باجَرْوان، شهري تاريخى در منطقة مغان (موغان). در نوشته هاي مؤلفان
اسلامى، اين شهر يكى از شهرهاي مهم و حتى كرسى آن سرزمين معرفى شده است
(نك: لسترنج، .(175 مقدسى از ناحيهاي سرسبز به نام مغان در ميان دو
رودخانه، ياد كرده، و آن را همانند تبريز نوشته است (ص 378؛ قس: لسترنج،
همانجا). حمزة اصفهانى باجروان را مربوط به دوران يزدگرد دانسته، و «باشروان»
ناميده است (ص 16). اين شهر روزگاري در جنوب ارس (مينورسكى، 449 ؛
ايرانيكا، )، III/533 و به بيان برخى، در پى تغيير مسير آن رود، در شمال ارس
در منطقة ارمينيه قرار داشته است (ميبدي، 5/722؛ قزوينى، 600). گروهى از
متأخران نيز به وجود آن، در منطقة اخير اشاره كردهاند (نك: دانشنامه...،
1/113). حمدالله مستوفى باجروان را از بلاد آذربايجان و در اقليم چهارم
دانسته، مىنويسد كه اكنون خراب است، ولى در گذشته ديهى آباد بوده است
(ص 75، 90، 181). وي فاصلة باجروان تا اردبيل را 20 فرسنگ، و تا قراباغ 15
فرسنگ نوشته است (همانجا).
برپاية داستانى دربارة حضرت خضر(ع) و دستيابى وي به چشمة آب زندگى، آن
چشمه را در باجروان دانستهاند: همچنين برخى، «مجمع البحرينِ» نام برده
شده در قرآن كريم (كهف/18/60) را در اين شهر ياد كردهاند (ياقوت، 1/454؛ نيز
نك: اعتمادالسلطنه، 1/248). از نوشتة حمزة اصفهانى (همانجا)، بلاذري (ص 455)،
قدامة بن جعفر (ص 378) و ديگران چنين برمىآيد كه باجروان در عهد ساسانيان و
در زمان يزدگرد شهري آباد بوده است. از وجود باجروان در روزگار پادشاهى هرمزد
چهارم فرزند خسرو انوشيروان ياد شده، و آمده است كه چون خسرو دوم (پرويز)
از خشم پدر هراسان گشت، به آذربايجان آمد و به مغان و باجروان رفت
(باكيخانوف، 44). در دورة فتوح، مقاومتهايى از سوي مردم باجروان و نواحى
اطراف صورت گرفت، اما در نهايت قلعه و باروي آنجا گشوده شد (بلاذري، 455،
456، 459). در 112ق سعيد بن عمرو حَرَشى، سردار اموي در پيكاري كه با خزران
داشت، شهر باجروان را تصرف كرد. وي پس از درهم شكستن سپاه خزر كه گروهى
از آنان در نهر بيلقان غرق شدند، غنايم به دست آمده را به باجروان انتقال
داد (ابن اثير، 5/161-162). آدام الئاريوس، جهانگرد آلمانى، در ذيقعدة
1046/آوريل 1637 در گزارش سفر خود از باجروان ياد كرده است (ص 97).
زينالعابدين شيروانى (د 1253ق) نيز دربارة «ماجردان» (باجروان) مىنويسد كه
اين شهر در قديم دارالملك ارّان بوده، و به مرور زمان رو به ويرانى
نهاده، به قدر قريهاي معمور رسيده است (ص 140).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة البلدان، به كوشش
عبدالحسين نوايى و هاشم محدث، تهران، 1367ش؛ الئاريوس، آدام، سفرنامه
(بخش ايران)، ترجمة احمد بهپور، تهران، 1363ش؛ باكيخانوف، عباسقلى، گلستان
ارم، به كوشش عبدالكريم علىزاده و ديگران، باكو، 1970م؛ بلاذري، احمد،
فتوح البلدان، به كوشش عبدالله انيس طباع، بيروت، 1407ق/1987م؛ حمدالله
مستوفى، نزهة القلوب، به كوشش گ. لسترنج، ليدن، 1333ق/1915م؛ حمزة
اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض و الانبياء، برلين، 1340ق/1922م؛ دانشنامة
جهان اسلام، تهران، 1375ش؛ شيروانى، زينالعابدين، رياض السياحه، به كوشش
اصغر حامد ربانى، تهران، 1339ش؛ قدامة بن جعفر، الخراج، به كوشش محمدحسين
زبيدي، بغداد، 1979م؛ قرآن كريم؛ قزوينى، زكريا، آثار البلاد، بيروت،
1404ق/1984م؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، ليدن، 1906م؛ ميبدي، احمد، كشف
الاسرار، به كوشش علىاصغر حكمت، تهران، 1361ش؛ ياقوت، بلدان؛ نيز:
Iranica; Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966;
Minorsky, V., introd. V ud = d al- q P lam, London, 1937.
عنايتالله رضا