بَرْدُالْعَجوز، يا ايام العجوز، اصطلاحى كه بر 5 يا 7 روز از روزهاي سردِ
پايان زمستان اطلاق مىشود. در فرهنگ و ادبيات ايران اين ايام را بردعجوز
(سعدي، 101؛ آنندراج، 1/659)، روزگار عجوز و سرماي پيرزن (بيرونى، التفهيم،
262-263) مىناميدند و امروز هم در تداول عام مردم تهران آن را سرما پيرزن
مىخوانند. برخى، عجوز (پيرزن) را عَجُز (= آخر، دنباله) خواندهاند، زيرا كه
اين روزها به آخر زمستان مىافتد (همانجا؛ طبرسى، 9/516). بردالعجوز از 26 شباط
(دومين ماه زمستان و پنجمين ماه سريانى) آغاز مىشود. اگر سال كبيسه باشد،
4 روز آن در شباط و 3 روزش در آذار (آخرين ماه زمستان و ششمين ماه سريانى)
مىافتد، و الا 3 روز آن در شباط و 4 روزش در آذار خواهد بود (بيرونى،
الا¸ثار...، 254). در گاه شماري ايران، سرما پيرزن با 3 روز آخر بهمن و 4 روز
اول اسفند تطبيق مىكند ( آنندراج، همانجا؛ لغتنامه...، ذيل برد).
اعراب براي هر يك از اين 7 روز نام خاصى به كار مىبرند: صِنّ، روزي كه
سرما در آن شدت مىگيرد؛ صِنَّبْر، باد سرد و شدت سرما (نك: همان، ذيل صنبر)؛
وَبْر، زدايندة آثار اين روزها؛ آمِر، مردم را به ترس از خود امر مىكند؛
مُؤتَمِر، براي آزار مردم مشاوره مىكند؛ مُعَلَّل، به بهانة كاستن از سرماي
خود، مردم را فريب مىدهد؛ مُطفِى´ُالجَمر، سرماي اين روز چنان سخت است كه
آتش را خاموش مىكند. اين روز را مُكفى´ القِدر، يعنى روزي كه باد سرد آن
آتش زير ديگ را خاموش مىكند (نك: مسعودي، 3/411؛ نيز بيرونى، همانجا)، نيز
خواندهاند (قس: ميدانى، 462).
يعقوب بن اسحاق كندي كتابى دربارة ايام العجوز نوشته كه بيرونى ضمن
اشاره به آن، به نقل از وي سبب دگرگونى و سردشدن هوا در اين روزها را
رسيدن آفتاب به تربيع اوجش دانسته است (بيرونى، التفهيم، 263). منجم
گنابادي اين حالت را فقط زمانى كه اوج آفتاب در اواخر جوزا باشد، درست
مىداند (نك: باب پانزدهم، شرح ايام عجوز).
ايام عجوز را با ايام نحس و شومى تطبيق دادهاند كه بنابر اشارات قرآن
كريم، قوم عاد بر اثر تندباد سردي كه 7 شب و 8 روز بر ايشان وزيد، نابود شدند
(الحاقة /69/7- 8؛ نيز نك: فصلّت /41/16: ايام½ نَحِسات½؛ قمر/54/19: يَوْمِ
نَحْس½). بنابر روايات از ميان اين قوم، تنها پيرزنى باقى ماند كه بر آنها
عزاداري مىكرد و او نيز روز هشتم درگذشت (بيرونى، الا¸ثار، 254- 255؛ قزوينى،
72؛ طبرسى، همانجا؛ خواندمير، 34؛ ميرخواند، 76؛ ابوالفتوح، 5/386).
از قديم در فرهنگ عامة مردم كشورهايى مانند ايران، عراق، شبه جزيرة
عربستان، و كشورهاي اطراف و نزديك درياي مديترانه مانند تركيه، سوريه،
لبنان، مصر، ليبى، مراكش و الجزاير به اين ايام اشاره شده (نك: I/793 , 2
)، EIو نامهايى خاص براي آنها به كار رفته است؛ مثلاً آن را در تركيه،
ايران، سوريه، لبنان و مصر ايام العجوز يا بردالعجوز مىخوانند؛ بربرهاي
مراكش آن را عجوز (پيرزن)، و در شمال مراكش «يوم السيىء» يا «ايام النسىء»
مىگويند. در مصر، تونس، الجزاير و مراكش به اين ايام «طقس البارد» يا «طقس
السيى´» و يا «فترة العنزة» هم مىگويند (همانجا). ايام العجوز در ميان كردها
به «زيپ» (افندي، 120) و نزد مردم لرستان و ايلام به «دايا» معروف است
(اسديان، 211).
اصطلاح بردالعجوز اشاره به افسانههايى است كه در آنها يك پيرزن نقش اصلى
را دارد. مثلاً پيرزنى دورة سردي را پيش بينى مىكند، يا پيرزنى از سرما
مىميرد. همچنين در فرهنگ عامة مردم داستانهايى دربارة پيرزن و گوسالهاش،
پيرزن و بزش، و پيرزن و رمهاش هست كه از اعصار دور به ما رسيده است و
همه با پديدههاي خاص هواشناسى ارتباط دارند (نك: 2 ، EIهمانجا). ايرانيان
اين سرما را مظهر پيرزنى مىدانند كه دو پسر به نام اَهمن و بهمن دارد.
اهمن و بهمن نيز هر يك 10 روز را بهخود اختصاص دادهاند. پساز چلة كوچك
زمستان، اهمن از اول ماه اسفند و بهمن از يازدهم اسفند آغاز مىگردد. با
تمام شدن دورة 20 روزة اهمن و بهمن، به اضافة 5 روز (پنجة دزديده، پنجة
مسترقه) كه براي جبران كسري سال شمسى در قديم به آخر سال مىافزودند،
سرما پيرزن از 26 اسفند آغاز مىشود (انجوي شيرازي، 2/139). از جمله
افسانههاي مربوط به بردالعجوز آن است كه گفتهاند پيرزنى چند شتر ماده
داشت؛ با گرم شدن هوا و نياز شترها به سرما براي جفت گيري، پيرزن نزد حضرت
محمد(ص) مىرود و كمك مىخواهد. پيغمبر از خداوند مىخواهد تا سرما را باز
گرداند. با آمدن دوبارة سرما، شترهاي پيرزن جفتگيري مىكنند (ماسه، ؛ I/182
ساعدي، 36-37؛ مكري، 26). پندار كردها در مورد ايامالعجوز مبتنى بر افسانهاي
است كه در آن اهمن و بهمن، فرزندان سرما پيرزن، پس از اينكه دورة عمرشان
به سر مىرسد، مىميرند و پيرزن به كوه مىرود و به عزاداري مىپردازد و به
مردم مىگويد اگر فرزندانم نيستند، من زندهام و به خانههاي شما مىآيم و
سرما مىآورم. او از خشم زيورهاي خود را پاره مىكند و به زمين مىريزد كه
سبب بارانها و تگرگهاي اواخر زمستان و اوايل بهار مىشود (براي اطلاع بيشتر،
نك: همو، 24- 25). كردها در اين ايام از خانه بيرون نمىروند، زيرا اين ايام
را نحس مىدانند (افندي، همانجا).
مردم لرستان و ايلام معتقدند كه «دايا» (سرما پيرزن) داراي دو فرزند به نام
اَمِييل و مَمِييل است؛ و مردم همدان برآنند كه «ننه پيرهزن» دو پسر به
نامهاي اهمن و بهمن و يك دختر به نام «آفتاب به حوت» دارد. هنگامى كه
ننه پيرزن فرزندانش را از دست مىدهد، از شدت غم و اندوه به دنبال آنها
به كوه مىرود. چون آنها را نمىيابد، جارويى آتش مىزند و مىگويد:
«كواهمنم، كوبهمنم، دنيا رو آتش مىزنم!»، در افسانة لرها، سرما پيرزن كندة
نيم سوختهاي را به هوا پرتاب مىكند؛ اگر به خشكى بيفتد، خشكسالى خواهد شد
و اگر در آب بيفتد، سالى پربركت در پيش است (اسديان، 211-213؛ انجوي
شيرازي، 139- 140).
مردم فارس مىپندارند كه سرماپيرزن پس از شدت بخشيدن به سرما، خود را
آرايش مىكند و در «آبْرَك» (تاب) مىنشيند تا عمو نوروز از راه برسد و از او
خواستگاري كند؛ اما خوابش مىبرد و زمانى برمىخيزد كه سال تحويل شده است و
از عمو نوروز هم خبري نيست. در چلة پيرزن يك روز باد مىآيد، مىگويند پيرزن
رُفت و روب مىكند؛ يك روز تگرگ مىآيد، مىگويند گلوبند پيرزن پاره شده
است (فقيري، 138).
در ميان اعراب افسانههاي بسياري مربوط به ايام العجوز هست. مثلاً پيرزنى
پسرانش را از سرماي شديد با خبر ساخته، آنها را از چيدن پشم گوسفندانشان نهى
مىكند. پسران به گفتة مادر اعتنا نمىكنند و گوسفندانشان را از دست مىدهند
(على، 4/627). افسانة ديگر دربارة پيرزن بيوهاي است كه از پسرانش اجازه
مىخواهد تا ازدواج كند. پسران از او مىخواهند كه 8 شب از خانه بيرن بماند
تا با خواستة او موافقت كنند. پيرزن در شب هفتم در بيرون از خانه مىميرد. از
اين رو، سرماي اين روزها را بردالعجوز گفتهاند (همانجا).
مآخذ: آنندراج، محمد پادشاه، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1335ش؛
ابوالفتوح رازي، حسين، روح الجِنان و روح الجَنان، قم، 1404ق؛ اسديان
خرم آبادي، محمد و ديگران، باورها و دانستهها در لرستان و ايلام، تهران،
1358ش؛ افندي بايزيدي، محمود، آداب و رسوم كردان، به كوشش الكساندر ژابا،
ترجمة عزيز محمد پور داشبندي؛ انجوي شيرازي، ابوالقاسم، زمستان، جشنها و آداب
و معتقدات، تهران، 1354ش؛ بيرونى، ابوريحان، الا¸ثار الباقية، به كوشش
ادوارد زاخاو، لايپزيگ، 1923م؛ همو، التفهيم، به كوشش جلالالدين همايى،
تهران، 1362ش؛ خواندمير، غياثالدين، حبيبالسير، به كوشش محمد دبيرسياقى،
تهران، 1362ش؛ ساعدي، غلامحسين، خياو يا مشكينشهر، تهران، 1354ش؛ سعدي،
گلستان، به كوشش غلامحسين يوسفى، تهران، 1368ش؛ طبرسى، فضل، مجمع
البيان، به كوشش هاشم رسولى محلاتى و فضلالله يزدي طباطبايى، بيروت،
1408ق/1988م؛ على، جواد، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت /
بغداد، 1976م؛ فقيري، ابوالقاسم، ترانههاي محلى، شيراز، 1342ش؛ قرآن كريم؛
قزوينى، زكريا، عجائب المخلوقات، قاهره، 1956م؛ لغت نامة دهخدا؛ مسعودي،
على، مروج الذهب، به كوشش باربيه دومنار و پاوه دوكورتى، پاريس، 1917م؛
مكري، محمد، «اهمن و بهمن»، ماهنو، تهران، 1331ش، س 2، شم 2؛ منجم
گنابادي، محمدقاسم، شرح بيست باب ملامظفر، چ سنگى، 1274ق؛ ميدانى، احمد،
السامى فى الاسامى، تهران، 1345ش؛ ميرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، 1335ش؛
نيز:
2 ; Mass E , H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938.
مريم ميرفخرايى