جِبْهِۀ مِلّیِ ایران، ائتلافی بزرگ از حزبها و
جریانهای ملیگرا (تأسیس: 1328ش). جبهۀ ملی ایران (جبهه) در دست یافتن دکتر محمد
مصدق (نخستوزیری: 1330-1332ش)، رهبر خود به ریاست دولت، و نیز شماری از سران جبهه
در رسیدن به قدرت و تشکیل کابینۀ ملی، در جنبش ملی شدن صنعت نفت و همچنین تحقق برخی
اصلاحات در حکومت ملی، نقش بارزی داشت. این جبهه پس از کودتای نظامی 28 مرداد 1332
(ه م) تا انقلاب اسلامی ایران در 1357ش، فراز و فرودهای بسیاری را از سر گذراند و
با عنوانهایی چون جبهۀ ملی دوم و سوم و چهارم به فعالیتهای محدودی دست زد. در
انقلاب فعالانه شرکت داشت، اما در رویارویی با جناحهایی از حکومت، از صحنۀ سیاسی
بیرون رانده شد. بازماندگانی از جبهه و وفادارانی به آن، بر این باورند که حیات
سیاسی جبهه ادامه دارد و در شرایط مقتضی، در صحنۀ سیاسی ایران ظاهر و فعال خواهد شد.
در این مقاله تاریخچۀ تحول این جریان سیاسی مهم در تاریخ معاصر ایران در 10 قسمت،
زیر دو بخش دنبال میشود: بخش اول شامل 9 قسمت، و بخش دوم شامل قسمت دهم.
بخش اول: 1. یادداشت آغازین؛ 2. زمینۀ پیدایش؛ 3. از آبان 1328 تا اردیبهشت 1330؛
4. از اردیبهشت 1330 تا 30 تیر 1331؛ 5. از 30 تیر 1331 تا 28 مرداد 1332؛ 6. نهضت
مقاومت ملی (1332-1339ش)؛ 7. جبهۀ ملی دوم؛ 8. جبهۀ ملی سوم؛ 9. شاخۀ خارج از کشور.
بخش دوم: 10. جبهۀ ملّی چهارم در انقلاب و پس از انقلاب.
بخش اول:
1. یادداشت آغازین: نخست این توضیح لازم است که همۀ جریانهای ملیگرا در ایران در
این جبهه متبلور نیستند و مدعای برخی از رهبران جبهه را ــ که هرگونه فعالیت ملیگرایانهای
را به حساب جبهه گذاشتهاند ــ از دیدگاه پژوهشهای بیطرفانه، از واقعیت امر جدا
باید کرد. آنچه رسماً در محدودۀ ساختار تشکیلاتی جبهه و در دامنۀ فعالیتهای
تشکیلاتی آن قرار میگیرد، از آنچه در سالهای مقارن با آن فعالیتها به صورت
گرایشهای گستردۀ ملیگرایانۀ جامعۀ ایران، اعتراضها به استبداد حکومت پهلوی، بروز
خشمها و واکنشها در تظاهرات عمومی و نیز گاه اقداماتی مستقل یا تک روانه برضد حکومت
پهلوی دیده شـده است، جدا ست. جبهۀ ملـی گاه به حرکتهای سیاسـی ـ اجتماعی نزدیک، و
با آنها همراه شده، و گاه از آنها دور شده است. تشخیص این مرزها، نه به نفع و نه به
ضرر جبهه، بلکه به عنوان کوششی برای شناختن واقعیت امر، به روشن شدن ماجرای یکی از
تأثیرگذارترین جریانهای سیاسی تاریخ ایران کمک خواهد کرد. روایت جبهه از تاریخ خودش،
در کنار روایتهای دیگر تشکلهای سیاسی از تاریخ خودشان، قطعاً به پژوهشگران کمک
خواهد کرد که حق مهمی را از نظر دور ندارند؛ اما روایت جبهه که بازگوییهای متعدد و
متفاوتی از آن در دست است و بر شمار آنها باز هم افزوده میشود، فقط روایت جبهه است.
نکتۀ دیگر اینکه تاریخ جبهۀ ملی را تا کودتای 28 مرداد 1332 (نک : ادامۀ مقاله)
نمیتوان از رویدادهای ملی و حکومت ملی مصدق جدا کرد، زیرا در هم تنیدگی اینها به
حدی است که تفکیک و انتزاع حوادث از هم ممکن نیست، اما از آن تاریخ به بعد، مرزها
را میتوان تعیین کرد.
2. زمینۀ پیدایش: پس از پایان یافتن جنگ جهانی دوم در 1324ش/1945م و خروج تدریجی
نیروهای متفقین از ایران (نک : ه د، جنگ جهانی) و تحولاتی که در عرصۀ جهانی و هم
در صحنۀ داخلی سیاست ایران روی داد، ترکیب سیاسی کشور تغییر کرد. منافع و مصالح
کشور در فضا و مناسبات سیاسی جدید، در معرض تحرکات تازهای بود که از چند سو و با
اغراض و نگرشهای متفاوت دنبال میشد. گرایش چپگرایانۀ متمایل به مشی اتحاد جماهیر
شوروی سوسیالیستی، پس از شهریور 1320، به سرعت در ایران رواج و گسترش یافت و موجبات
فعالیت تشکلی را که در تاریخ ایران بیسابقه بود، فراهم آورد (نک : دانا، تودۀ
ایران، حزب). در برابر این گرایش چپگرایانه، نهاد سلطنت که مدام از اصول مردم
سالاری دور میشد و به سلطنت مطلقه و حکومت استبدادی میل میکرد، با همراهی حزبها و
تشکلهای سلطنتطلب، راستگرا و افراطی، در تقابل مستقیم با جناح چپ و جریانهای چپگرا
و با استفاده از راههای نفوذ در کانونهای قدرت، مصمم بود که مهار اوضاع را در دست
بگیرد (برای مصداقهای بارز، نک : دانا، پان ایرانیسم، حزب؛ آریا، حزب؛ اتحاد،
و...).
اسلامگرایان سیاسی اگرچه پس از خروج رضاشاه از ایران در 1320ش فعال شدند، تشکلهای
بسیاری به وجود آوردند (برای صورتی تفصیلی از این تشکلها، نک : جعفریان، 29-126) و
در میان لایههایی از مردم فرودست جامعه نفوذ کردند، هنوز به کانونهای مؤثر در قدرت
سیاسی راه نیافته بودند و به رغم مخالفتهای بنیادینی که بیشتر آنها با نهاد سلطنت و
جریانهای راست افراطی و با چپ مارکسیستی و گرایشهای سیاسی غیرمذهبی داشتند،
نتوانسته بودند در معادلۀ توازن میان راست و چپ افراطی، جایگاهی در ترکیب قدرت
سیاسی به دست آورند. از اینرو، ایجاد جریانی که به راست میانه میدان عمل بدهد،
تحول عمدهای در وضعیت آنها بود و به راه افتادن جریانی ملیگرا به رهبری دکتر مصدق
(نک : ادامۀ مقاله)، محملی مناسب برای تشکل بیشتر و تقویت صفوف آنها به شمار میرفت.
جریانی ملیگرا که بعداً جبهۀ ملی ایران نام گرفت، در میان دو جریان راست و چپ
افراطی به صحنۀ سیاسی آمد و با سرعتی کمنظیر، و در تاریخ ایران بینظیر، طیفهای
مختلفی را به سوی خود جذب کرد (نک : دنبالۀ مقاله؛ نیز نک : اشرفی، 35-41).
3. از آبان 1328 تا اردیبهشت 1330: نطفۀ جبهۀ ملی با کشمکش بر سر انتخابات مجلس
شورای ملی بسته شد. در 25 خرداد 1328 فرمان برگذاری نخستین دورۀ انتخابات مجلس سنا
ــ که بـه ویژه سلطنتطلبـان خواستـار تشکیـل آن بودنـد ــ از سوی شاه صادر گردید (
گاهنامه...، 1/568). حدود یک ماه بعد عبدالحسین هژیر که نیروهای ملی به او اعتماد و
نظر مساعد نداشتند، وزیر دربار شد و متن قرارداد الحاقی نفت، معروف به گَس ـ
گُلشائیان به مجلس تقدیم گردید (همان، 1/571). نگرانی نسبت به تصویب این قرارداد در
مجلس شانزدهم که انتخابات آن در شرف برگذاری بود و بیم از مداخلۀ دربار و دولت در
آن انتخابات، سبب شد که گروهی از سیاستمداران و روزنامهنگاران به نمایندگی از سوی
طبقات مختلف مردم تهران، در اعتراض به روند انتخابات به کاخ شاه مراجعه کنند. دکتر
مصدق، سیاستمدارِ با سابقه، درستکار و برخوردار از اعتماد مردم، پیشاپیش آن گروه
بود (همان، 1/580). از چگونگی حرکت این گروه در 22 مهر 1328 به سوی کاخ شاه،
مکالمات میان آنها و مقامات مسئول، و به ویژه سخنان درشت و شجاعانۀ دکتر مصدق در
خطاب مستقیم با عبدالحسین هژیر، روایتهایی برجا ست. برپایۀ اعلامیهای که دکتر مصدق
صادر کرده بود، جمعیت انبوهی گرد آمدند و حدود 10 صبح همراه دکترمصدق از منزلش ــ
که نزدیک کاخ شاه بود ــ به سمت کاخ حرکت کردند؛ البته در باب اینکه مردم در کجا
جمع شوند و چگونه اعتراض و تحصن کنند، بحث و گفت و گو شده بود و دکتر مصدق برای
پرهیز از خشونت و نیز روشن ساختن موضع شاه و دربار در انتخابات، دربار را برای تحصن
برگزید. چون دربار گنجایش پذیرش جمعیت معترض را نداشت، قرار شد نمایندگانی از سوی
آنان وارد کاخ شوند (همانجا؛ زیرکزاده، 127؛ سنجابی، 106-107؛ شایگان، 1/145).
دربارۀ نام و شمار متحصنان در منابع اختلافنظر هست، برپایۀ اعلامیهای که آنان در
پایان تحصن امضا کردهاند (نک : «چهل دقیقه...»،1) از این قرار بودهاند: 1.
عبدالقدیر آزاد خراسانی، 2. شمسالدین امیر علایی، 3. مظفر بقایی؛ 4. سیدمحمدرضا
جلالینائینی، 5. سیدابوالحسن حائریزاده، 6. ارسلان خلعتبری، 7. عباس خلیلی، 8.
احمد زیرکزاده، 9. کریم سنجابی، 10. سیدعلی شایگان شیرازی، 11. ابوالحسن عمیدی
نوری، 12. آیتالله سیدجعفر غروی، 13. حسین فاطمی، 14. رضا کاویانی، 15. یوسف مشار
اعظم، 16. محمد مصدق، 17. حسین مکی، 18. احمد ملکی ، 19. محمود نریمان. در منابع
دیگر، از 20 تن متحصن یاد شده است (نک : گاهنامه، همانجا؛ شایگان 1/147؛ عاقلی،
1/304). تحصن در دربار شاه چند روز طول کشید. در گفت و گوهای نخستین میان مصدق و
هژیر، و با توجه به اینکه مجلس دورۀ پانزدهم پایان یافته، و دورۀ فترت میان دو مجلس
بود، خواسته شد که شاه دولت را از اعمال نفوذ در انتخابات بازدارد و از کار انجمن
نظارت تحمیل شده بر انتخابات جلوگیری شود. گفت و گوها به نتیجه نرسید، متحصنان دست
به اعتصاب غذا زدند و سپس اعلامیهای تهیه و امضا کردند و به مطبوعات دادند و به
حال اعتراض، تحصن و دربار را ترک گفتند («چهل دقیقه»، همانجا؛ عمیدی نوری،
2/266-267؛ برای متن اعلامیۀ پایان تحصن، نک : شایگان، 1/152-154).
گفت و گوهای متحصنان با هم در ایام تحصن، زمینۀ شکل گرفتن جبهه بود. چند روز پس از
پایان تحصن، نشست متحصنان در منزل مصدق برگذار شد و بر سر ائتلاف حزبها، گروهها و
جریانهای سیاسی حول چند محور اصلی توافق به عمل آمد؛ اما تا دوشنبه 2 آبان 1328، از
جریانی با نام جبهۀ ملی سخنی در میان نبود. در شمارۀ همین روز باختر امروز، به
سردبیری حسین فاطمی، نزدیکترین روزنامه به جریان در حال تأسیس، این خبر درج شد که
شب گذشته (اول آبان) جلسهای در منزل دکتر مصدق تشکیل گردید و پس از مذاکراتی تصمیم
گرفته شد کسانی که در دربار تحصن کرده بودند، «از این پس به نام جبهۀ ملی» نامیده
شوند («تشکیل جبهۀ ملی...»، 1)؛ در ضمن از تشکیل دو کمیسیون برای تنظیم اساسنامه و
آییننامۀ جبهه و تبلیغات نیز خبر داده بود (همانجا). دربارۀ اینکه نام جبهۀ ملی را
چه کسی نخستینبار پیشنهاد داده است، اختلاف نظر هست. در هر حال، نخستین بیانیه با
امضای «جبهۀ ملی» که هنوز واژۀ ایران به آن افزوده نشده بود، دربارۀ انتخابات در 8
آبان 1328 انتشار یافت («بیانیه...»، 1، 4).
در روز 13 آبان، عبدالحسین هژیر، وزیر دربار، در مسجد سپهسالار گلوله خورد و روز
بعد درگذشت («اعلامیه...»، 1). این رویداد در فضای ملتهب سیاسی آن روزها، بر شدت
التهابها افزود، به ویژه آنکه از سوی محافل وابسته به دربار کوششهایی میشد که پای
جبهۀ ملی تازه تأسیس به این ماجرا کشیده شود (همایون کاتوزیان، 95). هژیر اگرچه در
تقلبهای انتخاباتی دست داشت و منفور نیروهای ملی و مذهبی بود، اما در مشی جبهه
اصولاً قتل یا اقدامات خشونتآمیز جایی نداشت. با این حال، این دستاویز مخالفان،
مخالفت یا عناد محافلی را با جبهه از همان آغاز به خوبی نشان میداد؛ سرانجام،
اعتراض نیروهای مختلف و به ویژه جبهۀ ملی به روند انتخابات به نتیجه رسید و در 19
آبان 1328 قرائت آراء مجلس شورای ملی در تهران به علت تقلبها و تخلفها متوقف، و
حوزههای انتخابات تعطیل شد («بامداد امروز...»، 1). این رویداد، به ویژه در دورۀ
زمانی که حکومت نظامی برقرار شده ، و فضای سیاسی کشور ملتهب بود و تحریکها برضد
جبهۀ ملی جریان داشت، موفقیت بزرگی برای جبهۀ ملی به شمار میرفت. جبهه هنوز
تشکیلاتی نداشت و برپایۀ اساسنامهای مدون و آییننامهای تفصیلی فعالیت نمیکرد،
بلکه چهرههای سرشناسی که اجمالاً بر سر 3 رکن بنیادی: 1. تجدیدنظر در قانون
انتخابات، 2. تجدیدنظر در قانون مطبوعات، 3. اصلاح قانون حکومت نظامی، توافق کرده
بودند، هدف جبهه و کلیات تشکیلات آن را مختصراً در چند بند و بدین شرح اعلام کردند:
1. جبهۀ ملی از هیئت مؤسسان ]یعنی امضاکنندگان اعلامیۀ تحصن[ و گروههای مختلف ملی
طرفدار عدالت اجتماعی و حفظ قانون اساسی تشکیل میشود؛ 2. مؤسسان، هیئت مدیرۀ جبهۀ
ملی را تشکیل میدهند؛ 3. هدف جبهه، ایجاد حکومت ملی از راه تأمین آزادی انتخابات و
آزادی افکار است؛ 4. هیچ فردی نمیتواند مستقیماً عضو جبهه شود و عضویت از راه
جمعیت است (نقل به اختصار از شیفته، 67).
در حقیقت عاملی که هدفهای جبهه را پیش میبرد، نه تشکیلات یا فعالیت آن، بلکه فضای
مساعد سیاسی، پشتیبانی بخشی قابل توجه از افکار عمومی، اعتماد گستردۀ مردم به شخص
مصدق، همچنین شکست، ناتوانی، نقاط ضعف و دیگر جنبههای منفی گروههای سیاسی حاضر در
صحنه بود. در هدفهای جبهه، نکاتی نظیر دفاع از آزادی یا دفاع از عدالت اجتماعی نکات
تازهای نبود، هر حزبی معمولاً اینگونه نکات را در صدر مرام نامۀ خود قرار میداد.
جبهه برای برگذاری انتخابات سالم در تهران و جلوگیری از اعمال نفوذ در آن فعالیت میکرد.
در نخستین تظاهرات گسترده به دعوت جبهه، شمار بسیاری از طبقات مختلف مردم تهران در
18 بهمن 1328 در میدان بهارستان تجمع کردند. مصدق در جمع آنان سخنرانی، و بر
استیفای حقوق مردم تأکید کرد. او از مردم خواست نمایندگانی را برای مجلسی برگزینند
که با زور، فشار، پول و مداخلۀ خارجی تشکیل نشده باشد (باختر امروز، شم 19، بهمن
1328). چند روز بعد محمد ساعد مراغهای استعفای دولت را تسلیم کرد و مجدداً مأمور
تشکیل کابینه شد ( گاهنامه، 1/596). کابینۀ جدید او از همان چهرههای سیاسی شناخته
شده و محافظهکار تشکیل میشد (دولتهای ایران، 232) و هیچ نشانهای از تغییر در
سیاست دولت یا آمادگی برای مقابله با موج سیاسی تازهای که برخاسته بود، در آن دیده
نمیشد و از همینرو، عمر کابینـۀ او ــ که نتوانست از مجلس رأی اعتماد بگیـرد ــ
بسیار کوتاه بود، و دولت جدید را علی منصور در روزهای نخست سال 1329ش تشکیل داد (همان،
233).
در انتخابات تهران، از 12 نماینده 7 تن از جبهۀ ملی انتخاب شدند. این عده همراه با
اللٰهیار صالح که از زادگاهش کاشان انتخاب شده بود، فراکسیونی را در مجلس شانزدهم
تشکیل دادند. به مرور شمار دیگری از نمایندگان به آن پیوستند و اقلیت مؤثر و با
نفوذی را در مجلس به وجود آوردند (شایگان، 1/359؛ ملکی، 17). این فراکسیون از
هدفهای اصلی جبهه که میتوان آنها را در دو شعار عمده خلاصه کرد، حمایت میکرد: 1.
اجرای صحیح مفاد قانون اساسی ایران؛ 2. استیفای حقوق ملت در زمینۀ نفت. به رغم
اختلاف نظرهایی که دربارۀ راهبرد جبهه و فراکسیون، میان رهبران جبهه وجود داشت،
مصدق اولویت را به ملی شدن نفت میداد؛ زیرا بر این باور بود که اگر این هدف تحقق
یابد، دیگر هدفهای جبهه، از جمله آزادی انتخابات و بیان و مطبوعات تحقق خواهد یافت.
از اینرو، فشار جبهه بر متحقق ساختن آن شعار متمرکز شد (شایگان، 1/349-366؛ شیفته،
73؛ ملکی، همانجا).
ظهور جبهه در صحنۀ سیاسی، با استقبال حزب تودۀ ایران که رهبری جریان چپ را برعهده
داشت، روبهرو نشد (شیفته، 68). پس از طرح پیشنهاد ملی شدن نفت هم از سوی جبهه، حزب
توده نه تنها از آن حمایت نکرد، بلکه با پیش کشیدن شعار ملی شدن نفت جنوب، نه نفت
شمال و حمایت آشکار از مطامح اتحاد جماهیر شوروی در ایران، در فضایی که گرایشهای
ملیگرایانه رو به رشد بود، عملاً در برابر جبهۀ ملیگرایان صفآرایی کرد (سنجابی،
111)؛ هرچند که بعداً مشی خود را تعدیل نمود (نک : دنبالۀ مقاله). در 20 خرداد
1329 آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی پس از مدتی تبعید به کشور بازگشت (موسوی، 21).
دکتر مصدق و چند تن از رهبران جبهه، در میان جمعیت انبوهی که در فرودگاه حاضر شده
بودند، از او استقبال کردند. کاشانی به حمایت از جبهۀ ملی برخاست (ملکی، 19-20) و
جناحهایی از نیروهای مذهبی با گرایش ملی که رهبری آنها پس از بازگشت کاشانی تقویت و
متمرکز شده بود، هم به حمایت از جبهه روی آوردند و آهنگ حرکت جنبش ملی سرعت گرفت (موسوی،
24-25). در همان ایام (خردادماه)، دولت منصور لایحۀ گَس ـ گلشائیان در زمینۀ نفت را
برای رسیدگی مجدد به مجلس فرستاد که به بحثی گسترده دربارۀ نفت و حقوق ملی انجامید
و فرصت خوبی به جبهه داد که تحقق مهمترین شعار خود را پی بگیرد و در عین حال افکار
عمومی و همکاری گروههای سیاسی دیگر را هم جلب کند. مجلس شورای ملی هیئتی متشکل از
18 تن نماینده را به عنوان کمیسیون مخصوص نفت تعیین کرد تا لایحۀ دولت را بررسی کند.
مصدق، شایگان، صالح، مکی و حائریزاده از جبهۀ ملی عضو این هیئت بودند. هیئت، مصدق
را به عنوان رئیس، و مکی را به مقام مخبر کمیسیون برگزید (روحانی، 132). در این
میان، کابینۀ منصور در تیرماه 1329 جای خود را به کابینۀ رزمآرا داد. کشاکش میان
کمیسیون نفت و دولت رزمآرا چند ماه طول کشید و به رد قرارداد الحاقی از سوی
کمیسیون انجامید، اما مذاکرات مفصل و پیچیدۀ کمیسیون، در عمل زمینه را برای طرح
پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت فراهم ساخت (همو، 132-140).
رزمآرا در دی ماه 1329 لایحۀ الحاقی را از مجلس پس گرفت و ظاهراً قصد داشت لایحۀ
جدیدی (احتمالاً لایحۀ تنصیف) را تقدیم مجلس کند که در 16 اسفند به طرز مشکوکی،
ظاهراً با گلولهای که از تپانچۀ یکی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام شلیک شد، به قتل
رسید (برای جزئیات بیشتـر، نک : آذرنـگ، «سپهبـد...»، جم ). این قتل فقط ترور
سیاستمدار و یک نظامی بلندپایه نبود، بلکه به سان جرقهای بود که محیط سیاسی ملتهب
آمادۀ انفجار را به سمت جنبش ملی که رهبری آن را جبهۀ ملی به دست گرفته بود، سوق
داد. مجلس سنا به ریاست سیدحسن تقیزاده، در 29 اسفند 1329 لایحۀ ملی شدن صنعت نفت
ایران را که کمیسیون مخصوص نفت در 17 اسفند 1329 به مجلس شورای ملی تقدیم، و آن
مجلس در 24 اسفند تصویب کرده بود، مورد تأیید قرار داد. جبهۀ ملی اعلامیهای به
امضای دکتر محمد مصدق در همان روز صادر کرد و این موفقیت را به ملت ایران تبریک گفت
(باختر امروز، شم 29 اسفند، ص 1، 4). این رویداد، بزرگترین دستاورد جبهۀ ملی از
بدو تشکیل تا آن زمان و از نقطههای اوج محبوبیت جبهه در میان مردم بود، هرچند که
تا آن زمان تشکیلات گسترده و منسجمی نداشت و فقط محبوبیت نزد افکار عمومی پشتوانۀ
آن بود (برای جزئیات، نک : ه د، ملی شدن صنعت نفت ایران، جنبش).
جبهه در 1330ش گامهای دیگری به سوی هدفهایش برداشت. در ماههای نخست این سال که مجلس
شورای ملی را تحت تأثیر خود قرار داده بود، به موفقیت بزرگ دیگری دست یافت. در 7
اردیبهشت، در خلال مذاکراتی که دربارۀ دولت مناسب برای اجرای مصوبات مجلس درخصوص
نفت در جریان بود، پیشنهاد نخست وزیری به گونهای پیشبینی نشده به دکتر مصدق داده
شد و او هم بیدرنگ پذیرفت. شاه روز بعد مصدق را مأمور تشکیل کابینه کرد («دیروز و
امروز...»، 1؛ دولتهای ایران، 246)؛ البته مصدق برای احراز این سمت شرطی گذاشت که
مجلس پذیرفت و آن، تصویب قانون نُه مادهای اجرای ملی کردن نفت بود. شاه با روی کار
آمدن مصدق موافق نبود، اما روند اوضاع، او را ناگزیر ساخته بود که به نخست وزیری
مصدق تن در دهد (سنجابی، 115-116). مصدق اگرچه شماری از سران جبهه را به عنوان وزیر
در کابینهاش راه داد، اما برای مراعات کردن موازین بیطرفی، از جبهه کناره گرفت و
در واقع دولتی غیرحزبی تشکیل داد؛ البته جبهه و دیگر تشکلهای ملیگرا همچنان از او
حمایت میکردند.
4. از اردیبهشت 1330 تا 30 تیر 1331: دولت مصدق همۀ توان خود را به حل و فصل موضوع
نفت معطوف کرد و به همین دلیل همۀ رویدادهای سیاسی ایران در آن زمان تحتالشعاع
مسئلۀ نفت قرار گرفت و همۀ فعالیت تشکلهای سیاسی، از جمله جبهۀ ملی، در اطراف همین
مسئله و جنبههایی که به گونهای با آن ارتباط مییافت، سازماندهی شد. مصدق نهتنها
در رأس دولت، بلکه در رأس رهبری جنبشی ملیگرا و ائتلافی قرار گرفته بود که باید
دربارۀ سرنوشت نفت تصمیم میگرفت. حاصل اندیشه و تحلیل جبهه دربارۀ نفت، از راه
رهبران آن به مصدق منتقل میشد. تشکلهای عضو ائتلاف هم کم و بیش به همین سان عمل میکردند
و جمع همکاران و مشاوران مستقیم مصدق، کانون اصلی تصمیمگیری دربارۀ جنبش نفت بود و
کشمکشهای سیاسی بر سر مسائل دیگر کشور در سایۀ روند حل و فصل نفت قرار داشت.
اختلافهایی که بعداً به صورتهای مختلف میان اجزاء ائتلاف ملی بروز کرد و جنبش را از
قدرت نخستین خود انداخت و زمینه را برای مداخلۀ خارجی و سرکوب نظامی فراهم ساخت، جز
اختلاف در نگرشها و رهیافتهای اجزاء ائتلاف در رویارویی با وضعیت به بن بست گرفتار
آمدۀ نفت نبود (برای جزئیات بیشتر، نک : زارع شاهی، 91-106). از اینرو، تحولات
جبهۀ ملی را جز در پیوند ناگسستنی آن با رهبری جنبش نفت و مسائل آن، از راه دیگری
شاید نتوان دنبال کرد.
اقدامات برای خلع ید از شرکت نفت انگلیسی، از 22 اردیبهشت1330 و با سخنان مصدق در
مجلس شورای ملی آغاز شد («بیانات...»، 1). کشمکش میان ایران و انگلستان و سپس با
آمریکا از همین جا آغاز گردید. جبهه با همۀ توان و از طریق اعضای خود که به گونهای
در امر خلع ید دخیل بودند، از گام نخست در راه جنبش ملی شدن حمایت کرد (برای جزئیات،
نک : مکی، 1/244 بب ). در نخستین روزهای تیرماه 1330 کارشناسان و کارکنان
انگلیسی نفت، ایران را ترک گفتند و اختلاف میان دو کشور به دادگاه بینالمللی لاهه
کشید («پیام نخست وزیر...»، 1؛ نیز برای جزئیاتی بیشتر دربارۀ چگونگی اجرای خلع ید،
نک : بازرگان، بخش دوم و سوم، ص 272 بب ). فشار مالی ناشی از کاهش درآمد نفت،
دولت را واداشت که از ملت استمداد مالی کند. لایحۀ قرضۀ ملی در 13 مرداد 1330 در
مجلس تصویب شد («قرضۀ ملی...»، 1). واکنش گستردۀ ملت به خریدن اوراق قرضه، یکی از
نقطههای اوج مشارکت ملی در راه مبارزه برای استقلال کشور بود و جبهه در این ماجرا
همکاری بسیار گستردهای داشت و در برانگیختن شور و احساسات ملی بسیار مؤثر بود (عظیمی،
382).
روند رسیدگی به شکایت انگلستان برضد ایران در دیوان لاهه به درازا کشید. ایران قادر
به فروش نفت خود نبود و معضل مالـی ـ اقتصـادی کشور، قشرهای مختلف مردم را زیرفشار
گذاشته بود. بدون درآمد اقتصادی و افزایش آن، اجرای طرحهای اصلاحی امکان نداشت.
فشار انگلستان و همپیمانان آن برای از پای درآوردن جنبش ملیِ ایران، دامنۀ امکانات
و فعالیتهای دولت را تنگ میکرد. میدان عمل بسیار محدود بود و از اینرو، تلاش جبهه
از زمان بر سر کار آمدن مصدق تا رویداد 30 تیر 1331، صرف گرم نگهداشتن احساسات ملی
و دفاع از دولت ملی شد. برپایی تظاهرات، راه پیمایی و ایراد سخنرانیهای پرشور، پخش
اعلامیه و کارهای تبلیغاتی دیگر، از جملۀ ساز و کارهایی بود که جبهه به آن متوسل میشد،
بدونآنکه در زمینۀ تشکل و سازماندهی نیروهای ملی و طرفداران جنبش ملی در میان
مردم، و به ویژه برای رویارویی با تهدیدهای احتمالی طرحی داشته باشد، یا طرحی را به
اجرا بگذارد (زارعشاهی، 81-88). از آن سوی کوشش برای گرم نگاه داشتن احساسات ملی،
موجب اتلاف بخش عمدهای از نیروی تشکلهای سیاسی در برخوردهای سیاسی با یکدیگر شد و
توان همۀ آنها را کاهش داد.
رویداد 30 تیر 1331 (نک : ه د، سی تیر، قیام) که در نتیجۀ بنبست سیاسی و تلاش
نیروهای وابسته به دربار و مخالف جنبش ملی برای کنار گذاشتن مصدق و نیروهای ملیگرای
همکار با او به بار آمده بود، اوج قدرت، سازماندهی و مبارزۀ صمیمانۀ جبهۀ ملی در
دفاع از مصدق و جنبش ملی بود. در جریان ناآرامیها حتى ادارۀ شهر تهران به دست جبهه
افتاد و سیر وقایع را نیروهای هماهنگ شدۀ عضو جبهۀ ملی هدایت میکردند (برای رویداد،
نک : باختر امروز، اطلاعات و روزنامههای دیگر پس از دوشنبه 30 تیر؛ نیز نک :
ذبیح، 93-102؛ زیرکزاده، 133-134؛ نجاتی، مصدق...، 438-445؛ برای تفصیل بیشتر
دربارۀ رویداد 30 تیر، نک : شاکری، 4).
همزمان با وقایع 30 تیر، تصمیم دادگاه بینالمللی لاهه اعلام شد. 9 تن از قضات
دادگاه به سود ایران و 5 تن به سود انگلستان رأی دادند. این پیروزی بزرگ، همراه با
شکست توطئهها برای برکناری مصدق و بیرون راندن جبهه از صحنه، جنبش ملی را به نقطۀ
اوج خود رساند (برای جزئیات، نک : اطلاعات، شم 7862 (29 تیر 1331)، ص 1، 8، شم
7863 (اول مرداد 1331)، ص 1، 4-5، 8).
5. از 30 تیر 1331 تا 28 مرداد 1332: پس از این اوج سیاسی، به تدریج در میان صفوف
نیروهای ملی شکاف و تفرقه افتاد و مخالفان مصدق و جبهه متشکل شدند و نطفۀ اقدامات
قهرآمیز برای سرنگونی حکومت ملی بسته شد. شاید به تعبیری بتوان گفت که چون جبهه،
پشتیبان اصلی مصدق، از 30 تیر به بعد در سازماندهی مقابله با نیروهای مخالف غافل یا
عاجز ماند و روند قدرت گرفتن مخالفان شدت یافت، 30 تیر عملاً پایان دورۀ حدوداً 3
سالۀ درخشان جبهه است، زیرا پس از آن تا انقلاب 1357 و رویدادهای پس از آن، تاریخ
جبهه، تاریخ شکستهای پیاپی است، هرچند که شکستها از ارزش مبارزات نمیکاهد و در
دورههای کوتاهی هم جبهه به عنوان تشکیلاتی بهرهمند از نفوذ در میان مردم، به صحنه
آمد و در سیر رویدادها تأثیر گذاشت. قدر مسلم آنکه جز در 3 سالی که یاد شد، ابتکار
عمل سیاسی دیگر با جبهه نبود، یا به تعبیری دیگر، صفی که از مخالفان داخلی و خارجی
بسته شد، قدرتش به مراتب بیش از صف نیروهای ملیگرا به رهبری جبهه بود و جبهه با آن
شکل از تشکل و مشی سیاسی، توانایی رویارویی با توطئهها و اقدامات تا بدان حد
گستردۀ مخالفان را نداشت (نک : دنبالۀ مقاله). رویارویی با چنان مخالفانی،
پشتیبانی عظیم نیروهای مردمی را ایجاب میکرد و جبهه فقط میتوانست بخشی از نیروها
را به سمت خود جلب کند.
نیروهای مخالف به دو صورت آشکار و پنهان به فعالیت پرداختند. طرح انتقادها در جراید
یا در جلسات مجلس و حمله به رهبر جبهۀ ملی، لایۀ آشکار مخالفتها بود، اما افسران
نظامی به رهبری سرلشگر فضلالله زاهدی و چند تن دیگر از امیران ارتش متشکل شدند و
کمیتهای به نام نجات وطن تشکیل دادند که به صورت سری فعالیت میکرد و اقدامات
نظامی در سر داشت (روحانی، 320-321). شاه هم که سیاستهای انگلستان، آمریکا و همپیمانان
آنها را برضد فضای سیاسی حاکم بر ایران میدید، از جناح مخالف، و البته در خفا،
حمایت میکرد (سنجابی، 142-143). به رغم کوششهایی که برای اجرای پارهای اصلاحات،
اصلاح قوانین، کمک به روستاها و کشاورزان، ایجاد موازنه میان واردات و صادرات، آن
هم در وضعیت محاصرۀ اقتصادی و فشارهای مالی به ایران به عمل میآمد (همو، 141)،
نزاع بر سر قدرت، همۀ فعالیتهای دیگر را تحتالشعاع قرار داد. جدا شدن آیتالله
کاشانی، حسین مکی، مظفر بقایی و شمار دیگری از رهبرانی که تا 30 تیر همراهان جبهه
بودند، ضربۀ ویرانگری بر وحدت جبهه بود. اقدامات اینان و همراهانشان به آنجا کشید
که چند ماه پس از رویداد 30 تیر، شماری از نمایندگان مجلس که روزی در صف مقدم جنبش
ملی بودند، به جنبش پشت کردند و حتى به رهبر جبهه علناً ناسزا گفتند (شایگان، 1/474
بب ).
رویداد دیگری در 9 اسفند 1331 که با عنوان «توطئۀ نهم اسفند» یا «غائله نهم اسفند»
هم از آن یاد شده است (نجاتی، همان، 517-518) و مصدق و سران وفادار به او و جبهه را
در برابر شاه، درباریان و محافل طرفدار آنها قرار داد، عملاً به قطع شدن تماس
مستقیم میان شاه و مصدق انجامید. در این رویداد که اشخاص و گروههایی مداخله داشتند،
حتى بیم سوء قصد به مصدق نیز در میان بود. این برداشت نیز وجود دارد که مصدق تصادفاً
از این ماجرا جان سالم به در برد و توانست پس از دیدار با شاه از دربار بگریزد (برای
جزئیات بیشتر، نک : مصدق، غلامحسین، 65-69، او پسر دکتر محمد مصدق و در آن روز
شاهد عینی بخشی از ماجرا بود و همچنین بخش دیگری از ماجرا را از زبان پدرش نقل کرده
است).
رویداد 9 اسفند، آشکارترین اقدام دربار و وابستگان آن بر ضد رأس جبهه از زمان ورود
آن به صحنۀ سیاسی، و نشانۀ آشکاری از قدرت گرفتن و جسارت یافتن آنها بود. از آن روز
موافقان و مخالفان به اعتراض و تظاهرات دست زدند و اوضاع کشور تا چند روز ملتهب بود.
به منزل شخصی نخست وزیر حمله شد و چند روز بعد در واکنشی، شماری از امرای ارتش و
افسران بازنشسته بازداشت شدند ( اطلاعات، شم 8038-8041، 9 - 12 اسفند 1331، ص 1، 4
7، 8). این رویداد هشدار دهنده در تشکیلات و سازماندهی جبهه پیامدی نداشت و
رویدادهای بعدی نشان داد که جبهه خود را برای مقابله با حوادثی که در حال گسترش و
عمیق شدن بود، آماده نکرده بود.
اقدام دیگر، در 31 فروردین 1332 روی داد و سرتیپ محمود افشارطوس (نک : دانا،
افشارطوس)، رئیس شهربانی، ربوده شد و چند روز بعد جنازۀ او را در اطراف تهران کشف
کردند ( اطلاعات، شم 8074-8082، اول ـ 12 اردیبهشت 1332، ص 1، 4، 8، 10). قتل فجیع
افشار طوس، بالاترین مقام حافظ امنیت جامعه، حملۀ مستقیم به احساس ایمنی جامعه و
ایجاد اضطراب عمومی بود. این رویداد، دولت را ضعیفتر از آن نشان میداد که بتواند
از حریم امنیت مردم دفاع کند.
چند روز پس از این واقعه، وکلای موافق و مخالف در مجلس به جان هم افتادند و مجلس
تعطیل شد. چند برخورد هتاکانۀ دیگر هم در مجلس روی داد (شایگان، 1/524) که این هم
به سهم خود نشانۀ نگرانکنندهای بود. فراکسیون نهضت ملی در مجلس به این نتیجه رسید
که همکاری دولت با مجلسی که در برابر دولت ملی ایستاده بود، امکانپذیر نیست. از
این رو، مصدق تصمیم به انحلال مجلس گرفت. کریم سنجابی مدعی است (ص 151) که خطرهای
تعطیل کردن مجلس را به مصدق یادآور شده بود. با این حال، مصدق برای انحلال مجلس، در
19 مرداد 1332 به همهپرسی متوسل شد. همهپرسی در برخی از شهرها با واکنشهای
خشونتآمیز همراه بود («مراجعه به آراء...»، 1، 4؛ «بعد از خاتمه...»، ص 1، 4).
انحلال مجلس، عملاً راه برکنارکردن مصدق را مستقیماً از سوی شاه باز کرد. شاه در 22
مرداد فرمان عزل مصدق از نخست وزیری و نصب سرلشکر فضلالله زاهدی به جای او را امضا
کرد ( گاهنامه، 1/733). کشاکش میان مصدق و همکاران نزدیک او و سران جبهۀ ملی با شاه
و اطرافیانش 6 روز ادامه داشت و بسیاری از شهرهای کشور دستخوش ناآرامی و زد و
خوردهای خشونتآمیز شد و پس از گریختن شاه از کشور، در پی بازداشت شماری از
فرماندهان نظامی به اتهام توطئه و کودتا بر ضد حکومت ملی و قانونی، برخوردهای شهری
به اوج خود رسید (نک : باختر امروز، شم 25-27 مرداد؛ اطلاعات، شم 25-27 مرداد
1332). در 28 مرداد 1332، دولت ملی با کودتای نظامی سقوط کرد و دفترهای جبهۀ ملی و
روزنامههای وابسته به آن پس از غارت، به آتش کشیده شد. شماری از رهبران جبهه
دستگیر شدند و عمر یکی از بزرگترین ائتلافهای سیاسی به پایان رسید ( گذشته...،
619-620؛ سلامتی، 44 بب ). حمله به گروههای سیاسی دیگر هم آغاز شد و در 3 شهریور
1332با هجوم نیروهای نظامی و امنیتی به حزب توده، دو شبکۀ آن کشف شد ( گاهنامه،
1/744). جبهه که ظاهراً خود را برای دفاع در برابر حملات نظامی و تا این حد گسترده
آماده نکرده بود، یارای مقابله با نظامیان به قدرت رسیده را نداشت (برای اطلاعات
بیشتر دربارۀ کودتا، نک : اسرار کودتا، 29 بب ؛ عِلْم، فصل 20-22؛ کاتوزیان،
177-193؛ گازیوروسکی، 57-84).
6. نهضت مقاومت ملی (1332-1339ش): پس از کودتا، رابطۀ میان رهبری و اعضای جبهه قطع
شد و حزبها و گروههایی که ائتلاف ملی را تشکیل میدادند و تا آن زمان از جبهه جدا
نشده بودند، مانند حزب ایران که ستون اصلی جبهه را تشکیل میداد، نیروی سوم و حزب
ملت ایران، خود تحت تعقیب قرار گرفتند و توانایی فعالیت مؤثری بر ضد حکومت نظامی را
نداشتند. سید حسین فاطمی، وزیر خارجۀ کابینۀ مصدق، از رهبران برجستۀ جبهه ملی و
مدیر روزنامۀ باختر امروز، سخنگوی جبهه، اعدام شد و شماری از رهبران جبهه به حبسهای
بلندمدت و کوتاه مدت محکوم شدند (آبراهامیان، 252). رهبران جبهه پس از سپری شدن
دوران زندان و آرام شدن اوضاع سیاسی، مسیرهای مختلفی را دنبال کردند: شماری به رهبر
و هدفهای جبهه وفادار ماندند و در تیرماه 1339 که فضای سیاسی کشور قدری باز شد (نک
: دنبالۀ مقاله) بار دیگر به صحنه آمدند. دکتر سید علی شایگان، از رهبران برجستۀ
جبهه به خارج از کشور مهاجرت کرد و شاخۀ خارج جبهۀ ملی را در آمریکا بنیان نهاد
(شایگان، 2/115 بب ). شماری دیگر از سیاست کناره گرفتند یا خود را با مشی سیاسی
حاکم وفق دادند. شمار اندکی هم به مبارزه روی آوردند و کوشیدند هدفهای جبهه را زنده
نگاه دارند و دنبال کنند.
جبهۀ ملی به گونهای شکل گرفته بود که بدون مصدق، نمیتوانست کارآمد باشد، به ویژه
در اوضاع و احوال پس از کودتا که تشکیلات آن از هم گسیخت، منابع مالی از میان رفت،
روابط و مناسبات قطع شد و رهبران آن پراکنده شدند. هیچیک از کسانی که دستگیر یا
مخفی نشده بودند، نمیتوانستند بر مسند رهبری جبهه در جای مصدق بنشینند. پس از
کودتای 28 مرداد، افرادی از احزاب ایران، ملت ایران، مردم ایران، نیروی سوم،
دانشگاهیان و بازاریان نخستین هستۀ مقاومت را تشکیل دادند (کریمی مله، 36-38). در
اعلامیهای با امضای کمیتۀ مخفی نهضت مقاومت که در شهریور 1332 انتشار یافت،3 اصل
به عنوان خط مشی کمیته یاد شده بود: 1. ادامۀ نهضت ملی و اعادۀ استقلال و حکومت
ملی؛ 2. مبارزه برضد هر گونه استعمار خارجی، اعم از سرخ و سیاه؛ 3. مبارزه بر ضد
حکومتهای دستنشاندۀ خارجی و عمال فساد. ظاهراً این هسته به دعوت آیتالله سید رضا
زنجانی تشکیل گردید و نام «نهضت مقاومت ملی» به پیشنهاد شاپور بختیار و با خاطرۀ
جنبش مقاومت فرانسه بر ضد اشغالگران آلمانی در جریان جنگ جهانی دوم، برگزیده شد
(بازرگان، 307).
هستۀ نهضت با نقد عملکرد جبهه و ناتوانی آن در بسیج مردم و مقابله با کودتا، کوشش
کرد از خطاهای گذشته بپرهیزد. البته اقداماتی که نهضت مقاومت به آن دست میزد، به
طبع از سنخ اقدامات واکنشی بود؛ زیرا ابتکار عمل به دست دولت نظامی افتاده بود و
نهضت میخواست نیروهای پراکنده را گردآوری و سازماندهی کند و با تبلیغات رژیم به
مبارزه بپردازد (برای جزئیات بیشتر، نک : همو، 308-309؛ بختیار، خاطرات، 44-45؛
یکرنگی، 94-95). اما احزابی که پایههای اصلی جبهۀ ملی را تشکیل میدادند، پس از
مدتی به عللی، از جمله فشارها و محدودیتهای دولت نظامی و اختلاف نظر میان خود، با
نهضت همکاری نکردند. به رغم اینها، نهضت توانست با همکاری شماری از بازاریان و
دانشگاهیان، در همان ماههای نخست پس از کودتای نظامی، تظاهراتی را سازمان دهد که
مؤثرتر از همه تظاهرات 16 آذر 1332 در آستانۀ ورود ریچارد نیکسن، معاون رئیس جمهور
آمریکا به ایران بود که به کشتهشدن 3 تن از دانشجویان دانشگاه تهران انجامید
(«حادثۀ دانشگاه»، 1، 10).
نهضت مقاومت در جریان انتخابات دورۀ هجدهم مجلس شورای ملی، شماری از افراد موجه را
نامزد نمایندگی کرد و طی اعلامیههایی از مردم خواست به نامزدهای نهضت رأی بدهند
(موحد، 3/159). نهضت نشریههایی را هم مخفیانه انتشار میداد: راه مصدق، نهضت مصدق،
مکتب مصدق و خوزستان مصدق. این نشریهها پنهانی و با وسایل ابتدایی که در اختیار
نهضت بود، چاپ و پخش میشد (بازرگان، 310؛ حجازی، 206 بب ).
نهضت مقاومت، بر پایۀ تقسیمبندی غلامرضا نجاتی، 3 دورۀ اصلی فعالیت داشته است: 1.
پس از کودتا تا پایان 1333ش؛ 2. از فروردین 1334 تا شهریور 1336؛ 3. از شهریور 1336
تا تیر ماه 1339 مقارن با تشکیل جبهۀ ملی دوم ( تاریخ سیاسی...، 1/127). در تقسیم
بندی او، دورۀ نخست صرف تشکل، سازماندهی، آموزش و آغاز فعالیتهای اعتراضی شد. دورۀ
دوم، سختترین دورۀ فعالیت نهضت بود، زیرا رژیمِ مستقر و تقویت شده و مطلع از
فعالیتهای نهضت، هجوم آورد و شماری از رهبران و فعالان سرشناس نهضت را دستگیر کرد.
شمار اعضای شورای مرکزی نهضت از 15 تن به 8 تن کاهش یافت، روابط رهبران با اعضای
فعال نهضت گسیخت، و کار به جایی کشید که برای پخش کردن اعلامیه، نیرویی وجود نداشت
و دو تن از اعضای شورای مرکزی نهضت از فرط ناچاری خود به این کار دست زدند که عمل
آنها با اصول فعالیتهای سیاسی مخفی مغایر بود (نک : همانجا؛ برزین، 110-111). در
دورۀ سوم، تشکیلات نهضت از میان رفته بود و در واقع اعضا و هواداران نهضت به صورت
پراکنده و به مناسبتهای مختلف فقط میتوانستند اعلامیهای پخش کنند (نجاتی،
همانجا). در واقع فعالیتها بیشتر واکنشی و ضد تبلیغات رژیم بود. این دوره از فعالیت
نهضت مصادف با نخست وزیری منوچهر اقبال (فروردین 1336-شهریور 1339) بود که به سبب
سوء مدیریت، کشور را به سمت بحران برد و زمینه را برای ایجاد تنشهای سیاسی تازه
آماده کرد (برای تفصیل بیشتر دربارۀ این دوره، نک : نیرومند، 110 ff.).
نهضت مقاومت در یکی از سختترین شرایط سیاسی در تاریخ معاصر ایران، شکل گرفت و به
سختی به فعالیت مخفی خود ادامه داد. پس از تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور
(ساواک) در 1335ش، فعالیتهای اطلاعاتی و امنیتی در این سازمان متمرکز شد و تجربۀ
واحدهای اطلاعاتی دیگر به آن سازمان انتقال یافت. همچنین از مشورتهای سازمانهای
اطلاعاتی و مستشاران امنیتی خارجی برخوردار شد، و به ویژه پس از کشف سازمان نظامی
حزب تودۀ ایران و متلاشی شدن تشکیلات نظامی و مخفی این حزب در 1334ش و سرکوبی خشن
نیروهای چپگرا، تمرکز فعالیتهای اطلاعاتی بر متلاشی کردن آخرین هستههای مقاومت و
تشکیلات نهضت مقاومت ملی قرار گرفت و از این رو بود که عرصۀ فعالیت از 1334ش بر
نهضت تنگ شد و تتمۀ قوای آن طی چند سال به تحلیل رفت (برای تفصیل بیشتر، نک :
شاهدی، فصل 5 و 6، نیز ص 284-285؛ صفحاتی از تاریخ...،جم ؛ نجاری راد، 45-51).
7. جبهۀ ملی دوم: شاه پس از آنکه دولت نظامی زاهدی پایههای قدرت او را استحکام
بخشید، وی را برکنار، و قدرت سیاسی را در دست خود متمرکز کرد. حکومت ناتوان حسین
علا (1334-1336ش) و حکومت ناکارآمد و همراه با فساد منوچهر اقبال (1336-1339ش) و
حکومت کوتاه مدت و گرفتار بحران جعفر شریف امامی (1339-1340ش)، در دورهای که تنش
جهانی جنگ سرد و خطر گسترش نفوذ اتحاد شوروی و اشاعۀ جنبشهای مسلحانۀ چپگرا و وقوع
کودتای نظامی آن را تهدید میکرد، مقامات آمریکایی را در خصوص اوضاع ایران به شدت
نگران کرد و آنها را به ایجاد تغییری در فضا و روش سیاسی در ایرانِ پس از کودتا
واداشت. دموکراتها که با انتخاب شدن جان کندی به ریاست جمهوری آمریکا، سرکار آمدند،
از سیاستی متفاوت با مشی جمهوریخواهان پیروی میکردند و خواهان اصلاحاتی در ساختار
حکومتی ایران بودند. گفته شده است که مقامات آمریکایی چندبار دربارۀ اوضاع داخلی
ایران به شاه پیام و هشدار دادند. ظاهراً لحن پیامها هم هر بار نسبت به پیش تندتر
میشد، تا آنجا که در زمستان 1339ش که شاه به سوئیس رفته بود، در آنجا به او گفتند
که اگر با خواست دولت جدید آمریکا موافقت نکند، سلطنتش با خطر سقوط رو به رو خواهد
شد (آموزگار، 490-491).
نیروهای سیاسی سرکوب شده در ایران، از جمله جبهۀ ملی که حدود 7 سال سختترین دورۀ
اختناق را سپری کرده، و مراقب تحول اوضاع بودند، جانی گرفتند و تحرکاتی آغاز کردند.
در منزل شماری از رهبران پیشین جبهۀ ملی جلساتی برگذار شد و زمینههای آغاز فعالیت
مجدد و چگونگی شروع کار مورد بحث و بررسی قرار گرفت (سنجابی، 225-227). در تیرماه
1339 جمعی از سران و فعالان پیشین جبهۀ ملی برای بحث دربارۀ اوضاع جدید گرد آمدند و
بر سر آغاز فعالیت جبهه توافق کردند و تشکیلات خود را به پیشنهاد کریم سنجابی برای
این دوره، «جبهۀ ملی دوم» نام دادند. شورای عالی جبهۀ ملی دوم از این افراد تشکیل
شد: 1. عبدالعلی ادیب برومند، 2. عبدالحسین اردلان، 3. محمدرضا اقبال، 4. نصرتالله
امینی، 5. مهدی بازرگان، 6. شاپور بختیار، 7. سیدباقر جلالی موسوی، 8. سید
ضیاءالدین حاج سیدجوادی، 9. مسعود حجازی،10. جهانگیر حقشناس، 11. عبدالحسین
خلیلی، 12 محمود خُنجی، 13. یدالله سحابی، 14. کریم سنجابی، 15. اللٰهیار صالح،16.
غلامحسین صدیقی، 17. سعید فاطمی، 18. حاج حسن قاسمیه، 19. باقر کاظمی، 20. ابراهیم
کریم آبادی، 21. محمدعلی کشاورز (نجاتی، تاریخ سیاسی، 1/146). سپس به تدریج بر شمار
اعضای این جبهه افزوده شد.
با توجه به انتخابات پیشرو که دولت وعده داده بود آزادی آن را تأمین کند، جبهۀ دوم
بر آن شد که وارد فعالیت شود و نامزد معرفی کند. در 30 تیر 1339، مقارن با روزی که
برای جبهه نوعی جنبۀ اسطورهای دارد، اعلامیۀ تشکیل جبهۀ ملی دوم به طرزی گسترده
انتشار یافت (بازرگان، 346-347؛ نجاری راد، 130). چند روز بعد چند تن به نمایندگی
از سوی جبهه با وزیر کشور دیدار کردند و از او خواستند که به جبهه اجازه داده شود
تا نامزدهای خود را برای انتخابات معرفی کند. دولت به رغم وعدۀ آزادی که پیشتر
داده بود، این اجازه را به جبهه نداد و از این رو، جبهه که این بار و به رغم جبهۀ
ملی اول به تشکیلات و سازماندهی خود توجه کرده، و با آرایش تازه و حسابشدهای به
صحنۀ فعالیت آمده بود، گامهای دیگری برداشت که نشاندهندۀ گسترش دامنۀ نفوذ آن به
ویژه در میان بازاریان و دانشجویان بود. تظاهرات دانشجویان و دانشآموزان پس از
سالها اختناق و سکوت و تحرکات تازه در بازار، نشانههایی از سازماندهی جدید جبهه
بود (سنجابی، 225 بب ؛ بازرگان، 347-349).
در بهمن ماه 1339، 14 تن از سران جبهه در اعتراض به روند انتخابات در مجلس سنا
متحصن شدند، اما تحصن آنها که 5 هفته طول کشید و دیدارها و مذاکراتشان با تنی چند
از رجال سیاسی، از جمله سید حسن تقیزاده که روزگاری از انقلابگران مشروطهخواه و
از مدافعان آزادی بود، به نتیجهای نرسید (برای تفصیل ماجرا، نک : ادیب برومند،
55-56) و در نتیجه جوانان طرفدار جبهه به اقدامات تندروانهای روی آوردند که
تظاهرات خیابانی، تعطیل کردن کلاسهای درس، و آتش زدن خودروی منوچهر اقبال در محوطۀ
دانشگاه تهران، از آن جمله بود (همو، 56؛ عاقلی، 2/118).
به رغم این برخوردها، جبهه به آرامی به سازماندهی، انتشار نشریه، یافتن جایی مناسب
برای تجمع، باشگاهی برای دیدارها و سخنرانیها و فعالیتهای آموزشگاهی و حزبی مشغول
بود. در عین حال ملاقاتهایی میان برخی از رهبران جبهه با سران رژیم صورت گرفت. کریم
سنجابی به ملاقات خود با سپهبد هدایت (بعداً: ارتشبد) و نیز به ملاقات خلیل ملکی با
شاه اشاره کرده است (ص 227-228). اساسنامۀ جدید جبهه که در آذر ـ دی 1339 به تصویب
شورای مرکزی جبهۀ دوم رسید و با امضای باقرکاظمی، رئیس این شورا انتشار یافت، در 8
فصل و 35 ماده تنظیم شده بود و انعطاف مواد آن به گونهای بود که راه را برای
همکاریهای گستردۀ نیروهای ملیگرا باز میگذاشت. هدفهای اصلی جبهه احیای حقوق و
آزادیهای فردی و اجتماعی بر پایۀ قانون اساسی ایران و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، دفاع
از آزادی انتخابات، طرفداری از سیاست خارجی مستقل و مخالفت با سیاستهای استعماری
بود، تشکیلات جبهه در کنگره، شورای مرکزی، هیئت اجرایی مرکزی، سازمانهای شهرستانها
و حوزهها و سازمانهای صنفی خلاصه میشد، و راه برای عضویت حزبها، جمعیتها،
اتحادیهها و نیز افراد (به رغم جبهۀ اول که افراد نمیتوانستند در جبهه عضو شوند)
باز بود (نک : جبهۀ ملی ایران، 2-16). واژۀ «ایران» که در اساسنامۀ جبهۀ اول به
کار نرفته بود، در اساسنامۀ جدید به کار رفت و بعداً نیز کاربرد آن به دنبال «جبهۀ
ملی» متداول شد. در اوضاع و احوالی که احزاب سیاسی از سالها پیش فعالیت نداشتند و
کار سیاسی علنی ممنوع یا تعطیل شده بود، جبهۀ دوم را افرادی سرشناس تشکیل دادند که
پیشتر به سازمانهای مختلف تعلق داشتند. از اینرو، ترکیب نخستین تشکیلات جبهه نه
بر پایۀ تناسب میان سازمانها، بلکه به اعتبار شخصیتها و آوازۀ سیاسیشان بود
(سنجابی، 226).
بحران سیاسی در دورۀ حکومت ناتوان شریف امامی شدت گرفت. مجلس بیستم پس از 13 ماه
فترت و با انواع تخلفهای انتخاباتی در 11 اسفند 1339 آغاز به کار کرد. تنها
نمایندهای که از جبهۀ ملی به مجلس راه یافت، اللٰهیار صالح از کاشان بود که نظام
تحمل این یک نفر راه هم نداشت. مجلسْ پذیرفتۀ مردم نبود و اعتراضهای بسیاری بر ضد
آن برخاسته بود. در
12 اردیبهشت 1340، معلمان تهران در اعتراض به پایین بودن حقوق خود دست به اعتصاب
عمومی زدند و کلاسها را تعطیل کردند و در مقام اعتراض در میدان بهارستان در برابر
مجلس جمع شدند. بر اثر سوء تدبیر دولت یا نیروهای انتظامی، کار به درگیری کشید و
یکی از معلمان با گلولۀ پلیس کشته شد. این رویداد ناگوار، اعتصابِ در آغاز سادۀ
معلمان تهران را به اعتراضی عمومی تبدیل کرد و بیم آن میرفت که دامنۀ آن گسترده
شود. در جلسهای پر تنش در مجلس شورای ملی، شریف امامی با پرخاش شماری از نمایندگان
رو به رو شد و به حالت قهر از مجلس بیرون آمد و استعفا کرد و علی امینی (نخست
وزیری: اردیبهشت 1340 ـ تیر ماه 1341) مأمور تشکیل کابینه شد و اعضای حکومت خود را
در 19 اردیبهشت معرفی کرد (شریف امامی، 238-241؛ امینی، 107-108).
پس از مدتها انتظار برای تغییر اوضاع، حکومت علی امینی که از پشتیبانی دموکراتهای
آمریکا برخوردار بود، نشانههایی از تغییر مشی حکومت را بروز، و آزادی بیان و
فعالیت سیاسی را وعده داد. پس از حدود 8 سال اختناق و سرکوب، شماری از سازمانهای
سیاسی که نیرویی و مجالی برای فعالیت داشتند، از جمله جبهۀ ملی ایران، نفسی تازه
کردند.
تنها دو هفته از آغاز حکومت علی امینی گذشته بود که جبهه، مردم را به اجتماعی در
بعدازظهر پنجشنبه 28 اردیبهشت 1340 در اراضی جلالیۀ تهران (محل کنونی پارک لاله)
دعوت کرد. این اجتماع با حضور دهها هزار تن و به صورت مسالمتآمیز برگذار شد. این
رویداد، نخستین تظاهرات سیاسی گسترده پس از 1332ش بود و نظیر آن جز در اجتماعات
عظیم به مناسبت مرگ نامنتظر غلامرضا تختی در 1345ش، تا تجمعهای اعتراضی 1356ش در
آستانۀ انقلاب، دیگر تکرار نشد. جبهه در آن تظاهرات، نفوذ و محبوبیت خود را در میان
مردم به نمایش گذاشت و عملاً قدرتنمایی کرد. رفتارشناسی آن در این ماجرا این تصور
را القا میکند که رهبران جبهه گمان میکردند که با توجه به تحولات اوضاع، فصل
تازهای در حیات سیاسی آغاز، و موجباتی برای انتقال قدرت به آنان فراهم شده است.
اما به نظر میرسد که این تظاهرات عظیم، شاه و امینی را ترساند و سبب شد که پس از
آن در بازکردن فضای سیاسی با احتیاط بیشتری عمل کنند (نک : آذرنگ، «علی امینی...»،
157-160).
امینی بر آن بود که به سلسله اصلاحاتی دست بزند و برای محقق ساختن این هدف به
همکاری نیروهای سیاسی نیاز داشت که متنفذترین آنها در آن زمان، جبهۀ ملی بود. چند
دیدار میان او و سران جبهه در نقاط مختلفی در تهران صورت گرفت. گزارشهایی از این
دیدارها در نوشتههای سرانی از جبهه آمده است که به نظر میرسد یادداشتهای مهدی
بازرگان در اینباره از همه مفصلتر و دقیقتر است (نک : ص 350-365). احمد فرهاد،
رئیس وقت دانشگاه تهران که دخترش عروس امینی بود، برای این دیدارها وساطت کرد و از
جمله در جلسهای که در منزل او تشکیل شد، کوشید که امینی و سران جبهه به توافقی دست
یابند (همو، 357)، اما دیدارها و این کوششها به نتیجه نرسید و پس از اعتصاب
دانشجویان دانشگاه تهران در بهمن ماه 1340 که به حملۀ وحشیانه و از حیث خشونت
بیسابقۀ کماندوهای نظامی به دانشگاه تهران انجامید (علوی، 293)؛ حملهای که
نیروهای وابسته به دربار و مقامات امنیتی و نظامی آن را حساب شده تدارک دیده بودند،
امینی و جبهه را رو در روی هم قرار داد، هر دو را به سود شاه و نیروهای وابسته به
او تضعیف کرد، هر دو را از صحنۀ سیاسی بیرون راند و فرصتی را که پس از سالها خاموشی
برای فعالیت مجدد جبهه پیش آمده بود، از آن سلب کرد (نک : ملکی، 141-144؛ بازرگان،
359-362؛ برای جزئیات بیشتر وقایع دانشگاه در بهمن 1340، نک : بیات، 45-55).
رویداد ناگوار دانشگاه، بحثهای گستردهای را در نقد عملکرد جبهه برانگیخت. با توجه
به تاریخ جبهه باید گفت که در 1340ش جبهه پس از سالها دوری از صحنۀ سیاسی، به
موقعیت بیسابقهای دست یافته بود، اما این موقعیت به هر دلیلی از دست رفت، امینی
سقوط کرد، شاه بیش از پیش قدرت گرفت، نیروهای سیاسیِ جان گرفته بار دیگر سرکوب شدند
و فضای مختنقتر از پیش تا آستانۀ انقلاب 1357ش ادامه یافت. در این تغییر موقعیت،
جبهۀ ملی و علی امینی تا چه حد اشتباه محاسبۀ سیاسی کرده بودند، از نکاتی است که
حتى هنوز هم بحث دربارۀ آن به نتیجهای قطعی نرسیده است (نک : آذرنگ، همان،
174-181).
شاه با دموکراتهای آمریکا به توافق رسید و علی امینی در تیرماه 1341 جای خود را به
اسدالله علم (نخستوزیری، تیر 1341- اسفند 1342)، سیاستمدار فرمانبردار و معتمد
شاه داد. شاه ابتکار برنامۀ اصلاحات را خود به دست گرفته بود و پیش میبرد. علم به
دستور یا با نظر شاه، با اللٰهیار صالح که در آن زمان رهبری جبهۀ ملی را در دست
داشت، تماس گرفت و در دیدارهایی دربارۀ همکاری جبهه و دولت و امتیازاتی که دولت
حاضر بود به جبهه واگذار کند، صحبت کرد. مهدی آذر گزارش این دیدارها را آورده است
(نک : سراسر مقاله). صالح پیشنهادهای علم را در شورای جبهه مطرح ساخت و شورا
همکاری جبهه را با دولت به تحقق یافتن 3 شرط اصلی موکول کرد: 1. اجرای کامل قانون
اساسی، 2. آزادی انتخابات در سراسر کشور، 3. مداخله نکردن شاه در اموری که مطابق
قانون اساسی جزو وظایف شاه نیست. شرایط پذیرفته نشد و مذاکرات قطع گردید (همو،
71-72). جبهه در آذر ماه 1341 ماجرای مذاکرات را به اطلاع مردم رساند، اما درون
جبهه عدهای موافق همکاری با دولت بودند و در نتیجه اختلاف درونی جبهۀ ملی دوم
تشدید شد (همو، 72).
جبهۀ ملی دوم نخستین کنگرۀ خود را در فضایی پر تنش در دی ماه 1341 برپا کرد. دربارۀ
این کنگره، روایتهای منتشر شده به قلم سران جبهه که در آن کنگره شرکت داشتند،
متناقض است. شماری آن کنگره را ستودهاند و بعضی آن را نکوهیدهاند. کنگرۀ جبهه با
حدود 170 نماینده از سازمان مرکزی و تشکیلات شهرستانهای جبهه برگذار شد. کریم
سنجابی مدعی است که کنگرۀ جبهۀ ملی دوم بسیار با شکوه، مؤثر و موفق برگذار شده است
(ص 248-249). احمد زیرک زاده که در نوشتهاش با نظر بسیار مساعد به سنجابی و
فعالیتهایش پرداخته، نظری کاملاً مخالف سنجابی ارائه کرده است (ص 234-235) و پرویز
ورجاوند که بعدها از رهبران اصلی جبهه شد، میگوید کنگره از همان روز اول بر سر
ماجرای حمله به دانشگاه در بهمن 1340، متشنج شد تا جایی که شماری از شرکتکنندگان
میخواستند کنگره را ترک بگویند (سرود رهایی...، 540). با این حال و به رغم بحث و
گفت و گوهای تند، کنگره توانست در باب سازماندهی جبهه، تقسیم وظایف و مسئولیتها و
صدور قطعنامه تصمیم بگیرد و در منشور کنگره به مسائل مبرم کشور از دیدگاه جبهه
بپردازد (سنجابی، همانجا). اما این کنگره و تصمیمهای آن، با دورۀ سیاسی حساسی مقارن
شده بود. شاه
علی امینی را از صحنۀ سیاسی بیرون رانده بود، ابتکار برنامۀ اصلاحات را خود به دست
گرفته، و در آستانۀ برگذاری همهپرسی بود که در 6 بهمن 1341 پا گرفت و مهمترین اصل
آن، یعنی اصلاحات ارضی، ناظر به تغییر ساختار اقتصادی ـ اجتماعی کشور بود. هیچ
تشکیلات سیاسی نمیتوانست بدون موضعگیری مشخص در برابر برنامۀ اصلاحات، به مسائل
سیاسی کشور بپردازد. جبهۀ ملی دوم شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» را به میان
آورد و مردم را به تظاهرات فراخواند (همانجا).
جبهه با اصلاحات موافق بود، اما اصلاحات مدنظر آن با اصلاحات شاه یکی نبود و در عین
حال برنامهای تفصیلی و نقد و نظری تحلیلی دربارۀ اصلاحات ارائه نداده بود که جامعه
را به تأمل و انتخاب میان دو برنامۀ اصلاحی فرا بخواند. رژیم که تحرکات اخیر جبهه
را زیر نظر داشت و از طریق مأموران امنیتی و نفوذی، اختلاف درونی جبهه را خوب
میشناخت، پیش از اقدام جبهه، دست به عمل زد و در بهمن 1341، پیش از برگذاری
همهپرسی، شماری از رهبران و فعالان جبهه را دستگیر و زندانی کرد (مهدوی، 2/181؛
نجاتی، تاریخ سیاسی، 1/214). این غافلگیری و دستگیری گسترده، عملاً پایان عمر جبهۀ
ملی دوم بود. چند ماهی نگذشت که قیام 15 خرداد 1342 روی داد. در این زمان، رهبران
جبهه در زندان بودند. این قیام، محاسبات سیاسی را به هم ریخت. قیام به طرز خشونت
باری سرکوب شد و رژیم با دستاویزی جدید، هر مخالفت سیاسی دیگری را هم سرکوب کرد و
روند استبداد و اختناق بیش از گذشته شدت گرفت (برای جزئیات، نک : دانا، پانزده
خرداد، قیام).
قیام 15 خرداد ــ که نخستین تقابل گستردۀ خشونتآمیز میان بخشی از مردم، البته مردم
مذهبی و عمدتاً طرفدار آیتالله سید روحالله خمینی (بعداً: امام خمینی، نک : ه
د، خمینی، امام) پس از کودتای نظامی 1332 بود ــ همۀ نهادهای سیاسی فعال را به
بازاندیشی در مشی مبارزاتی خود بر ضد رژیم واداشت. در عین حال این قیام از حضور
نیرویی عظیم و پر قدرت در معاملات سیاسی جامعۀ پس از اصلاحات ایران خبر میداد که
بسیاری از گروههای سیاسی آن را در محاسبات خود وارد نکرده بودند. در مجموعۀ بحثهایی
که در زندان میان رهبران جبهه بر سر موضعگیری در قبال قیام درگرفت، شماری از آنان
موافق صدور اعلامیه و محکوم کردن کشتار مردم در 15 خرداد بودند. غلامحسین صدیقی،
داریوش فروهر، شاپور بختیار، علی اردلان، اصغر پارسا و چند تن دیگر از جمله موافقان
صدور اعلامیه بودند، و اللٰهیار صالح، کریم سنجابی، احمد زیرکزاده و چند نفر دیگر
در زمرۀ مخالفان صدور اعلامیه بودند (نجاتی، همان، 1/243). این اختلاف نظر شدت گرفت
و موجبات انحلال جبهۀ ملی دوم را تشدید کرد. از دیدگاه طرفداران اقدام مؤثر و
مبارزۀ جدی با رژیم، انفعال جبهه در برابر قیام 15 خرداد، صف نیروهای ملیگرای فارغ
از مذهب و ملیگرایان پایبند به مذهب را از هم جدا میکرد. نهضت آزادی ایران
(تأسیس: 1340ش)، که تنی چند از سران آن سالها از اعضای فعال و از ردههای بالای
جبهه بودند، از ملیگرایان پایبند به مذهب تشکیل میشد (نک : دانا، نهضت آزادی
ایران). از این پس، راه آنان و دیگر ملیگرایان اسلامی از جبهه جدا شد و نقار میان
آنها تا انقلاب 1357ش که ضرورت مبارزه، بسیاری از صفها را، هرچند کوتاهمدت متحد
ساخت، شدت گرفت. نیروهای جوان و تندرو هم در واکنش به مشی حاکم بر جبهه، از آن دور
شدند و به انواع دیگری از مشی سیاسی روی آوردند.
بنبستی که بر اثر شدت عمل حکومت، رهبران جبهه با آن روبهرو شده بودند، انگیزۀ
فعالیت سیاسی را از آنها گرفته بود. اللٰهیار صالح در مقام رئیس هیئت اجرائی جبهۀ
دوم، زمینه را برای فعالیت مساعد نمیدید و رویارویی با رژیم را برای حیات
باقیماندۀ جبهه خطرناک میدانست. او به پیروی از شیوۀ همیشگی خود، یعنی پرهیز از
تندروی یا شدت عمل، سکوت و سیاست صبر و انتظار را مناسب تشخیص داد. دکتر مصدق،
سیاست صبر و انتظار را نپذیرفت و طی نامهای تلویحاً از هیئت اجرایی و شورای جبهه
انتقاد کرد. صالح در اردیبهشت 1343 همراه با عدهای از هیئت اجرایی جبهه استعفا
کردند و به این ترتیب جبهۀ ملی دوم تعطیل شد (برای جزئیات بیشتر، نک : الٰلهیار
صالح...، 64-71، 357-359) و تعطیلی تشکلی میانهرو و ملیگرا عملاً به زیان رژیم
حاکم هم تمام شد.
8. جبهۀ ملی سوم: تحرکات شماری از اعضا و هواداران جبهۀ ملی، بهویژه از میان
دانشجویان و جوانان، اعتراض به سیاست صبر و انتظار و نیز گرایش به فعالیتهایی که
متأثر از مبارزات سیاسی دهۀ 1960م در نقاط مختلف جهان، تندروانهتر میشد، به تشکلی
انجامید که اصطلاحاً به آن جبهۀ ملی سوم میگویند. این تشکل از جناح تندرو جبهه و
در تقابل با جناح میانهرو آن شکل گرفت. هدایتالله متین دفتری، نوۀ دختری دکتر
مصدق، به عنوان نمایندۀ دانشجویان جبهۀ ملی، به صحنه آمد و مسئولیت ارتباط با
گروههای سیاسی را برای تشکیل جبهۀ جدید برعهده گرفت. فعالان با دکتر مصدق مکاتبه
کردند و دیدگاهها و پیشنهادهای خود را با او در میان گذاشتند و موافقت او را با
اساسنامۀ جبهۀ سوم گرفتند (نک : مکاتبات مصدق...، جمـ ). دکتر مصدق هنوز موافق
اصل نخستین در تأسیس جبهۀ ملی بود، یعنی احزاب و جمعیتهای سیاسی متشکل به عضویت
جبهه درآیند، نه افراد (نک : بخش نخست مقاله). بانیان جبهۀ سوم سعی کردند این نظر
مصدق را تأمین کنند و از اینرو، با سازمانهای سیاسی ملیگرا تماس گرفتند و از آنها
برای ورود به جبهۀ جدید دعوت کردند. حزب ملت ایران، حزب مردم ایران، جامعۀ
سوسیالیستها، نهضت آزادی ایران و سازمان دانشجویان جبهۀ ملی، تشکلهایی بودند که در
جبهه وارد شدند. جبهه در تابستان 1344ش رسماً اعلام موجودیت کرد و چند بیانیه
انتشار داد. حکومت که اقدامات جبهه را زیر نظر داشت و مأموران نفوذی آن از محافل و
مجالس جبهه گزارشهای تفصیلی تهیه میکردند، به سرعت و با خشونت واکنش نشان داد و
سران و فعالان جبهۀ ملی سوم را دستگیر کرد و به عمر کوتاه آن پایان داد (شاهدی،
396-397؛ نجاری راد، 133-134). تشکلی که در واکنش به بیعملی و محافظهکاری شکل
گرفته بود، به این ترتیب، از هرگونه عملی باز ماند.
دکتر مصدق در اسفند 1345 درگذشت و الهامبخش معنوی و نقطۀ اتکای عاطفی جبهه هم از
میان رفت. رژیم با پایان دادن به فعالیت جبهۀ سوم و بستن آخرین منفذ بر ملیگرایانی
که به قانون اساسی کشور پایبند بودند و در چارچوب نظام مشروطۀ سلطنتی فعالیت
میکردند و به روشهای مبارزۀ قهرآمیز و خشونتگرا تمایل نداشتند، خود به دست خود،
فعالیتهای مخالفان و دگراندیشان سیاسی را به سمت مبارزات مخفی و اقدامات مسلحانه
سوق داد، فضای سیاسی کشور را بیش از پیش تنگ کرد و رویدادها را به مسیری انداخت که
راهی جز تقابل خشونتآمیز با رژیم، پیش پای نیروهای سیاسی نمیگذاشت. انحلال جبهۀ
ملی سوم، فعالیتهای خارج از کشور جبهه را تشدید میکرد. این فعالیتها، یا بخشی از
آنها، از نظارت دولت خارج بود و از اینرو، گاه دولت را با اقدامات پیشبینی
نشدهای مواجه میساخت و در هر حال به زیان آن تمام میشد.
9. شاخۀ خارج از کشور: پس از کودتای 28 مرداد 1332، دانشجویان ایرانی خارج از کشور
و هوادار جبهۀ ملی، بهویژه در اروپا که شمارشان در آن زمان بیش از دانشجویان
ایرانی مقیم آمریکا بود، با استفاده از آزادی آن جوامع توانستند بر ضد حکومت نظامی
و اقدامات سرکوبگرانۀ دولت ایران، به اعتراضاتی دست بزنند، اما چند سالی طول کشید
تا تشکلهای دانشجویی ایجاد شود. سیدعلی شایگان، پس از آزادی از زندان به فرانسه، و
از آنجا به آمریکا رفت و حضور او به انجمن دانشجویان ایرانی کمک کرد تا به گرد یکی
از یاران نزدیک دکتر محمد مصدق و از بنیادگذاران و رهبران اصلی جبهۀ ملی جمع شوند.
خسرو پارسا، مصطفى چمران، شاهین فاطمی، صادق قطبزاده، محمد نخشب و ابراهیم یزدی که
بعدها هرکدام به سهم خود در عرصۀ فعالیتهای سیاسی شهرت یافتند، و بنی اسعد، پازند،
زعیم و شماری دیگر از جملۀ نخستین کسانی بودند که تشکل جبهه را در آمریکا به وجود
آوردند (شایگان، 2/118). این تشکل، فعالیت خود را با فاصلۀ تقریباً دو سال با جبهۀ
ملی دوم در ایران، آغاز کرد و نخستین همایش خود را در تیر 1341/ ژوئیۀ 1962 در
نیویورک برگذار نمود و اساسنامه و منشور جبهه را در آن همایش به تصویب رساند. شورای
مرکزی جبهه به ریاست سیدعلی شایگان و دبیری ابراهیم یزدی تشکیل گردید، نشریۀ اندیشۀ
جبهه سخنگوی آن شورا شد و فعالیت متشکل رسمی جبهه در آمریکا آغاز گردید ( ایران
آزاد، 2؛ بهرامی، 81-87).
در اروپا حضور برادران قشقایی (ناصر و خسرو)، عاملی برای تشکل نیروهایی از هواداران
جبهه بود. تقریباً همزمان با اواسط فعالیت جبهۀ ملی دوم در ایران و جبهه در
آمریکا، پرویز ورجاوند که در آن زمان در فرانسه دانشجو بود، در راه تشکل هواداران
جبهه کوشید. به یاری اتحادیۀ دانشجویان ایرانی در فرانسه، نخستین کنگرۀ جبهۀ ملی در
اروپا برگذار شد و روزنامۀ ایران آزاد به عنوان سخنگوی جبهه در اروپا انتشار یافت
(ورجاوند، «زندگی سیاسی...»، 4).
پس از سقوط کابینۀ علی امینی در 1341، قیام 15 خرداد 1342 و تشدید سرکوب و اختناق
داخلی، روند خروج دگراندیشان سیاسی از ایران شدت گرفت و در عین حال گرایشهای سیاسی
جبهه در خارج از کشور تندروانهتر شد. همایش دوم جبهه در شهر ماینتس آلمان در
1342ش/1963م واکنشی در تأیید رویداد 15 خرداد بود. دانشجویان فعال جبهۀ ملی متأثر
از رویدادهای سیاسی در الجزایر، چین، کوبا، ویتنام و نیز نقاط دیگر جهان، به تدریج
از دیدگاهها و مواضع سنتی جبهۀ ملی دور شدند و از اقدامات قهرآمیز و مشیهای انقلابی
و نظامی طرفداری کردند (متین، 170-176). در عین حال اختلاف دیدگاه میان طرفداران
جبهه در اروپا و آمریکا موجب شد که مناقشههای تضعیفکنندهای بر سر اینکه کدام
گروه و کدام نشریه سخنگوی اصلی جبهه است، در بگیرد. انتشار روزنامهای با عنوان
باختر امروز (دورۀ دوم)، در اروپا زیر نظر خسرو قشقایی که خود را «ارگان جبهۀ ملی
ایرانیان مقیم خارجه» میخواند، به مناقشهها دامن زد (شایگان، 2/129). در آمریکا
هم اختلاف میان شاخههای میانهروتر و تندروتر جبهه شدت گرفت و جریان دیگری که نخست
گروههای کوچکی درون جبهه تشکیل داد و سپس با اعلام استقلال از جبهه، تشکیلاتی را به
نام جبهۀ ملی ایران در تبعید اعلام کرد، انتشار روزنامهای را از 1344ش/1965م با
نام باختر امروز (دورۀ سوم) آغاز کرد (همو، 2/153). درواقع شکاف در گرایشهای
جناحهای جبهه که به سبب اختناق سیاسی در ایران نمیتوانست خود را آزادانه نشان دهد،
با استفاده از آزادی موجود در جامعههای اروپا و آمریکا، آشکارا بروز میکرد.
تا آغاز تحرکات سیاسی منجر به انقلاب 1357ش، در میان هواداران جبهه در خارج از
کشور، کوششهایی برای ایجاد تشکلهای گسترده، کارآمد و انتشار نشریهای با شمارگان
بسیار صورت گرفت که به نتیجۀ مؤثری نینجامید. البته ساواک با استفاده از انواع
ترفندها مانند نفوذ، تطمیع، تهدید، ایجاد اختلاف و شگردهای دیگر، به اختلافات داخلی
میان اعضای جبهه دامن میزد (بهرامی، 107؛ شاهدی، 517-521). از 1355ش که تحرکات
سیاسی در ایران آغاز، و از 1356ش که بروزهای خارجی آن آشکار شد، ابتکار عمل در جبهۀ
ملی با نیروهای داخلی بود و فعالان خارج از کشور جبهه در بهترین حالت، پشتیبانان
فعالیت آن بودند.
سهم عمده و مؤثر شاخۀ خارج از کشور جبهه در سالهای اختناق و رکود، زنده نگاه داشتن
آرمانها و اندیشههای جبهه، انتشار چند نشریه از جمله ایران آزاد، اندیشۀ جبهه،
خبرنامۀ ملی ایران، شانزده آذر و جز آنها، و انتشار شماری کتاب و جزوه بود که
مخفیانه وارد کشور میشد و در تقویت و تشویق مبارزات ملیگرایانه بر ضد رژیم، مؤثر
واقع میشد. انتشار مطالبی به زبانهای خارجی و مبارزۀ تبلیغاتی با رژیم، تماس با
سازمانهای بینالمللی مدافع حقوق بشر در دفاع از زندانیان سیاسی و خنثى کردن
تبلیغات کاذب رژیم، ایجاد تسهیلاتی در برقراری تماس میان مبارزان سیاسی داخل و خارج
کشور، کمکهای مالی به برخی مبارزان، بازتاب دادن گستردۀ فعالیتهای سیاسی درون ایران
در رسانههای گروهی خارجی، از جملۀ اقدامات تأثیرگذار شاخۀ خارج از کشور جبهه در
دورهای بود که هرگونه فعالیت سیاسی مخالف با هدفهای رژیم، به خشنترین صورت سرکوب
میشد.
مآخذ: آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمۀ کاظم فیروزمند و دیگران،
تهران، 1377ش؛ آذر، مهدی، «به یاد اللٰهیار صالح: مذاکرات صالح و علم»، آینده،
تهران، 1368ش، س 15، شم 1-2؛ آذرنگ، عبدالحسین، «سپهبد حاجعلی رزمآرا، رازی
ناگشوده»، بخارا، تهران، 1382ش، شم 32؛ همو، «علی امینی و ریشههای شکست
اصلاحات»، بخارا، تهران، 1386ش، شم 62؛ آموزگار، جهانگیر، فراز و فرود دودمان
پهلوی، ترجمۀ اردشیر لطفعلیان، تهران، 1375ش؛ ادیب برومند، عبدالعلی، «ماجرای تحصن
سران جبهۀ ملی در مجلس سنا، بهمن 1339»، ایران مهر، تهران، 1382ش، شم 1؛ اسرار
کودتا، ترجمۀ حمید احمدی، تهران،1379ش؛ اطلاعات، تهران، شمارههای مختلف؛ «اعلامیۀ
دربار شاهنشاهی»، باختر امروز، تهران، 1328ش، شم 80؛ الٰلهیار صالح به روایت اسناد
ساواک، تهران، 1383ش؛ امینی، علی، متن کامل خاطرات، تهران، 1383ش؛ ایران آزاد،
اروپا (پاریس)، شم 1-15 نوامبر 1962؛ باختر امروز، تهران، 1328-1332ش؛ بازرگان،
مهدی، خاطرات، تهران، 1375ش؛ «بامداد امروز انتخابات تهران توقیف شد»، باختر امروز،
تهران، 19 آبان 1328، شم 85؛ بختیار، شاپور، خاطرات، تهران، 1380ش؛ همو، یکرنگی،
تهران، 1982م؛ برزین، سعید، زندگینامۀ سیاسی مهندس مهدی بازرگان، تهران، 1374ش؛
«بعد از خاتمۀ رفراندم...»، اطلاعات، تهران، 20 مرداد 1332، شم 8162؛ بهرامی،
روحالله، فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی نخشب به روایت اسناد ساواک، تهران، 1383ش؛
بیات، کاوه، گفتوگو، تهران، پاییز 1383ش؛ «بیانات نخستوزیر»، اطلاعات، تهران، 22
اردیبهشت 1330، شم 7516؛ «بیانیۀ جبهۀ ملی»، باختر امروز، تهران، آبان 1328، شم
77؛ «پیام نخستوزیر ایران»، اطلاعات، تهران، 5 تیر 1330، شم 7552؛ «تشکیل جبهۀ
ملی به پیشوائی دکتر مصدق»، باختر امروز، تهران، 2 آبان 1328، شم 73؛ جبهۀ ملی
ایران شورای مرکزی، اساسنامۀ جبهۀ ملی ایران (جزوه)، تهران، 1339ش؛ جعفریان، رسول،
جریانها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران، تهران، 1383ش؛ «چهل دقیقۀ بعدازظهر امروز
تحصن دربار پایان یافت»، باختر امروز، تهران، 26 مهر 1328، شم 68؛ «حادثۀ
دانشگاه»، اطلاعات، تهران، 17 آذر 1332، شم 8253؛ حجازی، مسعود، رویدادها و داوری،
1329-1339ش، تهران، 1375ش؛ دولتهای ایران، تهران، 1378ش؛ «دیروز و امروز وقایع مهمی
روی داده است»، اطلاعات، تهران، 7 اردیبهشت 1330، شم 7504؛ ذبیح، سپهر، ایران در
دوران مصدق، ترجمۀ محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، 1363ش؛ روحانی، فؤاد، زندگی سیاسی
مصدق، تهران، 1381ش؛ زارعشاهی، احمدعلی، علل تشکیل و انحلال جبهۀ ملی ایران،
تهران، 1380ش؛ زیرکزاده، احمد، خاطرات: پرسشهای بیپاسخ در سالهای استثنایی، به
کوشش ابوالحسن ضیاء ظریفی و خسرو سعیدی، تهران، 1376ش؛ سلامتی، مسعود، آسیبشناسی
تشکیلات احزاب در ایران، تهران، 1385ش؛ سنجابی، کریم، خاطرات سیاسی، تهران، 1381ش؛
شاکری، خسرو، «سخنانی پیرامون سیام تیر 1331»، شرق، تهران، 11 تیر 1386، شم 912؛
شاهدی، مظفر، ساواک: سازمان اطلاعات و امنیت کشور، تهران، 1386ش؛ شایگان، احمد،
سیدعلی شایگان: زندگینامۀ سیاسی، تهران، 1385ش؛ شریف امامی، جعفر، خاطرات، تهران،
1380ش؛ شیفته، نصرالله، زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر محمد مصدق، تهران، 1370ش؛
صفحاتی از تاریخ معاصر ایران، تهران، 1363ش؛ عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران از
مشروطه تا انقلاب، تهران، 1369ش؛ عظیمی، فخرالدین، بحران دموکراسی در ایران، ترجمۀ
عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، تهران، 1372ش؛ عِلْم، مصطفى، نفت: قدرت و اصول،
ترجمۀ غلامحسین صالحیار، تهران، 1371ش؛ علوی، بزرگ، گذشت زمانـه، تهـران، 1385ش؛
عمیدی نوری، ابوالحسن، یادداشتهای یک روزنامهنگار،
به کوشش مختار حدیدی و جلال فرهمند، تهران، 1384ش؛ «قرضۀ ملی تصویب گردید»،
اطلاعات، تهران، 13 مرداد 1330، شم 7584؛ کریمی مله، علی، «تاریخ چهل سالۀ جبهۀ
ملی»، فصلنامۀ 15 خرداد، تهران، 1375ش، س 5، شم 21؛ گاهنامۀ پنجاه سال شاهنشاهی
پهلوی، تهران، 1355ش؛ گذشته، چراغ راه آینده است، تهران، 1361ش؛ متین، افشین،
کنفدراسیون...، تهران، 1378ش؛ «مراجعه به آراء عمومی...»، اطلاعات، تهران، 19 مرداد
1332، شم 8161؛ مصدق، غلامحسین، در کنار پدرم، مصدق، تهران، 1369ش؛ مکاتبات مصدق،
تلاش برای تشکیل جبهۀ ملی سوم، تهران، 1354ش؛ مکی، حسین، خلع ید، تهران، 1360ش؛
ملکی، خلیل، خاطرات سیاسی، تهران، 1360ش؛ موحد، محمدعلی، خواب آشفتۀ نفت، تهران،
1383ش؛ موسوی، محمد، زندگینامۀ آیتالله کاشانی، قم؛ مهدوی، عبدالرضا (هوشنگ)، بر
کشور ما چه گذشت؟، تهران، 1379ش؛ نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج سالۀ
ایران، تهران، 1371ش؛ همو، مصدق، سالهای مبارزه و نفت، تهران، 1377ش؛ نجاری راد،
تقی، ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم پهلوی، تهران، 1378ش؛ ورجاوند، پرویز،
«زندگی سیاسی و علمـی پرویز ورجاوند به قلم خـودش»، شرق، تهران، خـرداد 1386، س 4،
شم 877؛ همو، «سرود رهایی: سیری در رویدادهای نهضت ملی ایران و جبهۀ ملی دوم»،
یادنامۀ دکتر غلامحسین صدیقی، تهران، 1372ش؛ همایون کاتوزیان، محمدعلی، مصدق و
مبارزه برای قدرت در ایران، تهران، 1372ش؛ نیز:
Ashrafi, M., Development and Transformation of Political Parties in Iran
(1941-1975), Claremont Graduate School, 1977; Gasiorowsky, M., U. S. Foreign
Policy and the Shah, Ithaea/ London, 1991; Katouzian, H., Musadiq and the
Struggle for Power in Iran, London, 1999; Nirumand, B., Iran: The New
Imperialism in Action, New York, 1969.
عبدالحسین آذرنگ
بخش دوم:
10. جبهۀ ملی چهارم در انقلاب و پس از انقلاب: در اردیبهشت ماه 1356، نامهای با
امضای کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر، به نمایندگی از سوی جبهۀ ملی، حزب
ایران و حزب ملت ایران خطاب به شاه نوشته شد. در آن نامه از تنگناها و نابسامانی
اوضاع کشور سخن به میان آمده، و همۀ گرفتاریها به حساب شاه گذاشته شده بود. این
نامه بیپاسخ ماند، اما فعالیت سیاسی معترضان به اوضاع ادامه یافت. در تیر ماه
1357، کریم سنجابی برای ایجاد تشکلی تازه، از اعضای پیشین جبهۀ ملی و تنی چند از
شخصیتهای سرشناس ملیگرا دعوت کرد تا شورای جدید جبهۀ ملی را تشکیل دهند. این عده
عبارت بودند از: عباس آ]قا[قلیزاده، عبدالعلی ادیب برومند، عبدالرحمان برومند، علی
اردلان، شاپور بختیار، کاظم حسیبی، حبیبالله ذوالقدر، خسرو سیف، رضا شایان، حسین
شاهحسینی، داریوش فروهر، ابوالفضل قاسمی، ابوالقاسم قندهاریان، ابراهیم
کریمآبادی، قاسم لباسچی، محمود مانیان، اسدالله مبشری و احمد مدنی. دعوت شدگان،
همراه با کریم سنجابی، شورای مرکزی جبهۀ ملی چهارم را تشکیل دادند و به اتفاق آراء
کاظم حسیبی را به ریاست شورا برگزیدند. هیئت اجرائیۀ جبهه، متشکل از شاپور بختیار،
رضاشایان، داریوش فروهر و اسدالله مبشری با رأی اکثریت اعضاء انتخاب، و داریوش
فروهر به عنوان سخنگوی جبهه، و کریم سنجابی به سمت دبیرکل برگزیده شدند. انتخاب
شدگان، به برگذاری جلساتی برای تصمیمگیری دربارۀ نحوۀ مبارزه با حکومت دیکتاتوری
شاه دست زدند و محل مناسبی را هم برای ایجاد باشگاه جبهه، در خیابان سی متری تهران،
روبهروی ستاد ژاندارمری، اجاره کردند. سپس شمسالدین امیرعلایی و مهدی آذر نیز به
عضویت شورای جبهه درآمدند. پس از استقرار در باشگاه و تشکیل منظمتر جلسات، بر شمار
اعضای شورا افزوده شد. اعضای جدید عبارت بودند از: مهرداد ارفعزاده، نصرتالله
امینی، عبدالکریم انواری، ترابعلی براتعلی، مسعود حجازی، مهدی خازنی، عبدالحسین
خلیلی، عبدالحسین دانشپور، حسن شهیدی، غلامحسین صدیقی، سعید فاطمی، هوشنگ کشاورز
صدر، حسن لباسچی، علیاشرف منوچهری، حسن میرمحمد صادقی و پرویز ورجاوند. آخرین
افرادی که در میانۀ سال 1359ش به اعضای شورا افزوده شدند، از این قرار بودند: خانم
فرشید افشار، حسن خرمشاهی، محمود دادبه، محمدرضا عالمزاده، مهدی غضنفری، منوچهر
فرهنگ، باقر قدیری اصلی، هوشنگ کردستانی، ناصر مجللی و مهدی مقدسزاده.
فعالیتهای جبهۀ ملی چهارم از بدو تشکیل تا 25 خرداد 1360 مشتمل بر مشارکت در انقلاب
و همکاری و همگامی با آن بود و در نخستین کابینۀ انقلاب چند وزیر هم از جبهۀ ملی
شرکت داشتند. از اوایل سال 1358ش، جبهه در مواجهه با برخی مسائل، در برابر سیاستهای
حاکم، روش انتقادی در پیش گرفت و تحلیلها و دیدگاههای خود را از طریق نشریۀ پیام
جبهۀ ملی که سخنگوی جبهۀ چهارم بود و نیز بیانیهها و اعلامیهها به اطلاع مردم
میرساند، اما روش آن از هرگونه خشونت یا رویارویی با نظام انقلابی حاکم بری بود.
در خرداد ماه 1360 که موضوع لایحۀ قصاص اسلامی مطرح شد، جبهۀ ملی، مردم را به
گردهمایی در میدان فردوسی تهران دعوت کرد و میخواست در آن اجتماع، اعتراضهای خود
را به لایحۀ قصاص طرح کنند. این تجمع به ظن سوءنیتی از سوی جبهه و قصد آن برای
براندازی حکومت، به سرعت متفرق شد و امامخمینی به ارتداد جبهۀ ملی حکم داد. جبهه
که واجد شخصیت حقوقی است، نه حقیقی، پس از گذشت مدتی و رفع نگرانی امام از بابت آن،
با عبارات تلویحی ایشان از شمول ارتداد خارج شد و اتهاماتی که در آن روزهای بحرانی
متوجه جبهه شده بود، عملاً پیگیری نگردید، اگرچه جبهۀ چهارم هم دیگر به فعالیت
قادر نبود و درواقع تعطیل شده بود. شماری از رهبران جبهه هم دستگیر شده، در زندان
به سر میبردند، اما برخی از اعضا و هواداران جبهه با صدور بیانیههایی به روش دولت
و نحوۀ برخورد آن با رهبران و فعالیتهای جبهه، اعتراض کردند و جلسات و دیدارهای
پنهانی خود را به صورت پراکنده ادامه میدادند. شماری اعلامیۀ تند و انتقادی هم با
امضای تنی چند از شخصیتها و اعضای جبهه و با عنوان «حسن نیت» انتشار یافت که از
موجودیت هستههایی از جبهه و حضور آن در صحنۀ مبارزۀ سیاسی حکایت میکرد.
در تیرماه 1365، پس از اینکه شخصیتهای جبهۀ ملی که زندانی شده بودند، به تدریج آزاد
شدند، گروهی از مسئولان و فعالان جبهۀ ملی ایران که شمارشان به 40 نفر میرسید، در
منزل حسین شاه حسینی جلسه کردند تا دربارۀ نحوۀ ادامۀ فعالیت علنی جبهۀ ملی شور
کنند. از آنجا که کاربرد نام جبهۀ ملی ممکن بود بهانه به دست مخالفان بدهد و نیز
برای جلوگیری از حساسیت بیش از حد، بهتر دیدند که جلسات بدون استفاده از نام جبهۀ
ملی ایران تشکیل شود. در آغاز تصمیم این بود که فقط با توجه به روزهای تاریخی مدنظر
جبهه، مانند 29 خرداد، 30 تیر، 28 مرداد، 19 آبان و 29 اسفند اعلامیه صادر شود و
حرفها در قالب رویدادهای تاریخی زده شود. این پیشنهاد با اکثریت آراء به تصویب رسید
و نخستین اعلامیه به مناسبت بزرگداشت روز قیام ملی 30 تیر 1331 تدوین و صادر شد.
این اعلامیه را 38 تن امضا کردند. مقرر شد جلسات هر 15 روز یکبار تشکیل شود. پس از
آن، جلسات به طور مرتب با حضور 30 تا 54 نفر و بیشتر در خانههای آقایان جمال
درودی، علی شجاع و حسین گلزار تشکیل میشد.
نخستین اعضای این هیئت عبارت بودند از: احمد اخوان آذری، عبدالعلی ادیب برومند، علی
اردلان، امیر ابراهیمی، مرتضى بدیعی، محمدعلی بهنیا، منوچهر بیات، محمد توسلی، حبیب
داوران، جمال درودی، سیفالله رضایی، کورش زعیم، عباس سمیعی، صادق سرفراز، حسین شاه
حسینی، علی شجاع، حسین میرشمس شهشهانی، حسن شهیدی، عبدالحسین صابری، ابوالفضل
صالحیان، احمد عسکری راد، ابراهیم عینکچی، جلال غنیزاده، پرویز فرد عظیمی،
ابوالقاسم فروزان، هرمزان فرهنگ، حسین گلزار مقدم، حسن لباسچی، محمود مانیان،
اسدالله مبشری، ناصر مجللی، محمد ملکخانی، مهدی موبدزاده (فقط جلسۀ اول)،
نظامالدین موحد، حسن میرمحمد صادقی، حاج حسین نایب حسینی، پرویز ورجاوند و محمدحسن
یگانه. بعداً، به تدریج علیاصغر افشار کهن، ابراهیم پاشاپور، کیومرث تات، محمد
محمدی اردهالی، غلامحسین خیر، عباس درگاهی، تقی رمضانی، احمد سپهری، عباسعلی
شهسواری، عباس لطفیپور، امیرناصر مصلحپور، نصرتالله مظلومی، حمید منزه، هادی
مؤتمنی، علیاکبر نوشین و سیروس یحیىزاده به جلسات پیوستند.
این هیئت در 1365ش، تصمیم گرفت منشوری برای خود و فعالیتهایش تدوین کند. در یکی از
نشستها، علی اردلان، جمال درودی، کورش زعیم، حسین شاهحسینی و حسن طالبی مأمور
تدوین منشور موقت شدند. این منشور شامل 3 اصل: «اعتقاد به 5اصول انقلاب 22 بهمن
1357 ملت ایران بر ضد ظلم و استبداد؛ حفظ رژیم جمهوری؛ و حرکت و مبارزۀ علنی بود که
در چارچوب آزادیهای مصرح در قانون اساسی و حقوق بشر» تدوین شد و در جلسۀ بهمن 1365
به تصویب هیئت رسید. در این منشور برنامه بدینشرح برای تحقق آن 3 اصل اعتقادی ذکر
شده بود: الف ـ به دست آوردن آزادیهای مصرح در قوانین مملکت و اعلامیۀ حقوق بشر؛ ب
ـ تبلیغ و تبیین وقایع تاریخی ملی و اسلامی، ترویج فرهنگ ایران، تقویت روح
وطندوستی و احساسات میهنی (از طریق گفتار و نوشتار)؛ ج ـ توجیه و تبیین وقـایع
تـاریخی ملی و میهنی (بـه وسیلۀ نشـریـات)؛ د ـ بـحث دربارۀ مسائل سیاسی و اجتماعی
و مشکلات اقتصادی جامعۀ ایران و یافتن راه حل آنها (به وسیلۀ نوشتار و گفتار)؛ ه
ـ همکاری با جمعیتها و شخصیتهای سیاسی غیروابسته و نیروهای ملی غیروابسته.
از آنجا که برای ارعاب و جلوگیری از فعالیت جبهۀ ملی برچسب ضددینی به آن زده بودند،
این گروه از همکاری همۀ چهرهها و سازمانهای ملی که منشور را میپذیرفتند، استقبال
کرد، و به همین سبب پس از مدتی به «هیئت حسن نیت» معروف شد. تقریباً همۀ چهرههای
شناخته شدۀ جبهه و همۀ اعضای شورای مرکزی، جز دو سه نفر که با هرگونه فعالیت تا
آرام و امن شدن اوضاع مخالف بودند، در فعالیتهای هیئت حسن نیت حضور مستمر داشتند.
هیئت حسن نیت طی سالهای فعالیت، حدود 11 اعلامیه و اعلام موضع نسبت به سیاستهای
داخلی و خارجی جمهوری اسلامی صادر کرد. این گروه همۀ اعلامیههای خود را با نام
امضا میکرد. در همان زمان، تصمیم گرفته شد که منشور جبهه هم بازنویسی شود. نخستین
منشور پس از انقلاب، در 1358ش در هیئتی مرکب از علی برزگر، علی رشیدی، کورش زعیم،
حسن لباسچی و پرویز ورجاوند، بر پایۀ منشور پیشین و با تغییراتی عمده، تدوین شده
بود. در 1366ش، به علت تغییرات کلی در سیاست ادارۀ کشور، منشور نیاز به بازنگری
داشت. هیئت دیگری مرکب از 5 تن: علی اردلان، علی رشیدی، کورش زعیم، حسن لباسچی و
پرویز ورجاوند، به بازنگری و بازنویسی منشور پرداختند. منشور جدید در بیش از 60
صفحه تدوین و در کمیته تصویب شد، ولی چون اجلاس شورای مرکزی جبهۀ ملی برگذار نشده
بود، به تصویب نهایی نرسید.
در اوایل سال 1364ش که فعالیت سیاسی برای سازمانهای سیاسی ملی غیرممکن شده بود، تنی
چند از اعضای جبهۀ ملی و نهضت آزادی نشستهای مشترکی برای ایجاد تشکلی جدید که
بتواند در شرایط سخت روز به فعالیت سیاسی بپردازد، تشکیل دادند. این نشستها به
بنیادگذاری «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران» انجامید. در اسفند ماه 1364،
طی کنفرانسی مطبوعاتی، موجودیت جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملی ایران اعلام شد.
این تشکل در 10 خرداد 1367، با دستگیری و زندانی شدن شخصیتهای مؤثر آن و مصادرۀ
ساختمان مرکزی جمعیت تعطیل گردید. نشستهای هیئت حسن نیت جبهۀ ملی ایران تا تابستان
1367 ادامه داشت، ولی در آخرین نشست هیئت، تصویب شد که جلسات تا زمان آزادی اعضای
زندانی شده، تعطیل شود.
پس از پذیرش قطعنامۀ 598 شورای امنیت و پایان جنگ ایران و عراق، شماری از اعضای این
گروه دوباره گرد هم آمدند و نخستین اعلامیۀ مشترک تنی چند از فعالان جبهۀ ملی
ایران، نهضت آزادی ایران، جمعیت منحل شدۀ دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران، با
پیشگامی آیتالله سیدرضا زنجانی، با امضای 90 نفر صادر شد. مسئولان و فعالان جبهۀ
ملی ایران همچنان به تشکیل جلسات، موضعگیری در مسائل جاری ادامه دادند و پس از آن
برای خودداری از در خطر قرار دادن سازمانهای جبهۀ ملی، اعلامیهها برای مدتی فقط با
امضای 8 یا 9 تن صادر میشد که امضاکنندگان عبارت بودند از: علی اردلان، اسدالله
مبشری، ناصر مجللی، ادیب برومند، کورش زعیم، حسین شاه حسینی، حسن شهیدی، حسن لباسچی
و پرویز ورجاوند.
تنی چند از اعضای پیشین شورای جبهه، در پاییز 1373ش با عبدالعلی ادیب برومند، شاعر
و از پایهگذاران جبهۀ ملی دوم و عضو هیئت رهبری جبهۀ چهارم دیدار کردند و از او
خواستند که برای تشکل اعضای شورای مرکزی جبهه و نیروهای وابسته به آن اقدام کند. او
هم از اعضای پیشین شورا که در تهران بودند، دعوت کرد و از حزب ایران و حزب مردم
ایران نماینده خواست و سپس در جلسهای با رأی حاضران و با استناد به اختیارات
واگذار شده از کنگرۀ 1341ش، از عدهای دیگر هم دعوت به عمل آمد و به این ترتیب، بار
دیگر جبهۀ ملی رسماً تشکیل شد و ادیب برومند به ریاست شورای مرکزی جبهۀ ملی برگزیده
شد.
در شهریور ماه 1376 در انتخاب هیئتهای رئیسه، رهبری و اجراییۀ جبهۀ ملی، هیئت رئیسه
با عضویت عبدالعلی ادیب برومند، خانم فرشید افشار، پرویز دبیری، حسن شهیدی و
محمدرضا عالمزاده؛ هیئت رهبری با عضویت عبدالعلی ادیب برومند، علی اردلان (رئیس
هیئت رهبری) و نظامالدین موحد؛ و هیئت اجراییه با عضویت غلامرضا رحیم، حسن لباسچی،
سیدحسین موسویان و پرویز ورجاوند تشکیل گردید و حسن لباسچی به عنوان سخنگوی جبهه
برگزیده شد. جلسات و فعالیت تشکیلاتی جبهه پس از مدتی فترت باز آغاز گردید و انتشار
ماهنامۀ داخلی پیام طرفداران جبهۀ ملی ایران به جای روزنامۀ توقیف شدۀ پیام جبهۀ
ملی ایران شروع شد. بعداً واژۀ «طرفداران» از عنوان خبرنامه حذف شد. از این نشریه
تا پایان سال 1386ش 167 شماره انتشار یافته است. مدتی پس از انتشار نشریۀ داخلی،
حسن لباسچی از سخنگویی استعفا داد و پرویز ورجاوند جانشین او شد.
تا 1378ش که چند تن از اعضای شورای جبهه، از جمله علی اردلان درگذشتند، دو بار
تجدید انتخابات شد و چند نفر به اعضا افزوده شدند. در انتخابات درون شورا، ادیب
برومند (رئیس)، عباس امیر انتظام، مسعود حجازی، نظامالدین موحد و پرویز ورجاوند به
عنوان هیئت رهبری، و اسماعیل حاج قاسمعلی، کورش زعیم، خسرو سعیدی، غلامرضا رحیم،
ناصر فربد، سیدحسین موسویان و مهدی مؤیدزاده به عنوان هیئت اجرایی انتخاب شدند.
پرویز ورجاوند سخنگوی جبهۀ ملی ایران شد. هیئت رئیسۀ شورا عبارت بودند از ادیب
برومند (رئیس)، منوچهر ملک قاسمی و حسن شهیدی (نواب رئیس)، فرشید افشار و هرمز
ممیزی (منشیها). در آبان ماه 1382 چون امکان تشکیل کنگرۀ جبهه وجود نداشت، پلنوم
جبهۀ ملی برگذار شد و 36 تن به عنوان اعضای شورای جبهه برگزیده شدند. در انتخابات
درون شورا، ادیب برومند (رئیس)، عباس امیر انتظام، ناصر فربد، نظامالدین موحد،
داوود هرمیداس باوند، پرویز ورجاوند، به عنوان هیئت رهبری، و مهلقا اردلان، کورش
زعیم، خسرو سعیدی، غلامرضا رحیم، علیاصغر فنیپور، سیدحسین موسویان و مهدی
مؤیدزاده به عنوان هیئت اجرایی انتخاب شدند. هیئت رئیسۀ شورا عبارت بودند از: ادیب
برومند (رئیس)، منوچهر ملک قاسمی و حسین شاهحسینی (نواب)، فرشید افشار و سیدحسین
عزتزاده (منشیها). پس از درگذشت پرویز ورجاوند در 1386ش، هرمیداس باوند، به عنوان
سخنگوی جبهۀ ملی برگزیده شده است. پس از درگذشت نظامالدین موحد، علی رشیدی به هیئت
رهبری پیوست.
جبهه در دورۀ احیای فعالیتهای خود پس از انقلاب، گذشته از انتشار نشریۀ داخلی،
اعلامیهها و بیانیههای بسیاری به مناسبتهای مختلف انتشار داده است. نمایندگانی از
سوی جبهه، به ویژه هرمیداس باوند، کورش زعیم و پرویز ورجاوند، با رسانههای داخلی و
خارجی مصاحبه کرده، و دیدگاههای جبهه را دربارۀ مسائل مختلف کشور از راه رسانهها
انعکاس دادهاند. سازمانهای داخلی جبهه، نظیر سازمان پزشکان، پژوهشگران، زنان،
مهندسان، نویسندگان، حقوقدانان، اصناف و جز آنها نشستهای مرتب دارند و اوضاع کشور
را با توجه به حوزۀ تخصصی خود بررسی میکنند و نتیجه را که حاصل بررسیهای تخصصی و
به منزلۀ رأی مشورتی است، در اختیار مسئولان تشکیلات جبهه ملی قرار میدهند. جبهه
در حال حاضر نشریهای رسمی در اختیار ندارد که دیدگاههای خود را رسماً منعکس کند.
چند پایگاه اینترنتی نظرگاهها و اخبار مربوط به این جبهه را انعکاس میدهد، اما در
مقام تحقیق و از حیث دقتهای پزوهشی نمیتوان به آنها استناد کرد.
عبدالعلی ادیب برومند ـ کورش زعیم