responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4296
باجلان‌
جلد: 11
     
شماره مقاله:4296


باجَلان‌، يا باجِلان‌، گروهى‌ ايلى‌ - عشايري‌ از كُردان‌ كه‌ در سرزمين‌ ايران‌ و عراق‌ پراكنده‌اند. نام‌ اين‌ گروه‌ در متون‌ تاريخى‌ به‌ صورتهاي‌ باجوان‌ (عزاوي‌، 2/184)، باجَلَند (محمدكاظم‌، 1/252، حاشية 1)، باج‌الان‌ (استرابادي‌، 251)، بَجوران‌ و بَجِلان‌ (مكنزي‌، نيز آمده‌ است‌.
دربارة ريشه‌ و معناي‌ باجلان‌ نظرهاي‌ گوناگونى‌ داده‌اند: عزاوي‌ اين‌ نام‌ را تركى‌، و تركيبى‌ از «باج‌ + آلان‌»، به‌ معناي‌ «باج‌گير»، گرفته‌ است‌ و عناوين‌ تركى‌ برخى‌ از تيره‌هاي‌ باجلان‌ مانند قازانلو، حاجيلر، جبورلو و هيوانلى‌ را دليل‌ بر ترك‌ بودن‌ باجلانها دانسته‌ است‌ (2/183، 185). محمدعلى‌ سلطانى‌ باجلان‌ را واژه‌اي‌ فارسى‌ و مركب‌ از دو واژة «باج‌» (= vaj پهلوي‌ و از ريشة vac اوستايى‌، به‌ معناي‌ سخن‌ و گفتار و نام‌ يكى‌ از مراسم‌ دينى‌ زردشتى‌) و «لان‌» (به‌ معناي‌ مغاك‌، گودال‌ و جا) گرفته‌، و آن‌ را نيايشگاه‌ و محل‌ اجراي‌ مراسم‌ دينى‌ معنى‌ كرده‌، و گفته‌ است‌ چون‌ نياكان‌ مردم‌ اين‌ طايفه‌ در نيايشگاههاي‌ زردشتى‌ عهده‌دار امور تشريفات‌ دينى‌ بوده‌اند، از اين‌ رو، اين‌ طايفه‌ را باجلان‌ ناميده‌اند ( ايلات‌...، 885 -886)؛ اما سلطانى‌ براي‌ اين‌ سخن‌ و ادعاي‌ خود سند و مدركى‌ نمى‌دهد.
در ايرانى‌ بودن‌ و منشأ غير ترك‌ داشتن‌ مردم‌ طايفة باجلان‌ و فارسى‌ بودن‌ واژة باج‌ (باژ: خراج‌ و ماليات‌ و عوارض‌) شكى‌ نيست‌. به‌ احتمال‌ زياد كلمة باجلان‌ صورت‌ ديگر باجوان‌ (باجه‌وان‌ كردي‌ به‌ معناي‌ باج‌گير، نك: شرفكندي‌، 38)، يعنى‌ باج‌ گيرنده‌ است‌. در شرح‌ حال‌ باجلانها نوشته‌اند كه‌ از زمانهاي‌ بسيار قديم‌ تا دورة قاجار اين‌ گروه‌ راهداران‌ جادة ارتباطى‌ مرزي‌ بوده‌اند و از گذرندگان‌ و سوداگران‌ باج‌ و عوارض‌ راهداري‌ مى‌گرفته‌اند (سلطانى‌، همان‌، 886؛ نيز نك: كرمانشاهان‌...، 82).
خاستگاه‌ قومى‌: باجلانها خود را از قوم‌ كُرد مى‌دانند، ليكن‌ پژوهشگران‌ و تاريخ‌نگاران‌ نظرهاي‌ متفاوتى‌ دربارة خاستگاه‌ قومى‌ آنها داده‌اند. باجلانها را برخى‌ لُر (محمدكاظم‌، 1/252؛ مردوخ‌، 1/78؛ دوبُد، 429-430) و برخى‌ ديگر كُرد (نعيما، 3/13؛ سوان‌، «به‌ سوي‌ ميان‌ رودان‌...1»، 407 ,403 ، «گزارشى‌...2»، 46 ؛ مكنزي‌، همانجا؛ توحدي‌، 2/63) شمرده‌اند.
كسانى‌ كه‌ نظر به‌ پيوند باجلانها با قوم‌ لر دارند، آنها را شاخه‌اي‌ از لَك‌ (شيروانى‌، 522؛ مردوخ‌، همانجا؛ پري‌، 17 ؛ شيل‌، و از باجُلوندهاي‌ لرستان‌ (ايزدپناه‌، 2/184؛ امان‌اللهى‌، 178) و يا از لرهاي‌ فيلى‌ دانسته‌اند. كسانى‌ هم‌ كه‌ باجلانها را از قوم‌ كرد مى‌دانند، آنها را جدا از كردهاي‌ كُرمانج‌ و شاخه‌اي‌ از ايل‌ كُردجاف‌ مى‌پندارند كه‌ پس‌ از درگيريهاي‌ ميان‌ طايفگى‌ از جاف‌ جدا و مستقل‌ شدند (نك: سوان‌، همانجا). زكى‌ در شرح‌ زندگى‌ اجتماعى‌ و مناطق‌ عشيرة گوران‌، باجلانها را از قوم‌ گوران‌ - كه‌ بزرگ‌ترين‌ و نيرومندترين‌ عشاير منطقه‌ بودند - نام‌ مى‌برد (ص‌ 449).
مكنزي‌ انتساب‌ باجلانها را به‌ قوم‌ كرد فقط به‌ اين‌ اعتبار درست‌ مى‌داند كه‌ همسايگانشان‌ همواره‌ كوچندگان‌ ناحية زاگرس‌، از جمله‌ گورانها و لرها را كرد به‌ شمار آورده‌اند (نك: I/883 , 2 .(EIبه‌ طور كلى‌، به‌ سبب‌ نزديكى‌ زيستگاههاي‌ طايفه‌هاي‌ باجلان‌ با ايلهاي‌ كلهر، زنگنه‌، مافى‌ و زند (ه م‌ م‌) در نوار شرقى‌ مرز كرمانشاه‌، حدفاصل‌ ميان‌ لرستان‌ و كردستان‌، و در آميختگى‌ دو فرهنگ‌ كردي‌ و لري‌، باجلانها را آميزه‌اي‌ از كرد و لر دانسته‌اند (پري‌، همانجا).
سازمان‌ و تقسيمات‌ ايلى‌: از پيشينة شكل‌گيري‌ سازمان‌ اين‌ گروه‌ ايلى‌ اطلاعاتى‌ در دست‌ نيست‌. درگذشته‌، ظاهراً باجلان‌ عشيره‌اي‌ بزرگ‌، ليكن‌ پيوسته‌ به‌ سازمان‌ ايلى‌ - عشايري‌ جاف‌ بوده‌ است‌ (سوان‌، همان‌، .(47 اكنون‌، سازمان‌ ايلى‌ - عشايري‌ باجلان‌ از هم‌ گسسته‌ است‌ و به‌ صورت‌ طايفه‌ها و تيره‌هايى‌ جدا و پراكنده‌ از يكديگر در نواحى‌ مختلف‌ ايران‌ و عراق‌ زندگى‌ مى‌كنند.
در منابع‌ تاريخى‌ به‌ ساختار اجتماعى‌ و سياسى‌ ايل‌ باجلان‌ و چگونگى‌ گروه‌بنديهاي‌ نَسَبى‌ و اقتصادي‌ درون‌ ايلى‌ اشاره‌ نكرده‌اند و به‌ اختلاف‌ نام‌ شماري‌ از طايفه‌ها و تيره‌هاي‌ باجلان‌ را ياد كرده‌اند. زكى‌ باجلانها را به‌ دو شاخة جُمور و قازانلو، و آنها را به‌ 15 تيره‌ تقسيم‌ مى‌كند (ص‌ 398-399). عزاوي‌ نام‌ اين‌ 15 تيره‌ را چنين‌ ياد كرده‌ است‌ (2/183-184): قازانلو، چواركلاو، قريبه‌وَن‌، فله‌وَن‌، شيره‌وند، خدره‌وند (يا خضروند)، زوزه‌وند، قصره‌وند، حاجيلر، سيكه‌وند، ساروجه‌، جُبورُلى‌، هيوانلى‌، قراوند و چوگرلو. همو رؤساي‌ باجلان‌ را برخاسته‌ از تيرة شيره‌وند مى‌داند. سوان‌ در 1331ق‌/1912م‌ (تاريخ‌ انتشار كتابش‌) از 6 تيرة باجلان‌ نام‌ مى‌برد («به‌ سوي‌ ميان‌ رودان‌»، كه‌ نام‌ دو تيرة جمور و دنده‌وند در فهرست‌ تيره‌هاي‌ كتاب‌ عشائر العراق‌ عزاوي‌ نيامده‌ است‌. جمور را برخى‌ ايلى‌ مستقل‌ از باجلان‌ (رزم‌آرا، 23؛ سرشماري‌...، 13، ذيل‌ جمهور)، و برخى‌ وابسته‌ به‌ باجلان‌ دانسته‌، و گفته‌اند چون‌ زمين‌ زراعى‌ نداشتند و به‌ گله‌داري‌ مشغول‌ بودند، از باجلان‌ جدا شدند (سلطانى‌، همان‌، 884). گروهى‌ از طايفة جمور نيز در همدان‌ به‌ سر مى‌برند (فيروزان‌، 19، 24).
در نمودار ايل‌ باجلان‌ قزوين‌، غياثوند طايفه‌اي‌ از ايل‌ باجلان‌، و 4 تيرة كُماسى‌، محمدبيگى‌، درويشوند و سِلخوري‌ (سيلاخوري‌) از تيره‌هاي‌ طايفة غياثوند به‌ شمار آمده‌اند ( مجموعة اطلاعات‌...، 63). احتمالاً سلخوريها از طايفة باجلوند سيلاخور بروجرد هستند كه‌ به‌ قزوين‌ كوچيده‌اند. شماري‌ از باجلوندها نيز، بنابر نوشتة فيروزان‌ در ناحية شمال‌ بخش‌ زاغة لرستان‌ زندگى‌ مى‌كنند (ص‌ 22) كه‌ ظاهراً از فارس‌ (همانجا) و يا از هَرّو (ايزدپناه‌، 2/184) به‌ لرستان‌ مهاجرت‌ كرده‌اند. نام‌ يكى‌ از تيره‌هاي‌ طايفة جلالوند كِرِند در كرمانشاه‌ را نيز باجلان‌ آورده‌اند (كريمى‌، 161).
پراكندگى‌ و زيستگاههاي‌ جغرافيايى‌: زيستگاه‌ اولية ايل‌باجلان‌ را در نواحى‌ بِن‌ قُدْره‌ و قورَه‌تو در شمال‌ِ خانقين‌ و شَبَك‌ در كرانة چپ‌ رودخانة دجله‌ و پيرامون‌ موصل‌ نوشته‌اند. گفته‌اند كه‌ باجلانها از اين‌ نواحى‌ به‌ مناطق‌ مرزي‌ ميان‌ ايران‌ و تركية عثمانى‌ و زهاب‌ و مناطقى‌ در لرستان‌ كوچيده‌اند (عزاوي‌، 2/183؛ V/10 , 1 ؛ EIنيز نك: I/863 , 2 ؛ EIآكوپف‌، 86 -87). ادمندز (ص‌ 10 ، حاشيه‌) از شماري‌ دهكده‌هاي‌ باجلان‌نشين‌ درچند كيلومتري‌ شمال‌ شرقى‌ موصل‌ خبر مى‌دهد (براي‌ آگاهى‌ از اقامتگاههاي‌ ايل‌ باجلان‌ و تيره‌هاي‌ آن‌ در عراق‌، نك: عزاوي‌، 2/183- 185).
بنابرنوشتةسوان‌ («گزارشى‌»، 72 )، باجلانها پيش‌ازاستقرارشان‌ در سرزمين‌ مرزي‌ كنونى‌ در دَرْنه‌، واقع‌ در جوانرودِ كهنه‌، در قلمرو ايل‌ جاف‌ مى‌زيستند. گورانها باجلانها را از درنه‌ كه‌ شهري‌ مهم‌ و با استحكامات‌ نظامى‌ بود، بيرون‌ راندند و آنها در اقامتگاههاي‌ كنونى‌ استقرار يافتند. مينورسكى‌ به‌ نقل‌ از راولينسن‌ مى‌نويسد: سلطان‌ مراد چهارم‌ عثمانى‌ (حك 1032-1049ق‌) ايل‌ كلهر را از زهاب‌ بيرون‌ كرد و زمينهايشان‌ را به‌ باجلانها كه‌ آنها را از موصل‌ آورده‌ بود، سپرد (ص‌ .(85 از 1049ق‌/1639م‌ به‌ بعد كه‌ تركهاي‌ عثمانى‌ زهاب‌ را در اشغال‌ خود داشتند، ايل‌ باجلان‌ اهميت‌ زيادي‌ در منطقه‌ يافت‌ و رهبري‌ تمام‌ گروههاي‌ ايلى‌ - عشايري‌ را به‌ دست‌ گرفت‌. سازندة شهر كنونى‌ سر پل‌ زهاب‌ نيز حكمران‌ ايالت‌ زهاب‌، يكى‌ از پاشايان‌ باجلان‌ زير فرمان‌ تركها بود (همو، نيز سوان‌، همانجاها).
باجلانها به‌ تدريج‌ از دشت‌ زهاب‌ به‌ نقاط ديگر ايران‌ مهاجرت‌ كردند، يا آنها را به‌ اجبار كوچاندند. در 1145ق‌، نادر قلى‌ افشار پس‌ از سركوب‌ احمدپاشا، سرپرست‌ ايل‌ باجلان‌ و حاكم‌ زهاب‌، او را اسير كرد و طايفه‌هاي‌ زير فرمان‌ او را به‌ نقاط ديگر پراكند. گروهى‌ از باجلانها را نيز همراه‌ طايفه‌هاي‌ زنگنه‌، قرابيات‌ و روميه‌ روانة خراسان‌ كرد و در محال‌ هرات‌ سكنى‌ داد (براي‌ اطلاع‌ بيشتر، نك: محمدكاظم‌، 1/252-254). گروهى‌ از باجلانها همراه‌ ايل‌ زند در 1196ق‌ به‌ قزوين‌ مهاجرت‌ كردند (سلطانى‌، ايلات‌، 884). طايفه‌هايى‌ از باجلان‌ در دورة قاجار در سيلاخور بروجرد (شيبانى‌، 59؛ مفتون‌، 35؛ اعتضادالسلطنه‌، 84)، و گروهى‌ نيز در جلگه‌هاي‌ هرّو ميان‌ بروجرد و خرم‌آباد (دوبد، 430) مى‌زيستند.
جمعيت‌: آماري‌ كه‌ شمار دقيق‌ جمعيت‌ ايل‌ باجلان‌ و طايفه‌ها و تيره‌هاي‌ آن‌ را در گذشته‌ و حال‌ تعيين‌ كند، در دست‌ نيست‌. پراكندگى‌ طايفه‌هاي‌ باجلان‌ و نبود روش‌ علمى‌ آمارگيري‌ درگذشته‌، در تاريك‌ ماندن‌ جمعيت‌ كوچنده‌ و يكجانشين‌ باجلان‌ تأثير داشته‌ است‌. آمارهاي‌ موجود نيز بيشتر تخمينى‌ و غيرواقعى‌ است‌. اينك‌ براي‌ روشن‌ شدن‌ شمار تقريبى‌ جمعيت‌ باجلانها به‌ برخى‌ از آمارها اشاره‌ مى‌شود:
زكى‌ (ص‌ 398-399) جمعيت‌ باجلانهاي‌ ساكن‌ در خانقين‌ و كركوك‌ را نزديك‌ 300 ،1خانوار مى‌داند (نيز نك: مردوخ‌، 1/78). رابينو شمار آنها را 600 خانوار، و راولينسن‌ (نك: ايرانيكا، و سلطانى‌ (همان‌، 883) دو هزار خانوار دانسته‌اند. در 1276-1277ق‌، جمعيت‌ باجلانهاي‌ قزوين‌ را 60 خانوار نوشته‌اند كه‌ نيمى‌ از آنها در شهر و خانه‌، و نيمى‌ ديگر در بيرون‌ از شهر و چادر زندگى‌ مى‌كردند ( سفرنامه‌...،177). مردوخ‌ نيز به‌ 70 خانوار باجلان‌ در رودبار قزوين‌ (همانجا)، و ورجاوند به‌ 45 خانوار در دهستان‌ اقبال‌ قزوين‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 460).
شمار جمعيت‌ باجلانهاي‌ ساكن‌ در زهاب‌ روشن‌ نيست‌. شيروانى‌ در شرح‌ قصبة زهاب‌، جمعيت‌ آن‌ را 500 خانوار كُرد نوشته‌ است‌ (ص‌ 292). جمعيت‌ جمورهاي‌ آباديهاي‌ پيرامون‌ اسدآباد و نواحى‌ ميان‌ همدان‌ و كرمانشاه‌ را 000 ،1خانوار (رزم‌آرا، 23)، و جمعيت‌ كوچندگان‌ ايل‌ جمهور (جمور) ساكن‌ باختران‌ را در 1366ش‌، 90 خانوار داده‌اند ( سرشماري‌، 13).
ويژگيهاي‌ فرهنگى‌:
1. زبان‌: دربارة خاستگاه‌ زبان‌باجلانهاميان‌ پژوهشگران‌كردشناس‌ اختلاف‌ است‌. برخى‌ از دانشمندان‌ غربى‌ زبان‌ِ باجلانهاي‌ ساكن‌ در حوالى‌ خانقين‌ و روستاهاي‌ شمال‌ شرقى‌ موصل‌ و ناحية زهاب‌ را گويشى‌ از گروه‌ زبانهاي‌ گورانى‌ (مينورسكى‌، 85 ,76 ؛ ادمندز، 10 ، حاشية 1 )، و سنندجى‌ در تحفة ناصري‌ (ص‌ 24) از شاخة اورامى‌ - گورانى‌ به‌ شمار آورده‌اند (نيز نك: سلطانى‌، كرمانشاهان‌، 1/266). گورانى‌ را يارشاطر (ص‌ 35) از گروه‌ زبانهاي‌ مستقل‌ در نواحى‌ كردنشين‌ جنوبى‌ و داراي‌ لهجه‌هاي‌ مختلف‌ و متفاوت‌ با كُردي‌ (كُرمانجى‌)، مكنزي‌ (نك: I/863 , 2 زبانى‌ ايرانى‌، ليكن‌ غيركردي‌، و زكى‌ زبانى‌ نزديك‌ به‌ زبان‌ پهلوي‌ دانسته‌ است‌ (ص‌ 399). زبان‌ باجلانهاي‌ قزوين‌ را نيز كردي‌ نوشته‌اند ( سفرنامه‌، همانجا).
در پى‌ مهاجرت‌ باجلانها در سده‌هاي‌ گذشته‌ به‌ نواحى‌ گوناگون‌ ايران‌ و همزيستى‌ با گروههاي‌ قومى‌ و زبانى‌ مختلف‌، زبان‌ آنان‌ دگرگونيهاي‌ واژگانى‌ و آوايى‌ فراوان‌ يافته‌ است‌. شناخت‌ دقيق‌ گويش‌ گروههاي‌ پراكندة باجلان‌ تنها با پژوهشهاي‌ زبان‌شناختى‌ ميدانى‌ ممكن‌ خواهد بود. مثلاً دسته‌اي‌ از باجلانها كه‌ در زمان‌ شاه‌ عباس‌ صفوي‌ (سل 996- 1038ق‌) به‌ پيشكوه‌ لرستان‌ مهاجرت‌ كردند و در ميان‌ لكها اقامت‌ گزيدند، زبانشان‌ با گويش‌ لكى‌ در آميخت‌ V/10-11) , 1 .(EI
مردم‌ جنوب‌ كردستان‌ بجز زبان‌ مادري‌، زبان‌ فارسى‌، و مردم‌ شمال‌ كردستان‌ زبانهاي‌ تركى‌ و عربى‌، نخستين‌ زبانهايى‌ است‌ كه‌ مى‌آموزند (سوان‌، «گزارشى‌»، .(91 اوبن‌ (ص‌ 363) مجيد بيك‌، از خاندان‌ سران‌ باجلو (باجلان‌ِ) خانقين‌ را مردي‌ معرفى‌ مى‌كند كه‌ لباس‌ عربى‌ مى‌پوشيد و فينة تركى‌ به‌ سر مى‌گذاشت‌ و به‌ زبانهاي‌ عربى‌، تركى‌ و فارسى‌ صحبت‌ مى‌كرد.
مكنزي‌ كه‌ در تابستان‌ 1955م‌ (1334ش‌) گويش‌ باجلانهاي‌ ساكن‌ در روستاهاي‌ آرْپَچى‌، از توابع‌ موصل‌ را بررسى‌ و يادداشت‌ كرده‌ است‌، مى‌نويسد: اين‌ گروه‌ باجلان‌ خود را عرب‌ و از قبيلة طى‌ مى‌دانستند و لباس‌ عربى‌ مى‌پوشيدند، ليكن‌ خود را بَجْلان‌، بِجْوان‌ يا باجْوان‌ و از بَجْلانستان‌ مى‌دانستند. آنها به‌ گويش‌ باجلانى‌ سخن‌ مى‌گفتند كه‌ با كُرمانجى‌ (كُرد) تفاوت‌ داشت‌ (ص‌ 420 ,419 ، براي‌ آگاهى‌ بيشتر نك: .(418-435
2. دين‌ و مذهب‌: باجلانها مسلمان‌ و بيشتر سنى‌ و پيرو مذهب‌ شافعى‌ (عزاوي‌، 2/184) و اندكى‌ حنفى‌، و گروه‌ معدودي‌ شيعة اماميه‌ و شماري‌ هم‌ على‌ اللهى‌ هستند (شيروانى‌، همانجا). اَنستاس‌ ماري‌ و احمد حميد صراف‌ در شرح‌ مذهب‌ كردهاي‌ بَجُران‌ (باجلان‌)، از همسايگان‌ شبكهاي‌ عراق‌، به‌ سنى‌ بودن‌ و وابستگيشان‌ به‌ فرقة اللهى‌ (على‌ اللهى‌) اشاره‌ كرده‌ است‌ (نك: مكنزي‌، 418 ؛ مينورسكى‌، 75 ، حاشية 1 )،
عبدالحسين‌ شهيدي‌ صالحى‌ در كربلاء فى‌ حاضرها و ماضيها مى‌نويسد: باجلانهاي‌ خانقين‌ به‌ هنگام‌ قيام‌ شيعيان‌ عراق‌ به‌ رهبري‌ ميرزا محمدتقى‌ شيرازي‌ (د 1338ق‌) در برابر تجاوز انگليسيها به‌ ياري‌ شيعيان‌ برخاستند. آيت‌الله‌ سيدابوالحسن‌ اصفهانى‌ (د 1365ق‌/ 1946م‌) با فرستادن‌ روحانيانى‌ به‌ ميان‌ باجلانها، آنها را به‌ پذيرش‌ تشيع‌ ترغيب‌ كرد. از آن‌ پس‌، باجلانهاي‌ شيعه‌ در مراسم‌ سوگواري‌ اربعين‌ حسينى‌ در كربلا شركت‌ مى‌كردند و همراه‌ دسته‌هاي‌ شيعى‌ شهرهاي‌ ديگر به‌ عزاداري‌ مى‌پرداختند (نك: دانشنامه‌... ).
پيشينة تاريخى‌: نام‌ ايل‌ باجلان‌ از دورة صفوي‌ به‌ اين‌ سو در متون‌ تاريخى‌ آمده‌ است‌. نعيما به‌ آمدن‌ رئيس‌ باجلان‌ با 40 هزار ايلياتى‌ كُرد به‌ موصل‌ و بيعتش‌ با خسروپاشا، وزير اعظم‌ عثمانى‌، در 1039ق‌، زمان‌ شاه‌ صفى‌ صفوي‌، اشاره‌ مى‌كند (3/12-13؛ نيز نك: مينورسكى‌، 85 ، حاشية .(4
سركردگان‌ باجلان‌ چند قرن‌ دست‌ نشاندة پاشاهاي‌ عثمانى‌ و خراجگزار نمايندگان‌ آنان‌ در بغداد بودند و با عنوان‌ پاشايى‌ بر سرزمين‌ پهناوري‌ شامل‌ زهاب‌ قديم‌، هورين‌، شيخان‌، بن‌ قدره‌، قوره‌تو، سرقلعه‌، جيگيران‌، كوپسا، مناطق‌ پشت‌ كوبمو و پاوه‌، جوانرود و روانسر با اقتدار حكم‌ مى‌راندند و بيشتر اوقات‌ از منافع‌ حكومت‌ عثمانى‌ در ايران‌ حمايت‌ مى‌كردند. مركز حكمرانى‌ پاشايان‌ باجلان‌ نخست‌ درنه‌ و بعد زهاب‌ بود (سلطانى‌، ايلات‌، 886، 889).
در اواخر دورة صفوي‌، احمدخان‌ باجلان‌، پاشايى‌ زهاب‌، همدان‌ و طايفه‌هاي‌ باجلان‌ و ايلات‌ و طوايف‌ ديگر را داشت‌. نادرقلى‌ افشار كه‌ در زمان‌ شاه‌ طهماسب‌ دوم‌ (سل 1135- 1145ق‌) به‌ كرمانشاه‌ لشكر كشيده‌ بود، احمد پاشا را كه‌ در برابرش‌ مقاومت‌ مى‌كرد، شكست‌ داد و سپاهش‌ را قتل‌ عام‌ كرد و يكى‌ از نامداران‌ بختياري‌ سپاهش‌ او را كشت‌ (براي‌ اطلاع‌ بيشتر، نك: محمدكاظم‌، 1/252-254). يكى‌ ديگر از سرسپردگان‌ پاشايان‌ عثمانى‌، عبدالله‌ خان‌ باجلان‌ بود كه‌ از فرمان‌ حكومت‌ مركزي‌ ايران‌ سرپيچى‌ مى‌كرد و خراج‌ نمى‌داد. او در 1168ق‌ سپاهى‌ از ايل‌ باجلان‌ و جاف‌ و طايفه‌هاي‌ ديگر كُرد گردآورد تا در برابر حملة محمدخان‌، سردار زند مقاومت‌ كند (ابوالحسن‌ گلستانه‌، 300؛ پري‌، .(184 عبدالله‌ خان‌ پيوسته‌ نگران‌ سپاه‌ زند بود و اخبار رخدادها را به‌ حكومت‌ بغداد گزارش‌ مى‌داد. در 1188ق‌، نظري‌ على‌خان‌ زند كه‌ در هارون‌آباد (اسلام‌آباد غرب‌ كنونى‌) با سپاهيانش‌ اردو زده‌ بود، از قصد او در فراهم‌ آوردن‌ مردان‌ جنگى‌ براي‌ حمله‌ خبر دار شد و به‌ زهاب‌ حمله‌ كرد و او را كه‌ شهر زهاب‌ را ويران‌ كرده‌، و گريخته‌ بود، در نزديكى‌ خانقين‌ دستگير كرد و حدود دو هزار تن‌ از مردانش‌ را كشت‌. پس‌ از آن‌ زهاب‌ و سران‌ باجلان‌ به‌ فرمان‌ حكومت‌ ايران‌ سر نهادند (همو، .(187
باجلانها در برخى‌ آشوبها و جنگ‌ و ستيزهاي‌ پس‌ از مرگ‌ كريم‌خان‌ زند شركت‌ داشتند. موسوي‌ نامى‌ اصفهانى‌ در تاريخ‌ گيتى‌گشا (ص‌ 242) و عليرضا شيرازي‌ در تاريخ‌ زنديه‌ (ص‌ 44- 45) در شرح‌ محاصرة شهر شيراز و گشودن‌ دروازة آن‌ شهر در 1196ق‌ توسط سپاهيان‌ عليمرادخان‌، چهارمين‌ پادشاه‌ زند به‌ نقش‌ جمعى‌ از طايفه‌هاي‌ باجلان‌ و مافى‌ و ايلات‌ ديگر در گشودن‌ شهر اشاره‌ كرده‌اند. همچنين‌ باجلانها همراه‌ ايل‌ بيرانوند (ه م‌) در 1212ق‌ محمدخان‌ زند را در كوششهايش‌ براي‌ بازپس‌گيري‌ قدرت‌ از قاجاريان‌، كمك‌ كردند V/11) , 1 .(EIبه‌ گفتة محمدتقى‌ سپهر پس‌ از درگذشت‌ محمدشاه‌ (د 1264ق‌) افراسياب‌خان‌ سركردة طايفةباجلان‌بروجرد با طايفه‌هاي‌ بختياري‌ هم‌ پيمان‌مى‌شود و شورش‌مى‌كند. خانلرميرزااحتشام‌الدوله‌، حاكم‌ بروجرد براي‌ فرونشاندن‌ شورش‌، او را به‌ حكومت‌ باجلان‌ مى‌گمارد. پس‌ از چندي‌ باز افراسياب‌ خان‌ همراه‌ قاسم‌ خان‌ باجلان‌ دست‌ به‌ شورش‌ مى‌زنند. اين‌ بار خانلر ميرزا آنها را دستگير مى‌كند و به‌ بند مى‌كشد و آشوب‌ را فرو مى‌نشاند (3/223، 318).
باجلانها در دورة قاجار از قدرت‌ و شوكت‌ بسياري‌ برخوردار بودند و سران‌ طوايف‌ باجلان‌ معمولاً از سوي‌ حكومت‌ مركزي‌ كرمانشاه‌ به‌ حكمرانى‌ قلمرو باجلان‌نشين‌ گمارده‌ مى‌شدند. سران‌ باجلان‌ در اقامتگاههاي‌ خود اغلب‌ قلعه‌ و استحكاماتى‌ مى‌ساختند و گروهى‌ سوار كار تفنگچى‌ از مردان‌ باجلان‌ را دور خود فراهم‌ مى‌آوردند تا به‌ هنگام‌ جنگ‌ و ستيز از آنها استفاده‌ كنند. بنابر روايتهايى‌، احمدخان‌ باجلان‌، پاشاي‌ زهاب‌ 20 هزار سوار (نك: محمدكاظم‌، 1/253) از مردان‌ جنگى‌ براي‌ نبرد آماده‌ كرده‌ بود و اللهيارخان‌ سركردة باجلانهاي‌ قزوين‌ در دورة ناصري‌ 30 تن‌ سوارة آماده‌ در اختيار داشت‌ ( سفرنامه‌، 177).
رابينو آخرين‌ سرپرست‌ برجسته‌ و نيرومند باجلان‌ را عزيزخان‌ شجاع‌الممالك‌ نام‌ مى‌برد كه‌ در دو دهة آخر سدة 19م‌ در اوج‌ قدرت‌ مى‌زيست‌ و قلعه‌اي‌ در قوره‌تو در كنار رودخانة زهاب‌ براي‌ خود ساخته‌ بود. در سالهاي‌ پايانى‌ حكمرانى‌ عزيزخان‌ درگيري‌ خونينى‌ ميان‌ خانوادة او و برادرش‌ خليفه‌ اعظم‌ خان‌ روي‌ داد كه‌ منجر به‌ كشته‌ شدن‌پسري‌ از هر دو برادر شد.عزيزخان‌در 1321ق‌/1903م‌درگذشت‌ و پس‌ از مرگ‌ او طايفة باجلان‌ به‌ سرعت‌ از هم‌ پاشيد ( ايرانيكا، .(III/533
مآخذ: آكوپف‌ (هاكوپيان‌)، گ‌. ب‌. و م‌. ا. حصارُف‌، كردان‌ گوران‌ و مسألة كرد در تركيه‌، ترجمة سيروس‌ ايزدي‌، تهران‌، 1376ش‌؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، مجمل‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ مدرس‌ رضوي‌، تهران‌، 1344ش‌؛ استرابادي‌، محمدمهدي‌، جهانگشاي‌ نادري‌، تهران‌، 1368ش‌؛ اعتضادالسلطنه‌، عليقلى‌ ميرزا، اكسيرالتواريخ‌، به‌ كوشش‌ جمشيد كيانفر، تهران‌، 1370ش‌؛ امان‌اللهى‌ بهاروند، سكندر، قوم‌ لر، تهران‌، 1370ش‌؛ اوبن‌، اوژن‌، ايران‌ امروز: 1916-1907، ايران‌ و بين‌النهرين‌، ترجمة على‌اصغر سعيدي‌، تهران‌، 1362ش‌؛ ايزدپناه‌، حميد، آثار باستانى‌ و تاريخى‌ لرستان‌، تهران‌، 1355ش‌؛ توحدي‌، كليم‌الله‌، حركت‌ تاريخى‌ كرد به‌ خراسان‌ در دفاع‌ از استقلال‌ ايران‌، تهران‌، 1364ش‌؛ دانشنامة جهان‌ اسلام‌، تهران‌، 1369ش‌؛ دوبد، س‌.، سفرنامة لرستان‌ و خوزستان‌، ترجمة محمدحسين‌ آريا، تهران‌، 1371ش‌؛ رزم‌آرا، على‌، جغرافياي‌ نظامى‌ ايران‌، كرمانشاهان‌، تهران‌، 1372ش‌؛ زكى‌، محمدامين‌، خلاصة تاريخ‌ الكرد و كردستان‌، ترجمة محمدعلى‌ عوفى‌، قاهره‌، 1939م‌؛ سپهر، محمدتقى‌، ناسخ‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمدباقر بهبودي‌، تهران‌، 1385ق‌؛ سرشماري‌ اجتماعى‌ - اقتصادي‌ عشاير كوچنده‌ (1366ش‌)، نتايج‌ تفصيلى‌، استان‌ باختران‌، مركز آمار ايران‌، تهران‌، 1369ش‌؛ سفرنامة استراباد و مازندران‌ و گيلان‌...، به‌ كوشش‌ مسعود گلزاري‌، تهران‌، 1355ش‌؛ سلطانى‌، محمدعلى‌، ايلات‌ و طوايف‌ كرمانشاهان‌، تهران‌، 1372ش‌؛ همو، كرمانشاهان‌، تهران‌، 1370ش‌؛ سنندجى‌، شكرالله‌، تحفة ناصري‌، به‌ كوشش‌ حشمت‌الله‌طبيبى‌، تهران‌، 1366ش‌؛ شرفكندي‌، عبدالرحمان‌، فرهنگ‌كردي‌ - فارسى‌، تهران‌، 1369ش‌؛ شيبانى‌، ابراهيم‌، منتخب‌ التواريخ‌، تهران‌، 1366ش‌؛ شيرازي‌، عليرضا، تاريخ‌ زنديه‌، به‌ كوشش‌ ارنست‌ بئير، تهران‌، 1365ش‌؛ شيروانى‌، زين‌العابدين‌، بستان‌ السياحة، تهران‌، 1315ش‌؛ عزاوي‌، عباس‌، عشائر العراق‌، الكردية، بغداد، 1366ق‌/1947م‌؛ فيروزان‌، ت‌.، «دربارة تركيب‌ و سازمان‌ ايلات‌ و عشاير ايران‌»، ايلات‌ و عشاير، تهران‌، 1362ش‌؛ كرمانشاهان‌ باستان‌، به‌ كوشش‌ سهراب‌ فيروزيان‌، تهران‌، 1350ش‌؛ كريمى‌، بهمن‌، جغرافياي‌ مفصل‌ تاريخى‌ غرب‌ ايران‌، تهران‌، 1316ش‌؛ مجموعة اطلاعات‌ و آمار ايلات‌ و طوايف‌ و عشاير ايران‌، مركز عشايري‌ ايران‌، تهران‌، 1361ش‌؛ محمدكاظم‌، عالم‌آراي‌ نادري‌، به‌ كوشش‌ محمد امين‌ رياحى‌، تهران‌، 1364ش‌؛ مردوخ‌ كردستانى‌، محمد، تاريخ‌، تهران‌، چاپخانة ارتش‌؛ مفتون‌ دنبلى‌، عبدالرزاق‌، مآثر سلطانيه‌، تهران‌، 1351ش‌؛ موسوي‌ اصفهانى‌، محمد صادق‌، تاريخ‌ گيتى‌ گشا، به‌ كوشش‌ سعيد نفيسى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ نعيما، مصطفى‌، تاريخ‌، استانبول‌، 1283ق‌؛ ورجاوند، پرويز، سرزمين‌ قزوين‌، تهران‌، 1349ش‌؛ يارشاطر، احسان‌، «زبانها و لهجه‌هاي‌ ايرانى‌»، مجلة دانشكدة ادبيات‌ دانشگاه‌ تهران‌، 1336ش‌، س‌ 5، شم 1 و 2؛ نيز:
, C. J., Kurds, Turks and Arabs, London, 1957; EI 1 ; EI 2 ; Iranica; MacKenzie, D. N., X B ? jal ? n / n , Bulletin of the School of Oriental and African Studies , 1956, vol. XVIII; Minorsky , V. , X The G = r ? n n , ibid, 1943-1946, vol. XI(1); Perry, J. R., Karim Khan Zand, Chicago, 1979; Sheil, M., Glimpses of Life and Manners in Persia, New York, 1973; Soane, E. B., To Mesopotamia and Kurdistan in Disguise, London, 1912; id, Report on the Sulaimania District of Kurdistan, Calcutta, 1918.
على‌ بلوكباشى‌
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4296
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست