تفتازانی
است. وی از نزدیکان ملک فخرالدین بود و کتاب مشهور مطول را به نام او تألیف کرد.
تفتازانی سپس بنا به دعوت تیمور به سمرقند رفت و در همانجا درگذشت.
شاهان آل کرت در دوران زمامداری خود در آبادانی هرات کوشیدند و بناهای مهمی نیز در
آنجا ایجاد کردند. از جمله میتوان از این آثار نام برد: قلعۀ خیسار که از قلاع مهم
و تسخیرناپذیر این دوره بود، قلعۀ امان کوه، قلعۀ اختیارالدین که همان ارگ کنونی
هرات است و از بناهای ملک فخرالدین بوده است، مسجد فلکالدین، بارگاه و خانقاه ملک
فخرالدین، مصلای هرات که از بناهای معزالدین حسین بود و آثار دیگری که برخی از آنها
بر جای مانده است (اعتمادی، 11-16). بهویژه ملک فخرالدین در آبادانی شِهر هرات
اهتمام ورزید. وی در 699ق/1299م برج و بارو و استحکامات هرات را مجدداً بنیاد نهاد.
در 700ق/1300م از سوی ملک فخرالدین آیینهایی برای قلمرو حکومتی او وضع گردید. از
جمله اینکه زنان نباید از خانهها بیرون بیایند و هرکس از این دستور سرپیچی کند،
چادرش را سیاه کرده، او را سربرهنه در محلات شهر بگردانند تا مایۀ عبرت دیگران
گردد. نوحهخوانان را از ماتمگری و قاریان را از قرآن خواندن پیش تابوتها منع کرد
و نیز فرمان داد قماربازان را سر و ریش تراشیده در بازارها بگردانند و شرابخواران
را علاوه بر اقامۀ حدود شرعی در زنجیر کشند (اسفزاری، 1/438).
مآخذ: اسفزاری، معینالدین، محمد زمچی، روضات الجنات فی اصاف مدینه هرات، به کوشش
محمد کاظم امام، تهران، 1338-1339ش، 1/401-522، 2/1-48؛ اعتمادی، سرور گویا، «آثار
و عمران و صنایع در دورۀ ملوک کرت»، آریانا، س 2، شم 6، اسد 1322ش، صص 11-19؛
اقبال، عباس، تاریخ مغول، تهران، 1364ش، صص 366-379؛ همو، «ربیعی پوشنگی»، مهر، س
1، شم 3، مرداد 1312، صص 169-178؛ همو، ظهور تیمور، به کوشش میرهاشم محدث، تهران،
1360ش، صص 12-15، 66-68؛ بهار، محمدتقی، «صدرالدین ربیعی»، ارمغان، س 6، شم 1،
فروردین 1304، صص 25-40؛ جوینی، عطاملک، جهانگشا، به کوشش محمد قزوینی، لیدن،
1329ق؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیبالسیر، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، 1362ش،
3/367-390؛ رشیدالدین فضل اللـه، جامع التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران، 2/688؛
سیفی هروی، سیف بن محمد، تاریخنامۀ هرات، به کوشش محمد زبیر صدیقی، کلکته، 1362ق،
جم؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1336ش، 1/231-237؛
فصیح، مجمل، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1340ش، صص 2-13، 16-24، 30-31، 41-42، 102؛
قزوینی، یحیی بن عبداللطیف، لبّ التّواریخ، تهران، 1363ش، صص 280-292؛ مستوفی،
حمداللـه، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362ش، صص 618، 619؛
میرخواند، محمدبن خاوندشاه، روضه الصفا، تهران، 1339ش، 4/660-696، 6/117-120؛
نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، 1363ش، 1/179؛ وصاف
شیرازی، ادیب عبداللـه، تحریر تاریخ وصاف، به قلم عبدالمحمد آیتی، تهران، 1346ش، صص
47-65.
سیدعلی آل داود