responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 12  صفحه : 5102
بنداري‌
جلد: 12
     
شماره مقاله:5102

بُنْداري‌، قوام‌الدين‌ فتح‌ بن‌ على‌ بن‌ محمد د سدة ق‌/3م‌، مترجم‌ شاهنامة فردوسى‌ به‌ عربى‌. با آنكه‌ وي‌ كتاب‌ نسبتاً مشهوري‌ دربارة سلجوقيان‌ تدارك‌ ديده‌، و شاهنامه‌ را به‌ عربى‌ برگردانده‌ است‌، باز زندگى‌نامه‌اش‌ مورد توجه‌ نويسندگان‌ كهن‌ قرار نگرفته‌، و آگاهيهايى‌ كه‌ از احوال‌ او باقى‌ مانده‌، و در كتابها پراكنده‌ است‌ جليلى‌، 8-9؛ صادقيان‌، شم -، ص‌ 77 بب؛ اذكايى‌، 84 بب؛ فشاركى‌، 51 بب؛ آيتى‌، ، بيشتر همان‌ يافته‌هايى‌ است‌ كه‌ عزام‌ در مقدمة الشاهنامه‌ آورده‌ است‌.
بنداري‌ در اثناي‌ ترجمه‌، گاه‌ به‌ بهانه‌اي‌ به‌ احوال‌ خود نيز اشاره‌ كرده‌، از جمله‌ در اخبار قباد آورده‌ است‌: «فتح‌ بن‌ على‌ خود او گويد: شيخ‌ من‌ تاج‌الدين‌ محفوظ... اين‌ داستان‌ را از قول‌ مشايخ‌ اين‌ ناحيه‌ اردستان‌ در نزديكى‌ اصفهان‌ برايم‌ روايت‌ كرد؛ او تاج‌الدين‌ نسبش‌ به‌ اين‌ دهقان‌ پدر همسر قباد مى‌رسيد» اين‌ روايت‌ تنها در نسخة كوپريلى‌ آمده‌ است‌، نك: عزام‌، /7.
از اين‌ روايت‌ مى‌توان‌ استنباط كرد كه‌ او در اصفهان‌ پرورش‌ يافته‌، و علم‌ اندوخته‌ است‌؛ اما 86ق‌/190م‌ كه‌ زركلى‌ /34 و جليلى‌ ص‌ 8 به‌ عنوان‌ تاريخ‌ ولادت‌ او ذكر كرده‌اند، معلوم‌ نيست‌ كه‌ از كجا به‌ دست‌ آمده‌ است‌. دربارة او ديگر هيچ‌ نمى‌دانيم‌، تا 20ق‌/223م‌ كه‌ به‌ شام‌ وارد شد و - بنا بر روايت‌ خود او - به‌ خدمت‌ سلطان‌ ملك‌ معظم‌ عيسى‌ پسر ملك‌ عادل‌ ايوبى‌ درآمد و كتاب‌ شاهنامة فردوسى‌ را به‌ او ارمغان‌ داد. اما شاه‌ از او خواست‌ كه‌ كتاب‌ را براي‌ او به‌ عربى‌ ترجمه‌ كند الشاهنامه‌،/؛ عزام‌، همانجا.
اينك‌ اشاره‌ به‌ چند نكته‌ ضروري‌ مى‌نمايد: . در اصفهان‌ِ سدة ق‌/3م‌، به‌رغم‌ فراگير بودن‌ زبان‌ و ادب‌ فارسى‌ و دانش‌ مردم‌ در آن‌ زبان‌، هنوز دانش‌آموزان‌ شهر مى‌توانستند عربى‌ را چندان‌ نيك‌ بياموزند كه‌ به‌ ترجمة اثر دشواري‌ چون‌ شاهنامه‌ دست‌ زنند. . ايوبيان‌ هنوز براي‌ سنتهاي‌ ديرين‌ و زبان‌ نياكان‌ خود اعتبار فراوان‌ قائل‌ بودند كلماتى‌ كه‌ در زمان‌ ايشان‌ از فارسى‌ به‌ عربى‌ راه‌ يافت‌، فراوان‌است‌،چندان‌كه‌دانشمنداصفهانى‌ شاهنامة فارسى‌را به‌سلطان‌ هديه‌ كرد. . با اين‌ همه‌، ايوبيان‌ آن‌قدر از فارسى‌ جدا افتاده‌ بودند كه‌ ترجيح‌ مى‌دادند ترجمة عربى‌ شاهنامه‌ را بخوانند.
بنداري‌ از جمادي‌الاول‌ 20 تا شوال‌ 21/ژوئن‌ 223 تا نوامبر 224 در دمشق‌ به‌ كار ترجمة شاهنامه‌ مشغول‌ بود همو، /0، 8؛ معلوم‌ نيست‌ كه‌ پس‌ از آن‌ چه‌ مدت‌ در دمشق‌ باقى‌ ماند، اما هرچه‌ بود، دلش‌ هواي‌ اصفهان‌ داشت‌. وي‌ در اثناي‌ ترجمه‌، وقتى‌ به‌ احوال‌ گيو مى‌رسد كه‌ سال‌ در تركستان‌ سرگردان‌ بود و رنج‌ غربت‌ مى‌كشيد، به‌ ياد غربت‌ خويش‌ در دمشق‌ مى‌افتد و از سرِ اندوه‌ قطعه‌اي‌ در باب‌ غربت‌ و اشتياق‌ به‌ زادگاه‌ مى‌سرايد و مى‌افزايد: «گويى‌ مترجم‌ فتح‌ بن‌ على‌ از زبان‌ گيو سخن‌ گفته‌...» /91-92 و در پايان‌ آرزو مى‌كند كه‌ مانند گيو، پيروزمندانه‌ به‌ اصفهان‌ باز گردد /92. اين‌ قطعه‌ كه‌ گويا بنداري‌ آن‌ را خطاب‌ به‌ پدرش‌ ابوالحسن‌ نگاشته‌، فقط در يكى‌ از نسخه‌ها آمده‌ است‌ نك: عزام‌، /91. سلطان‌ ملك‌ معظم‌ در 24ق‌/ 227م‌ درگذشته‌ است‌ و بعيد نيست‌ كه‌ بنداري‌ در همين‌ تاريخ‌ به‌ اصفهان‌ بازگشته‌ باشد همو، /8.
اطلاعات‌ ما دربارة زندگى‌ بنداري‌، از آنچه‌ گذشت‌، در نمى‌گذرد؛ اما به‌ نظر مى‌آيد كه‌ او از اعتبار و شهرت‌ علمى‌ خوبى‌ بهره‌مند بوده‌ است‌. در يكى‌ از نسخه‌هاي‌ ترجمه‌، او را «فقيه‌ اجل‌» خوانده‌اند نك: همانجا. شاعر معاصرش‌ كمال‌الدين‌ اصفهانى‌ در قطعه‌اي‌ 1 بيتى‌ به‌ فارسى‌ كه‌ از اصفهان‌ براي‌ او به‌ دمشق‌ فرستاده‌، وي‌ را صدر افاضل‌، قوام‌ الدين‌ خوانده‌ بيت‌ ، و معانى‌ خوب‌ و سيرت‌ نيكو بيت‌ 2 و نغز گفتاري‌ بيت‌ 5 او را ستوده‌ است‌ ص‌ 62-63. از همه‌ مهم‌تر آنكه‌ او تاريخ‌دان‌ِ زبردستى‌ بوده‌، زيرا هم‌ تاريخ‌ سلجوقيان‌ را، و هم‌ گويا البرق‌ الشامى‌ را تلخيص‌ كرده‌ است‌.
ترجمة شاهنامه‌: سخن‌ هوتسما كه‌ همة شهرت‌ بنداري‌ را زادة آثار تاريخى‌ او پنداشته‌ 2 ، EIبه‌ راستى‌ گزاف‌ نيست‌. ترجمة شاهكاري‌ جهانى‌ چون‌ شاهنامه‌، تقريباً در هيچ‌يك‌ از فهارس‌ كتاب‌شناسى‌ كهن‌ بازتاب‌ ندارد؛ حتى‌ در عصر ما، كحاله‌ از نام‌ آن‌ هم‌ بى‌اطلاع‌ است‌ نك: /10. با اين‌ همه‌، در 351ق‌/932م‌، عبدالوهاب‌ عزام‌، اديب‌ و شاعر و فارسى‌دان‌ِ مصري‌، ترجمة بنداري‌ را در دارالكتب‌ قاهره‌ به‌ چاپ‌ رسانيد. وي‌ در مقدمه‌ شرح‌ مى‌دهد كه‌ نخست‌ از طريق‌ تاريخ‌ ادبيات‌ براون‌ به‌ وجود نسخه‌اي‌ از اين‌ ترجمه‌ در كيمبريج‌ پى‌ برده‌، و سپس‌ به‌ ياري‌ نيكلسن‌، آن‌ نسخه‌ را كه‌ بيش‌ از نيمى‌ از كل‌ ترجمه‌ نيست‌، مطالعه‌ كرده‌ است‌. در پاريس‌ محمد قزوينى‌ وي‌ را به‌ وجود دو نسخة ديگر در پاريس‌ و برلين‌ رهنمون‌ شده‌، پس‌ از آن‌ بر نسخة كاملى‌ در كتابخانة كوپريلى‌، و سرانجام‌ بر نسخة توپكاپى‌ سرايى‌ دست‌ يافته‌ است‌ /- . نسخة برلين‌ كه‌ وي‌ اساس‌ كار خود قرار داده‌، در 75ق‌/ 276م‌، از روي‌ نسخة مترجم‌ نوشته‌ شده‌ است‌.
كار عزام‌ در اين‌ كتاب‌، كاري‌ شايسته‌ است‌. وي‌ در مقدمة 00 صفحه‌اي‌ خويش‌ به‌ موضوعات‌ عمده‌اي‌ چون‌ اسطورة ايلياد و اُديسه‌، داستان‌سرايى‌ در ايران‌، شاهنامه‌ و شرح‌ حال‌ فردوسى‌، و سرانجام‌ به‌ زندگى‌نامة بنداري‌ پرداخته‌، و براي‌ قرائت‌ صحيح‌ نامهاي‌ ايرانى‌، به‌ كتابهاي‌ گوناگون‌، از جمله‌ اوستا مراجعه‌ كرده‌ است‌. عزام‌ در آغاز بيان‌ داشته‌ كه‌ كار مقابله‌ با اصل‌ فارسى‌، به‌ علت‌ اختصار ترجمه‌ هميشه‌ ممكن‌ نبوده‌، و او هرگاه‌ كه‌ متن‌ عربى‌ را دچار گنگى‌ و اضطراب‌ مى‌يافته‌، به‌ اصل‌ مى‌نگريسته‌، و در جبران‌ كاستيها كوشش‌ مى‌كرده‌ است‌. جايهايى‌ كه‌ وي‌ به‌ كمك‌ فارسى‌ و با ترجمة خويش‌، كار مترجم‌ را كمال‌ بخشيده‌، متعدد است‌ /5. بنداري‌ در داستان‌ سهراب‌، بخش‌ عمده‌اي‌ به‌ كتاب‌ افزوده‌، و نيز آن‌ بخش‌ را در 1 بيت‌ عربى‌، در بحر متقارب‌ وزن‌ شاهنامه‌ عرضه‌ كرده‌ است‌ تا بازتابى‌ از شعر فردوسى‌ به‌ زبان‌ عربى‌ باشد نك: الشاهنامه‌، /47-50.
ويژگيهاي‌ ترجمه‌: زبان‌ عربى‌ بنداري‌ نسبتاً شفاف‌ و بى‌گره‌ است‌. وي‌ كوشيده‌ است‌ تا سرحد امكان‌ از سجع‌پردازي‌ و لفظ بازي‌ - كه‌ شيوة معمول‌ زمان‌ِ او بوده‌ - پرهيز كند، اما در مقدمه‌ و يا گفتارهاي‌ شخصى‌ او، آثار آرايه‌پردازي‌ همه‌جا آشكار مى‌گردد. او خود متواضعانه‌ اعتراف‌ مى‌كند كه‌ گاه‌ «عجمه‌» به‌ زبانش‌ حاكم‌ است‌ /-. اين‌ سخن‌ كه‌ مورد تأييد عزام‌ /00 نيز هست‌، جاي‌ دفاع‌ ندارد در دفاع‌ از فصاحت‌ او، نك: فشاركى‌، 51-54.
كار بنداري‌ از نظر ترجمه‌، به‌ راستى‌ شايستة ستايش‌ است‌. وي‌ در گزينش‌ معادل‌ براي‌ واژه‌هاي‌ شاهنامه‌، يا پرداخت‌ عبارات‌ در مقابل‌ ابيات‌ فارسى‌، در بيشتر جايها زبردستى‌ِ خاصى‌ از خود نشان‌ داده‌، چندان‌كه‌ كار تصحيح‌ متن‌ فارسى‌ شاهنامه‌ را آسان‌ كرده‌ است‌؛ اما عيب‌ بزرگ‌ او آن‌ است‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ را مختصر كرده‌، و تقريباً همه‌جا سخنان‌ شخصى‌ و عاطفى‌ فردوسى‌ را كه‌ تجلى‌گاه‌ هنر شاعرانة اوست‌، فرو نهاده‌، و آن‌ فضاي‌ هنري‌ و شاعرانه‌ را از ترجمة خود به‌ كلى‌ زدوده‌ است‌. وي‌ بنا به‌ برآورد عزام‌، از 0 تا 0 هزار بيت‌ شاهنامه‌، 7 هزار بيت‌ يعنى‌ حدود كتاب‌ را ترجمه‌ كرده‌ است‌ /8؛ از اين‌رو، برخى‌ حوادث‌ مانند آنچه‌ ميان‌ رستم‌ و تركمنان‌ رفته‌، تقريباً همة پيش‌گفتارها كه‌ فردوسى‌ در آنها از احوال‌ و عواطف‌ شخصى‌ خود سخن‌ گفته‌ است‌، مانند مقدمة داستان‌ سهراب‌، مدايح‌ سلطان‌ محمود و وصفها، به‌ خصوص‌ وصف‌ جنگها همو، /9؛ نيز نك: صادقيان‌، شم -، ص‌ 79-81؛ فشاركى‌، 52 را حذف‌ و يا خلاصه‌ كرده‌ است‌.
در ترجمه‌ لغزشهايى‌ نيز رخ‌ داده‌ است‌؛ ترجمه‌ گاه‌ آزاد يا نيم‌ بند صادقيان‌، شم ، ص‌ 80، شم ،ص‌ 60 و گاه‌ به‌راستى‌ غلط است‌، از جمله‌ كلمة «دژخيم‌» را نام‌ خاص‌ پنداشته‌ /18؛ نك: صادقيان‌، شم ،ص‌ 61-62، يا «ماليدن‌» به‌ معناي‌ قشو كردن‌ را «دست‌ بر پشت‌ اسب‌ كشيدن‌» ترجمه‌ كرده‌ است‌ /33؛ نك: فشاركى‌، 62؛ براي‌ مثالهاي‌ بيشتر، نك: صادقيان‌، شم ، ص‌ 62-63؛ فشاركى‌، 62-64.
بنداري‌ گاه‌ در ترجمه‌ تصرف‌ كرده‌، و چيزهايى‌ از ديگران‌، يا از خود به‌ متن‌ افزوده‌ است‌. براي‌ تكميل‌ روايات‌، از حمزه‌، مسعودي‌ و طبري‌ نقل‌ قول‌ كرده‌ عزام‌، /9-00، و يك‌بار مطلبى‌ از قول‌ ابونصر عتبى‌ آورده‌ است‌ /64؛ گاه‌ نيز بدون‌ ذكر مأخذ به‌ تكميل‌ «آنچه‌ فردوسى‌ فرو نهاده‌» /8 مى‌پردازد مثلاً داستان‌ پادشاه‌ حضر. علاوه‌ بر اين‌، وي‌ برحسب‌ مناسبت‌ گاه‌ به‌ آيات‌ قرآنى‌ استشهاد مى‌كند و يا برخى‌ ضرب‌المثلهاي‌ عربى‌ را در ترجمه‌ مى‌آورد نك: صادقيان‌، شم ، ص‌ 60، 64. اما از همه‌ چشم‌گيرتر اشعاري‌ است‌ كه‌ نقل‌ مى‌كند. مجموعاً 03 بيت‌ عربى‌ در كتاب‌ آمده‌ است‌ كه‌ از اين‌ مقدار، 30 بيت‌ از آن‌ِ خود اوست‌ و در قطعه‌هاي‌ چند بيتى‌ /5، 5، 12، 91-92، 18، 38، 46-47، 22-23، 45، و دو قصيدة بزرگ‌ در مدح‌ِ ملك‌ معظم‌ - يكى‌ در 6 بيت‌ در تاريخ‌ 20ق‌ /71-73 و ديگري‌ در 4 بيت‌ /4-7 - فراهم‌ آمده‌ است‌.
قطعه‌ها غالباً انطباق‌ احوال‌ شخصى‌ بنداري‌ با يكى‌ از شخصيتهاي‌ داستان‌ است‌ كه‌ در آنها مترجم‌ بيشتر به‌ رنجهاي‌ خود اشاره‌ كرده‌، اما از وصف‌ مجلس‌ بزم‌ هم‌ روي‌ بر نتافته‌ است‌ /45. ابيات‌ ديگر شواهدي‌ گمنامند كه‌ در ضمن‌ داستان‌ در تأييد حالتى‌ آورده‌ است‌. در اين‌ ميان‌، چند بار هم‌ به‌ نام‌ گويندة شاهد اشاره‌ كرده‌ است‌ مثلاً نك: /70: ابونواس‌، /46: ابوفراس‌، /48-49: دختر نعمان‌ بن‌ منذر.
در اين‌ ترجمه‌ بسياري‌ از كلمات‌ فارسى‌ِ معرّب‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد و صادقيان‌ پنداشته‌ كه‌ بنداري‌ با افزودن‌ حرف‌ تعريف‌، خودسرانه‌ آنها را به‌ كار برده‌ است‌ شم ، ص‌ 64؛ اما حقيقت‌ آن‌ است‌ كه‌ بيشترِ اين‌ كلمات‌ واژه‌هايى‌ بسيار رايج‌ در زبان‌ عربى‌ِ عصر عباسى‌ بوده‌اند؛ حتى‌ كاربرد برخى‌ از آنها، چون‌ گرز و مرزبان‌ به‌ دورة جاهلى‌ باز مى‌گردد، يا كلمه‌اي‌ ظاهراً شگفت‌ چون‌ «دستبند» نوعى‌ رقص‌ بارها در زبان‌ عربى‌ به‌ كار رفته‌ است‌ نك: ه د، /63-67.
اثر بنداري‌ تنها يك‌ ترجمة خواندنى‌ از حوادث‌ شاهنامه‌ نيست‌، بلكه‌ مى‌تواند در مقام‌ ابزاري‌ سخت‌ سودمند و گاه‌ قاطع‌ براي‌ تصحيح‌ متن‌ فارسى‌ شاهنامه‌، به‌ كار پژوهشگران‌ آيد و خالقى‌ مطلق‌ در چاپ‌ شاهنامه‌ از آن‌ بهره‌ برده‌ است‌. اما به‌ نظر مى‌آيد كه‌ هنوز جاي‌ بهره‌گيري‌ِ بيشتر باقى‌ است‌. اهميت‌ ترجمه‌ از آنجا بر مى‌خيزد كه‌ بنداري‌ در 20ق‌ به‌ ترجمه‌ مشغول‌ بوده‌، و پيش‌ از آن‌ هم‌، نسخة فارسى‌ خود را به‌ امير دمشق‌ هديه‌ داده‌ بوده‌ است‌؛ از اين‌رو، ترديد نيست‌ كه‌ او نسخة ياد شده‌ را ساليان‌ پيش‌ از آن‌ در ايران‌، و به‌ احتمال‌ قوي‌ در اصفهان‌ فراهم‌ آورده‌ بوده‌ است‌. همچنين‌ با توجه‌ به‌ اختصار ترجمه‌، بعيد نيست‌ كه‌ نسخة وي‌ - چنان‌كه‌ برخى‌ پنداشته‌اند فشاركى‌، 54 - تحرير نخست‌ 84ق‌/94م‌ بوده‌ است‌، نه‌ تحرير اصلاح‌ شدة نهايى‌ 02ق‌/011م‌. از سوي‌ ديگر، مى‌دانيم‌ كه‌ پاية چاپ‌ شاهنامة مسكو، نسخة برلين‌ 75ق‌/276م‌ و پاية چاپ‌ خالقى‌، نسخة فلورانس‌ 14ق‌/217م‌ بوده‌ است‌؛ بنابراين‌، نسخة متعلق‌ به‌ بنداري‌ در هر حال‌، از اين‌ دو كهن‌تر است‌.
فشاركى‌ آن‌ دو چاپ‌ را با ترجمة عربى‌ سنجيده‌، و در نمونه‌هاي‌ متعددي‌ نشان‌ داده‌ كه‌ چاپ‌ مسكو غالباً و نه‌ هميشه‌ به‌ ترجمة عربى‌ نزديك‌تر است‌ ص‌ 55-60. به‌ نظر مى‌رسد كه‌ بهتر است‌ اين‌ پژوهش‌ِ شايسته‌ براي‌ همة شاهنامه‌ انجام‌ پذيرد؛ اما بايد دانست‌ كه‌ در همة موارد كارساز نيست‌، زيرا لازم‌ است‌ پيوسته‌ محدوديتهاي‌ ترجمه‌ و گرفتاريهاي‌ مترجم‌ را در نظر داشت‌؛ مثلاً در برابر دو روايت‌ «ز گفتار او» و «به‌ گفتار او» مترجم‌ عربى‌ مى‌تواند «بكلامه‌» بياورد و نيازي‌ به‌ «من‌ كلامه‌» نداشته‌ باشد. اينجا نمى‌توان‌ براساس‌ متن‌ عربى‌، يكى‌ از دو روايت‌ را برتر پنداشت‌. با اين‌همه‌، پژوهش‌ِ فشاركى‌ و نيز آنچه‌ وي‌ «راهنماييهاي‌ بنداري‌» خوانده‌ ص‌ 60 بب، خوب‌ است‌ در كار تصحيح‌ شاهنامه‌، با دقت‌ هرچه‌ تمام‌تر دنبال‌ شود.
در 380ش‌، عبدالحميد آيتى‌، متن‌ عربى‌ بنداري‌ را به‌ فارسى‌ ترجمه‌ كرد.
آثار ديگر بنداري‌:
. سنا البرق‌ الشامى‌. بنداري‌ تاريخ‌ و ترتيب‌ آثار خود را در مقدمة اين‌ اثر به‌ روشنى‌ بيان‌ كرده‌ است‌. وي‌ مى‌نويسد: وقتى‌ كتاب‌ شهنامه‌ را براي‌ كتابخانة ملك‌ ترجمه‌ كردم‌، كتاب‌ البرق‌ الشامى‌ تأليف‌ عمادالدين‌ را بر گرفتم‌ و آن‌ را از آرايه‌هاي‌ لفظى‌ پيراستم‌، سپس‌ به‌ جلد كتاب‌ شامل‌ دو رساله‌ مراجعه‌ كردم‌، يكى‌ العقبى‌ و العتبى‌ بود كه‌ 0 سال‌ حوادث‌ بعد از صلاح‌الدين‌ را در بر دارد، ديگر كتاب‌ خطفة البارق‌ كه‌ مشتمل‌ است‌ بر تاريخ‌ آغاز 93ق‌ تا رمضان‌ 97. آن‌گاه‌ گزيده‌اي‌ از اين‌ دو كتاب‌ را چون‌ ذيلى‌ بر «مختصر» خود افزودم‌ ص‌ 2-3. اما چنان‌كه‌ نبراوي‌ در مقدمةچاپ‌ خود از اين‌ كتاب‌ ص‌ اشاره‌ كرده‌ است‌، اثري‌ از اين‌ دو رساله‌ هر دو متعلق‌ به‌ عمادالدين‌ اصفهانى‌ در مختصر بنداري‌ يافت‌ نمى‌شود.
وي‌ در جاي‌ ديگري‌ از همين‌ كتاب‌ مى‌نويسد: فتح‌ بنداري‌، خلاصه‌ كنندة كتاب‌ گويد: تا هم‌اكنون‌، يعنى‌ 22ق‌/225م‌، جنگ‌ و آشوب‌ بر شهر اصفهان‌ حكم‌فرماست‌ ص‌ 83. اين‌ اشارت‌ و نظاير آن‌ نشان‌ مى‌دهند كه‌ او پس‌ ازترجمة شاهنامه‌، به‌ سنا البرق‌ الشامى‌ پرداخته‌، و پس‌ از آن‌ بى‌درنگ‌ تاريخ‌ سلجوقيان‌ را خلاصه‌ كرده‌ است‌ نك: دنبالة مقاله‌.
از اصل‌ كتاب‌ سنا البرق‌ الشامى‌ جلد ظاهراً دو جلد بيشتر باقى‌ نمانده‌ است‌، با اين‌همه‌، آن‌ را بايد يكى‌ از مهم‌ترين‌ آثار در تاريخ‌ ايوبيان‌ و به‌خصوص‌ چگونگى‌ جنگهاي‌ صليبى‌ به‌شمار آورد. اين‌ كتاب‌ يك‌ بار به‌ كوشش‌ رمضان‌ ششن‌، در 969م‌ در قاهره‌ چاپ‌ شد تجديد چ‌: بيروت‌، 971م‌. 0 سال‌ بعد، فتحيه‌ نبراوي‌، بى‌آنكه‌ از چاپ‌ اول‌ اطلاع‌ بيابد، آن‌ را منتشر ساخت‌ قاهره‌، 979م‌. اين‌ دو چاپ‌ متأسفانه‌ هيچ‌كدام‌ علمى‌ و تحقيقى‌ نيستند.
. زبدة النصرة و نخبة العصرة. در آغاز سدة ق‌، انوشيروان‌ بن‌ خالد د 32ق‌/138م‌ وزير سلطان‌ محمود بن‌ محمد بن‌ ملكشاه‌ و سپس‌ وزير خليفه‌ مسترشد كتابى‌ به‌ نام‌ نفثة المصدور در تاريخ‌ سلجوقيان‌ نگاشت‌. عمادالدين‌ اصفهانى‌ كه‌ برادرزادة او بود، كتابش‌ را با نام‌ نصرة الفترة و عصرة الفطرة... به‌ عربى‌ ترجمه‌ كرد و خود نيز حوادث‌ 0 سالة بعد از انوشيروان‌ را به‌ آن‌ افزود نك: عزاوي‌، «الف‌ - د»؛ جليلى‌، 1-2. بنداري‌ زمانى‌ كه‌ در دربار دمشق‌ مى‌زيست‌، آن‌ كتاب‌ را براي‌ ملك‌ عادل‌ مختصر كرد. خود او در مقدمة كتاب‌ مى‌گويد: چون‌ از گزينش‌ البرق‌ الشامى‌ اثر عمادالدين‌ فراغت‌ يافتم‌، نصرة الفترة او را مطالعه‌، و اين‌ گزيده‌ را از آن‌ استخراج‌، و كار آن‌ را در ربيع‌الاول‌ 23 آغاز كردم‌ تاريخ‌...، -.
اين‌ كتاب‌ نخست‌ در 889م‌ توسط هوتسما در ليدن‌ منتشر شد. سپس‌ در 336ق‌/918م‌، با عنوان‌ تاريخ‌ دولة آل‌ سلجوق‌، بدون‌ هيچ‌گونه‌ مقدمه‌ در قاهره‌ به‌ چاپ‌ رسيد. در 974م‌، محمد عزاوي‌ با حمايت‌ مالى‌ِ «بنياد فرهنگ‌ ايران‌» دوباره‌ آن‌ را در قاهره‌ منتشر كرد و مقدمه‌اي‌ كوتاه‌ و مفيد بر آن‌ افزود. وي‌ نام‌ اصلى‌ِ كتاب‌ را كه‌ زبدة النصرة و نخبة العصره‌ بود، به‌ كتاب‌ باز گرداند. سرانجام‌ در 356ش‌، محمد حسين‌ جليلى‌ در همان‌ مؤسسه‌ آن‌ را به‌ فارسى‌ ترجمه‌ كرد؛ ولى‌ ترجمه‌ روي‌ هم‌ رفته‌ نازيبا و گاه‌ مغلوط است‌.
در اين‌ دو كتاب‌، بنداري‌ بسيار كوشيده‌ است‌ كه‌ از يك‌ سو، سجعها و موازنه‌هاي‌ پرپيچ‌ و تاب‌ عماد را كه‌ موجب‌ نامفهوم‌ شدن‌ِ تاريخ‌ مى‌گردد، از كتاب‌ بزدايد و به‌ همين‌ منظور، علاوه‌ بر روان‌سازي‌ بسياري‌ از عبارات‌، انبوهى‌ رساله‌، خطبه‌ و شعر را كه‌ ارزش‌ ادبى‌ آنها بر جنبة تاريخى‌ مى‌چربيد، حذف‌ كرده‌ است‌. از سوي‌ ديگر، وي‌ كوشيده‌ است‌ در اين‌ كار اغراق‌ نورزد و تا جايى‌ كه‌ ممكن‌ است‌، ماية اصلى‌ نثر عمادالدين‌ را حفظ كند و خوانندگان‌ زمان‌ خود را كه‌ به‌ اين‌ گونه‌ نثر ميل‌ تمام‌ داشتند، خشنود سازد.
بنداري‌ و ادبيات‌ عرب‌: جاي‌ بسى‌ شگفتى‌ است‌ كه‌ شاهنامة فردوسى‌، با همة عظمتش‌، هرگز در ادبيات‌ و انديشة عربى‌ تأثير نگذاشته‌ است‌؛ نه‌ طى‌ سده‌هاي‌ و ق‌/1 و 2م‌ كه‌ فارسى‌ و عربى‌ در كنار هم‌ رواج‌ داشتند و نه‌ حتى‌ در سدة ق‌/3م‌ كه‌ ترجمة آن‌ پديد آمد، حال‌ آنكه‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ عرب‌، به‌ كارآيى‌ِ اين‌ «نوع‌ِ ادبى‌» پى‌ برده‌ بودند. ضياءالدين‌ ابن‌ اثير د 37ق‌/239م‌ در گفتاري‌ هوشمندانه‌ و منصفانه‌ مى‌نويسد: عربها، هنگامى‌ كه‌ شعر بلند 00 يا 00 بيتى‌ مى‌سرايند، در شمار كمى‌ از آن‌ ابيات‌ موفقند...؛ اما مى‌بينيم‌ كه‌ ايرانيان‌ در اين‌ امر بر عربها پيشى‌ گرفته‌اند. گاه‌ شاعري‌ يك‌ كتاب‌ به‌ شعر مى‌نويسد و از آغاز تا پايان‌، در نهايت‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ است‌. فردوسى‌ شاهنامه‌ را كه‌ قرآن‌ عجمان‌ است‌، در 0 هزار بيت‌ سروده‌، و اهل‌ فن‌ گويند كه‌ در فارسى‌ بهتر از آن‌ نيامده‌ است‌؛ اما در زبان‌ عربى‌، چنين‌ چيزي‌ موجود نيست‌. وي‌ در پايان‌ مى‌افزايد: «حال‌ آنكه‌ زبان‌ فارسى‌ نسبت‌ به‌ عربى‌، قطره‌اي‌ در برابر درياست‌» /1، 2.
جمال‌الدين‌ سخن‌ ابن‌ اثير را با نظر تعصب‌آميزِ طه‌ حسين‌ مى‌سنجد ص‌ 6 بب كه‌ معتقد است‌ ادبيات‌ فارسى‌، چيزي‌ جز يك‌ واكنش‌ِ اجتماعى‌ در برابر عربى‌ نيست‌ و ادبيات‌ و شعر آن‌، حتى‌ شاهنامه‌ تحت‌ تأثير ادب‌ عربى‌ و اوزان‌ شعر عربى‌ است‌ ص‌ 8-9.
بى‌گمان‌ نظر طه‌ حسين‌ در بى‌توجهى‌ِ اديبان‌ عرب‌ به‌ شاهنامه‌ بى‌تأثير نبوده‌، حتى‌ اخيراً حلمى‌، در مقالة «شاهنامة الفردوسى‌ ملحمة الفرس‌ الخالدة» پنداشته‌ كه‌ نه‌ تنها شاهنامه‌، بلكه‌ ترجمة بنداري‌ هم‌ زاييدة شعوبى‌ بودن‌ ايرانيان‌ است‌ ص‌ 9 بب.
شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ شاهنامه‌، حتى‌ پيش‌ از بنداري‌ در ادبيات‌ عاميانة عرب‌ تأثير گذاشته‌، و «سيرة فيروزشاه‌» سدة ق‌/1م‌ بازتابى‌ از آن‌ است‌ نك: نجار، 53 بب، اما در هر صورت‌، ترجمة بنداري‌ حادثة تازه‌اي‌ پديد نياورد و حتى‌ در آغاز سدة 0م‌ سليم‌ بستانى‌، مترجم‌ ايلياد، در مقدمه‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ ترجمة بنداري‌، چون‌ به‌ نثر بوده‌، توجه‌ كسى‌ را جلب‌ نكرده‌، و از ميان‌ رفته‌ است‌ نك: جمال‌الدين‌، 4، 5.
سرانجام‌ در 336ق‌/918م‌، ترجمه‌ گونه‌اي‌ از داستان‌ رستم‌ و سهراب‌ پديد آمد، اما محمد فريد ابوحديد اين‌ داستان‌ را از روي‌ ترجمة انگليسى‌ آرنلد پديد آورده‌ بود، نه‌ از روي‌ اصل‌ فارسى‌ همو، 4. با اين‌ همه‌، همو نمايشنامة خسرو و شيرين‌ را كه‌ اندكى‌ با اصل‌ فارسى‌ آن‌ تفاوت‌ دارد، در 932م‌ به‌ نظم‌ درآورد.
در همين‌ سال‌، رويداد بزرگى‌ رخ‌ داد، و آن‌ چاپ‌ ترجمة بنداري‌، به‌ همت‌ عبدالوهاب‌ عزام‌ بود. رسانه‌هاي‌ عربى‌ با نوعى‌ شگفتى‌، به‌ بحث‌ دربارة شاهنامه‌ و ترجمة آن‌ پرداختند و پژوهشگران‌ نيز علاوه‌ بر فردوسى‌، به‌ كل‌ ادبيات‌ فارسى‌ عنايت‌ ورزيدند. بعيد نيست‌ كه‌ همين‌ امر خود يكى‌ از انگيزه‌هاي‌ تشكيل‌ هزارة فردوسى‌ در 313ش‌/934م‌ در تهران‌ بوده‌ باشد. چهرة نامدار عرب‌: جميل‌ صدقى‌ زهاوي‌، احمد حامد صراف‌، عبدالحميد عبادي‌ و عبدالوهاب‌ عزام‌ از عراق‌ و مصر در اين‌ جشن‌ شركت‌ كردند. قصيدة زهاوي‌ و عزام‌ و نوشته‌هاي‌ ديگران‌ در كشورهاي‌ عربى‌ به‌ خصوص‌ مصر انتشار يافت‌؛ عزام‌ از 934م‌ طى‌ ماه‌، 4 مقاله‌ در الرساله‌ چاپ‌ كرد؛ عباس‌ خليلى‌، مدير روزنامة اقدام‌ نيز كه‌ مانند عزام‌، آرزو داشت‌ شاهنامه‌ را به‌ شعر عربى‌ برگرداند، بخشى‌ از ترجمة خود را در المقتطف‌ دسامبر 934 به‌ چاپ‌ رسانيد، هرچند كه‌ اين‌ ترجمة شايسته‌، نظر كسى‌ را جلب‌ نكرد.
در هر حال‌ گفت‌وگو دربارة شاهنامه‌ و خود فردوسى‌، توجه‌ جهان‌ عرب‌ را به‌ هنر ايرانى‌ جلب‌ كرد، چندان‌كه‌ در 324ش‌/945م‌، «جمعيت‌ دوستداران‌ هنر» يك‌ نمايشگاه‌ از آثار ايرانى‌ در قاهره‌ برپا كرد همو، 3-01.
با اين‌ همه‌، اين‌ موج‌ چندان‌ دوام‌ نيافت‌ و اقبال‌ اديبان‌ عرب‌ به‌ شاهنامه‌ بسيار كمتر از حد انتظار بود. جمال‌الدين‌ كوشيده‌ است‌ مجموعة بازتابهاي‌ اين‌ كتاب‌ را در آثار عربى‌ باز يابد ص‌ 10-30. عمده‌ترين‌ آنها قصيده‌ است‌: دو قصيده‌ از آن‌ِ زهاوي‌ و عزام‌ است‌ كه‌ به‌ آنها اشاره‌ شد، قصيدة سوم‌ از شبلى‌ ملاط شاعر لبنانى‌ نك: بستانى‌، 02-06، قصيدة چهارم‌ از اخطل‌ صغير شاعر لبنانى‌ خوري‌، 3- 8 و پنجمين‌ قصيده‌ از عبدالقادر مقدم‌، شاعر مغربى‌ است‌ كه‌ در مجلة دعوة الحق‌ منتشر شده‌ است‌ بى‌ ذكر شماره‌ و سال‌.
پژوهشها بدين‌ شرحند: دراسات‌ فى‌ الشاهنامه‌، از طه‌ ندا، اسكندريه‌، 954م‌؛ مختارات‌ من‌ الشعر الفارسى‌، از غنيمى‌ هلال‌، قاهره‌، 965م‌؛ مقاله‌اي‌ دربارة اسكندر در شاهنامه‌ از عبدالنعيم‌ محمد حسنين‌ حوليات‌كليةالا¸داب‌بجامعةعين‌شمس‌،969م‌؛ جولة فى‌ شاهنامة الفردوسى‌، از امين‌ عبدالمجيد بدوي‌، قاهره‌، 971م‌.
در 977م‌، كتابى‌ به‌ نام‌ الشاهنامة ملحمة الفرس‌ الكبري‌، ترجمة سمير مالطى‌ در بيروت‌ چاپ‌ شد كه‌ معلوم‌ نيست‌ از روي‌ چه‌ كتاب‌ و از چه‌ زبانى‌ ترجمه‌ شده‌ است‌؛ با اين‌ همه‌، مورد استقبال‌ قرار گرفت‌ و چندين‌ بار به‌ چاپ‌ رسيد.
مآخذ: آيتى‌، عبدالحميد، مقدمه‌ بر شاهنامة فردوسى‌ تحرير عربى‌، تهران‌، 380ش‌؛ ابن‌ اثير، نصرالله‌، المثل‌ السائر، به‌ كوشش‌ احمد حوفى‌ و بدوي‌ طبانه‌، قاهره‌، 379ق‌/959م‌؛ اذكايى‌، پرويز، «دربارة شاهنامه‌ »،هنر و مردم‌، تهران‌، 354ش‌، شم 53-54؛ بستانى‌، فؤاد افرام‌، «شبلى‌ الملاط»، الدراسات‌ الادبية، بيروت‌، 340ق‌، س‌ ، شم ؛ بنداري‌، فتح‌، تاريخ‌ دولة آل‌ سلجوق‌ زبدةالنصرة ،بيروت‌، 400ق‌/980م‌؛ همو، سنا البرق‌ الشامى‌، به‌ كوشش‌ فتحيه‌ نبراوي‌، قاهره‌، 979م‌؛ همو، الشاهنامه‌، به‌ كوشش‌ عبدالوهاب‌ عزام‌، قاهره‌، 932م‌؛ جليلى‌، محمد حسين‌، مقدمه‌ بر تاريخ‌ سلسلة سلجوقى‌ بنداري‌، تهران‌، 356ش‌؛ جمال‌الدين‌، محمدسعيد، نقوش‌ فارسية على‌ لوحة عربية، قاهره‌، 419ق‌/999م‌؛ حسين‌، طه‌، من‌ حديث‌ الشعر و النثر، قاهره‌، 936م‌؛ حلمى‌، احمد كمال‌الدين‌، « شاهنامةالفردوسى‌»، عالم‌ الفكر، كويت‌، 985م‌، شم 6؛ خوري‌، بشاره‌ عبدالله‌، شعر الاخطل‌ الصغير، بيروت‌، دارالكتاب‌ العربى‌؛ زركلى‌، اعلام‌؛ صادقيان‌، محمدعلى‌، « شاهنامةبنداري‌»، آينده‌، تهران‌، 360ش‌، س‌ ؛ عزام‌، عبدالوهاب‌، مقدمه‌ و تعليقات‌ بر الشاهنامه‌ نك: هم، بنداري‌؛ عزاوي‌، محمد، مقدمه‌ بر زبدة النصرة و نخبة العصرة بنداري‌، قاهره‌، 974م‌؛ فشاركى‌، محمد، «ترجمة بنداري‌ و نقش‌ تعيين‌ كنندة آن‌ در شاهنامه‌شناسى‌»، ارج‌نامة ايرج‌، به‌ كوشش‌ محسن‌ باقرزاده‌، تهران‌، 377ش‌؛ كحاله‌، عمررضا، معجم‌ المؤلفين‌، بيروت‌، 414ق‌؛ كمال‌الدين‌ اسماعيل‌، ديوان‌، بمبئى‌؛ نبراوي‌، فتحيه‌، مقدمه‌ بر سنا البرق‌ الشامى‌ نك: هم، بنداري‌؛ نجار، محمد رجب‌، «سيرة فيروزشاه‌...»، عالم‌ الفكر، كويت‌، 985م‌، شم 6؛ نيز: . 2 EI
آذرتاش‌ آذرنوش‌
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 12  صفحه : 5102
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست