responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 4150
اهل‌ حق‌
جلد: 10
     
شماره مقاله:4150


 



اَهْل‌ِ حَق‌ّ، گروه‌ مذهبى‌ ايرانى‌ با گرايشهاي‌ عرفانى‌، با آداب‌ و متون‌ مذهبى‌ خاص‌ خود و داراي‌ بعضى‌ اعتقادات‌ كه‌ در مواردي‌ با برداشتهاي‌ رسمى‌ و متشرعانة اسلامى‌ مطابقت‌ ندارند. اين‌ آيين‌ كه‌ در ميان‌ طوايف‌ كرد، لر و ترك‌ زبان‌ پيروان‌ بسيار دارد، در بستري‌ اسلامى‌ رشد كرده‌ است‌ و در عين‌ حال‌، به‌ سبب‌ غلو در حق‌ حضرت‌ على‌(ع‌) با ساير فرق‌ غالى‌ شيعه‌ قرابت‌ دارد، اما با اينهمه‌، بعضى‌ از مبادي‌ آن‌ را مى‌توان‌ در اعتقادات‌ و سنتهاي‌ فكري‌ و فرهنگ‌ عامة مردمان‌ ساكن‌ غرب‌ ايران‌ جست‌وجو كرد و رگه‌هايى‌ از معتقدات‌ ايرانى‌ پيش‌ از اسلام‌ را نيز در آن‌ يافت‌.
اين‌ آيين‌ به‌ «آيين‌ حق‌» يا «آيين‌ حقيقت‌» يا «دين‌ حقيقت‌» نام‌بردار است‌ (جيحون‌ آبادي‌، 315، 317، 420، جم). از اين‌رو، پيروان‌ آن‌ «اهل‌ حق‌» خوانده‌ شده‌اند؛ ليكن‌ نام‌ ديگر رهرو اين‌ طريق‌ «يار» است‌ (همو، 420، بيت‌ 151 ،8) و از اين‌روي‌، اهل‌ حق‌ را «يارستان‌» يا با تخفيف‌ «يارسان‌» نيز گفته‌اند (همو، 342، 345). در جايى‌، از اين‌ آيين‌ به‌ صورت‌ «آيين‌ كُردان‌» ياد شده‌ («خرده‌ سرانجام‌»، 582)؛ از آن‌ روي‌ كه‌ از زمان‌ سلطان‌ اسحاق‌ (نك: دنبالة مقاله‌) عنصر كُردي‌ سهم‌ اصلى‌ و مهمى‌ در چگونگى‌ و تحولات‌ اين‌ مكتب‌ و فرقه‌ داشته‌ است‌ و نيز مهم‌ترين‌ كتب‌ مذهبى‌ اين‌ فرقه‌ به‌ زبان‌ كردي‌ (گويش‌ گورانى‌) است‌. اگرچه‌ بعداً به‌ تركى‌ نيز «كلامها»ي‌ بسياري‌ پديد آمد و آثار مهمى‌ به‌ زبان‌ لكى‌ هم‌ به‌ اهل‌ حق‌ مربوط است‌. پيروان‌ يارسان‌ در استان‌ كرمانشاهان‌، همدان‌، تهران‌ و حدود رودهن‌ و جاجرود و شهريار و همچنين‌ در خراسان‌ و نيز در ميان‌ كردهاي‌ عراق‌ و تركيه‌ پراكنده‌اند (صفى‌زاده‌، مقدمه‌، 188).
سادگى‌ و خلوص‌ روستايى‌ در اشعار مقدس‌ اهل‌ حق‌ كاملاً آشكار است‌. مفاهيم‌ مطرح‌ شده‌ در آثار ايشان‌ معلوم‌ مى‌كند كه‌ اين‌ آيين‌ در اجتماعاتى‌ از مردمان‌ كشاورز و دامدار شكل‌ گرفته‌، و گسترش‌ يافته‌ است‌، ولى‌ آراء و آداب‌ مربوط به‌ آن‌ امروز منحصر به‌ قشرهاي‌ اجتماعى‌ ياد شده‌ نيست‌ و به‌ جاهايى‌ كه‌ پيش‌تر نام‌ برده‌ شد، محدود نمانده‌ است‌. آنچنانكه‌ از رسائل‌ فرقة خاكسار برمى‌آيد، خاكسارية ايران‌ در بخشى‌ از عقايد، اصطلاحات‌ و آداب‌ خود از اهل‌ حق‌ پيروي‌ مى‌كنند و به‌ واسطة ايشان‌ آراء اين‌ گروه‌ در بسياري‌ از نقاط ايران‌ هوادارانى‌ يافته‌ است‌ (نك: مدرسى‌، 141، 206، جم).
اهل‌ حق‌ 12 امام‌ مذهب‌ شيعة اثناعشري‌ را مى‌پذيرند (براي‌ نمونه‌، نك: جيحون‌آبادي‌، 23، 24) و اصولاً شرايع‌ گذشته‌ و خصوصاً اسلام‌ را برحق‌ مى‌ دانند، اما حاصل‌ و حقيقت‌ همة آنها را در مذهب‌ خود جمع‌ مى‌بينند و به‌ قول‌ قوشچى‌ اوغلى‌ «از خداوند 4 كتاب‌ نازل‌ شده‌ و هر 4 نزد ماست‌» (نك: نيك‌نژاد، گنجينه‌...، 128-130). در همانجا آمده‌ است‌ كه‌ «فرقان‌ حق‌ است‌ و دروغ‌ نيست‌»، اما مراد اهل‌ حق‌ از «فرقان‌» غير از آن‌ است‌ كه‌ معمولاً فهميده‌ مى‌شود. به‌ زعم‌ ايشان‌ قرآن‌ در اصل‌ 32 جزء بوده‌ كه‌ 30 جزء موجود فرع‌ دين‌ است‌ و دو جزء ديگر اصل‌ آن‌، و آن‌ اصل‌ حاوي‌ «سرّ مگو»يى‌ بوده‌ است‌ محفوظ در سينة حضرت‌ محمد(ص‌)، ليكن‌ امامان‌ درپى‌ هم‌، آن‌ دو جزء را حفظ كردند و با نام‌ «فرقان‌» به‌ حضرت‌ مهدي‌(ع‌) رساندند و آن‌ حضرت‌ «فرقان‌» مزبور را به‌ زبان‌ كردي‌ بيان‌ كرد (جيحون‌آبادي‌، 201-202). پس‌ اگر اسلام‌ چون‌ دانة بادام‌ باشد، آيين‌ اهل‌ حق‌ مغز است‌ و شريعت‌ پوست‌ آن‌، و يا اسلام‌ صدف‌ است‌ و آن‌ آيين‌ دُرّ است‌ در درونش‌ (همو، 20).
دربارة تأثيرهاي‌ اديان‌ و مذاهب‌ ديگر بر مكتب‌ اهل‌ حق‌ سخنهايى‌ گفته‌ شده‌ است‌؛ مثلاً كسانى‌ تأثيرپذيري‌ آيين‌ ياري‌ را از مسيحيت‌ (براي‌ نمونه‌، نك: ايوانف‌، و يا از اسماعيليه‌ (همو، مطرح‌ كرده‌اند. البته‌ بعضى‌ مشابهتها با معتقدات‌ اسماعيليه‌ در اين‌ آيين‌ مشاهده‌ مى‌شود، اما ريشة اين‌ مشابهتها در گرايش‌ عرفانى‌ اهل‌ حق‌ به‌ باطنيگري‌ و تأويل‌ نهفته‌ است‌ كه‌ در هر دو مذهب‌ مشترك‌ است‌.
بزرگان‌ يارسان‌، اصول‌ و حقايق‌ اعتقادي‌ خود را در آثاري‌ منظوم‌ گردآورده‌اند كه‌ غالباً در حكم‌ كتب‌ مقدس‌ و محل‌ رجوع‌ قوم‌ است‌. از بين‌ اين‌ آثار پرشمار، «دفاتر»ها و «دوره‌»هاي‌ كردي‌ (گورانى‌) مورد استناد همة پيروان‌ اين‌ مذهب‌ است‌، ولى‌ آثار تركى‌ («كلام‌»ها يا «كلامات‌») و آثار لري‌ مخصوص‌ به‌ پيروان‌ از اهل‌ همان‌ زبانهاست‌. از مهم‌ترين‌ متون‌ مقدس‌ اهل‌ حق‌ كلام‌ خزانه‌ يا سرانجام‌ است‌ (صفى‌زاده‌، مقدمه‌، 20؛ القاصى‌، 33- 35؛ نيك‌نژاد، كلامات‌...، 5).
آيين‌ حقيقت‌، قديم‌ و ازلى‌ انگاشته‌ مى‌شود (همو، گنجينه‌، 102، 103؛ صفى‌زاده‌، همان‌، 192)، و پيوستگى‌ آن‌ به‌ ذات‌ حق‌ متلازم‌ است‌ با پيوستگى‌ پيشوايان‌ اين‌ قوم‌ به‌ ذات‌ باري‌. اهل‌ حق‌ با ساير غُلات‌ شيعه‌ در اين‌ انديشة اساسى‌ شريكند كه‌ خداوند در صورت‌ انسان‌ ظهور مى‌يابد، ولى‌ نزد اهل‌ حق‌ اين‌ رأي‌ بسط و گسترش‌ بيشتر يافته‌ است‌، و ايشان‌ مظهريت‌ را تنها در وجود حضرت‌ على‌(ع‌) منحصر نمى‌دانند.
عالى‌ترين‌ مقامات‌ روحانى‌ يارسان‌: در بعضى‌ از متون‌ اهل‌ حق‌ از جمله‌ در «بارگه‌ بارگه‌» آثار و شواهد صريحى‌ دربارة اعتقاد به‌ وحدت‌ وجود يافت‌ مى‌شود (ص‌ 92- 95)، از جمله‌ اينكه‌ برّ و بحر محل‌ حلول‌ يا تجلى‌ ذات‌ الهى‌ است‌ (ص‌ 129). مهم‌ترين‌ مظهر و مَجلاي‌ حق‌ البته‌ انسان‌ است‌. بدين‌سان‌، مفهوم‌ اَوَتاره‌1 كه‌ در دين‌ هندويى‌ و بسياري‌ از طريقه‌هاي‌ عرفانى‌ مبناي‌ رابطة خدا و انسان‌ را بيان‌ مى‌كند، در اينجا هم‌ مطرح‌ است‌. منتها در اين‌ مكتب‌، به‌ يك‌ معنا، ظهور و تجسد الهى‌ براي‌ اين‌ است‌ كه‌ بندگان‌، او را ببينند (نيك‌نژاد، همان‌، 110-111). شايد از ميان‌ تمامى‌ مظاهر الهى‌ براي‌ اهل‌ حق‌، سلطان‌ اسحاق‌ (كه‌ به‌ صورت‌ سحاك‌، صحاك‌، سهاك‌ (به‌ ضم‌ يا فتح‌ اول‌) هم‌ ثبت‌ شده‌ است‌) برجسته‌تر و مهم‌تر باشد، زيرا اينان‌ نه‌ تنها هويت‌ دينى‌ و اعتقادي‌، بلكه‌ پيوند اجتماعى‌ و وحدت‌ فرقه‌اي‌ و قومى‌ خود را هم‌ از او گرفته‌اند (اگرچه‌ دربارة حضرت‌ على‌(ع‌) هم‌ از تعظيم‌ و تكريم‌ بسيار خودداري‌ نمى‌كنند). سازمان‌دهى‌ اهل‌ حق‌ و تعيين‌ سلسله‌ مراتب‌ پيروان‌ آن‌ از سلطان‌ اسحاق‌ برجاي‌ مانده‌ است‌ (صفى‌زاده‌، همان‌، 16، 18، 20، 24). ظاهراً سلطان‌ اسحاق‌ پس‌ از برپايى‌ «پِرديور» (نك: دنبالة مقاله‌) به‌ عموم‌ اعلام‌ كرد كه‌ حق‌ در جامة بشر ظهور كرده‌، و خود اوست‌؛ هر كس‌ قابليت‌ پذيرش‌ و ديدار حق‌ را دارد، به‌ زيارتش‌ بشتابد و كسب‌ فيض‌ كند (نيك‌نژاد، همان‌، 102). برخى‌ سلطان‌ اسحاق‌ را مظهر حضرت‌ على‌(ع‌) و ذات‌ حق‌ انگاشته‌اند (جيحون‌آبادي‌، 29، بيت‌ 483).
تاريخ‌ ولادت‌ سلطان‌ اسحاق‌ در اقوال‌ مختلف‌ متفاوت‌ است‌: جيحون‌آبادي‌ سال‌ 612ق‌ (ص‌ 426، بيت‌ 264 ،8)، نيك‌نژاد سال‌ 650ق‌ (همان‌، 103) و صفى‌زاده‌ سال‌ 675ق‌ (همان‌، 16) را ياد مى‌كنند. اما محل‌ تولد او به‌ اتفاق‌ آراء روستاي‌ برزنجه‌ است‌ كه‌ در حلبچه‌ (استان‌ سليمانية عراق‌) قرار دارد (نك: همانجا؛ جيحون‌آبادي‌، 324، 426؛ نيك‌نژاد، همانجا).
بنابر يك‌ روايت‌، سلطان‌ اسحاق‌ در كودكى‌ به‌ فراگرفتن‌ دانش‌ مشغول‌ شد و در جوانى‌ در نظامية بغداد به‌ تحصيل‌ ادامه‌ داد. سپس‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ و در تكميل‌ تحصيلات‌ كوشيد. آنگاه‌ به‌ برزنجه‌ بازگشت‌ و در مسجدي‌ به‌ ارشاد مردم‌ پرداخت‌، در حالى‌ كه‌ اينك‌ قدم‌ در راه‌ تصوف‌ نهاده‌ بود (صفى‌زاده‌، همان‌، 16، 19). خاندان‌ سلطان‌ اسحاق‌ با او موافقت‌ نداشتند و رفتار و سخنان‌ وي‌ از كودكى‌ خلاف‌ رأي‌ و خواستة شيخ‌ عيسى‌، پدرش‌، بود. سرانجام‌ 4 تن‌ (كه‌ به‌ زعم‌ اهل‌ حق‌ از ازل‌ همراه‌ او بودند) به‌ وي‌ گرويدند و با استقامت‌ در راه‌ او، به‌ استقرار و پيشرفت‌ اين‌ آيين‌ ياري‌ كردند.
پس‌ از مرگ‌ پدر، برادران‌ به‌ تحريك‌ علماي‌ دينى‌ به‌ مخالفت‌ با سلطان‌ برخاستند و چون‌ دشمنى‌ آنان‌ با وي‌ شدت‌ گرفت‌ و قصد جان‌ او را كردند، با ياران‌ خود در غاري‌ پناه‌ گرفت‌ و 3 روز در آنجا پنهان‌ شد؛ تا اينكه‌ مهاجمان‌ محل‌ را ترك‌ كردند و سلطان‌ و همراهان‌ به‌ سلامت‌ بيرون‌ آمدند (جيحون‌آبادي‌، 339-342؛ افضلى‌، قاسم‌، 1/22-23).
وي‌ ناگزير به‌ ده‌ شيخان‌ در اورامان‌ كردستان‌ نقل‌ مكان‌ كرد و در آنجا «پِرديوَر» را به‌ مثابة مركزي‌ روحانى‌ و معنوي‌ براي‌ ياران‌ بنا نهاد و به‌ تقويت‌ و نشر مذهب‌ حقيقت‌ پرداخت‌. مرگ‌ او در همان‌ روستا، در اواخر قرن‌ 8ق‌ (نيك‌نژاد، همانجا)، و به‌ گفتة صفى‌زاده‌ در 798ق‌ (همان‌، 16) روي‌ داد و همانجا مدفون‌ شد. جيحون‌آبادي‌ مدت‌ عمر سلطان‌ را 300 سال‌ مى‌گويد (ص‌ 426، بيت‌ 265 ،8) كه‌ طبعاً امري‌ غريب‌ به‌ نظر مى‌آيد.
سلطان‌ اسحاق‌ 4 مَلَك‌ يا 4 يار و مريد مقرب‌، به‌ نامهاي‌ داوود، بنيامين‌ (يا بنيام‌)، موسى‌ و مصطفى‌ داشت‌ كه‌ آنان‌ را همان‌ 4 ملك‌ مقرب‌ اسلام‌ انگاشته‌اند (افضلى‌، قاسم‌، 3/68). اين‌ 4 تن‌، با خاتون‌ رمز بار 5 تن‌ مى‌شوند، و با بابايادگار و شاه‌ ابراهيم‌ 7 تن‌ (هفتن‌) را تشكيل‌ مى‌دهند («خرده‌ سرانجام‌»، 559). بنابر «دورة گليم‌ و كول‌» اين‌ «هفتن‌» جزئى‌ از ذات‌ سلطان‌ اسحاق‌ بودند (ص‌ 361-362).
سلسله‌ مراتب‌ و مقامات‌ علوي‌ و روحانى‌ عبارت‌ است‌ از: 1. هفتنان‌، 2. هفتوانه‌، 3. هفت‌ سردار، 4. قولطاسيان‌، كه‌ كلاً 28 تن‌ مى‌شوند (جيحون‌آبادي‌، 383-387). آنها ذاتهايى‌ ازلى‌ هستند كه‌ نخستين‌ صادرات‌ ذات‌ حق‌ به‌ شمار مى‌روند و در هيأت‌ بشري‌ ظهور كرده‌اند. در اين‌ مكتب‌، «...جمله‌ ذرات‌ بود و نبود از اين‌ بيست‌ و هشت‌ آمد اندر وجود» و «دوكونين‌ زين‌ بيست‌ و هشت‌ شد به‌ پا» (همو، 63 - 64). اين‌ 28 تن‌ از تمامى‌ مخلوقاتى‌ كه‌ در زمان‌ آفريده‌ شده‌اند، برترند؛ آنها معرف‌ 28 حرفند و 28 حرف‌ بيان‌ كنندة كل‌ هستى‌ است‌ (همو، 387). جيحون‌آبادي‌ در جايى‌ ديگر، مظاهر سلطان‌ اسحاق‌ را پس‌ از 7 سردار، به‌ اين‌ ترتيب‌ قرار مى‌دهد: چلتنان‌، قولطاسيان‌، پيران‌ يا 72 پير، 99 پير، 66 غلام‌ (ص‌ 29). به‌ هر حال‌، پس‌ از 7 سردار، يا در مقامى‌ پايين‌تر از 28 تن‌، 40 تنان‌ قرار مى‌گيرند كه‌ در واقع‌ 40 «چهل‌ تن‌» هستند، زيرا هر يك‌ از آنها معادل‌ 40 تن‌ محسوبند (همو، 387).
پيشوايان‌ اهل‌ حق‌: بجز سلطان‌ اسحاق‌، مهم‌ترين‌ مظهر خداوند بر روي‌ زمين‌ حضرت‌ على‌(ع‌) است‌ و در آثار اهل‌ حق‌ بر الوهيت‌ آن‌ حضرت‌ تأكيد بسيار شده‌ است‌ (همو، 212-213). در آغاز هستى‌، خداوند پس‌ از ارشاد هفتن‌ و نشان‌ دادن‌ راه‌ دشواري‌ كه‌ بايد در آينده‌ بپيمايند، از «بطن‌ دُرّ» بيرون‌ آمد و در جامة «خاوندگار» بود، اما چون‌ آشكار شد، هفتن‌ ديدند كه‌ على‌ است‌ (همو، 47-49). چنانكه‌ بعداً خواهيم‌ ديد، خاوندگار اولين‌ تجلى‌ ذات‌ حق‌ و نخستين‌ مرتبة بروز هويت‌ او در عالم‌وجود است‌ (همو، 292). بنابر متون‌ مقدس‌ يارسان‌، حضرت‌ على‌ (ع‌) دومين‌ ظهور حق‌ است‌ (پس‌ از خاوندگار) و ظهورهاي‌ ديگر مربوط به‌ پس‌ از وي‌ است‌ (براي‌ نمونه‌، نك: «تذكرة اعلى‌»، 18 بب).
على‌ (ع‌) تجلّى‌ الهى‌ در دور حضرت‌ محمد (ص‌) است‌ (جيحون‌آبادي‌، 12)، و حضرت‌ محمد(ص‌) خود به‌ الوهيت‌ حضرت‌ على‌(ع‌) آگاهى‌ داشت‌، اما به‌ خواست‌ وي‌ اين‌ سرّ را فاش‌ نكرد (همو، 203، 205). على‌ ذات‌ خداست‌ (همو، 23)، به‌ بيان‌ بهتر، وي‌ مظهر ذات‌ الهى‌ است‌ و حضرت‌ محمد(ص‌) مظهر صفات‌ الهى‌، ليكن‌ هر دو اصل‌ و گوهر واحد دارند (همو، 115). اهل‌ حق‌ سلمان‌ پارسى‌ را مظهر پير بنيامين‌ (يا همان‌ جبرئيل‌) خواندند و شفيع‌ دو عالم‌ دانستند. به‌ نظر ايشان‌ حضرت‌ فاطمه‌(ع‌) مظهر خاتون‌ رمز بار، بلال‌ مظهر شاه‌ ابراهيم‌ ايوت‌، و خالد بن‌ وليد مظهر بابا يادگار بودند («بارگه‌ بارگه‌»، 114- 116؛ جيحون‌آبادي‌، 196). سپس‌ امام‌ حسين‌(ع‌) مظهر اين‌ يادگار شد (همو، 219). البته‌ حضرت‌ محمد(ص‌) هم‌ محل‌ تجلى‌ و حلول‌ الهى‌ خوانده‌ شده‌ است‌ («بارگه‌ بارگه‌»، 117- 118) و نخستين‌ ظهور وي‌ در «بطن‌ صدف‌» (پس‌ از پيدايش‌ هفتن‌) بود (جيحون‌آبادي‌، 53). ظهور بعدي‌ وي‌ در آدم‌ ابوالبشر بود، تا برسد به‌ آخرين‌ پيامبر (همو، 55).
مظهر بعدي‌ الوهيت‌ بهلول‌ است‌ و گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ بهلول‌ - كه‌ خود را به‌ ديوانگى‌ زده‌ بود - تجسم‌ دوبارة حضرت‌ على‌ بوده‌ است‌ (همو، 222، 223). اين‌ بهلول‌ احتمالاً غير از بهلول‌ معروف‌ است‌، و نزد اهل‌ حق‌ به‌ بهلول‌ ماهى‌ معروف‌ است‌. بابا حاتم‌، بابا صالح‌، بابا رجب‌، بابا نجوم‌ و بابا لره‌ كه‌ همه‌ اهل‌ لرستان‌ بودند، به‌ خدمت‌ بهلول‌ ماهى‌ رسيده‌، در محضر او طى‌ مقامات‌ عرفانى‌ كردند، و ايشان‌ از ياران‌ نزديك‌ وي‌ به‌ شمار مى‌روند ( دورة بهلول‌، 35، 41، 46، 53، 59).
پس‌ از بهلول‌، ذات‌ حق‌ در شاه‌ فضل‌ تجسم‌ يافت‌ (جيحون‌آبادي‌، 260، 270). اين‌ شاه‌ فضل‌ ظاهراً در اواخر قرن‌ 3ق‌ مى‌زيست‌ و بعضى‌ گفته‌اند كه‌ از هندوستان‌ بوده‌، و مدتى‌ با اهل‌ حق‌ به‌ سر برده‌ است‌ (نك: صفى‌زاده‌، حاشيه‌، 137). پس‌ اين‌ احتمال‌ داده‌ مى‌شود كه‌ شاه‌ فضل‌الله‌ همان‌ فضل‌الله‌ نعيمى‌ استرابادي‌، پيشواي‌ حروفيه‌، باشد كه‌ جابه‌جايى‌ زمانى‌ يافته‌، و يا با شخصيت‌ ديگري‌ از اهل‌ حق‌ خلط شده‌ است‌. به‌ هر حال‌، يارسان‌ خود، اين‌ دو را يكى‌ نمى‌دانند (نك: نيك‌نژاد، گنجينه‌، 27).
پس‌ از شاه‌ فضل‌الله‌ مظهريت‌ به‌ بابا سرهنگ‌ رسيد (قس‌: جيحون‌آبادي‌، 270). بابا سرهنگ‌ خود به‌ صراحت‌ مى‌گويد كه‌ «دون‌» قبلى‌ او بهلول‌ بوده‌، و «دون‌» بعديش‌ سلطان‌ سهاك‌ است‌ (نيك‌نژاد، همان‌، 82 -83، 85)، ليكن‌ مظهريت‌، بلافاصله‌ به‌ سلطان‌ اسحاق‌ نرسيده‌ است‌.
پس‌ از بابا سرهنگ‌ مظهريت‌ با دو واسطه‌ به‌ شاه‌ خوشين‌ رسيد (جيحون‌آبادي‌، 274). بنابر متون‌ اهل‌حق‌، شاه‌ خوشين‌ - كه‌ اصلاًمبارك‌ نام‌ داشت‌ - از دختري‌ بكر در لرستان‌ زاده‌ شد، درحالى‌ كه‌ دختر از ذره‌اي‌ از خورشيد - كه‌ ظهور نور حق‌ بود - باردار شده‌ بود (همو، 274- 275؛ «تذكرة اعلى‌»، 29-33). مبارك‌ شاه‌، 366 سال‌ پس‌ از حضرت‌ على‌(ع‌)، يا در 406ق‌ در لرستان‌ ولادت‌ يافت‌ و 61 سال‌ زندگى‌ كرد (نيك‌نژاد، همان‌، 64، 103؛ صفى‌زاده‌، مقدمه‌، 23). وي‌ در 32 سالگى‌ دعوت‌ و تبليغ‌ مرام‌ يارسان‌ را آغاز نمود و گفته‌ شده‌ كه‌ در همدان‌ با باباطاهر ديدار داشته‌ است‌ (همانجا). جالب‌ توجه‌ اينكه‌ بجز باباطاهر، شيخ‌ عطار و عين‌القضات‌ هم‌ در زمرة ياران‌ او نام‌ برده‌ شده‌اند (جيحون‌آبادي‌، 287، 288، 293).
شاه‌ خوشين‌ پيوسته‌ در سفر بود (همو، 302) و گويند به‌ مناسبتهاي‌ مختلف‌ معجزاتى‌ از وي‌ سر مى‌زد (همو، 281، 301). مرگ‌ او در 467ق‌ روي‌ داد. روايت‌ كرده‌اند وقتى‌ كه‌ با ياران‌ در لرستان‌ بود، براي‌ شنا به‌ رودي‌ به‌ نام‌ گام‌ آسياب‌ (گاماسب‌) وارد شد، اما از آنجا بيرون‌ نيامد، و اهل‌ حق‌ گفته‌اند كه‌ از همان‌ رودخانه‌ به‌ عالم‌ غيب‌ رفت‌ (همو، 303؛ صفى‌زاده‌، همان‌، 24؛ نيك‌نژاد، همانجا).
پس‌ از شاه‌ خوشين‌، مظهر ذات‌ الهى‌ در بشر باباناعوث‌، يا (نااوس‌) بود كه‌ همچون‌ شاه‌ خوشين‌ از دختري‌ بكر به‌ دنيا آمد (جيحون‌آبادي‌، 304). نام‌ اصلى‌ او ابراهيم‌ و فرزند احمدجاف‌ بود كه‌ در 477ق‌ در سرزمين‌ اورامان‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود، در عرفان‌ طى‌ طريق‌ كرد و راه‌ و روش‌ يارسان‌ را تبليغ‌ نمود. مردم‌ نخست‌ به‌ او - كه‌ مجنونانه‌ مى‌زيست‌ - با نظر مساعد نمى‌نگريستند، اما بعداً ارادتمندانش‌ فراوان‌ شدند (صفى‌زاده‌، همانجا، نيز حاشيه‌، 167؛ نيز نك: نيك‌نژاد، همان‌، 70) و اهل‌ حق‌ اين‌ را به‌ سبب‌ معجزاتى‌ مى‌دانند كه‌ از او صادر شد (جيحون‌آبادي‌، 305-310).
پس‌ از بابا نااوس‌ سلطان‌ اسحاق‌ مظهر ذات‌ حق‌ بود كه‌ وصفش‌ گذشت‌ و سپس‌ نوبت‌ به‌ شاه‌ ويس‌ قلى‌ (قرمزي‌) رسيد («تذكرة اعلى‌»، 97 بب) كه‌ در 810ق‌ در كردستان‌ به‌ دنيا آمد. وي‌ اشعاري‌ هم‌ داشته‌ كه‌ در دفتري‌ («دورة قرمزي‌») گرد آمده‌ است‌ (صفى‌زاده‌، مشاهير...، 135، بزرگان‌...، 89). ظهور بعدي‌ خداوند، پس‌ از قرمزي‌، در محمد بيگ‌ (لرستانى‌) بود («تذكرة اعلى‌»، 124- 125) و پس‌ از او خداوند در خان‌ آتش‌ ظهور يافت‌ (همان‌، 131-132). خان‌ آتش‌ يا آتش‌ بيگ‌ كه‌ در اوايل‌ قرن‌ 11ق‌ مى‌زيست‌، خاندانى‌ با عنوان‌ آتش‌ بيگى‌ تشكيل‌ داد (صفى‌زاده‌، مشاهير، 145، بزرگان‌، 109).
مظاهر الوهيت‌ البته‌ به‌ همينها محدود نمى‌شوند و بسياري‌ از شخصيتهاي‌ دينى‌ و عرفانى‌ در اين‌ آيين‌ در زمرة اينانند؛ مثلاً بنابر «دورة چهل‌ تن‌» حضرت‌ موسى‌(ع‌) يكى‌ از مظاهر الهى‌ بود (440-441)؛ در «بارگه‌ بارگه‌»، باباطاهر محل‌ تجلى‌ الهى‌ (ص‌ 131-132)، و حاج‌ بكتاش‌ محل‌ حلول‌ ذات‌ خداوند است‌ (همان‌، 149). البته‌ رشتة مظهريت‌ به‌ همين‌ جا ختم‌ نمى‌شود. چنانكه‌ در شاهنامة حقيقت‌ آمده‌، حسين‌ منصور حلاج‌ مظهر داوود (از هفتن‌) است‌ (جيحون‌آبادي‌، 260) و بنابر «بارگه‌ بارگه‌»، حلاج‌ همان‌ داوود است‌ (ص‌ 151). برحسب‌ ابيات‌ 028 ،5تا 096 ،5شاهنامة حقيقت‌، شمس‌ تبريزي‌ تجسد دوبارة همين‌ حلاج‌ بود، اما جالب‌ توجه‌ آنكه‌ وي‌ در بطن‌ دختر دوشيزة مولوي‌ هستى‌ يافت‌ و بعد باز به‌ نزد مولانا برگشت‌ و او مريد بى‌چون‌ و چراي‌ وي‌ شد (همو، 261- 265). همچنين‌، بنابر بيت‌ 018 ،5شاهنامة حقيقت‌ (همو، 261)، مولوي‌ خود مظهر حضرت‌ محمد(ص‌) بود.
تناسخ‌ نزد اهل‌ حق‌: چنانكه‌ معروف‌ است‌، اهل‌ حق‌، همچون‌ ديگر معتقدان‌ به‌ تناسخ‌، مرگ‌ را پايان‌ قطعى‌ زندگى‌ و متضمن‌ انقطاع‌ حضور روح‌ در اين‌ جهان‌ و عبور آن‌ به‌ عالمى‌ ديگر نمى‌دانند. آغاز هر زندگى‌ به‌ پيشباز مرگ‌ رفتن‌ و هر مرگ‌ آغاز زندگى‌ مجددي‌ است‌ (نيك‌نژاد، گنجينه‌، 114)، اما زندگيها و مرگهاي‌ پياپى‌ براي‌ نجات‌ انسان‌ است‌ («خرده‌ سرانجام‌»، 577 - 578). اين‌ طى‌ طريق‌ طولانى‌ جزئى‌ از پيمان‌ خداوند با مردمان‌ است‌ و مقدر شده‌ است‌ كه‌ هر كس‌ بايد هزار، يا هزار و يك‌ «دون‌» را در جهان‌ بپيمايد (جيحون‌آبادي‌، 44، 77).
تناسخ‌ نزد اهل‌ حق‌ براساسى‌ فكري‌ و اخلاقى‌ استوار است‌، و اگرچه‌ در اين‌ باب‌ سخن‌ بسيار نگفته‌اند، گه‌ گاه‌ مى‌توان‌ اشاراتى‌ در اين‌ جهت‌ يافت‌ كه‌ حكايت‌ از توجه‌ ايشان‌ به‌ قانونى‌ همچون‌ قانون‌ كَرمَة هندوان‌ دارد (همو، 79-80).
هركس‌ بايد هزار دون‌ 50 ساله‌ را در جهان‌ بگذراند و در صورتى‌ كه‌ در اين‌ مدت‌ پاك‌ شده‌ باشد، «شود ملحق‌ حق‌ به‌ آخر حساب‌» و در غير اين‌ صورت‌ بايد باز دونهاي‌ ديگري‌ را بپيمايد (همو، 44). اين‌ نيز گفته‌ شده‌ كه‌ كسى‌ كه‌ عملش‌ نادرست‌ باشد و از قواعد حقيقت‌ بيرون‌ برود، در زندگى‌ بعدي‌ به‌ حيوانى‌ كثيف‌ مبدل‌ خواهد شد و جهنم‌ را خواهد ديد («ذيل‌ تذكرة اعلى‌»، 168).
در سير تكاملى‌ روح‌، از «پرديور» (كعبة اهل‌ حق‌) سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌. پرديور (= اين‌ سوي‌ پل‌) بنايى‌ است‌ كه‌ سلطان‌ اسحاق‌ در كنار رود سيروان‌ ساخت‌ و در انديشة مؤمنان‌ اين‌ مذهب‌، منزلتى‌ شبيه‌ به‌ پل‌ صراط دارد، زيرا روح‌ پس‌ از عوض‌ كردن‌ هزار و يك‌ جامه‌ سرانجام‌ از آن‌ عبور مى‌كند؛ اما عبور از پل‌ فقط براي‌ نيكان‌ ميسر است‌ و بدكاران‌ به‌ دوزخ‌ خواهند افتاد (نك: صفى‌زاده‌، مقدمه‌، 391). همچنين‌ شهرزور نيز جايگاهى‌ اساطيري‌ يافته‌، و با سرنوشت‌ نهايى‌ نجات‌ يافتگان‌ پيوند خورده‌ است‌: بنابر «بارگه‌ بارگه‌» روان‌ كسانى‌ كه‌ شايستة نجات‌ قطعى‌ باشند، در شهرزور به‌ سرمديت‌ مى‌پيوندند (همان‌، 33).
چگونگى‌ پيدايش‌ جهان‌ و انسان‌: در متون‌ دينى‌ اهل‌ حق‌، در گفت‌ و گوي‌ از نحوة ايجاد عالم‌، بسياري‌ از اوقات‌ از «آفرينش‌» سخن‌ رفته‌ است‌، اما بعيد است‌ كه‌ مقصود از آن‌ آفرينش‌ به‌ معناي‌ ايجاد از عدم‌ بوده‌ باشد. روح‌ كلى‌ حاكم‌ بر تفكر يارسان‌ وحدت‌ وجود است‌ و بر اين‌ اساس‌، ايجاد مى‌بايد به‌ طريق‌ صدور و بروز و ظهور صورت‌ گرفته‌ باشد.
صدور از ذات‌ باري‌ در مراحل‌ و مراتبى‌ درپى‌ هم‌ صورت‌ گرفته‌ است‌، اما نخستين‌ تحقق‌ يا ظهور ذات‌ حق‌ در وجود خودش‌ بوده‌ كه‌ در «بارگه‌ بارگه‌»، مذكور است‌ (ص‌ 102).
اين‌ انديشة عرفانى‌ صرف‌ با عناصر اساطيري‌ اين‌ مذهب‌ درآميخته‌، و جنگ‌ بديعى‌ را به‌ وجود آورده‌ است‌. در متون‌ اهل‌ حق‌ به‌ وجود آغازين‌ عالم‌ در شكل‌ اقيانوس‌ اوليه‌ اشاره‌ شده‌ است‌. از نحوة صدور اين‌ اقيانوس‌ اوليه‌ از ذات‌ الهى‌ سخنى‌ نيست‌، پس‌ شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ در اين‌ مكتب‌ - همچون‌ بسياري‌ از مكاتب‌ كهن‌ ديگر - جهان‌ در شكل‌ هاويه‌ يا خائوس‌1 وجودي‌ ازلى‌ داشته‌، و خداوند در آن‌ به‌ عمل‌ پرداخته‌، و شكل‌ كنونى‌ عالم‌ را پديد آورده‌ است‌ (جيحون‌آبادي‌، 34، 35). همچنين‌ مى‌بينيم‌ كه‌ خداوند نخست‌ در بحر محيط حلول‌ كرد و به‌ سبب‌ اين‌ حلول‌ «گوهري‌ [در آن‌] پيدا شد» («بارگه‌ بارگه‌»، 179). در «دورة عابدين‌»، نيز آمده‌ است‌ كه‌ در آغاز، زمانى‌ كه‌ نه‌ آسمانى‌ بود و نه‌ زمينى‌، خدا «در ميان‌ دُرّ، و دُرّ در ته‌ دريا بود» (ص‌ 538). همچنين‌ بنابر «دورة هفتوانه‌»، خداوند در زمانى‌ كه‌ در «درّ» پنهان‌ بود، جامه‌اي‌ (كالبدي‌) داشت‌ كه‌ «يا» خوانده‌ مى‌شود (ص‌ 255؛ نيز نك: صفى‌زاده‌، حاشيه‌، 255). از سوي‌ ديگر، قول‌ اوغلى‌ مى‌گويد: در حالى‌ كه‌ ذات‌ حق‌ آسمان‌ و زمين‌ را خلق‌ كرد، در دون‌ «يا» بود (نيك‌نژاد، گنجينه‌، 18)؛ و به‌ هر حال‌، چنانكه‌ در «بارگه‌ بارگه‌»، آمده‌ «درّ» آغازين‌ محل‌ حلول‌ خداوند بود (ص‌ 95).
جيحون‌آبادي‌ (ص‌ 281، بيتهاي‌ 419 ،5- 420 ،5)سخن‌ ديگري‌ هم‌ به‌ ميان‌ مى‌آورد كه‌ توضيح‌ آن‌ دشوار است‌: ظهور الهيت‌ نخست‌ در «سرّ بيا» بود، سپس‌ در «دُرّ اله‌» و سوم‌ در «خاوندگار». اين‌ قدر معلوم‌ است‌ كه‌ به‌ اغلب‌ احتمال‌ «سرّبيا» يا «سرّيا» همان‌ «دُريا»است‌ و شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ مراد از آن‌ «تخمة آغازين‌» يا «تخمة زرين‌» اساطير اديان‌ باستانى‌ است‌. اين‌ تخمة آغازين‌، به‌ بيان‌ اهل‌ حق‌، جايگاه‌ حضور ذات‌ الهى‌ بوده‌، و مراتب‌ تجلى‌ بعدي‌ الوهيت‌ از آن‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. اين‌ تعبيرات‌ اهل‌ حق‌ را ممكن‌ است‌ اين‌ طور توضيح‌ داد كه‌ الوهيت‌ زمانى‌ در حال‌ كمون‌ محض‌ بود (در درّيا) و با خروج‌ از اين‌ حال‌ تعيّن‌ پذيرفت‌. با خروج‌ از مطلقيت‌ خويش‌ صاحب‌ اسامى‌ و صفات‌ شد و به‌ مرحله‌اي‌ رسيد كه‌ مى‌توان‌ او را در آن‌ حال‌ «خاوندگار» يا «خداوند» ناميد، درحدّ فاصل‌ اين‌ دو حال‌ در وضعى‌ بود كه‌ «اله‌» نام‌ گرفته‌ است‌. جالب‌ توجه‌ اينكه‌ در «دورة هفتوانه‌» كوشش‌ شده‌ است‌ تا جهان‌شناسى‌ مكتب‌ حقيقت‌ با جهان‌شناسى‌ اسلامى‌ انطباق‌ يابد و گفته‌اند كه‌ زمانى‌ كه‌ خداوند جامة يا را شكافت‌ و بيرون‌ آمد، معادل‌ است‌ با زمان‌ «الست‌ بربكم‌» (ص‌ 258).
آنچنانكه‌ در «دورة عابدين‌» آمده‌ است‌، چون‌ او «از درّ بيرون‌ آمد، مانند خورشيد مى‌درخشيد» (همانجا). روايت‌ تكميلى‌ اين‌ طرح‌ را در شاهنامة حقيقت‌ مى‌توان‌ يافت‌ كه‌ بنابر آن‌ چون‌ درّ اوليه‌ از هم‌ شكافت‌، از آن‌ نور و آتشى‌ پديد آمد؛ نور به‌ فرشتگان‌، و آتش‌ به‌ اهريمنان‌ و جنيان‌ مبدل‌ شد (جيحون‌آبادي‌، 61 -62). پس‌ فرشتگان‌ در رديف‌ نخستين‌ ذوات‌ صادر شده‌ از الوهيت‌ هستند. بنابر «دورة عابدين‌» (ص‌ 538 -539) نيز خداوند نخست‌ 4 فرشته‌ را ايجاد كرد و سپس‌ خورشيد و ماه‌ را.
روايت‌ ديگري‌ نيز از آن‌ مرحله‌ از آفرينش‌ وجود دارد كه‌ در توضيح‌ آفرينش‌ فرشتگان‌ يا هفتن‌ است‌ (جيحون‌آبادي‌، 41-43).
باري‌، پس‌ از آفرينش‌ (يا ظهور) هفتن‌، خداوند دوباره‌ در درون‌ درّ در دريا جاي‌ گرفت‌ و چند هزار سال‌ در آن‌ ماند. در آنجا عهد كرد كه‌ چون‌ بيرون‌ آيد، هفتوانه‌ را به‌ وجود آورد، و چنين‌ هم‌ كرد («دورة هفتوانه‌»، 252-253؛ نيز نك: صفى‌زاده‌، حاشيه‌، 252). مرحلة بعدي‌ پيدايش‌، پديد آوردن‌ اجرام‌ آسمانى‌ بود («تذكرة اعلى‌»، 11).
اين‌ گزارش‌، اگرچه‌ روايتى‌ نسبتاً جامع‌ از چگونگى‌ آفرينش‌ از ديدگاه‌ اهل‌ حق‌ است‌، تنها روايت‌ اين‌ گروه‌ در اين‌ باره‌ نيست‌. در آثار موجود، روايات‌ اسطوره‌اي‌ گوناگون‌ دربارة تكوين‌ عالم‌ ديده‌ مى‌شود. در «تذكرة اعلى‌» به‌ بيان‌ ديگري‌ از اين‌ امر بر مى‌خوريم‌ (ص‌ 5 -10). اين‌ طرح‌ كهن‌ كه‌ حكايت‌ از اتكاي‌ جهان‌ به‌ جانوران‌ دارد، در بيان‌ ديگري‌ از ساختار عالم‌ از قول‌ يارسان‌ هم‌ ديده‌ مى‌شود. در اين‌ طرح‌ نيز ساختار عالم‌ به‌ تفصيل‌ بيان‌ شده‌ است‌ (جيحون‌آبادي‌، 56 - 58).
روايت‌ ديگري‌ نيز دربارة فرايند تكوين‌ جهان‌ وجود دارد و آن‌ مطابق‌ است‌ با گفتار «دورة چهل‌ تن‌» (ص‌ 434- 438). «الواح‌ آسمانى‌» نيز در جهان‌شناسى‌ اهل‌ حق‌ جايگاهى‌ ويژه‌ دارد. غالباً از 7 لوح‌ آسمانى‌ نام‌ برده‌ مى‌شود (صفى‌زاده‌، حاشيه‌، 440؛ «دورة چهل‌تن‌»، 439- 440). اهل‌ حق‌ معتقدند كه‌ صور كائنات‌ در لوح‌ عقيق‌ كه‌ در بالاي‌ آسمان‌ دوم‌ قرار دارد، منقش‌ است‌ (صفى‌زاده‌، حاشيه‌، 262).
بهشتها و دوزخها در آسمانند و به‌ افلاك‌ مربوطند. علاوه‌ بر اين‌ بهشتها و دوزخها به‌ هشت‌ تن‌ (سلطان‌ اسحاق‌ و هفتن‌) تعلق‌ دارند و به‌ بيان‌ ديگر حيّز ملكوتى‌ ايشان‌ به‌ شمار مى‌روند (جيحون‌آبادي‌، 357). اهل‌ حق‌ از دوزخ‌ به‌ نام‌ «ساج‌ نار» ياد مى‌كنند كه‌ لفظاً به‌ معناي‌ تاوة آتش‌ است‌. در «تذكرة اعلى‌» آمده‌ است‌ كه‌ از شرارة ساج‌ نار بود كه‌ جهنم‌ آفريده‌ شد (ص‌ 10-11). شاه‌ ابراهيم‌ در اين‌ باب‌ گويد: ساج‌ آسمان‌ است‌ و نار آفتاب‌ (نيك‌نژاد، همان‌، 19) و از اين‌ رو ساج‌ نار، خورشيد و آسمان‌ است‌ و دوزخ‌ از خورشيد وجود يافته‌ است‌. اما اين‌ نظر كه‌ دوزخ‌ از خورشيد به‌ وجود آمده‌، با طرح‌ جهان‌ شناختى‌ ياد شده‌ مناسبتى‌ ندارد.
دربارة اوايل‌ تكوين‌ عالم‌ نيز اسطوره‌اي‌ ذكر شده‌ است‌ كه‌ در آن‌ از چگونگى‌ عملكرد ديوان‌ و نيروهاي‌ اهريمنى‌ در آغاز آفرينش‌ سخن‌ مى‌رود و آشكار است‌ كه‌ تأثيرات‌ تفكرات‌ ايرانى‌ كهن‌ را با خود دارد («بارگه‌ بارگه‌»، 153-154). آفرينش‌ انسان‌ و احوال‌ آدم‌ و حوا نزد اهل‌ حق‌ غالباً با روايات‌ اسلامى‌ در اين‌ باب‌ مطابق‌ است‌ (مثلاً نك: جيحون‌آبادي‌، 6 - 8؛ «دورة عابدين‌»، 538 -539). البته‌ در «دورة عابدين‌» گمراه‌ كنندة آدم‌ و حوا صريحاً اهريمن‌ خوانده‌ شده‌ است‌ (همانجا). نكته‌اي‌ كه‌ در طرح‌ ارائه‌ شده‌ در مكتب‌ حقيقت‌ اختصاصى‌ به‌ نظر مى‌رسد، نحوة پيدايش‌ جنيان‌ و ديوان‌ است‌، بدين‌ قرار كه‌ در شاهنامة حقيقت‌ از جفتى‌ كهن‌ به‌ نام‌ «جان‌» و «مرجان‌» يا «مرجانه‌» سخن‌ مى‌رود كه‌ بر روي‌ زمين‌ از آتش‌ هستى‌ يافتند (جيحون‌آبادي‌، 60، 73) و جنيان‌ از زاد و ولد آن‌ دو به‌ وجود آمدند (همو، 74). جالب‌ توجه‌ اينكه‌ «مرجانه‌» كه‌ ظاهراً صورت‌ مصحّف‌ «مشيانه‌» است‌، از پهلوي‌ِ «جان‌» آفريده‌ شد (همو، 73).
آخرالزمان‌ از ديدگاه‌ اهل‌ حق‌: جيحون‌آبادي‌ روند حركت‌ جهان‌ و جهانيان‌ را به‌ 3 مرحله‌ تقسيم‌ مى‌كند: مرحلة «روح‌» كه‌ در آن‌ روحانيات‌ هزار و يك‌ جامه‌ عوض‌ مى‌كنند تا مرحلة «جان‌» فرابرسد. در اين‌ مرحله‌ نفسانيات‌ هزار و يك‌ جامه‌ را طى‌ مى‌كنند تا زمان‌ نزول‌ بنى‌ آدم‌ برسد، و از آن‌ زمان‌ هم‌ هزار و يك‌ جامه‌ بايد طى‌ شود تا آخرالزمان‌ فراز آيد، و آنگاه‌ زمان‌ جاودانگى‌ خواهد بود و توقف‌ حركت‌ جهان‌ (ص‌ 60).
اهل‌ حق‌ و به‌ خصوص‌ گروهى‌ از بزرگان‌ ايشان‌، دربارة احوال‌ آخرالزمان‌ و به‌ بيان‌ دقيق‌تر وقايعى‌ كه‌ بدان‌ مى‌انجامد، پيشگوييهايى‌ كرده‌اند كه‌ در حدّ خود جالب‌ توجه‌ است‌ (القاصى‌، 79، 81، 88 -89). يارسان‌ نيز همچون‌ شيعة اثناعشري‌ معتقدند كه‌ در آخرالزمان‌ خونخواهى‌ حسين‌(ع‌) جهان‌ را فرا خواهد گرفت‌ (همو، 70). همچنين‌ بنابر پيش‌ بينيهاي‌ اهل‌ حق‌، پيش‌ از وقوع‌ آخرالزمان‌ جنگهاي‌ عظيمى‌ در خواهد گرفت‌ كه‌ از آن‌ احوال‌ به‌ «جهان‌ طوفانى‌» هم‌ تعبير شده‌ است‌ (همو، 77، 80 -81).
در اين‌ «جهان‌ طوفانى‌» بى‌شك‌ حضرت‌ على‌(ع‌)، برترين‌ تجسم‌ الهيت‌، ظهور و حضور خواهد داشت‌ (همو، 79). ايل‌ بيگى‌ مى‌گويد كه‌ در آخرالزمان‌ همة اديان‌ يك‌ دين‌ مى‌شوند (مذهب‌ اهل‌ حق‌) و سلطان‌ اسحاق‌ بر همه‌ سروري‌ مى‌يابد. در آن‌ زمان‌ رستگاران‌ بى‌غم‌ و اندوهند و نيازي‌ به‌ خورد و خوراك‌ ندارند (همو، 88). اين‌ نيز گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ در آخرالزمان‌ خداوند در پيكرة هفتوانه‌ تجلى‌ مى‌كند («دورة هفتوانه‌»، 288) و هفتوانه‌ در روز بازپسين‌ سروري‌ خواهند داشت‌ («بارگه‌ بارگه‌»، 108).
احكام‌، آداب‌ و اخلاق‌: «قرار حقيقت‌» يا شرط بودن‌ در زمرة اهل‌ حق‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ گفتة سلطان‌ اسحاق‌ «حق‌ را حاضر و موجود» و «خداوند عالم‌ را همه‌ جا حاضر بدانند» («ذيل‌ تذكرة اعلى‌»، 161). اهل‌ حق‌ دستور دارند كه‌ از اهريمن‌ برائت‌ جويند («دورة عابدين‌»، 529 -530). اگر شرط معنوي‌ اهل‌ حق‌ بودن‌ گرايش‌ به‌ حق‌ و حقيقت‌ و دوري‌ از بدي‌ و دروغ‌ است‌، شرط صوري‌ - و لازم‌ الاجراي‌ آن‌ - سرسپردن‌ است‌، چنانكه‌ ورود به‌ جمع‌ ياران‌ فقط با حضور در مراسم‌ سرسپردگى‌ و اجراي‌ آداب‌ آن‌ ممكن‌ است‌. براي‌ داوطلب‌ سرسپردگى‌ وجود يك‌ «پير» و يك‌ «دليل‌» در اجراي‌ آيين‌ مربوط بدان‌ لازم‌ است‌ و هر يك‌ نقشى‌ خاص‌ خود دارند. البته‌ مقام‌ پير بالاتر از مقام‌ دليل‌ است‌ (نك: صفى‌زاده‌، مقدمه‌، 24).
آيين‌ مقدس‌ ديگر اهل‌ حق‌ نيز تعلق‌ به‌ جم‌ يا جمع‌ است‌ (نيك‌نژاد، گنجينه‌، 128). جم‌ (جمع‌) و جمخانه‌ (جمعخانه‌) محور آداب‌ دينى‌ يارسان‌ را تشكيل‌ مى‌دهد: نام‌گذاري‌ كودك‌، سرسپردن‌ و ازدواج‌ در آن‌ صورت‌ مى‌گيرد («خرده‌ سرانجام‌»، 552 - 565). مراسم‌ جم‌ در آيين‌ يارسان‌ تا بدان‌ حد اهميت‌ دارد كه‌ در ازل‌ و پس‌ از هستى‌ يافتن‌ هفتوانه‌ اين‌ مراسم‌ برپا شد و چون‌ غير از خودِ هفتوانه‌ وجود ديگري‌ نبود كه‌ قربان‌ كنند، در هر بار يكى‌ از ذوات‌ تشكيل‌ دهندة هفتوانه‌ خود را قربانى‌ مى‌كرد و بقيه‌ به‌ تناول‌ از آن‌ مى‌پرداختند («دورة هفتوانه‌»، 258-263).
به‌ حكم‌ سلطان‌ اسحاق‌ «جم‌ كعبة حقيقت‌ است‌، اناث‌ و ذكور اهل‌ حقيقت‌ صبح‌ و شام‌ به‌ كعبه‌ زيارت‌ كنند. اهل‌ حقيقت‌ صبح‌ و شام‌ جم‌ داشته‌ باشند، در شب‌ جمعه‌ بى‌جم‌ نباشند، سرماه‌ بى‌جم‌ نباشند، غسل‌ بكنند، و به‌ ملبوس‌ پاك‌ به‌ جم‌ بيايند. كسى‌ كه‌ به‌ حدّ تكليف‌ نرسيده‌ است‌، در قطار جم‌ ننشيند. شكرانة جم‌ اول‌ به‌ جم‌ بدهند، بعد دعا بگيرند و بعد از آن‌ به‌ بيرون‌ جم‌ بدهند. اگر در جم‌ هزار نفر باشند، قربان‌ و شكرانه‌ و نذر و نياز چنان‌ تقسيم‌ كنند كه‌ به‌ همة اهل‌ جم‌ برسد. كسى‌ كه‌ سر به‌ راه‌ حقيقت‌ نداده‌ باشد، به‌ او قسمت‌ ندهند» («ذيل‌ تذكرة اعلى‌»، 167). از جمله‌ مراسمى‌ كه‌ در جم‌ برگذار مى‌شود، اداي‌ نذر است‌. نذر در آيين‌ اهل‌ حق‌ بر 6 قسم‌ است‌ (صفى‌زاده‌، تعليقات‌، 569).
توبه‌ و بازگشت‌ از گناه‌ بايد با اهداي‌ «نياز» به‌ جم‌ همراه‌ باشد تا جم‌ از تقصير او درگذرد (نك: «ذيل‌ تذكرة اعلى‌»، 158). نام‌ ديگر نياز، «سبز كردن‌» است‌ و زمان‌ معين‌ دارد. زمانهاي‌ تقديم‌ نياز به‌ نام‌ و براي‌ سلطان‌ اسحاق‌، هفتنان‌، قولطاسيان‌ و ديگران‌ انجام‌ مى‌شود (جيحون‌آبادي‌، 347-349).
از شعائر ديگر اهل‌ حق‌ روزة مخصوص‌ آنان‌ است‌ كه‌ با روزة ديگر مسلمانان‌ تفاوت‌ دارد و اصولاً روزة ماه‌ صيام‌ بر آنان‌ ممنوع‌ است‌. قرمزي‌ يا شاه‌ ويس‌ قلى‌ روزة يك‌ ماهه‌ را بر اهل‌ حق‌ حرام‌ و اعلام‌ كرده‌ است‌ كه‌ هر كس‌ از اهل‌ حق‌ كه‌ روزة يك‌ ماهه‌ بگيرد، از اين‌ طايفه‌ بيرون‌ است‌ («تذكرة اعلى‌»، 109-110). برعكس‌، بر هر فرد از يارسان‌ واجب‌ است‌ كه‌ 3 روز پياپى‌ روزة «غار» بگيرد و زمان‌ آن‌ از دوازدهم‌ ماه‌ قمري‌ است‌ كه‌ مصادف‌ با چلة زمستان‌ كردي‌ باشد؛ پس‌ از 3 روز مداوم‌ روزه‌داري‌، روز پانزدهم‌ آن‌ ماه‌ را جشن‌ مى‌گيرند كه‌ «عيد خاوندگاري‌» نام‌ دارد (نيك‌نژاد، همان‌، 98-99؛ نيز نك: صفى‌زاده‌، همان‌، 570 -571؛ قس‌: جيحون‌آبادي‌، 342، كه‌ مدت‌ روزه‌ را 6 روز مى‌داند). اين‌ روزه‌ به‌ ياد روزها و ساعاتى‌ است‌ كه‌ سلطان‌ اسحاق‌ و يارانش‌ در غاري‌ سپري‌ كردند (همو، 341، 342).
براي‌ اهل‌ حق‌ مقدس‌ترين‌ جايگاه‌ و كعبة مقصود «پرديور» است‌: در باغهاي‌ روستاي‌ شيخان‌، كنار رودخانة سيروان‌ در اورامان‌ كردستان‌، قطعه‌ سنگ‌ بزرگى‌ است‌ كه‌ جايگاه‌ سلطان‌ و يارانش‌ را مشخص‌ مى‌كند. اين‌ محل‌ را پرديور مى‌نامند و زيارتگاه‌ و محل‌ دعا و نياز يارسان‌ است‌.
متون‌ اهل‌حق‌ به‌اينكه‌ پرديور معادل‌كعبه‌ براي‌ايشان‌ است‌،صراحت‌ دارند («بارگه‌ بارگه‌»، 107، 111؛ جيحون‌آبادي‌، 364). در واقع‌ به‌ فرمان‌ سلطان‌ اسحاق‌ عمارت‌ پرديور بر مزار ايوت‌ بنا شد، تا قبلة يارسان‌ باشد (همانجا). در «بارگه‌ بارگه‌»، آمده‌ است‌ كه‌ سلطان‌ اسحاق‌ در پرديور با ياران‌ پيمان‌ بست‌ (ص‌ 102) و حرمت‌ پرديور تا بدان‌ حد است‌ كه‌ گفته‌ شده‌ الهيت‌ در پرديور حلول‌ داشته‌ است‌ (ص‌ 108).
اصول‌ اخلاقى‌: اخلاق‌ يارسان‌ مبتنى‌ بر 4 دستور اصلى‌ است‌ كه‌ به‌ سلطان‌ اسحاق‌ نسبت‌ داده‌ مى‌شود: پاكى‌، راستى‌، نيستى‌ و ردا (بخشش‌ يا بردباري‌) كه‌ «اركان‌» يا «چارركن‌» خوانده‌ مى‌شوند («دورة عابدين‌»، 547؛ «خرده‌ سرانجام‌»، 573 -574؛ نيك‌نژاد، همان‌، 110). «پاكى‌» پاكى‌ كلى‌ است‌، چه‌ در جسم‌ و جامه‌ باشد و چه‌ در زبان‌ و انديشه‌ و رفتار. «راستى‌» به‌ راه‌ راست‌ رفتن‌ و در گفتار و كردار راست‌ بودن‌ و مطابق‌ خواست‌ خدا زندگى‌ كردن‌ است‌. «نيستى‌» نيست‌ كردن‌ غرور و خودخواهى‌ و هوي‌ و هوسهاي‌ نفسانى‌ و شهوات‌ است‌. «ردا» (= رادي‌) بخشش‌ و خدمت‌ و كمك‌ است‌ (صفى‌زاده‌، حاشيه‌، 282-283).
گذشته‌ از اين‌ «چار ركن‌» اخلاقى‌، بديهى‌ است‌ كه‌ در اين‌ آيين‌ بر شايستگيهاي‌ اخلاقى‌ ديگري‌ نيز تأكيد شده‌ است‌ («دورة عابدين‌»، 524 بب)؛ از جمله‌ اينكه‌ نزد ايشان‌ نگاه‌ بد به‌ نامحرم‌ (حتى‌ به‌ غير اهل‌ حق‌) حرام‌ است‌ («ذيل‌ تذكرة اعلى‌»، 156). در كلامهاي‌ يارسان‌ به‌ لزوم‌ حفظ اسرار آيين‌ از غير اهل‌ و پوشيده‌ داشتن‌ حكمت‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ است‌ (براي‌ نمونه‌، نك: «دورة چهل‌تن‌»، 453-454). آزار رساندن‌ به‌ مخلوقات‌ خدا ممنوع‌ است‌، زيرا اهل‌ حق‌ بايد «نرنجد و نرنجاند» («ذيل‌ تذكرة اعلى‌»، 162). در «دورة عابدين‌» (ص‌ 525 -526) و جاهاي‌ ديگر به‌ لزوم‌ كشت‌ و زرع‌ و آبادانى‌ تأكيد شده‌ است‌. اينان‌ به‌ چله‌نشينى‌ و عزلت‌گزينى‌ اعتقادي‌ ندارند، بلكه‌ آن‌ را گناه‌ مى‌دانند (القاصى‌، 104). دستور اخلاقى‌ ديگر ايشان‌ قناعت‌ است‌ و اينكه‌ نبايد به‌مال‌ ديگري‌ نظر داشت‌،يا بدان‌دست‌ درازي‌ كرد («ذيل‌ تذكرةاعلى‌»، 161-162).
ظاهراً استعمال‌ دخانيات‌ براي‌ يارسان‌ جايز نيست‌ (همان‌، 158، 171)، ولى‌ اين‌ نيز گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ در ميان‌ اهل‌ حق‌ تنها خاندان‌ آتش‌ بيگى‌ استعمال‌ دخانيات‌ را ممنوع‌ كرده‌اند و اين‌ تحريم‌ در ميان‌ همة يارسان‌ نيست‌ (نك: القاصى‌، 105). البته‌ مصرف‌ مسكرات‌ بى‌هيچ‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ حرام‌ است‌ (نيك‌نژاد، گنجينه‌، 133، جم).
اهل‌ حق‌، بنابر سنت‌ و عادت‌ ديرين‌ خود، هنگام‌ برخورد با يكديگر، به‌ جاي‌ سلام‌ «ياعلى‌» مى‌گويند (القاصى‌، 106). آنان‌ در شب‌ نوروز، بر بامهاي‌ خود آتش‌ مى‌افروزند (افضلى‌، قاسم‌، 3/3) و همچنين‌ در شب‌ اول‌ پس‌ از مرگ‌ بر روي‌ قبر متوفى‌ آتش‌ روشن‌ مى‌كنند (همانجا). اهل‌ حق‌ تيمم‌، غسل‌ و غسل‌ ميت‌ هم‌ دارند («خرده‌ سرانجام‌»، 574 - 578).
تراشيدن‌ يا كوتاه‌ كردن‌ شارب‌ براي‌ اهل‌ حق‌ ممنوع‌ و گناهى‌ بزرگ‌ است‌ و سلطان‌ اسحاق‌ خود بر آن‌ تأكيد داشته‌ است‌ (نك: نيك‌نژاد، همان‌، 119 بب). قلندر، از بزرگان‌ يارسان‌، شارب‌ را نشانة اهل‌ حق‌ مى‌داند (همان‌، 122). به‌ سبب‌ مقدس‌ بودن‌ سبيل‌ تارهاي‌ جدا شده‌ از آن‌ را بايد در جايى‌ محفوظ نگاه‌ داشت‌ (همان‌، 123).
خاندانهاي‌ اهل‌ حق‌: در حالى‌ كه‌ كليت‌ اهل‌ حق‌ مجموعه‌اي‌ واحد را تشكيل‌ مى‌دهند، اين‌ قوم‌ به‌ چند خاندان‌ تقسيم‌ مى‌شود كه‌ به‌ لحاظ بعضى‌ مسائل‌ اعتقادي‌ يا برخى‌ آداب‌ با هم‌ تفاوتهايى‌ دارند. براي‌ اهل‌ حق‌ از 11 خاندان‌ (صفى‌زاده‌، مقدمه‌، 24- 25) و 14 خاندان‌ (افضلى‌، عليار، 176) سخن‌ گفته‌ شده‌، اما غالباً بر 12 خاندان‌ تأكيد مى‌شود و آنها را به‌ 12 برج‌، 12 ستارة آسمان‌، 12 حواري‌ عيسى‌(ع‌) و 12 امام‌(ع‌) تشبيه‌ كرده‌اند (جيحون‌آبادي‌، 411). اما در اينكه‌ خاندانهاي‌ اصلى‌ كه‌ در زمان‌ سلطان‌ اسحاق‌ و به‌ امر او شكل‌ گرفتند، 7 خاندانند، اتفاق‌نظر وجود دارد (همو، 412، بيت‌ 993 ،7). خاندانهاي‌ ديگر بعداً به‌ آن‌ 7 افزوده‌ شدند. خاندان‌ شاه‌ ابراهيمى‌ منسوب‌ است‌ به‌ فردي‌ به‌ همين‌ نام‌ كه‌ به‌ دستور سلطان‌ اسحاق‌ براي‌ ارشاد به‌ عراق‌ رفت‌ و با كوشش‌ او، گروههايى‌ از مردم‌ آنجا روش‌ اهل‌ حق‌ را پذيرفتند. اكنون‌ نيز خاندان‌ شاه‌ ابراهيمى‌ در خانقين‌ و مندلى‌ به‌ سر مى‌برند (صفى‌زاده‌، همان‌، 25). خاندان‌ بابا يادگاري‌ منسوب‌ است‌ به‌ بابا يادگار كه‌ سلطان‌ اسحاق‌ به‌ هند فرستاد تا آيين‌ يارسان‌ را تبليغ‌ كند. خاندان‌ بابا يادگاري‌ اكنون‌ در پاكستان‌ و بعضى‌ هم‌ در افغانستان‌ زندگى‌ مى‌كنند (همانجا).
خاندان‌ عالى‌ قلندري‌ منسوب‌ است‌ به‌ عالى‌ قلندر كه‌ در روستاي‌ شيخان‌ به‌ جمع‌ مريدان‌ سلطان‌ اسحاق‌ پيوست‌ و به‌ دستور سلطان‌ براي‌ ارشاد به‌ بغداد رفت‌، اما در آنجا كشته‌ شد. عالى‌ قلندر اولادي‌ نداشت‌، اما به‌ ارادة سلطان‌ اسحاق‌ خاندان‌ او از دو تن‌ نزديكان‌ وي‌ آغاز گشت‌ و اكنون‌ هم‌ سادات‌ عالى‌ قلندري‌ از نسل‌ همان‌ دو تن‌ هستند (همان‌، 26). خاندان‌ خاموشى‌ زمانى‌ به‌ خاندان‌ سيدابوالوفا معروف‌ بود و بعداً به‌ سبب‌ اهميت‌ و شهرت‌ خاموش‌، نوادة سيد ابوالوفا، به‌ خاموشى‌ نام‌بردار گشت‌ (همانجا). خاندان‌ ميرسوري‌ از اعقاب‌ سيدمير احمد، ملقب‌ به‌ مير سور، تشكيل‌ مى‌شود كه‌ از ارادتمندان‌ سلطان‌ اسحاق‌ بود (همان‌، 27). خاندانهاي‌ سيدمصطفى‌ و حاجى‌ باوَيسى‌ نيز به‌ دو تن‌ از مريدان‌ سلطان‌ اسحاق‌ با همين‌ نامها منسوبند (همانجا). خاندان‌ زنوري‌ يا ذوالنوري‌ مربوط به‌ يكى‌ از بزرگان‌ اهل‌ حق‌ در قرن‌ 9ق‌ است‌ كه‌ ذوالنور نام‌ داشت‌ و فرزند يكى‌ از خانهاي‌ لرستان‌ بود. وي‌ خود فرزندي‌ نداشت‌، از اين‌رو، بازماندگان‌ بعضى‌ از نزديكان‌ او خاندان‌ وي‌ را تشكيل‌ دادند (همانجا). خاندان‌ آتش‌ بيگى‌ منسوب‌ است‌ به‌ آتش‌بيگ‌ كه‌ از مردم‌ لرستان‌ بود و در حدود قرن‌ 11ق‌ مى‌زيست‌. او كه‌ خود را محل‌ تجلى‌ خداوند مى‌دانست‌، خاندانى‌ براي‌ خود تشكيل‌ داد (همانجا). خاندان‌ شاه‌ هياسى‌ منسوب‌ به‌ شاه‌ اياز يا شاه‌ هياس‌ است‌. گفته‌اند كه‌ وي‌ در 1125ق‌ به‌ دنيا آمد و خاندانى‌ براي‌ خود تشكيل‌ داد. مسند ارشادي‌ اين‌ خاندان‌ در اين‌ زمان‌ با خانوادة «الهى‌» است‌ (همان‌، 28).
آيين‌ حقيقت‌ و ايران‌ باستان‌: در طريقة يارسان‌ بسياري‌ از آثار بازمانده‌ از ايران‌ باستان‌ - اعم‌ از وجوه‌ اعتقادي‌ يا عملى‌ - را مى‌توان‌ بازيافت‌. گسترش‌ اين‌ نشانه‌هاي‌ كهن‌ به‌ حدي‌ است‌ كه‌ در كمتر مكتب‌ و فرقة ايرانى‌ مشابه‌ آن‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد و كاملاً معلوم‌ است‌ كه‌ اين‌ آيين‌ با انديشه‌ها و آداب‌ ايرانى‌ كهن‌ پيوستگى‌ خود را حفظ كرده‌ است‌. البته‌ آثار و بقاياي‌ مزبور به‌ نوعى‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ آيين‌ يارسان‌ را به‌ طور خاص‌ و معين‌ با يكى‌ از مذاهب‌ يا مكاتب‌ شناخته‌ شدة ايران‌ باستان‌ مرتبط دانست‌، اما آنچه‌ شايستة توجه‌ است‌، اتصال‌ محكمى‌ است‌ كه‌ مذهب‌ حقيقت‌ ميان‌ اين‌ دو مرحلة تاريخى‌ و فرهنگى‌ برقرار كرده‌ است‌. بنابرآن‌، مى‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ احتمالاً اين‌ مذهب‌ بازمانده‌اي‌ از طريقى‌ عرفانى‌ در ايران‌ باستان‌ بوده‌ باشد، طريقى‌ كه‌ از آن‌ نام‌ و نشانى‌ در دست‌ نيست‌. آنچه‌ ذيلاً مى‌آيد فقط تصورات‌ پراكنده‌اي‌ است‌ از تفكرات‌، اعتقادات‌ و سنن‌ ايرانى‌ باستان‌ كه‌ شايد آثار و عناصري‌ از آن‌ در آيين‌ يارسان‌ برجاي‌ مانده‌ باشد.
بهلول‌ ماهى‌ از «زنده‌ كردن‌ آيين‌ ايران‌» سخن‌ مى‌گويد و يادآور مى‌شود كه‌ براي‌ اين‌ منظور بايد ديوانه‌ شد و شهرهاي‌ايران‌ را يك‌به‌يك‌ گشت‌ ( دورة بهلول‌، 36- 38). بنابر «بارگه‌ بارگه‌»، يارسان‌ آيين‌ خويش‌ را به‌ زردشت‌ نسبت‌ مى‌دهند (ص‌ 101). همچنين‌ در «بارگه‌ بارگه‌» (ص‌ 166) زردشت‌ پيامبر خدا خوانده‌ و ستوده‌ شده‌ است‌ (نيز نك: افضلى‌، قاسم‌، 2/78).
در «بارگه‌ بارگه‌»، اسطوره‌اي‌ دربارة آغاز آفرينش‌ جهان‌ آمده‌ است‌ كه‌ مى‌تواند بازتابى‌ از اساطير خلقت‌ نزد زردشتيان‌ باشد (ص‌ 153-154). يكى‌ از سرايندگان‌ اهل‌ حق‌ به‌ نام‌ بَكتَر دربارة شيطان‌ نظريات‌ جالب‌توجهى‌ دارد (نيك‌نژاد، گنجينه‌، 79-81). بخش‌ ابتدايى‌ اين‌ طرح‌ داراي‌ مايه‌هاي‌ قوي‌ زروانى‌ است‌ و حكايت‌ از صدور اهورمزدا و اهريمن‌ از بطن‌ زروان‌ دارد. بخش‌ دوم‌ (حضور او در بشر) انديشة مشترك‌ دين‌ مزدايى‌ سنتى‌، مذهب‌ زروانى‌ و مذهب‌ حقيقت‌ است‌، و بخش‌ سوم‌ آن‌ (اجر اهريمن‌) ممكن‌ است‌ مرتبط با انديشه‌اي‌ زروانى‌ باشد.
در شاهنامة حقيقت‌ تركيبى‌ از انديشه‌هاي‌ اسلامى‌ و مزدايى‌ ديده‌ مى‌شود (جيحون‌آبادي‌، 71-72). قرينه‌سازي‌ و تقابل‌ نيروهاي‌ اهورايى‌ و اهريمنى‌ در آن‌ كاملاً آشكار است‌.
در «دورة چهل‌ تن‌»، با مفهومى‌ از ايران‌ باستان‌ - و به‌ خصوص‌ زروانى‌ - روبه‌رو مى‌شويم‌: «روشنى‌، دشمن‌ تاريكى‌ و آز است‌» (ص‌ 486).
بجز امور اعتقادي‌ (دينى‌) باستانى‌، قهرمانان‌ حماسى‌ ايران‌ باستان‌ نيز در كلامهاي‌ اهل‌ حق‌ حضور نمايان‌ دارند؛ ستايش‌ از شاهان‌ و پهلوانان‌ ايرانى‌ با افكار خاص‌ آيين‌ حقيقت‌ در هم‌ آميخته‌ است‌، چه‌ آنها مظاهر هفتن‌ و حتى‌ مظاهر الهى‌ خوانده‌ شده‌اند (جيحون‌آبادي‌، 154، 155؛ «بارگه‌ بارگه‌»، 94؛ دورة بهلول‌، 54 - 55).
در «بارگه‌ بارگه‌»، ضمن‌ اشاره‌ بر بعضى‌ اعمال‌ رستم‌ و ستايش‌ كارها و مبارزات‌ وي‌ با دشمنان‌ ايران‌ (ص‌ 123) او را تجسم‌ بنيامين‌، و سيمرغ‌ را همان‌ خاتون‌ رمزبار دانسته‌اند (ص‌ 136، 146، 171).
نكات‌ ديگري‌ هم‌ در مذهب‌ اهل‌ حق‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد كه‌ از رابطة محكم‌ آن‌ با ايران‌ باستان‌ و انديشه‌هاي‌ ايرانى‌ كهن‌ حكايت‌ دارد (افضلى‌، قاسم‌، 3/3).
اشعار «بارگه‌ بارگه‌» و «دورة هفتوانه‌» همه‌ 10 هجايى‌ و دو مصراعى‌ هستند (هر مصراع‌ 5 هجا). شعر هجايى‌ از آثار و عناصر بازمانده‌ از ايران‌ باستان‌ در ميان‌ اهل‌ حق‌ است‌ (صفى‌زاده‌، مقدمه‌، 29، 189، 190-191).
در مقبرة شاه‌ ابراهيم‌ چشمه‌اي‌ وجود دارد كه‌ «هانيتا» (= اناهيتا) خوانده‌ مى‌شود (افضلى‌، قاسم‌، 2/82). بنابر آنچه‌ از «بارگه‌ بارگه‌»، استنباط مى‌شود، شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ اناهيتا خود محل‌ تجلى‌ يا حلول‌ ذات‌ الهى‌ باشد (ص‌ 109-110). در بند 12 از «دورة چهل‌ تن‌»، از «چيستا» (= حكمت‌) سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌، و از چهل‌ تن‌ دعوت‌ شده‌ است‌ كه‌ از بارگاه‌ ازلى‌ به‌ در آيند و دربارة راز چيستا گفت‌وگو نمايند (ص‌ 443-444). در بند 10 همان‌ كلام‌ از زروان‌ به‌ صورت‌ زَروَن‌ نام‌ برده‌ شده‌، گرچه‌ معناي‌ روشنى‌ از آن‌ بند دريافت‌ نمى‌شود؛ اين‌ قدر هست‌ كه‌ از وجود آن‌ در آغاز جهان‌، آنگاه‌ كه‌ «روشنى‌ و تاريكى‌ عالم‌ را فراگرفته‌ بود»، سخن‌ رفته‌ است‌ (ص‌ 442). در دورة بهلول‌ نيز از زروان‌، اورمزد (به‌ صورت‌ وَرمِز) و اهريمن‌ (به‌ صورت‌ اَهري‌) ياد شده‌ است‌ (ص‌ 62 -63).
در طرحى‌ از جهان‌شناسى‌ اهل‌ حق‌ و چگونگى‌ تكوين‌ عالم‌ از ديدگاه‌ ايشان‌، خداوند از پيشانى‌ گاو، ماه‌ را آفريد و از پيشانى‌ شير، خورشيد را؛ محل‌ ماه‌ هم‌ بر پيشانى‌ گاو است‌ و محل‌ خورشيد بر پشت‌ شير (جيحون‌آبادي‌، 57 - 58). در انديشة ايرانيان‌ باستان‌ نيز گاو با ماه‌ رابطة مستقيم‌ دارد و شير با خورشيد.
خاطرة نخستين‌ زوج‌ انسانى‌ در دين‌ مزدايى‌ (مشيه‌ و مشيانه‌)، نزد اهل‌ حق‌ بدين‌گونه‌ حفظ شده‌ است‌ كه‌ نام‌ مشيانه‌ تبدل‌ يافته‌، و صورت‌ «مرجانه‌» (و نيز مرجان‌) به‌ خود گرفته‌، و جفت‌ نر او «جان‌» ناميده‌ شده‌ است‌. آن‌ دو - كه‌ ذاتشان‌ از آتش‌ بود - بر روي‌ زمين‌ آفريده‌ شدند و از ايشان‌ جنيان‌ پديد آمدند. پس‌ از آن‌ بود كه‌ آدم‌ و حوا از خاك‌ هستى‌ يافتند. يكى‌ از اشكال‌ تركيب‌ اساطير ايرانى‌ و اسلامى‌ اين‌ بود كه‌ گفتند مرجانه‌ از پهلوي‌ جان‌ آفريده‌ شد (جيحون‌آبادي‌، 60، 73-74).
در «دورةهفتوانه‌»، از زبان‌سلطان‌اسحاق‌ به‌وجود خدايان‌بى‌شمار اشاره‌ شده‌ است‌ كه‌ «اگر بيايند... واگر بارگاههايى‌ داشته‌ باشند...» (ص‌ 283). مقصود از اين‌ خدايان‌ چيست‌؟ شايد اولين‌ تصوري‌ كه‌ به‌ ذهن‌ برسد، ايزدان‌ باشد كه‌ سپاهيان‌ مينوي‌ اورمزدند و بى‌شمارند.
نظاير اينگونه‌ موارد را باز هم‌ در كلامهاي‌ يارسان‌ مى‌توان‌ يافت‌ و مجموعة آنها اين‌ نكته‌ را به‌ ذهن‌ متبادر مى‌كند كه‌ مذهب‌ حقيقت‌ ارتباطى‌ نيرومند با ايران‌ باستان‌ دارد و حتى‌ شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ طريق‌ اهل‌ حق‌ بازماندة يك‌ مكتب‌ يا مذهب‌ عرفانى‌ ايرانى‌ است‌ كه‌ از عصر باستان‌ تا زمان‌ ما همچنان‌ دوام‌ داشته‌ است‌، و شايد همچنان‌ پايدار بماند.
از برخى‌ از آثار متأخر مربوط به‌ اين‌ گروه‌، چون‌ نوشته‌هاي‌ جيحون‌آبادي‌ و نورعلى‌ الهى‌ چنين‌ برمى‌آيد كه‌ از ديرباز در ميان‌ سران‌ و پيشوايان‌ اهل‌ حق‌ كسانى‌ بوده‌اند كه‌ مى‌كوشيده‌اند تا آداب‌ عملى‌ و اصول‌ اعتقادي‌ گروه‌ را با اعمال‌ و عقايد اهل‌ تشيع‌ سازگار و يكسان‌ نمايند، و اين‌ جريان‌ امروز قوت‌ و حركت‌ بيشتر گرفته‌، و در آثاري‌ كه‌ منتشر مى‌شود، بازتاب‌ روشن‌تر يافته‌ است‌.
مآخذ: افضلى‌ شاه‌ ابراهيمى‌، عليار، «اهل‌ حق‌»، مهر، تهران‌، 1345ش‌، شم 3؛ افضلى‌ شاه‌ ابراهيمى‌، قاسم‌، دفتر رموز يارستان‌، تهران‌، چاپ‌ راستى‌؛ القاصى‌، مجيد، آيين‌ ياري‌، كرمانشاه‌، 1338ش‌؛ «بارگه‌ بارگه‌»، «خرده‌ سرانجام‌»، «دورة چهل‌ تن‌»، «دورة عابدين‌»، «دورة گليم‌ و كول‌»، «دورة هفتوانه‌»، نامة سرانجام‌، به‌ كوشش‌ و ترجمة صديق‌ صفى‌زاده‌، تهران‌، 1375ش‌؛ «تذكرة اعلى‌»، مجموعة رسائل‌ و اشعار اهل‌ حق‌، به‌ كوشش‌ ايوانف‌، بمبئى‌، 1950م‌؛ جيحون‌آبادي‌ مكري‌، نعمت‌الله‌، شاهنامة حقيقت‌، به‌ كوشش‌ محمد مكري‌، تهران‌، 1345ش‌/1966م‌؛ دورة بهلول‌، به‌ كوشش‌ صديق‌ صفى‌زاده‌، تهران‌، 1363ش‌؛ «ذيل‌ تذكرة اعلى‌»، مجموعة رسائل‌ و اشعار اهل‌ حق‌، به‌ كوشش‌ ايوانف‌، بمبئى‌، 1950م‌؛ صفى‌زاده‌، صديق‌، بزرگان‌ يارسان‌، تهران‌، 1361ش‌؛ همو، مشاهير اهل‌ حق‌، تهران‌، 1360ش‌/1981م‌؛ همو، مقدمه‌، حاشيه‌ و تعليقات‌ بر نامة سرانجام‌ (هم)؛ مدرسى‌ چهاردهى‌، نورالدين‌، خاكسار و اهل‌ حق‌، تهران‌، 1368ش‌؛ نامة سرانجام‌، به‌ كوشش‌ و ترجمة صديق‌ صفى‌زاده‌، تهران‌، 1375ش‌؛ نيك‌نژاد، كاظم‌، كلامات‌ تركى‌، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ همو، گنجينة ياري‌، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ نيز:
, W., The Truth - Worshippers of Kurdistan, Ahl - i Haqq Texts, Leiden, 1953.
مسعود جلالى‌مقدم‌ - داريوش‌ صفوت‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 4150
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست