responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 4041
اندلس‌
جلد: 10
     
شماره مقاله:4041



اَنْدَلُس
‌، نامى‌ كه‌ مسلمانان‌ به‌ بخشى‌ از شبه‌ جزيرة ايبري‌، در كنار مديترانه‌، واقع‌ در جنوب‌ اسپانيا و جنوب‌ شرقى‌ پرتغال‌ و گاه‌ به‌ تمام‌ آن‌ داده‌اند. اندلس‌ از نام‌ واندالها، قبيله‌اي‌ از مردم‌ ژرمن‌، گرفته‌ شده‌ است‌ كه‌ در اوايل‌ سدة 5م‌، پس‌ از تجزية امپراتوري‌ روم‌ غربى‌، چندي‌ در جنوب‌اسپانيا سكنى‌گزيدند(عنان‌،1/17،50 -51).از اين‌رو،نخستين‌ قومى‌ كه‌ در دوران‌ كهن‌ در اين‌ سرزمين‌ سكنى‌ گزيد، اندلوش‌ (اندلش‌/ فَندَلُس‌) ناميده‌ شد (ابوعبيد، 2/890؛ مقري‌، 1/133؛ نيز نك: ابن‌ خلدون‌، 2(3)/490).
.I جغرافيا
اندلس‌ امروزه‌ بزرگ‌ترين‌ استان‌ اسپانيا به‌ شمار مى‌آيد و از نظر تقسيمات‌ كشوري‌ شامل‌ 8 شهرستان‌: المريه‌، قادش‌1، قرطبه‌، غرناطه‌، ولبه‌، جيّان‌2، مالقه‌ و اشبيليه‌ است‌ X/595) .(GSE, نام‌ اندلس‌ در سكه‌اي‌ (دينار) دو زبانه‌ به‌ تاريخ‌ 98ق‌/717م‌ در كنار برابر لاتينى‌ آن‌، اسپانيا آمده‌ است‌. همچنين‌ در منابع‌ اسلامى‌ اين‌ نام‌ به‌ اسپانياي‌ مسلمان‌، پس‌ از فتح‌ اسلامى‌ اطلاق‌ شده‌ است‌ ( 2 .(EIپس‌ از آنكه‌ سلطة مسلمانان‌ در اين‌ سرز مين‌ به‌ ضعف‌ گراييد، اين‌ نام‌ همچنان‌ متداول‌ بود.
وصف‌ اندلس‌ در منابع‌ اسلامى‌: برخى‌از جغرافيانويسان‌مسلمان‌ (نك: ابن‌ عبدالمنعم‌، 32؛ مقري‌، 1/140)، اندلس‌ را در منتهى‌اليه‌ غربى‌ اقليم‌ چهارم‌ دانسته‌، و برخى‌ آن‌ را از اقليم‌ پنجم‌ به‌ شمار آورده‌اند (ابن‌ رسته‌، 98). اما به‌ گفتة صاعد اندلسى‌ (ص‌ 237- 238) بيشتر اندلس‌ در اقليم‌ پنجم‌، و بخش‌ جنوبى‌ آن‌ در اقليم‌ چهارم‌ جاي‌ مى‌گيرد. حد غربى‌ اندلس‌ در ناحية مجاور بحر محيط (اقيانوس‌ اطلس‌) به‌ سمت‌ جنوب‌ امتداد مى‌يابد. پس‌ از آن‌ در طول‌ ساحل‌ جنوبى‌ از اشبيليه‌ و شبه‌ جزيرة جبل‌ طارق‌ و مالقه‌ مى‌گذرد و بجانه‌ (المريه‌) را در گوشة جنوب‌ شرقى‌ دور مى‌زند. سرزمين‌ مرسيه‌ و بلنسيه‌ حد شرقى‌ اندلس‌ را تشكيل‌ مى‌دهد كه‌ تا طرطوشه‌ و از آنجا تا اربونه‌ در منتهى‌اليه‌ شمال‌ شرقى‌ در مجاورت‌ سرزمين‌ فرنگ‌ ادامه‌ مى‌يابد. جبال‌ البرت‌ يا برانس‌ (پيرنه‌) آغاز حد شمالى‌ اندلس‌ است‌ كه‌ به‌ جليقيه‌1 كه‌ سرزمينى‌ مسيحى‌نشين‌ است‌، منتهى‌ مى‌گردد (اصطخري‌، 37، 41؛ ابن‌ حوقل‌، 1/109-110؛ ابوعبيد، 2/893 - 895). در اندلس‌ 3 رشته‌ كوه‌ در جهت‌ شرقى‌ - غربى‌، ميان‌ مديترانه‌ و اقيانوس‌ اطلس‌ كشيده‌ شده‌ است‌ كه‌ عبارتند از: جبال‌ قرطبه‌ (سيرا مورِنا)، جبال‌ برانس‌ ميان‌ نربونه‌ و جليقيه‌، و سلسله‌ جبالى‌ كه‌ از طرطوشه‌ تا لشبونه‌ (ليسبن‌) امتداد دارد و ادريسى‌ آن‌ را الشارات‌ خوانده‌، و مشرف‌ بر طليطله‌ دانسته‌ است‌ (2/536). بر اينها بايد دو رشته‌ كوه‌ را افزود: جبل‌ شُلَير و جبل‌ ريّه‌2 (مقري‌، 1/142، 143، 148، 177؛ 2 .(EI
مهم‌ترين‌ رود اين‌ سرزمين‌ وادي‌ الكبير (يا نهر اعظم‌ يا نهر قرطبه‌) است‌ كه‌ گاه‌ به‌نام‌ قديم‌ آن‌ بيطى‌ (باتيكا) خوانده‌ مى‌شود و 310 ميل‌ (ح‌ 500 كم) طول‌ دارد. اين‌ رود نواحى‌ قرطبه‌ و اشبيليه‌ را سيراب‌ مى‌كند (ابوعبيد، 2/239). وادي‌ الكبير از رشته‌ كوههاي‌ مورنا در جنوب‌ شرقى‌ مزتا3 سرچشمه‌ مى‌گيرد و از جنوب‌ به‌ سمت‌ جنوب‌ غربى‌ جريان‌ دارد و به‌ مديترانه‌ مى‌ريزد (اسلامى‌زاد، 3). مهم‌ترين‌ شاخة فرعى‌ اين‌ رودخانه‌، نهر شنيل‌ (يا وادي‌ سنجيل‌) است‌ كه‌ از جبل‌ شلير سرچشمه‌ مى‌گيرد و از لَوْشه‌4 و غرناطه‌ مى‌گذرد (مقري‌، 1/147-149، 5/8). وادي‌ الكبير تنها رودخانه‌اي‌ در شبه‌ جزيرة ايبري‌ است‌ كه‌ بخش‌ پايين‌ آن‌ قابل‌ كشتيرانى‌ است‌ ( 2 .(EI
اندلس‌ در تمام‌ ادوار تاريخ‌ اسلامى‌ به‌ داشتن‌ مراكز متعدد تمدنى‌ مشهور بوده‌ است‌. تقريباً تمام‌ شهرهاي‌ رومى‌ پس‌ از فتح‌ اسلامى‌ باقى‌ ماند و به‌ شكوفايى‌ خود ادامه‌ داد. نامهاي‌ كهن‌ لاتينى‌ مانند قرطبه‌، اشبيليه‌، سرقسطه‌ و بلنسيه‌ نيز تقريباً دست‌ نخورده‌ باقى‌ ماند. در عصر اسلامى‌ شهرهايى‌ جديد به‌ عنوان‌ پايگاههايى‌ براي‌ دفع‌ تجاوز فاطميان‌ از سمت‌ غرب‌ درياي‌ مديترانه‌ ساخته‌ شد. براي‌ مثال‌، مرسيه‌ در جاي‌ شهر قديم‌ الو5 بنا گرديد و المريه‌ كه‌ در آغاز صرفاً مركزي‌ براي‌ ديده‌بانى‌ تحركات‌ دشمن‌ بود، بعداً در سدة 4ق‌/10م‌ متحول‌ شد و به‌ صورت‌ پايگاه‌ دريايى‌ و زرادخانة اندلس‌ درآمد (همانجا). از ديگر شهرهايى‌ كه‌ در دوران‌اسلامى‌بنيادگرفت‌،مى‌توان‌اُقليس‌6،الزاهره‌،الزهراء،قلعةرَباح‌7، مرج‌ الامير و مُنية نصر ياد كرد (نك: ابن‌ عبدالمنعم‌، 51 -52، 283-284، 295، 469، 535، 548).
در حدود سدة 4ق‌/10م‌ 3 خط مرزي‌، اندلس‌ اسلامى‌ را از اسپانياي‌ مسيحى‌ جدا مى‌كرد (نك: مقري‌، 1/161، 166؛ حجى‌، 38). اندلس‌ همچون‌ شام‌ به‌ چند ناحية (كوره‌) نظامى‌ موسوم‌ به‌ جُند تقسيم‌ مى‌شد . اين‌ نواحى‌ را اَجناد يا كُوَر مُجَنَّده‌ مى‌خواندند. احمد بن‌ محمد رازي‌ از تقسيمات‌ اندلس‌ به‌ كوره‌ها و اقليمها ياد مى‌كند كه‌ تقسيمى‌ ثابت‌ و شناخته‌ شده‌ بود و از ديرباز تداول‌ داشته‌، و توسط مؤلفان‌ سده‌هاي‌ بعد بدون‌ تغيير تكرار گرديده‌ است‌ (نك: مونس‌، 555 - 558). اما اصطخري‌ (ص‌ 36-37، 41-42)، ابن‌ حوقل‌ (1/109-111) و مقدسى‌ (ص‌ 222- 224) نام‌ كوره‌ را تنها براي‌ شرح‌ و توضيح‌ مى‌آورند. اين‌ مى‌رساند كه‌ اساس‌ اولية تقسيم‌ اندلس‌ همان‌ تقسيم‌ رومى‌ و گوتى‌ است‌، يعنى‌ نظام‌ِ شهرهايى‌ بزرگ‌ با ولايتى‌ گسترده‌ شامل‌ شهرهاي‌ كوچك‌تر، قريه‌ها و دژها. در واقع‌ اين‌ كلان‌ شهرها حكم‌ «كوره‌» را در شرق‌ اسلامى‌ داشته‌ است‌ (مونس‌، 561، 567، 570، 575 -576، 578). هر شهر بزرگ‌ بجز شهرهاي‌ خُرد، يك‌ رشته‌ حِصن‌ (= دژ) و مَعقل‌ (پناهگاه‌) داشته‌ است‌ (همو، 589 -590). صورت‌ اجمالى‌ از شهرهاي‌ بزرگ‌ يا كوره‌هاي‌ اندلس‌ در سدة 4ق‌/10م‌ چنين‌ است‌: قرطبه‌، فحص‌ البلوط، قبره‌، استجه‌، اشبيليه‌، قرمونه‌، لبله‌، اكشونبه‌ (شلب‌)، باجه‌، مورور، شذونه‌ (قلسانه‌)، الجزيرة الخضراء، تاكرنا (رُنده‌)، ريّه‌ يا مالقه‌، البيره‌، جَيّان‌،بجانه‌، تدمير(مرسيه‌)،شاطبه‌، بلنسيه‌و طليطله‌، طلبيره‌(اقلش‌)، مارده‌، بطليوس‌، شنترين‌، لشبونه‌ و قلمريه‌ (همو، 590 -591). مهم‌ترين‌ و بزرگ‌ترين‌ شهرهاي‌ اندلس‌ قرطبه‌، تختگاه‌ اميران‌ و خليفگان‌ اموي‌ بود كه‌ جاي‌ طليطله‌ پايتخت‌ گوتها را گرفته‌ بود (قدامه‌، 266؛ اصطخري‌، 41-42؛ نيز نك: ابن‌ حوقل‌، 1/111، 112-113).
بافت‌ قومى‌: به‌ هنگام‌ فتح‌ اسلامى‌ و پس‌ از آن‌ دسته‌هايى‌ از مسلمانان‌ عرب‌ و بربر به‌ اندلس‌ پانهادند. نخستين‌ مهاجران‌ عرب‌ گروهى‌ بودند كه‌ ضمن‌ سپاه‌ 18 هزار نفري‌ موسى‌ بن‌ نُصير در رجب‌ 93 راهى‌ اندلس‌ شدند (ابن‌ عبدالحكم‌، 207؛ مقري‌، 1/233، 269). سپس‌ 400 تن‌ از افريقيه‌ همراه‌ حرّ بن‌ عبدالرحمان‌ ثقفى‌، والى‌ اندلس‌ در ذيحجة 97 به‌ اين‌ سرزمين‌ آمدند (همو، 3/14). آنان‌ هرچند نسبت‌ به‌ ساكنان‌ اصلى‌ در اقليت‌ بودند، اما هستة اشرافيگري‌ جديدي‌ را پديد آوردند؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ جانشين‌ اسلاف‌ رومى‌ و گوتها گشتند (نك: اخبار...، 43) و تا پايان‌ حكومت‌ اسلامى‌ در اندلس‌ تفوق‌ خود را حفظ كردند (سالم‌، 121). هرچند قدرت‌ به‌ دست‌ امويان‌ از اعراب‌ عدنانى‌ بود، اما اعراب‌ يمنى‌ نيرو و افرادي‌ افزون‌تر داشتند (مقري‌، 1/293).
بربرها نيز در فتح‌ اندلس‌ نقش‌ مهمى‌ ايفا كردند و پس‌ از آن‌ تا برپايى‌ دولت‌ اموي‌ در اندلس‌، شمار فراوانى‌ به‌ دنبال‌ كسب‌ غنايم‌ يا استقرار در آنجا، از مغرب‌ به‌ اين‌ سرزمين‌ ثروتمند سرازير شدند (سالم‌، 122). مهاجرت‌ بربرها به‌ شبه‌ جزيرة اندلس‌ سريع‌تر و انبوه‌تر از مهاجرت‌ اعراب‌ بود. بربرهاي‌ اندلس‌ به‌ قبايل‌ و تيره‌هايى‌ مانند نفزه‌، مكناسه‌، هواره‌، مديونه‌، كتامه‌، زناته‌، مصموده‌، مليله‌ و صنهاجه‌ وابستگى‌ داشتند كه‌ از ا¸ن‌ ميان‌ نفزه‌ و مكناسه‌ و هواره‌ و مديونه‌ مشهورتر بودند (اصطخري‌، 44؛ عنان‌، 1/205).
يكى‌ از عناصر مهم‌ جامعة اندلس‌، مسيحيان‌ گوت‌ يا اسپانيايى‌ بودند كه‌ در آغاز فتوح‌ به‌ اسلام‌ گرويدند. مورخان‌ اين‌ تازه‌ مسلمانان‌ را مسالمه‌ (يا اسالمه‌ يا اسالمة اهل‌ ذمّه‌) خوانده‌اند (همو، 1/206؛ سالم‌، 127- 128). به‌ عقيدة برخى‌ از محققان‌، اولين‌ آنها از بردگان‌ وابسته‌ به‌ زمين‌ بودند؛ زيرا آنان‌ اسلام‌ را ماية رهايى‌ خود مى‌ديدند و مى‌خواستند در ساية اسلام‌ از مزاياي‌ مساوات‌ برخوردار باشند (مونس‌، 430؛ عنان‌، همانجا).
در نتيجة مجاورت‌ و پيوند فاتحان‌ مسلمان‌ با اسپانياييها، نسلى‌ نو پديد آمد كه‌ در تاريخ‌ اسلام‌ به‌ «مولّدان‌» (عربهاي‌ دو رگه‌) معروف‌ شده‌اند. بسياري‌ از اينان‌ نامهاي‌ عربى‌ خود را حفظ كردند (نك: مونس‌، 430-431؛ سالم‌، 128-129). دسته‌اي‌ از آنان‌ در برخى‌ از شهرها، مانند طليطله‌ پايگاهى‌ قدرتمند يافتند و گرايشهاي‌ جدايى‌طلبانه‌اي‌ را آشكار ساختند. اشبيليه‌ نيز از مراكز آنان‌ بود، اما در آنجا مولدان‌ به‌ سبب‌ اشتغال‌ به‌ تجارت‌، مناسبات‌ مسالمت‌آميزي‌ با دولت‌ قرطبه‌ داشتند (همو، 129).
مسيحيان‌ اندلس‌ با مسلمانان‌ همزيستى‌ داشتند و در عين‌ حفظ دين‌ خود به‌ عربى‌ سخن‌ مى‌گفتند. از اين‌رو مستعربون‌1 يا عجم‌ الذمه‌ نام‌ گرفته‌اند. آن‌ دسته‌ از مستعربون‌ را كه‌ با مسلمانان‌ عهدي‌ داشتند، معاهدون‌ مى‌ناميدند (سالم‌، 130؛ عنان‌، همانجا). مستعربون‌ دست‌كم‌ در شهرهاي‌ بزرگ‌، به‌ ويژه‌ قرطبه‌، اشبيليه‌ و طليطله‌ از حمايت‌ دولت‌ اسلامى‌ برخوردار بودند ( 2 .(EIسرزمين‌ اندلس‌ تا پايان‌ قرن‌ 5ق‌/11م‌ به‌ همان‌ مناطق‌ كليسيايى‌ سابق‌ - چنانكه‌ در عهد گوتها بود - تقسيم‌ مى‌شد و شامل‌ 3 مطران‌نشين‌ بود (يعنى‌ طليطله‌، لوسيتانيا و باتيكا) و اسقف‌نشينها و نواحى‌ كليسايى‌ را تحت‌ پوشش‌ داشت‌ (همانجا؛ ابوعبيد، 2/891، 908).
يهوديان‌ در زمان‌ حكومت‌ روميها و گوتها، سخت‌ تحت‌ فشار بودند. پس‌ از فتوح‌، مسلمانان‌ با آنان‌ رفتاري‌ شايسته‌ در پيش‌ گرفتند (نك: ابن‌ خطيب‌، 16). اقليتهاي‌ يهودي‌ در شهرهاي‌ بزرگ‌ اندلس‌ در حمايت‌ و سرپرستى‌ حكومت‌ اسلامى‌ زندگى‌ مى‌كردند (عنان‌، 1/206). شهر غرناطه‌ بيشترين‌ شمار اقليت‌ يهودي‌ را در خود جاي‌ داده‌ بود (ابن‌ عبدالمنعم‌، 45).
زراعت‌ و معادن‌: در گذشته‌ نيز مانند امروز دو نوع‌ زراعت‌ ديم‌ و آبى‌ در اندلس‌ معمول‌ بود. زراعت‌ ديم‌ خاص‌ كشت‌ حبوبات‌ و غله‌ بود. گندم‌ طليطله‌ شهرت‌ داشت‌. زمينهاي‌ وسيعى‌ در اندلس‌ پوشيده‌ از درختان‌ زيتون‌ بود و توليد روغن‌ آن‌ رواج‌ داشت‌. موكاري‌ نيز به‌ صورت‌ گسترده‌ متداول‌ بود. ساده‌ترين‌ شكل‌ آبياري‌ شبكه‌اي‌ از كانالهاي‌ به‌ هم‌ مرتبط در دشتهاي‌ ساحلى‌ بود و آبياري‌ در مرسيه‌ و بلنسيه‌ به‌ وسيلة اختلاف‌ ارتفاع‌ صورت‌ مى‌گرفت‌ و در اراضى‌ مرتفع‌ از چرخاب‌ استفاده‌ مى‌شد. در اندلس‌ ميوه‌هايى‌ مانند گيلاس‌، سيب‌، گلابى‌، بادام‌، انار، و به‌ خصوص‌ انواع‌ انجير، و در بعضى‌ از مناطق‌ ساحلى‌، نيشكر و موز و نخل‌ به‌ عمل‌ مى‌آمد. همچنين‌ كشت‌ زعفران‌، زيره‌، گشنيز، روناس‌، حنا و جز آنها، نيز كتان‌ و پنبه‌ براي‌ صنايع‌ پارچه‌بافى‌، و تربيت‌ كرم‌ ابريشم‌ به‌ خصوص‌ در مناطق‌ ميان‌ غرناطه‌ و مديترانه‌ معمول‌ بود. در مراتع‌ حوضة سفلاي‌ وادي‌الكبير تربيت‌ اسب‌ رايج‌ بود و استران‌ اندلس‌ در زمان‌ ابن‌ حوقل‌ معروف‌ بودند. پرورش‌ گاو و گوسفند و بز نيز در همه‌ جا متداول‌ و زنبورداري‌ براي‌ توليد عسل‌ معمول‌ بود. از مناطق‌ جنگلى‌ احتياجاتى‌ مانند زغال‌ تأمين‌، و از چوب‌ درختان‌ صنوبر در كرانة فلات‌ مزتا براي‌ دكل‌ كشتيها استفاده‌ مى‌شد. در دشتهاي‌ جنوب‌ شرقى‌ هم‌ نخلهاي‌ كوتاه‌ و الياف‌ براي‌ سبدبافى‌ به‌ عمل‌ مى‌آمد.
معادن‌ غنى‌ اندلس‌ از ديرباز و در دورة اسلامى‌ استخراج‌ مى‌شده‌ است‌. از بستر بعضى‌ از رودخانه‌ها طلا به‌ دست‌ مى‌آمد و از معادن‌ شمال‌ قرطبه‌ نقره‌ و آهن‌ استخراج‌ مى‌شد. شنگرف‌ از جبل‌ المعدن‌ و اُبال‌، و مس‌ از ولبه‌ استخراج‌ مى‌شد. زاج‌ سفيد، سولفات‌ آهن‌ و سرب‌ و سولفيد سرب‌ هم‌ از ديگر منابع‌ كانى‌ بود. اندلس‌ به‌ مرمر و سنگهاي‌ قيمتى‌ شهرت‌ داشت‌ و چشمه‌هاي‌ آب‌ گرم‌ كه‌ تقريباً همه‌ با نامهاي‌ قديمش‌ هنوز معروف‌ است‌ (مانند الحامّه‌). بهره‌برداري‌ از معادن‌ سنگ‌ نمك‌ و رسوبات‌ نمك‌ در ساحل‌ قادس‌ و المريه‌ و لقنت‌2، صنعتى‌ پر رونق‌ بود. ماهى‌ ساردين‌ و تُن‌ به‌ فراوانى‌ صيد مى‌شد GSE,) ; 2 EI.(X/596-597
مآخذ: ابن‌ حوقل‌، محمد، صورة الارض‌، به‌ كوشش‌ كرامرس‌، ليدن‌، 1938م‌؛ ابن‌ خطيب‌، محمد، اللمحة البدرية فى‌ الدولة النصرية، به‌ كوشش‌ محب‌الدين‌ خطيب‌، قاهره‌، 1347ق‌؛ ابن‌ خلدون‌، عبدالرحمان‌، تاريخ‌، بيروت‌، 1957م‌؛ ابن‌ رسته‌، احمد، الاعلاق‌ النفيسة، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1891م‌؛ ابن‌ عبدالحكم‌، عبدالرحمان‌، فتوح‌ مصر و اخبارها، به‌ كوشش‌ توري‌، قاهره‌، 1411ق‌/1991م‌؛ ابن‌ عبدالمنعم‌، محمد، الروض‌ المعطار، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1980م‌؛ ابوعبيد بكري‌، عبدالله‌، المسالك‌ و الممالك‌، به‌ كوشش‌ وان‌ لون‌ و ا. فره‌، تونس‌، 1992م‌؛ اخبار مجموعة، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ ابياري‌، بيروت‌، 1401ق‌/1981م‌؛ ادريسى‌، محمد، نزهة المشتاق‌، قاهره‌، 1409ق‌/1989م‌؛ اسلامى‌زاد، حميد، اسپانيا، تهران‌، 1375ش‌؛ اصطخري‌، ابراهيم‌، مسالك‌ الممالك‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1870م‌؛ حجى‌، عبدالرحمان‌ على‌، التاريخ‌ الاندلسى‌، بيروت‌، 1396ق‌/1976م‌؛ سالم‌، عبدالعزيز، تاريخ‌ المسلمين‌ و آثارهم‌ فى‌ الاندلس‌، بيروت‌، 1981م‌؛ صاعد اندلسى‌، التعريف‌ بطبقات‌ الامم‌، به‌ كوشش‌ غلامرضا جمشيدنژاد اول‌، تهران‌، 1376ش‌؛ عنان‌، محمد عبدالله‌، دولة الاسلام‌ فى‌ الاندلس‌، قاهره‌، 1408ق‌/1988م‌؛ قدامة بن‌ جعفر، «نبذ من‌ كتاب‌ الخراج‌ و صنعة الكتابة»، همراه‌ المسالك‌ و الممالك‌ ابن‌ خردادبه‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1889م‌؛ مقدسى‌، محمد، احسن‌ التقاسيم‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1906م‌؛ مقري‌، احمد، نفح‌ الطيب‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ مونس‌، حسين‌، فجر الاندلس‌، قاهره‌، 1959م‌؛ نيز: GSE. ; 2 EI
محمدرضا ناجى‌

.II تاريخ‌
تاريخ‌ اندلس‌ از اواخر هزارة 2ق‌م‌ آغاز مى‌شود. فينيقيهاي‌ بازرگان‌ و دريانوردِ كرانة باختري‌ درياي‌ مديترانه‌ در حدود 1200ق‌م‌ براي‌ گسترش‌ قلمرو خود از طريق‌ اقيانوس‌ اطلس‌ وارد شبه‌ جزيرة ايبري‌ شدند و مستعمراتى‌ چون‌ مالقه‌ و قادس‌ را در آنجا بنا كردند كه‌ به‌ تدريج‌ به‌ مراكز عمدة بازرگانى‌ مبدل‌ شد. سپس‌ يونانيان‌ اين‌ سرزمين‌ را تصرف‌ كردند (كالمت‌، 20؛ عبادي‌، 23- 25؛ سالم‌، 13 بب؛ بريتانيكا، ماكرو، و در حدود 850 ق‌م‌ كارتاژها از قرطاجنه‌ (كارتاژ) در سواحل‌ تونس‌ به‌ راه‌ افتادند و سواحل‌ جنوبى‌ و جنوب‌ شرقى‌ اندلس‌ را تسخير كردند. از سالهاي‌ 264 تا 149ق‌م‌ ميان‌ كارتاژها و روميان‌ نبردهاي‌ سختى‌ موسوم‌ به‌ «پونيك‌» رخ‌ داد كه‌ سرانجام‌ به‌ شكست‌ كارتاژها و زوال‌ حكومت‌ آنان‌ انجاميد. از آن‌ پس‌ اندلس‌ به‌ دست‌ روميان‌ افتاد و آنان‌ تا 409م‌ به‌ مدت‌ 6 قرن‌ بر اندلس‌ حكومت‌ كردند. امپراتوري‌ روم‌ در اواخر قرن‌ 4م‌ در اين‌ منطقه‌ به‌ سبب‌ بحرانهاي‌ نظامى‌ و اقتصادي‌، و هجوم‌ قبايل‌ بربر در شمال‌ افريقا روي‌ به‌ ضعف‌ نهاد. در اوايل‌ قرن‌ 5م‌ گروههايى‌ از طوايف‌ واندال‌ و ويزيگوت‌ از كوههاي‌ پيرنه‌ گذشته‌، وارد اندلس‌ شدند و به‌ تهاجمات‌ وسيعى‌ دست‌ زدند. پس‌ از سالها جنگ‌ و خونريزي‌ سرانجام‌ واندالها بر مغرب‌، و ويزيگوتها بر اندلس‌ تسلط يافتند. ويزيگوتها حدود 3 قرن‌ بر اندلس‌ حكم‌ راندند تا سرانجام‌ در اوايل‌ قرن‌ 8م‌ حكومت‌ آنان‌ به‌ دست‌ مسلمانان‌ برچيده‌ شد (دوزي‌، 215 بب؛ بريتانيكا، ماكرو، ؛ XVII/402-414 چمبرز...، ؛ I/415 عبادي‌، 26-30؛ كالمت‌، 20-21؛ بشتاوي‌، 11-12).
دورة اسلامى‌: در 92ق‌ موسى‌ بن‌ نصير كه‌ از سوي‌ وليد بن‌ عبدالملك‌ خليفة اموي‌ بر افريقيه‌ حكم‌ مى‌راند، سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ غلام‌ خود طارق‌ بن‌ زياد (والى‌ طنجه‌) به‌ فتح‌ اندلس‌ روانه‌ كرد. اندلس‌ در اين‌ هنگام‌ درگير اختلافات‌ داخلى‌ بود و رودريك‌ (در منابع‌ اسلامى‌ لذريق‌ يا رذريق‌) آخرين‌ پادشاه‌ ويزيگوت‌ براي‌ سركوب‌ شورشيان‌ در ايالتهاي‌ شمالى‌ به‌ سر مى‌برد. طارق‌ به‌ كمك‌ خوليان‌ (يوليان‌) حاكم‌ شورشى‌ سبته‌ كه‌ به‌ روايتى‌ مسلمانان‌ را به‌ فتح‌ اندلس‌ فراخوانده‌ بود، از تنگه‌اي‌ كه‌ به‌ نام‌ خود او به‌ جبل‌طارق‌ موسوم‌ شد، گذشت‌ و در مدتى‌ كوتاه‌ شهرهاي‌ استجه‌، مالقه‌، غرناطه‌، قرطبه‌، البيره‌ و طليطله‌ را تصرف‌ كرد و روي‌ به‌ شمال‌ نهاد. او پس‌ از عبور از قشتاله‌ وليون‌ و كوههاي‌ آستورياس‌، بر سواحل‌جنوبى‌ خليج‌ بيسكى‌، يعنى‌ شمالى‌ترين‌ نواحى‌ اندلس‌ دست‌ يافت‌ و در مدت‌ يك‌ سال‌ از جنوب‌ تا شمال‌ اندلس‌ را به‌ تصرف‌ درآورد ( اخبار...، 17-23؛ ابن‌ عبدالحكم‌، 204- 205؛ ابن‌ قوطيه‌، 33- 35؛ مقري‌، 1/229-232؛ عنان‌، دولة...، 1(1)/38- 51). از سوي‌ ديگر موسى‌ بن‌ نصير در رمضان‌ 93 با سپاهى‌ عظيم‌ از جبل‌طارق‌ گذشت‌ و روي‌ به‌ شمال‌ شبه‌ جزيرة ايبري‌ نهاد و پس‌ از فتح‌ شذونه‌، قرمونه‌ و اشبيليه‌ كه‌ از مهم‌ترين‌ و بزرگ‌ترين‌ شهرهاي‌ اندلس‌ بود. راهى‌ طليطله‌ شد و در آنجا با طارق‌ كه‌ به‌ استقبال‌ او آمده‌ بود، ملاقات‌ كرد (ابن‌ قوطيه‌، 35-36؛ اخبار، 24- 25؛ مقري‌، 1/271). سپس‌ دو سردار روانة شمال‌ شرقى‌ شدند و شهرها و دژهاي‌ آن‌ نواحى‌ از جمله‌ سرقسطه‌ و برشلونه‌ را تصرف‌ كردند. پس‌ از آن‌ طارق‌ راهى‌ غرب‌ شد تا سرزمينهاي‌ شمال‌ غربى‌ را فتح‌ كند و موسى‌ بن‌ نصير روي‌ به‌ جبال‌ پيرنه‌ آورد تا بقاياي‌ ويزيگوتها را تار و مار كند (مقري‌، 1/273- 275؛ عنان‌، همان‌، 1(1)/53).
همان‌گونه‌ كه‌ ابن‌ خلدون‌ اشاره‌ كرده‌، موسى‌ مى‌خواست‌ از شمال‌ اندلس‌ وارد فرانسه‌ شود و پس‌ از فتح‌ سراسر اروپا از راه‌ قسطنطنيه‌ به‌ شام‌ بازگردد (4/117- 118؛ عنان‌، همانجا). اما در اين‌ هنگام‌ (95ق‌) وليد بن‌ عبدالملك‌، موسى‌ و طارق‌ را به‌ دمشق‌ احضار كرد ( اخبار، 27؛ ابن‌ قوطيه‌، 36). موسى‌ قبل‌ از بازگشت‌، اشبيليه‌ را پايتخت‌ اندلس‌ ناميد و فرزندش‌ عبدالعزيز را بر آنجا گماشت‌ و در ذيحجة 95 به‌ همراه‌ طارق‌ عازم‌ دمشق‌ شد ( اخبار، همانجا؛ ابن‌ عبدالحكم‌، 210؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، 2/23). عبدالعزيز فتوحات‌ مسلمانان‌ را در شمال‌ ادامه‌ داد و اوضاع‌ آشفتة اندلس‌ را سامان‌ بخشيد، اما طولى‌ نكشيد كه‌ در 97 يا 98ق‌ گويا به‌ اشارة خليفه‌ سليمان‌ بن‌ عبدالملك‌ كه‌ از قدرت‌ و نفوذ او در اين‌ ولايت‌ دوردست‌ بيمناك‌ شده‌ بود، در مسجد اشبيليه‌ به‌ قتل‌ رسيد (ابن‌ قوطيه‌، 36-37؛ اخبار، 28؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/24).
پس‌ از مرگ‌ عبدالعزيز بزرگان‌ اشبيليه‌ ايوب‌ بن‌ حبيب‌ لخمى‌ را به‌ حكومت‌ برداشتند و او 6 ماه‌ بر اندلس‌ حكومت‌ كرد. در اين‌ زمان‌ اندلس‌ بخشى‌ از ولايت‌ افريقيه‌ در قلمرو خلافت‌ دمشق‌ بود و حاكمان‌ آنجا را واليان‌ افريقيه‌ تعيين‌ مى‌كردند. حر بن‌ عبدالرحمان‌ ثقفى‌ نيز بدين‌شيوه‌ توسط عبدالله‌ (يا محمد) بن‌ يزيد حاكم‌ افريقيه‌ به‌ حكومت‌ اندلس‌ منصوب‌ شد. حر بن‌ عبدالرحمان‌ يا ايوب‌ بن‌ حبيب‌ در 99ق‌ پايتخت‌ اندلس‌ را از اشبيليه‌ به‌ قرطبه‌ منتقل‌ ساخت‌ (ابن‌ قوطيه‌، 37؛ اخبار، 28-29؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌ 2/25؛ مقري‌، 1/234- 235).
در 100ق‌ عمر بن‌ عبدالعزيز اموي‌ نصب‌ حكام‌ اندلس‌ را به‌ اختيار خويش‌ درآورد و سمح‌ بن‌ مالك‌ خولانى‌ را به‌ حكومت‌ آنجا گماشت‌ (ابن‌ قوطيه‌، 38؛ اخبار، 30). سمح‌ كه‌ در جنگاوري‌ و مملكت‌داري‌ مهارت‌ بسيار داشت‌، به‌ اصلاحات‌ جديد مالى‌ و عمرانى‌ پرداخت‌ و پس‌ از سركوب‌ ياغيان‌ و شورشيان‌ فتوحات‌ را ادامه‌ داد و شهرهاي‌ شمالى‌ اندلس‌چون‌ قرقشونه‌،سپتيمانيا و ناربن‌ را تصرف‌كرد و دامنةمتصرفات‌ مسلمانان‌ را تا جنوب‌ فرانسه‌ گسترش‌ داد و با ساختن‌ قلعه‌ها و پادگانهاي‌ بسيار مواضع‌ خود را در سراسر اين‌ منطقه‌ استحكام‌ بخشيد. سپس‌ به‌ قصد تصرف‌ تولوز (تولوشه‌) پايتخت‌ مملكت‌ آراگون‌ لشكر كشيد، اما در 102ق‌/720م‌ در نبرد با مسيحيان‌ به‌ قتل‌ رسيد (همان‌، 30-31؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/26؛ وات‌، 22-23). پس‌ از او به‌ ترتيب‌: عنبسة بن‌ سحيم‌ (حك 102-107ق‌)، يحيى‌ بن‌ مسلمة (سلامة) كلبى‌ (حك 107-110ق‌)، عثمان‌ بن‌ ابى‌ سعيد (ابى‌ نسعة) خثعمى‌ (حك 110-111ق‌)، حذيفة بن‌ احوص‌ قيسى‌ (حك 111ق‌)، هيثم‌ بن‌ عفير (عبيد) كنانى‌ (حك 111-112ق‌)، محمد بن‌ عبدالله‌ اشجعى‌ (چند ماه‌ در 112ق‌)، عبدالرحمان‌ بن‌ عبدالله‌ غافقى‌ (حك 112-114ق‌) و عبدالملك‌ بن‌ قطن‌ فهري‌ (حك 114-116ق‌) بر اندلس‌ حكم‌ راندند ( اخبار، 31؛ ابن‌ قوطيه‌، همانجا؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/27-31).
ميان‌ سالهاي‌ 107 تا 112ق‌ مسلمانان‌ در شمال‌ اسپانيا و جنوب‌ فرانسه‌ با مقاومت‌ مسيحيان‌ روبه‌رو شدند و فتوحات‌ مدتى‌ متوقف‌ شد. چون‌ عبدالرحمان‌ غافقى‌ به‌ حكومت‌ اندلس‌ گماشته‌ شد، پس‌ از سامان‌ بخشيدن‌ به‌ اوضاع‌ اندلس‌ و انجام‌ دادن‌ اصلاحاتى‌ در شهرهاي‌ مختلف‌ با سپاهى‌ عظيم‌ رهسپار جنوب‌ فرانسه‌ شد و پس‌ از تصرف‌ شهرهاي‌ آرل‌ و بُردو در محلى‌ ميان‌ تور و پواتيه‌ اردو زد. در رمضان‌ 114 جنگى‌ سخت‌ ميان‌ مسلمانان‌ و مسيحيان‌ به‌ فرماندهى‌ شارل‌ مارتل‌ رخ‌ داد. گرچه‌ در آغاز پيروزي‌ با مسلمانان‌ بود، اما چون‌ عبدالرحمان‌ به‌ قتل‌ رسيد، سپاه‌ مسلمانان‌ از هم‌ گسيخت‌ و دچار شكست‌ شد. در منابع‌ اسلامى‌ از اين‌ واقعه‌ به‌ نام‌ بلاط الشهداء ياد شده‌ است‌ ( اخبار، همانجا؛ مقري‌، 1/236؛ عنان‌، همان‌، 1(1)/110-111؛ عبادي‌، 83 - 84).
عبدالملك‌ بن‌ قطن‌ جانشين‌ عبدالرحمان‌ پس‌ از سركوب‌ شورشيان‌ در شمال‌ به‌ تقويت‌ پادگانها و شهرهايى‌ پرداخت‌ كه‌ از سوي‌ مسيحيان‌ در معرض‌ خطر جدي‌ قرار داشت‌؛ اما در چندين‌ نبرد زيانهاي‌ فراوان‌ ديد و به‌ قرطبه‌ بازگشت‌ و سرانجام‌ پس‌ از دو سال‌ حكومت‌ در 116ق‌ عزل‌ شد و عقبة بن‌ حجاج‌ سلولى‌ به‌ جاي‌ او به‌ حكومت‌ رسيد (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/28-29؛ مقري‌، همانجا؛ عنان‌، همان‌، 1(1)/112- 113). در اين‌ زمان‌ در افريقيه‌ ميان‌ عربها و بربرها اختلاف‌ افتاد و دامنة اين‌ اختلافات‌ به‌ اندلس‌ نيز كشيده‌ شد و شهرهاي‌ مارده‌، استرقه‌ و طلبيره‌ را آشوب‌ فرا گرفت‌. عبدالملك‌ بن‌ قطن‌ هم‌ عقبة بن‌ حجاج‌ را براند و خود باز به‌ حكومت‌ نشست‌. وي‌ براي‌ سركوب‌ شورشيان‌ از بلج‌ ابن‌ بشر قشيري‌ فرمانده‌ لشكر شام‌ در سبته‌ ياري‌ خواست‌ و به‌ كمك‌ وي‌ بربرها را در قرطبه‌ و طليطله‌ درهم‌ شكست‌، اما بلج‌ خود بر عبدالملك‌ شوريد و او را به‌ قتل‌ رساند (123ق‌) و حكومت‌ اندلس‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ ( اخبار،34- 35، 42-44؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، 2/29-31؛ ابن‌ عبدالحكم‌، 217- 218؛ ابن‌ اثير، 5/92؛ عبادي‌، 86). اما فرزندان‌ عبدالملك‌ در سرقسطه‌ علم‌ مخالفت‌ برافراشتند و آمادة جنگ‌ شدند. در 124ق‌ ميان‌ آنان‌ و سپاهيان‌ شام‌ جنگى‌ سخت‌ در نزديكى‌ قرطبه‌ رخ‌ داد و گرچه‌ بلج‌ كشته‌ شد، سپاهيانش‌ پيروز شدند و ثعلبة بن‌ سلامة عاملى‌ را به‌ حكومت‌ اندلس‌ برداشتند ( اخبار، 46-47؛ عنان‌، همان‌، 1(1)/124- 125)؛ اما اندكى‌ بعد ابوالخطار بن‌ ضرار كلبى‌ از سوي‌ والى‌ افريقيه‌ به‌ حكومت‌ اندلس‌ رسيد. در اين‌ هنگام‌ كشمكش‌ ميان‌ عربهاي‌ قحطانى‌ و عدنانى‌ براي‌ كسب‌ حكومت‌ و امتيازات‌ ديگر به‌ اندلس‌ نيز كشيده‌، و سبب‌ بروز آشوبهايى‌ شده‌ بود. ابوالخطار براي‌ مقابله‌ با اين‌ اختلافات‌ هر يك‌ از قبايل‌ را در يكى‌ از شهرهاي‌ اندلس‌ جاي‌ داد. و گرچه‌ مدتى‌ شهرهاي‌ اندلس‌ آرام‌ شد، اما چون‌ خود او به‌ قبايل‌ يمنى‌ گرايش‌ بيشتري‌ داشت‌، دوباره‌ آتش‌ اختلافات‌ شعله‌ور شد و مسيحيان‌ از اين‌ پريشانيها بهره‌ برده‌، بسياري‌ از شهرهاي‌ شمال‌ اندلس‌ را از مسلمانان‌ بازپس‌ گرفتند (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/23-34؛ مقري‌، 1/237؛ عنان‌، همان‌، 1(1)/125-127؛ دوزي‌، .(146
به‌ روزگار حكومت‌ يوسف‌ بن‌ عبدالرحمان‌ فهري‌ بر اندلس‌، خلافت‌ اموي‌ دمشق‌ سقوط كرد. يكى‌ از معدود كسانى‌ كه‌ از قتل‌ عام‌ امويان‌ به‌ دست‌ عباسيان‌ جان‌ به‌ در برد، عبدالرحمان‌ بن‌ معاوية بن‌ هشام‌ نام‌ داشت‌ كه‌ به‌ مغرب‌ گريخت‌ و با پشتيبانى‌ برخى‌ قبايل‌ بربر در 138ق‌ از طريق‌ جبل‌طارق‌ وارد سواحل‌ غربى‌ اندلس‌ شد. عبدالرحمان‌ كه‌ لقب‌ الداخل‌ يافته‌ بود، در اينجا سپاه‌ يوسف‌ بن‌ عبدالرحمان‌ را درهم‌ شكست‌ و قرطبه‌ را تسخير كرد و دولت‌ امويان‌ اندلس‌ را بنيان‌ نهاد ( اخبار، 47-49، 58؛ مقري‌، 1/327- 328؛ عبادي‌، 97- 98).
امويان‌ در اندلس‌ (138-422ق‌/755-1031م‌): حاكمان‌ اموي‌ كه‌ نزديك‌ به‌ 3 قرن‌ بر اندلس‌ حكومت‌ كردند، 16 تن‌ بودند. نخستين‌ آنها عبدالرحمان‌ بن‌ معاوية بن‌ هشام‌ (حك 138-172ق‌/755- 788م‌)، و آخرينشان‌ هشام‌ بن‌ محمد (حك 418-422ق‌/1027-1031م‌) نام‌ داشتند.
عبدالرحمان‌ الداخل‌ از نخستين‌ روزهاي‌ ورود به‌ قرطبه‌ درگير جنگهاي‌ داخلى‌ و سركوب‌ شورشيان‌ شد. يوسف‌ بن‌ عبدالرحمان‌ فهري‌ كه‌ پس‌ از شكست‌ از عبدالرحمان‌ به‌ طليطله‌ گريخته‌ بود، همراه‌ با صميل‌ بن‌ حاتم‌ اين‌ شهر را به‌ بزرگ‌ترين‌ مركز دشمنى‌ و مخالفت‌ عليه‌ حكومت‌ اموي‌ مبدل‌ ساخت‌. عبدالرحمان‌ پس‌ از چند سال‌ جنگ‌ سرانجام‌ در 142ق‌ آن‌ دو را بشكست‌ و طليطله‌ را تصرف‌ كرد و آتش‌ فتنه‌ را تا مدتى‌ خاموش‌ ساخت‌ (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/48-49؛ مقري‌، 1/328-329).
وي‌ ميان‌ سالهاي‌ 144 تا 163ق‌ سرگرم‌ سركوب‌ مخالفان‌ و فرونشاندن‌ شورشهاي‌ متعدد در شهرهاي‌ اندلس‌ بود تا سرانجام‌ آخرين‌ مخالف‌ برجستة او، عبدالرحمان‌ بن‌ حبيب‌ فهري‌ كه‌ مى‌خواست‌ عبدالرحمان‌ اموي‌ را به‌ اطاعت‌ از عباسيان‌ وادارد، در 168ق‌ درگذشت‌ و شورشها پايان‌ گرفت‌ (نك: اخبار، 92-101؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/50 -57؛ عبادي‌، 100- 105). عبدالرحمان‌ پس‌ از 32 سال‌ حكومت‌ درگذشت‌ (ابن‌ خطيب‌، 10-11؛ ابن‌ ابار، 1/42). برخى‌ از جانشينان‌ او نيز گرفتار دفع‌ شورشهايى‌ بودند كه‌ اعضاي‌ خاندان‌ يا امراي‌ مسيحى‌ و مسلمان‌ اندلس‌ برپا مى‌كردند. هشام‌ بن‌ عبدالرحمان‌ ميان‌ سالهاي‌ 176 تا 179ق‌ بعضى‌ از شهرهايى‌ را كه‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ افتاده‌ بود، بازپس‌ گرفت‌ و آلفونسو را درهم‌ شكست‌ (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/63 - 65؛ ابن‌ خطيب‌، 11-12؛ مقري‌، 1/337- 338؛ نعنعى‌، 175- 178). اما به‌ روزگار فرزندش‌ حَكَم‌، شارلمانى‌ شهرهايى‌ چون‌ برشلونه‌ و تطيله‌ را از قلمرو امويان‌ جدا كرد و مسلمانان‌ بزرگ‌ترين‌ پايگاه‌ خود را در شمال‌ اندلس‌ از دست‌ دادند. در همين‌ دوره‌ مردم‌ قرطبه‌ برضد حكم‌ قيام‌ كردند و او نيز اين‌ شورش‌ را كه‌ به‌ ربض‌ معروف‌ شد، به‌ شدت‌ سركوب‌ كرد (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/69 -70، 75-76؛ ابن‌ ابار، 1/43-44؛ ابن‌ اثير، 6/169، 187؛ ابن‌ قوطيه‌، 68؛ مقري‌، 1/339).
جانشين‌ حكم‌، عبدالرحمان‌ بن‌ حكم‌ اموي‌ در برابر حملات‌ آلفونسو، در بخش‌ وسيعى‌ از قلمرو مسيحيان‌ به‌ تاخت‌ و تاز پرداخت‌ و تطيله‌ را پس‌ گرفت‌، و از آن‌ پس‌ نرمانها (در منابع‌ اسلامى‌: اردمانيين‌ يا مجوس‌) را كه‌ وارد سواحل‌ جنوبى‌ و غربى‌ اندلس‌ شده‌ بودند، شكست‌ داد و براند (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/81 - 88؛ مقري‌، 1/345؛ عنان‌، دولة، 1(1)/255- 258؛ ابن‌ دلايى‌، 98-99). وي‌ به‌ تقويت‌ ناوگان‌ دريايى‌ خود پرداخت‌ و كارگاههاي‌ بزرگ‌ كشتى‌سازي‌ داير كرد (ابن‌ قوطيه‌، 78، 82 -83؛ ابن‌ عذاري‌، همانجا؛ حميري‌، 20؛ محمدحسين‌، 53 - 55؛ مونس‌، 288). اما پسر او محمد بن‌ عبدالرحمان‌، مدتى‌ دراز سرگرم‌ مقابله‌ با تهاجمات‌ نرمانها، مسيحيان‌ اندلس‌ و امراي‌ مسلمان‌ بود. در اين‌ گير و دار شماري‌ از مهم‌ترين‌ شهرهاي‌ قلمرو امويان‌ مانند طليطله‌ و استجه‌ و سمّوره‌ از دست‌ محمد خارج‌ شد و به‌ تصرف‌ مسلمانان‌ معارض‌ِ امويان‌ يا مسيحيان‌ افتاد. آلفونسوي‌ سوم‌ پادشاه‌ ليون‌ از اين‌ پس‌ شمال‌ اندلس‌ را پايگاه‌ يورشهاي‌ خود به‌ سرزمينهاي‌ اسلامى‌ قرار داد (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/121-126؛ ابن‌ خطيب‌، 27؛ لوي‌ پرووانسال‌، .(I/364-365 با اينهمه‌، دولت‌ امويان‌ اندلس‌ به‌ روزگار حكومت‌ عبدالرحمان‌ بن‌ محمد كه‌ در 317ق‌ خود را خليفه‌ الناصر خواند، قدرت‌ و نفوذي‌ كم‌ مانند به‌ دست‌ آورد و اندلس‌ اسلامى‌ امنيت‌ و آرامشى‌ دوباره‌ يافت‌. وي‌ بسياري‌ از مخالفان‌ را سركوب‌ كرد و آلفونسو را عقب‌ راند و شهرهاي‌ از دست‌ رفته‌ به‌ ويژه‌ طليطله‌ را، بازپس‌ گرفت‌ (ابن‌ حيان‌، چ‌ مادريد، 5/53 -54، 65، 69، 90، 145 بب؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/160-163، 172- 185؛ نك: لوي‌ پرووانسال‌، همانجا، نيز .(II/24-29 دورة عبدالرحمان‌ همچنين‌ دورة رونق‌ صنعت‌ و تجارت‌ و هنر و ادبيات‌ و علوم‌ به‌ شمار مى‌رود (ابن‌ خلدون‌، 4/137-144؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/157، 223، 231؛ عبادي‌، 187 بب؛ عنان‌، همان‌، (1)2/435-436، 446).
در عصر جانشين‌ عبدالرحمان‌، حكم‌، ملقب‌ به‌ المستنصر بالله‌ كه‌ در 350ق‌ به‌ حكومت‌ نشست‌، جنگهاي‌ متعددي‌ ميان‌ امويان‌ و مسيحيان‌ قشتاله‌ و نرمانها درگرفت‌ كه‌ غالباً با پيروزي‌ مسلمانان‌ خاتمه‌ مى‌يافت‌ و همين‌ امر سبب‌ شد كه‌ امراي‌ مسيحى‌ قشتاله‌، ليون‌، ناوار، جليقيه‌ و برشلونه‌ پى‌ در پى‌ خواستار صلح‌ شدند (ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، 2/233-241؛ ابن‌ خلدون‌، 4/144-146؛ ابن‌ حيان‌، چ‌ بيروت‌، 63 -64، 71-72، 138-139؛ مقري‌، 1/382-384؛ عنان‌، همان‌، 1(2)/483- 484، 490-491).
پس‌ از حكم‌ پسرش‌ هشام‌، ملقب‌ به‌ المؤيد بالله‌ به‌ حكومت‌ اندلس‌ كه‌ به‌ نهايت‌ رونق‌ و شكوفايى‌ رسيده‌ بود، نشست‌. هشام‌ جوانى‌ بى‌تجربه‌ بود و وزيرش‌ محمد بن‌ ابى‌ عامر، ملقب‌ به‌ المنصور رشتة كارها را در دست‌ گرفت‌ و چنان‌ بر امور مسلط شد كه‌ وجود خليفه‌ تنها جنبة تشريفاتى‌ يافت‌. بدين‌سبب‌، مورخان‌ او را مؤسس‌ دولت‌ بنى‌ عامر دانسته‌اند. وي‌ مردي‌ سياستمدار و دلير بود و براي‌ اولين‌بار پادشاه‌ ليون‌ را تابع‌ حكومت‌ قرطبه‌ كرد و سپس‌ شهرهاي‌ شمالى‌ را از دست‌ مسيحيان‌ درآورد. مهم‌ترين‌ نبرد او با مسيحيان‌، نبرد شنت‌ ياقب‌ در 387ق‌ بود (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 2/253، 256، 294؛ ابن‌ خطيب‌، 43، 57 -59، 66 -67؛ مقري‌، 1/396-397؛ عبادي‌، 231-232؛ عنان‌، همان‌، 1(2)/542 -544، 561، 563). دورةوزارت‌فرزند او عبدالملك‌ المظفر نيز عصر نعمت‌ و رفاه‌ بود. عبدالملك‌ هم‌ در جنگ‌ با مسيحيان‌ قشتاله‌ و ليون‌ پيروزيهايى‌ به‌ دست‌ آورد (ابن‌ خطيب‌، 83، 87؛ ابن‌ خلدون‌، 4/148-149؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/3- 15؛ لوي‌ پرووانسال‌، 288 .(II/273, اما پس‌ از مرگ‌ او غم‌انگيزترين‌ دوران‌ تاريخ‌ اندلس‌ فرا رسيد و از اوج‌ ثروت‌ و قدرت‌ و پيشرفت‌ به‌ ورطة جنگهاي‌ داخلى‌ كشيده‌ شد. هنوز 3 ماه‌ از وزارت‌ جانشين‌ او، عبدالرحمان‌ بن‌ المنصور نگذشته‌ بود كه‌ شورشيان‌ بربر قرطبه‌ را گرفتند و دولت‌ وزيران‌ بنى‌ عامر را پس‌ از 35 سال‌ منقرض‌ كردند. ميان‌ سالهاي‌ 399 تا 407ق‌ از امويان‌، محمد بن‌ هشام‌، سليمان‌ المستعين‌ و هشام‌ المؤيد و سپس‌ دوباره‌ سليمان‌ بر قلمروي‌ كه‌ به‌ تدريج‌ كوچك‌تر مى‌شد، فرمان‌ راندند تا سرانجام‌ در 422ق‌ با خلع‌ هشام‌ المعتمدبالله‌، خلافت‌ امويان‌ اندلس‌ پس‌ از نزديك‌ به‌ 3 قرن‌ حكومت‌ به‌ پايان‌ رسيد (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/50 -52؛ ابن‌ خلدون‌، 4/149-153؛ عبادي‌، 254؛ نيز نك: بنى‌ اميه‌).
ملوك‌الطوايف‌ در اندلس‌: پس‌ از سقوط امويان‌ اندلس‌، وحدت‌ سياسى‌ بخش‌ اعظم‌ اين‌ سرزمين‌ از هم‌ پاشيد و بنى‌ حمود بر بيشتر شهرهاي‌ جنوبى‌ وادي‌ الكبير و امتداد آن‌ تا رود شنيل‌ مستولى‌ شدند؛ نيز خاندانهاي‌ متعدد عرب‌ بر بزرگ‌ترين‌ شهرهاي‌ اندلس‌ چون‌ قرطبه‌، اشبيليه‌، سرقسطه‌، بلنسيه‌، مرسيه‌ و المريه‌ دست‌ يافتند و غلامان‌ بنى‌عامر نيز بر بسياري‌ از مناطق‌ شرقى‌ مسلط شدند و عصري‌ آغاز گرديد كه‌ در تاريخ‌ اندلس‌ به‌ دورة ملوك‌ الطوايف‌ موسوم‌ است‌.
مهم‌ترين‌ ملوك‌الطوايف‌ عبارتند از:
1. بنى‌ جهور در قرطبه‌: مؤسس‌ اين‌ دولت‌ جهور بن‌ محمد بن‌ جهور نام‌ دارد كه‌ پس‌ از سقوط امويان‌ از سوي‌ مردم‌ قرطبه‌ به‌ حكومت‌ انتخاب‌ شد. وي‌ قلمرو خود را گسترش‌ داد و از شمال‌ تا سلسله‌ جبال‌ شارات‌، از شرق‌ تا سرچشمه‌هاي‌ وادي‌الكبير، از غرب‌ تا حدود استجه‌، و از جنوب‌ تا اطراف‌ غرناطه‌ را زير فرمان‌ درآورد. در ايام‌ نوادة اوعبدالملك‌،سپاهيان‌اشبيليه‌ برقرطبه‌ چيره‌شدند (462ق‌) وبنى‌جهور را برانداختند (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/232- 235؛ ابن‌ خطيب‌، 147- 150؛ عنان‌، دول‌...، 20-22؛ نيز نك: ه د، بنى‌ جهور).
2. بنى‌ عباد در اشبيليه‌: ابوالقاسم‌ محمد بن‌ اسماعيل‌ بن‌ عباد قاضى‌ اشبيليه‌ در 414ق‌ رشتة امور را در اين‌ شهر به‌ دست‌ گرفت‌ و يكى‌ از قدرتمندترين‌ دولتهاي‌ ملوك‌الطوايف‌ را ايجاد كرد. با آنكه‌ توسعه‌ طلبى‌ او موجب‌ اتحاد امراي‌ اطراف‌ و شكست‌ ابن‌ عباد در 431ق‌ شد، ولى‌ جانشين‌ او المعتضد عباد بن‌ محمد بر همة امارتهاي‌ كوچك‌ و بزرگ‌ در غرب‌ و جنوب‌ اندلس‌ استيلا يافت‌ و حكومت‌ بربرها را نيز در شرق‌ و جنوب‌ شرقى‌ برانداخت‌ (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/203؛ عنان‌، همان‌، 36- 48؛ دوزي‌، 605 -602 ؛ وات‌، 109).
محمد المعتمد پسر او، قرطبه‌ را از بنى‌ جهور گرفت‌ (ابن‌ خطيب‌، 157- 158؛ كنده‌، و قلمرو خود را از 4 سوي‌ وسعت‌ داد. در 474ق‌ تاخت‌ و تاز آلفونسو در اراضى‌ اشبيليه‌، و در 478ق‌ سقوط طليطله‌، اركان‌ دولت‌ بنى‌ عباد را سست‌ گردانيد (ابن‌ ابى‌ زرع‌، 143- 144؛ سلاوي‌، 2/32-34؛ عنان‌، همان‌، 71-72). المعتمد نيز يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ را از مغرب‌ به‌ اندلس‌ خواند، ولى‌ يوسف‌ در گامهاي‌ اول‌ دولت‌ بنى‌ عباد را برانداخت‌ (ابن‌ خطيب‌، 163-164؛ ابن‌ ابى‌ زرع‌، 152- 155؛ ابن‌ كردبوس‌، 106-107؛ سلاوي‌، 2/53 -54؛ شحنه‌، 72 ؛ دوزي‌، 714 -713 ؛ نيز نك: ه د، بنى‌ عباد).
3. بنى‌زيري‌ يا بنى‌مناد در غرناطه‌: اينان‌ خاندانى‌ از قبيلةصنهاجة بربر بودند كه‌ در 391ق‌ در قرطبه‌ سكنى‌ گزيدند. سر سلسلة خاندان‌، زاوي‌ بن‌ زيري‌ در اواخر عصر امويان‌ در غرناطه‌ به‌ امارت‌ رسيد. پس‌ از او حبوس‌ بن‌ ماكسين‌ در غرناطه‌ به‌ حكومت‌ نشست‌ و به‌ توسعة قلمرو خود برخاست‌. جانشينانش‌ نيز درپى‌ بسط نفوذ و قدرت‌ بودند و برخى‌ از آنها در برابر ديگر ملوك‌الطوايف‌ با آلفونسو متحد شدند (عبدالله‌ زيري‌، 18-19، 24-26، 30، 34- 35، 69 -70، 72-76؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، 3/169-171، 262، 264، 266؛ ابن‌ بسام‌، 1(1)/403؛ ابن‌ خطيب‌، 233-234؛ عنان‌، همان‌، 120-122، 127-129). دولت‌ بنى‌ زيري‌ در 488ق‌ به‌ دست‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ برچيده‌ شد (نك: ه د، بنى‌ ذي‌النون‌).
4. بنى‌ ذي‌النون‌ در طليطله‌: اينان‌ از قبيلة بربر هواره‌ بودند. سرسلسلة آنان‌ اسماعيل‌ بن‌ عبدالرحمان‌ بن‌ ذي‌النون‌ در 427ق‌ به‌ حكومت‌ طليطله‌ دست‌ يافت‌. اما يورشهاي‌ بنى‌ هود از سرقسطه‌ و فرناندو پادشاه‌ قشتاله‌ در عصر جانشينان‌ اسماعيل‌، مانع‌ از توسعة اين‌ دولت‌ شد (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/276-282؛ ابن‌ خطيب‌، 176- 178؛ عنان‌، همان‌، 95-104)، تا سرانجام‌ در 478ق‌ آلفونسوي‌ ششم‌ طليطله‌ را تسخير كرد و دولت‌ بنى‌ ذي‌النون‌ را برانداخت‌. سقوط طليطله‌ ضربة سنگينى‌ بر پيكر اندلس‌ اسلامى‌ بود و پايه‌هاي‌ حكومت‌ ملوك‌الطوايف‌ را به‌ لرزه‌ انداخت‌ (همان‌، 110-113؛ نيز نك: ه د، بنى‌ ذي‌النون‌).
5. بنى‌ عامر در بلنسيه‌: پس‌ از سقوط بنى‌ عامر در 399ق‌ و تحولات‌ سياسى‌ كه‌ در بلنسيه‌ رخ‌ داد، عبدالعزيز بن‌ عبدالرحمان‌ المنصور عامري‌ در آنجا به‌ حكومت‌ نشست‌. وي‌ با پادشاهان‌ مسيحى‌ اندلس‌ به‌ ويژه‌ فرناندوي‌ اول‌ متحد شد و مدت‌ درازي‌ حكم‌ راند. پس‌ از او پسر و نواده‌اش‌ مدت‌ كوتاهى‌ در آنجا حكومت‌ كردند تا آلفونسوي‌ ششم‌ ايشان‌ را برانداخت‌ (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/301-303؛ ابن‌ خلدون‌، 4/161-162؛ ابن‌ خطيب‌، 195-196؛ عنان‌، همان‌، 220-226؛ نيز نك: ه د، بنى‌ عامر).
6. بنى‌ افطس‌ در بطليوس‌: بطليوس‌ از مناطق‌ بزرگ‌ و مجاور قلمرو مسيحيان‌ شمال‌ بود كه‌ پس‌ از انقراض‌ امويان‌ مدتى‌ شاپور فارسى‌ بر آنجا حكم‌راند و پس‌ از او، در 413ق‌ به‌ دست‌ وزيرش‌ عبدالله‌ ابن‌ مسلمه‌، ملقب‌ به‌ المنصور و معروف‌ به‌ ابن‌ افطس‌ افتاد. او 24 سال‌ بر اين‌ ناحيه‌ حكومت‌ راند و بيشتر روزگار را در جنگ‌ با بنى‌ عباد يا سركوب‌ شورشها سپري‌ كرد (ابن‌ خطيب‌، 182-183؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/236؛ عنان‌، همان‌، 81 -83). جانشينان‌ او نيز گرفتار تهاجم‌ بنى‌ عباد و فرناندو بودند تا به‌ روزگار عمر المتوكل‌، آلفونسو نواحى‌ شمالى‌ بطليوس‌ را گرفت‌ و بنى‌ افطس‌ را در معرض‌ انقراض‌ قرار داد، ولى‌ ورود مرابطون‌، آلفونسو را فراري‌ داد (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/211-212؛ ابن‌ ابار، 2/96-103؛ نيز نك: ه د، بنى‌ افطس‌).
7. بنى‌ تجيب‌ و بنى‌ هود در سرقسطه‌: بنى‌ تجيب‌ در اواخر قرن‌ 3ق‌ بر سرقسطه‌ دست‌ يافتند، ولى‌ غالباً به‌ تبعيت‌ از امويان‌ حكم‌ مى‌راندند. پس‌ از انقراض‌ امويان‌، منذر بن‌ يحيى‌ تجيبى‌ خود را مستقل‌ خواند. فرزندش‌ يحيى‌ و سپس‌ منذر بن‌ يحيى‌ نيز تا 430ق‌ بر آنجا حكم‌ راندند و در اين‌ تاريخ‌ بنى‌ هود جاي‌ ايشان‌ را گرفتند. ميان‌ سليمان‌ بن‌ محمد بن‌ هود اولين‌ حاكم‌ اين‌ سلسله‌ و بنى‌ ذي‌النون‌ جنگها درگرفت‌. وي‌ در 438ق‌ درگذشت‌ و قلمروش‌ ميان‌ فرزندان‌ وي‌ تقسيم‌ شد و هر يك‌ مدعى‌ استقلال‌ شدند. در 456ق‌ نرمانها به‌ قلمرو سرقسطه‌ يورش‌ بردند و دست‌ به‌ قتل‌ و غارت‌ بسيار گشودند. سال‌ بعد احمد بن‌ سليمان‌ المقتدر به‌ ياري‌ بنى‌ عباد، مسيحيان‌ را عقب‌ راند و با تصرف‌ برخى‌ مناطق‌، دولت‌ بنى‌ هود را به‌ يكى‌ از مهم‌ترين‌ دول‌ ملوك‌الطوايف‌ تبديل‌ كرد. اما در اواخر سال‌ 503 ق‌ مرابطون‌ بر سرقسطه‌ نيز استيلا يافتند و بنى‌ هود را برانداختند (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/175-181، 222، 225-226، 253-261؛ ابن‌ خطيب‌، 170-171، 175، 178؛ ابن‌ ابى‌ زرع‌، 104؛ حميري‌، 40؛ ياقوت‌، ذيل‌ بربشتر؛ عنان‌، دول‌، 281؛ نيز نك: ه د، بنى‌ تجيب‌، بنى‌ هود).
8. بنى‌ صمادح‌ در المريه‌: پس‌ از سقوط وزيران‌ بنى‌ عامر، خيران‌ عامري‌ از موالى‌ المنصور در 403 و 405ق‌ بر مرسيه‌ و المريه‌ دست‌ يافت‌ و برادرش‌ زهير قلمرو دولت‌ را بسيار گسترش‌ داد. پس‌ از او معن‌ ابن‌ محمد بن‌ صمادح‌ از سوي‌ عبدالعزيز بن‌ ابى‌ عامر امير المريه‌ شد. فرزند او ابويحيى‌ محمد المعتصم‌ بالله‌ نيز دولت‌ خود را توسعه‌ داد، ولى‌ اندكى‌ بعد در 484ق‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ دولت‌ ايشان‌ را هم‌ برانداخت‌ (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/166-167، 169-174؛ ابن‌ خطيب‌، 216، 217؛ ابن‌ خلدون‌، 4/162؛ عنان‌، همان‌، 158، 166، 171-173؛ نيز نك: ه د، بنى‌ صمادح‌).
9. بنى‌ رزين‌ در شنتمرية شرقى‌: اين‌ خاندان‌ از بربران‌ هواره‌ بودند و سر سلسلة آنان‌، ابومحمد هذيل‌ معروف‌ به‌ ابن‌ اصلح‌ در اواخر حكومت‌ امويان‌ در شنتمريه‌ دعوي‌ استقلال‌ كرد و در 403ق‌ آنجا را از فرمان‌ قرطبه‌ خارج‌ ساخت‌. وي‌ 33 سال‌، و فرزندش‌ عبدالملك‌، ملقب‌ به‌ ذوالرياستين‌ نيز 60 سال‌ بر آنجا فرمان‌ راندند تا در 497ق‌ به‌ روزگار حكومت‌ حسام‌الدوله‌ يحيى‌ پسر عبدالملك‌، دولت‌ بنى‌ رزين‌ به‌ دست‌ مرابطون‌ سقوط كرد (ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/181-182، 307-311؛ ابن‌ خطيب‌، 205؛ عنان‌، همان‌، 253-259؛ نيز نك: ه د، بنى‌رزين‌).
مرابطون‌ در اندلس‌: پس‌ از سقوط طليطله‌ در 478ق‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌، ملوك‌الطوايف‌ كه‌ خود را در خطر مى‌ديدند، يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ حاكم‌ مرابطون‌ در مغرب‌ را به‌ اندلس‌ دعوت‌ كردند (ابن‌ ابى‌ زرع‌، 143، 145؛ سلاوي‌، 2/34) و وي‌ نيز با لشكري‌ بزرگ‌ بيامد و آلفونسو را در 479ق‌ در محلى‌ به‌ نام‌ زلاقه‌ در نزديكى‌ بطليوس‌ به‌ سختى‌ شكست‌ داد (ابن‌ ابى‌ زرع‌، 146-147؛ شحنه‌، 72 )، اما دريافت‌ كه‌ دولتهاي‌ ضعيف‌ و رقيب‌ مسلمان‌ در اندلس‌ توان‌ مقابله‌ با مسيحيان‌ را ندارند و به‌ زودي‌ اندلس‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ سقوط خواهد كرد و بلاد مغرب‌ نيز از تهديد آنان‌ در امان‌ نخواهدماند. از اين‌رو، در 483ق‌ به‌ قصد برانداختن‌ ملوك‌ الطوايف‌ روانة اندلس‌ شد و شهرهاي‌ بزرگ‌ را از دست‌ ملوك‌ الطوايف‌ به‌ درآورد و سپس‌ به‌ تدريج‌ بر سراسر اندلس‌ دست‌ يافت‌ (عبدالله‌ زيري‌، 147-149؛ ابن‌ ابى‌ زرع‌، 152- 155؛ ابن‌ كردبوس‌، 106-107؛ دوزي‌، .(713-716 پس‌ از او على‌ بن‌ يوسف‌ (حك 500 -537 ق‌)، تاشفين‌ بن‌ على‌ (حك 537 -539 ق‌) و ابراهيم‌بن‌ تاشفين‌ (حك 540 -541 ق‌) به‌ ترتيب‌ حكومت‌ يافتند. در اين‌ دوره‌ كه‌ نزديك‌ به‌ نيم‌ قرن‌ به‌ درازا كشيد، ميان‌ مسلمانان‌ و مسيحيان‌ جنگهايى‌ در شمال‌ شرق‌ اندلس‌ رخ‌ داد كه‌ در نتيجة آن‌ برخى‌ از شهرها از جمله‌ سرقسطه‌ در 512 ق‌ و طليطله‌ در 524 ق‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ افتاد (نك: ه د، مرابطون‌).
موحدون‌ در اندلس‌: موحدون‌ پس‌ از سيطره‌ بر مرابطون‌ و تسخير مراكش‌ در 541 ق‌ بى‌درنگ‌ قصد تصرف‌ اندلس‌ كردند. عبدالمؤمن‌ موحدي‌ سپاهى‌ به‌ آنجا روانه‌ كرد و در همان‌ سال‌ با تصرف‌ شهرهاي‌ بزرگى‌ چون‌ اشبيليه‌، قرطبه‌ و غرناطه‌ به‌ حكومت‌ مرابطون‌ در اندلس‌ خاتمه‌ داد (ابن‌ ابى‌ زرع‌، 195؛ عنان‌، عصر...، 1/326-329؛ نيز نك: ه د، موحدون‌). در روزگار موحدون‌، اندلس‌ دستخوش‌ موج‌ عظيمى‌ از حملات‌ پى‌درپى‌ مسيحيان‌ گرديد و قلمرو مسلمانان‌ در شرق‌ و غرب‌ يكى‌ پس‌ از ديگري‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ مى‌افتاد. در روزگار حكومت‌ ابويعقوب‌ يوسف‌ (نك: ه د، ابويعقوب‌) سپاهيان‌ افونسو انريكش‌، پادشاه‌ پرتغال‌، نواحى‌ غربى‌ اندلس‌ و كنت‌ نونيو كه‌ طليطله‌ را در اختيار داشت‌، شهرهاي‌ جنوب‌ طليطله‌ را مورد تاخت‌ و تاز قرار دادند؛ نواحى‌ ميان‌ غرناطه‌ و وادي‌ آش‌ تا جيان‌ وبياسه‌ نيز از حملات‌ ابن‌ مردنيس‌ و ابن‌ همشك‌، هم‌پيمانان‌ مسيحيان‌ در امان‌ نماند. در نتيجه‌ بسياري‌ از شهرهاي‌ غربى‌ ميان‌ سالهاي‌ 542 تا 556 ق‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ افتاد. از آن‌ پس‌ اوضاع‌ اندلس‌ روبه‌ پريشانى‌ نهاد. حملات‌ سنگين‌ و پى‌درپى‌ مسيحيان‌ باعث‌ تضعيف‌ بيشتر قواي‌ موحدون‌ و كاهش‌ قدرت‌ آنان‌ گرديد و مسيحيان‌ را در تصرف‌ ديگر شهرهاي‌ اندلس‌ مصمم‌تر ساخت‌. پرتغاليها سرزمينهاي‌ جنوب‌ غربى‌ را موردتجاوز قرار دادند و با تصرف‌ شلب‌ و حوالى‌ آن‌ به‌ اشبيليه‌ چشم‌ دوختند. از سوي‌ ديگر قشتاليان‌ (كاستيليها) تا حوالى‌ اشبيليه‌ پيش‌ رفتند و گرچه‌ در نبرد «الارك‌» به‌ سختى‌ از مسلمانان‌ شكست‌ خوردند (نك: ابن‌ صاحب‌ الصلاة، 428- 432؛ ابن‌ اثير، 12/113- 115؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، 3/191- 195)، اما اين‌ شكست‌ را در جنگ‌ معروف‌ عقاب‌ در 609 ق‌ جبران‌ كردند (ابن‌ خطيب‌، 270) و با تصرف‌ قرطبه‌ (633 ق‌) و اشبيليه‌ (646ق‌) آخرين‌ ضربات‌ را بر پيكر اندلس‌ وارد آوردند (ابن‌ ابى‌ زرع‌، 277؛ ابن‌ عذاري‌، همان‌ چ‌، 3/381؛ حميري‌، 22). هنوز قرن‌ 7ق‌ به‌ نيمه‌ نرسيده‌ بود كه‌ تمام‌ شهرهاي‌ اسلامى‌ اندلس‌ در شمال‌، غرب‌ و شرق‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ افتاد و از فرمانروايى‌ پهناور و مقتدر مسلمانان‌ در اندلس‌ جز غرناطه‌ در جنوب‌ و چند شهر كوچك‌ ديگر چيزي‌ باقى‌ نماند (نك: ه د، موحدون‌).
غرناطه‌ و حكومت‌ بنى‌ احمر: در اواخر حكومت‌ موحدون‌ بر اندلس‌ محمد بن‌ يوسف‌ نصري‌، معروف‌ به‌ ابن‌ احمر از خاندان‌ بنى‌ نصر كه‌ بر ضد موحدون‌ سر به‌ شورش‌ برداشته‌ بود، در 635 ق‌ در غرناطه‌ خود را مستقل‌ خواند. مسيحيان‌ پس‌ از تسلط بر شهرهاي‌ بزرگ‌ اندلس‌ بارها به‌ قلمرو ابن‌ احمر يورش‌ بردند، اما هر بار با مقاومت‌ شديد سپاهيان‌ غرناطه‌ روبه‌رو شدند. بنى‌ احمر يا بنى‌ نصر بيش‌ از دو قرن‌ و نيم‌ بر جنوب‌ اندلس‌ حكم‌ راندند تا سرانجام‌ در 898ق‌/1493م‌ غرناطه‌ به‌ دست‌ فرناندوي‌ پنجم‌ سقوط كرد و با فرار ابوعبدالله‌ آخرين‌ امير خاندان‌ بنى‌ نصر اندلس‌ به‌ كلى‌ از دست‌ مسلمانان‌ خارج‌ شد (نك: ه د، بنى‌ نصر).
مآخذ: ابن‌ ابار، محمد، الحلة السيراء، به‌ كوشش‌ حسين‌ مونس‌، قاهره‌، 1985م‌؛ ابن‌ ابى‌ زرع‌، على‌، الانيس‌ المطرب‌، رباط، 1972م‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ بسام‌، على‌، الذخيرة فى‌ محاسن‌ اهل‌ الجزيرة، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، ليبى‌ / تونس‌، 1981م‌؛ ابن‌ حيان‌، حيان‌، المقتبس‌، به‌ كوشش‌ پ‌. چالمتا، مادريد، 1979م‌؛ همو، همان‌، به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ على‌ حجى‌، بيروت‌، 1965م‌؛ ابن‌ خطيب‌، محمد، اعمال‌ الاعلام‌، به‌ كوشش‌ لوي‌ پرووانسال‌، بيروت‌، 1956م‌؛ ابن‌ خلدون‌، عبدالرحمان‌، تاريخ‌، بيروت‌، دارالعلم‌ للجميع‌؛ ابن‌ دلايى‌، احمد، ترصيع‌ الاخبار و تنويع‌ الا¸ثار، به‌ كوشش‌ عبدالعزيز اهوانى‌، مادريد، 1965م‌؛ ابن‌ صاحب‌ الصلاة، عبدالملك‌، المن‌ بالامامة، به‌ كوشش‌ عبدالهادي‌ تازي‌، بيروت‌، 1987م‌؛ ابن‌ عبدالحكم‌، عبدالرحمان‌، فتوح‌ مصر و اخبارها، به‌ كوشش‌ چ‌. توري‌، قاهره‌، 1411ق‌/1991م‌؛ ابن‌ عذاري‌، احمد، البيان‌ المغرب‌ فى‌ اخبار الاندلس‌ و المغرب‌، به‌ كوشش‌ كولن‌ و لوي‌ پرووانسال‌، بيروت‌، 1929م‌؛ همو، همان‌، به‌ كوشش‌ هويسى‌ ميراندا، تطوان‌، 1960م‌؛ ابن‌ قوطيه‌، محمد، تاريخ‌ افتتاح‌ الاندلس‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ ابياري‌، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ ابن‌ كردبوس‌، تاريخ‌ الاندلس‌، به‌ كوشش‌ احمدمختار عبادي‌، مادريد، 1971م‌؛ اخبار مجموعة، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ ابياري‌، بيروت‌/قاهره‌، 1401ق‌/1981م‌؛ بشتاوي‌، عادل‌ سعيد، الاندلسيون‌ المواركة، دمشق‌، 1985م‌؛ حميري‌، محمد، صفة جزيرة الاندلس‌، به‌ كوشش‌ لوي‌ پرووانسال‌، قاهره‌، 1937م‌؛ سالم‌، سحر سيدعبدالعزيز، مدينة قادس‌ و دورها فى‌ التاريخ‌ السياسى‌ و الحضاري‌، قاهره‌، 1990م‌؛ سلاوي‌، احمد، الاستقصاء، به‌ كوشش‌ جعفر ناصري‌ و محمد ناصري‌، دارالبيضاء، 1954م‌؛ عبادي‌، احمدمختار، فى‌ تاريخ‌ المغرب‌ و الاندلس‌، بيروت‌، 1978م‌؛ عبدالله‌ زيري‌، مذكرات‌، به‌ كوشش‌ لوي‌ پرووانسال‌، قاهره‌، 1955م‌؛ عنان‌، محمد، دولة الاسلام‌ فى‌ الاندلس‌، قاهره‌، 1380ق‌/1960م‌؛ همو، دول‌ الطوائف‌، قاهره‌، 1380ق‌/1960م‌؛ همو، عصر المرابطين‌ و الموحدين‌، قاهره‌، 1384ق‌/1964م‌؛ كالمت‌، تاريخ‌ اسپانيا، ترجمة امير معزي‌، تهران‌، 1368ش‌؛ محمدحسين‌، حمدي‌ عبدالمنعم‌، التاريخ‌ السياسى‌ لمدينة اشبيلية فى‌ العصر الاموي‌، اسكندريه‌، 1407ق‌/1987م‌؛ مقري‌، احمد، نفح‌ الطيب‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1388ق‌/1968م‌؛ مونس‌، حسين‌، فجر الاندلس‌، قاهره‌، 1959م‌؛ نعنعى‌، عبدالمجيد، تاريخ‌ الدولة الاموية فى‌ الاندلس‌، بيروت‌، 1986م‌؛ وات‌، مونتگمري‌، اسپانياي‌ اسلامى‌، ترجمة محمدعلى‌ طالقانى‌، تهران‌، 1359ش‌؛ ياقوت‌، بلدان‌؛ نيز:
Britannica, 1978; Chambers's Encyclopedia, London, 1968; Chejne, A. G., Muslim Spain, its History and Culture, Minneapolis, 1974; Cond E , J. A., History of the Dominion of the Arabs, London, 1854; Dozy , R. , Spanish Islam , tr . F . G . Stokes , London , 1913 ; L E vi - Proven 5 al, E., Histoire de l'Espagne musulmane, Paris, 1950.
عنايت‌الله‌ فاتحى‌نژاد

.III علوم‌ نقلى‌ در اندلس‌
اندلس‌ مانند هر سرزمين‌ ديگر، در تاريخ‌ تحولات‌ فرهنگى‌، با افت‌ و خيزها و تغيير مسيرهايى‌ مواجه‌ بوده‌ است‌ كه‌ از جريانهاي‌ اجتماعى‌ و سياسى‌ بريده‌ نيست‌. همزمان‌ با فتح‌ اندلس‌ توسط طارق‌، بافت‌ بومى‌ گروه‌ فاتحان‌ و انديشة حاكم‌ بر آنان‌ موجب‌ شده‌ بود كه‌ محيط اسلامى‌ اندلس‌ - كه‌ هنوز جايگاه‌ بومى‌ مستحكمى‌ نيافته‌ بود - براي‌ مدتى‌ كوتاه‌ وضعى‌ مشابه‌ با محيط شام‌ داشته‌ باشد. البته‌ اين‌ وضع‌ نمى‌توانست‌ پايدار بماند و با بومى‌ شدن‌ اسلام‌ در اندلس‌ و قوت‌ گرفتن‌ عناصر غير عربى‌ در محيط اسلامى‌ آن‌، رفته‌رفته‌ اين‌ منطقه‌ از ويژگيهاي‌ نخستين‌ دور شد و فرهنگى‌ منطقه‌اي‌ در آن‌ به‌ وجود آمد.
اندلس‌ برخلاف‌ برخى‌ ديگر از مناطق‌ مرزي‌ جهان‌ اسلام‌، همچون‌ مغرب‌ اقصى‌ گرايشى‌ به‌ انزوا گزيدن‌ از مركز جهان‌ اسلام‌ نداشت‌؛ زيرا چنين‌ گرايشى‌ را نه‌ زمينه‌هاي‌ فرهنگى‌ آن‌ ايجاب‌ مى‌كرد، نه‌ موقعيت‌ سوق‌الجيشى‌ آن‌. به‌ دنبال‌ سقوط خلافت‌ اموي‌ در شام‌ و در آمدن‌ امويان‌ به‌ اندلس‌، برقراري‌ يك‌ دولت‌ اموي‌ در آن‌ سرزمين‌ پديده‌اي‌ دو سويه‌ بود كه‌ با نياز منطقه‌ سازگاري‌ داشت‌ و از همين‌ رو، به‌ گرمى‌ پذيرفته‌ شد. با حمايت‌ از اين‌ حكومت‌ِ در تبعيد كه‌ چندي‌ بعد نامش‌ را خلافت‌ نهادند، اندلسيان‌ از سويى‌ خود را حاميان‌ خلافتى‌ با سابقه‌تر از خلافت‌ عباسى‌ مى‌نمودند و از اتهام‌ بدعت‌ و بد دينى‌ رهايى‌ مى‌جستند و از ديگر سو، با گردن‌ ننهادن‌ بر خلافت‌ مركزي‌ عباسى‌، استقلال‌ سياسى‌ خود را پاس‌ مى‌داشتند. با چنين‌ مقدمه‌اي‌ آسان‌تر مى‌توان‌ دريافت‌ كه‌ چرا در سدة 3ق‌/9م‌ در عهد عبدالرحمان‌ دوم‌ از امراي‌ اموي‌ اندلس‌ (207- 238ق‌/822 -852م‌)، از يك‌ سو جريان‌ عرب‌ گرايى‌ در شئون‌ مشترك‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ پديد آمد و از ديگرسو، جريانهاي‌ مليت‌گرا در ابعاد اجتماعى‌ و سياسى‌ اهميتى‌ فزاينده‌ يافت‌. اين‌ وضع‌ دوگانه‌ به‌ اندازه‌اي‌ با محيط اندلس‌ سازگاري‌ داشت‌ كه‌ سرنگونى‌ خلافت‌ اموي‌ خدشه‌اي‌ در آن‌ پديد نياورد و چه‌ در عهد ملوك‌ طوايف‌ و چه‌ در عهد سلسله‌هاي‌ پس‌ از آن‌، تا پايان‌ حيات‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ در منطقه‌ دوام‌ يافت‌.
اكنون‌ با بازگرداندن‌ سخن‌ به‌ ويژگيهاي‌ فرهنگى‌، با در نظر داشتن‌ اين‌ ويژگى‌ دوگانه‌، مى‌توان‌ جريان‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ در اندلس‌ و گرايش‌ آنان‌ به‌ علوم‌ رسمى‌ موردتوجه‌ در سرزمينهاي‌ مركزي‌ اسلامى‌ را به‌ خوبى‌ دريافت‌. وارد شدن‌ و توفيق‌ يافتن‌ اندلسيان‌ در عرصة دانشهايى‌ چون‌ قرائت‌ و حديث‌ كه‌ در مشرق‌ سنتهايى‌ خاص‌ خود داشت‌ و اتصال‌ در اسانيد را طلب‌ مى‌كرد، شگفت‌آور بود، اما شگفت‌تر آن‌ است‌ كه‌ اندلسيان‌ در طى‌ چند نسل‌، خود به‌ صاحبان‌ حق‌ در اين‌ رشته‌ها مبدل‌ شده‌ بودند و به‌ خصوص‌ در قرائت‌ توانستند مشرقيان‌ را نيازمند خود سازند.
علوم‌ قرآنى‌: اندلس‌ در حوزة قرائت‌ به‌ عنوان‌ تابعى‌ از مصر و افريقيه‌، در سده‌هاي‌ نخستين‌ بيش‌ از همه‌ از قرائت‌ مدنى‌، به‌ خصوص‌ روايت‌ وَرْش‌، راوي‌ِ مصري‌ نافع‌ تأثير پذيرفته‌، و تا پايان‌ سدة 4ق‌/10م‌ قرائت‌ نافع‌، همچون‌ شمال‌ افريقا، قرائت‌ غالب‌ بر اندلس‌ بوده‌ است‌ (نك: مقدسى‌، 195؛ ابن‌ جزري‌، النشر، 1/42، 114). با اينكه‌ از آغاز سدة 3ق‌، بحثهاي‌ فنى‌ در باب‌ قرائات‌ از موضوعات‌ پر رونق‌ و گاه‌ جنجال‌ برانگيز در حوزه‌هاي‌ مشرق‌ اسلامى‌ بود، حوزة اندلس‌ تا پايان‌ سدة 4ق‌ نسبت‌ به‌ دانش‌ اختلاف‌ قرائات‌، گرايشى‌ از خود نشان‌ نمى‌داد.
درپى‌ تحولات‌ فرهنگى‌ در اندلس‌ و با حسن‌ استفاده‌ از موج‌ برخاسته‌ در حوزة قرآنى‌ مصر، از اوايل‌ سدة 5ق‌ اندلس‌ نيز در راهى‌ همسان‌ و پيوسته‌ با مصر گام‌ نهاد و به‌ عنوان‌ حوزه‌اي‌ فعال‌ جايگاهى‌ را در علم‌ قرائت‌ براي‌ خود به‌ دست‌ آورد. براي‌ چندين‌ سده‌، اندلس‌، مصر و افريقيه‌ 3 رأس‌ مثلثى‌ بودند كه‌ مكتب‌ غربى‌ِ قرائت‌ را تشكيل‌ مى‌داد (نك: همان‌، 1/222) و بخش‌ عمده‌اي‌ از ميراث‌ قرائى‌ و آثار متقدم‌ اين‌ رشته‌ برخاسته‌ از آن‌ بود. سرآغاز و راهگشاي‌ اين‌ مسير، تحصيل‌ برخى‌ طلاب‌ اندلس‌ در مصر بود كه‌ در رأس‌ آنان‌ نام‌ ابوعمرطلمنكى‌ (د 429ق‌/ 1038م‌) ديده‌ مى‌شود، عالمى‌ كه‌ در منابع‌ به‌ عنوان‌ نخستين‌ كسى‌ كه‌ دانش‌ قرائات‌ را به‌ اندلس‌ شناسانيد، معرفى‌ شده‌ (نك: همان‌، 1/34)، و كتاب‌ الروضة او نخستين‌ حلقه‌ از سلسله‌ كتابهاي‌ قرائى‌ اندلس‌ است‌.
مقصود از سلسله‌ كتابهاي‌ قرائى‌ اندلس‌، مجموعه‌ نوشته‌هاي‌ اندلسى‌ در اين‌ علم‌ است‌ كه‌ ضبط قرائات‌ گوناگون‌ را موضوع‌ كار خود قرار داده‌، و همچون‌ آثار مشرقى‌ مانند السبعة ابن‌ مجاهد و الغاية ابن‌ مهران‌، به‌ بررسى‌ مقايسه‌اي‌ آنها پرداخته‌اند. به‌ عنوان‌ حلقه‌هاي‌ مهم‌ بعدي‌ از اين‌ سلسله‌ بايد از التبصره‌، تأليف‌ مكى‌ بن‌ ابى‌ طالب‌ قيسى‌ (د 437ق‌/1045م‌)، مختصر التيسير و اثر تفصيلى‌ جامع‌ البيان‌ از ابوعمرو دانى‌ (د 444ق‌/1052م‌)، القاصد از عبدالرحمان‌ بن‌ حسن‌ خزرجى‌ قرطبى‌ (د 446ق‌)، العنوان‌ تأليف‌ اسماعيل‌ بن‌ خلف‌ اندلسى‌ (د 455ق‌/1063م‌)، الكافى‌ اثر محمد بن‌ شريح‌ رعينى‌ اشبيلى‌ (د 476ق‌/1083م‌) و الاقناع‌ از احمد بن‌ على‌ ابن‌ باذش‌ (د 540ق‌/ 1145م‌) ياد كرد. اين‌ آثار همه‌ از متون‌ معتبر در اين‌ علم‌ قلمداد شده‌، و افزون‌ بر بلاد مغرب‌، در سرزمينهاي‌ شرقى‌ اسلامى‌ نيز رواج‌ يافته‌اند (براي‌ رواج‌ اين‌ آثار، نك: همان‌، 1/58 بب؛ براي‌ بررسى‌ آثار قرائى‌ اندلس‌، نك: برگشترسر، ff. 213 ؛ پرتسل‌، 43 ، جم).
در مقايسه‌اي‌ ميان‌ گرايشهاي‌ حوزة اندلس‌ و ديگر حوزه‌هاي‌ قرائى‌، بايد يادآور شد كه‌ برخلاف‌ گرايشهاي‌ موجود در مشرق‌ و حتى‌ مصر براي‌ افزودن‌ برخى‌ قرائات‌ به‌ قرائات‌ سبع‌، در اندلس‌ بيش‌ از هر بوم‌ ديگر بر قرائات‌ هفتگانه‌ تأكيد مى‌شد. به‌ عنوان‌ شاهدي‌ بر اين‌ امر بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ تمام‌ آثار بر شمرده‌ در سلسله‌ كتابهاي‌ قرائى‌ اندلس‌، به‌ 7 قرائت‌ مشهور بسنده‌ كرده‌اند. حتى‌ شخصيتى‌ چون‌ ابوعمرودانى‌ كه‌ در دورة تحصيل‌ خود در مكتب‌ مصري‌ ابن‌ غلبون‌، اهميت‌ قرائت‌ هشتم‌ متعلق‌ به‌ يعقوب‌ را دريافته‌ بود، تنها در يك‌ تك‌نگاري‌ مستقل‌ با عنوان‌ مفردة يعقوب‌، به‌ ضبط اين‌ قرائت‌ پرداخته‌ است‌ (نك: ابن‌ جزري‌، همان‌، 1/60). گفتنى‌ است‌ كه‌ در عين‌ حال‌ مقريان‌ و عالمان‌ اندلس‌ همواره‌ موضع‌ متعصبانة عوام‌ در تقدس‌ بخشيدن‌ به‌ قرائات‌ سبع‌ را مورد انتقاد قرار داده‌، و به‌ صورت‌ نظري‌ بر اعتبار برخى‌ ديگر از قرائات‌ مشهور در دانش‌ قرائت‌ پاي‌ فشرده‌اند؛ در اين‌ باره‌ به‌ خصوص‌ بايد از موضع‌ - گيريهاي‌ مكى‌ بن‌ ابى‌ طالب‌ (ص‌ 21 بب)، ابوعمرو دانى‌ از مقريان‌، و نيز ابوبكر ابن‌ عربى‌، ابن‌ حزم‌ و ابوحيان‌ ياد كرد (نك: ابن‌ جزري‌، همان‌، 1/36- 38، 41). افزون‌ بر اين‌، در گرايشهاي‌ فرعى‌ قرائت‌، تقابل‌ مغربيان‌ و مشرقيان‌ در موارد پرشماري‌ مشاهده‌ مى‌گردد كه‌ از نظر تحليل‌ گرايشهاي‌ مغربيان‌ و نقش‌ حساس‌ اندلسيان‌، هنوز مورد تحليل‌ قرار نگرفته‌ است‌ (براي‌ چند نمونه‌، نك: همان‌، 2/15، سطر 5، ص‌ 16، سطر 7-9، ص‌ 243، سطر 11).
افزون‌ بر متون‌ قرائى‌، مقريان‌ اندلس‌ به‌ تك‌ نگاريهايى‌ در زمينه‌هاي‌ متنوع‌ قرائت‌ نيز پرداخته‌اند. آثاري‌ چون‌ الابانه‌ از مكى‌ بن‌ ابى‌ طالب‌ (نك: مآخذ همين‌ مقاله‌) در مباحث‌ عمومى‌ قرائات‌ و الكشف‌ همو (بيروت‌، 1401ق‌) در تبيين‌ وجوه‌ نحوي‌ قرائات‌ سبع‌، همچنين‌ آثار ابوعمرو دانى‌ چون‌ المحكم‌، المقنع‌ و المكتفى‌ در زمينه‌هاي‌ گوناگون‌ رسم‌ مصحف‌، تجويد و قرائت‌ (براي‌ فهرستى‌ از اين‌ آثار، نك: ه د، 6/71)، كتاب‌ اعراب‌ القراءات‌ اسماعيل‌ بن‌ خلف‌ در توجيه‌ نحوي‌ قرائات‌ گوناگون‌ (براي‌ نسخ‌ خطى‌، نك: ه د، 8/652) و نهاية الاتقان‌ شريح‌ بن‌ محمد رعينى‌ در دانش‌ تجويد (نك: ابن‌ جزري‌، همان‌، 1/203- 204) از اين‌ جمله‌اند.
در سدة 6ق‌/12م‌ در تمامى‌ بومها از اين‌ رونق‌ تحقيقى‌ در حوزة قرائت‌ كاسته‌ شد و به‌ ندرت‌ آثار مستقلى‌ پديد مى‌آمد و اهل‌ قرائت‌ به‌ نقل‌ قرائات‌ سبع‌ با طرق‌ مضبوط در آثار پيشين‌، بسنده‌ مى‌كردند. در اين‌ ميان‌ تيسير ابوعمرو دانى‌ از وضعى‌ ويژه‌ برخوردار بود، به‌ طوري‌ كه‌ در مدت‌ زمانى‌ كمتر از يك‌ قرن‌ مهم‌ترين‌ و رايج‌ترين‌ متن‌ براي‌ تدريس‌ قرائات‌ در سراسر عالم‌ اسلامى‌ شد. اهميت‌ اين‌ كتاب‌ در آموزش‌ قرائت‌، موجب‌ شد تا ديگر عالم‌ اندلسى‌، قاسم‌ بن‌ فيره‌ شاطبى‌ (د590ق‌/1194م‌) مضمون‌ آن‌ را به‌ نظم‌ آورد. اين‌ منظومه‌ كه‌ حرزالامانى‌ يا به‌ اختصار شاطبيه‌ خوانده‌ مى‌شد، تنها متن‌ قرائى‌ بود كه‌ در سده‌هاي‌ اخير، توانست‌ در مقابل‌ متن‌ منثور تيسير به‌ رقابت‌ برخيزد. اكتفا به‌ تيسير و شاطبيه‌، در محافل‌ قرائى‌ تمامى‌ بومها از مغرب‌ تا مشرق‌ در سدة 9ق‌/15م‌ ابن‌ جزري‌ را به‌ شكوه‌ واداشته‌ است‌ (نك: تحبير...، 7). از جمله‌ آثار قرائى‌ سده‌هاي‌ 6ق‌ به‌ بعد در اندلس‌، بايد به‌ شروحى‌ بر تيسير ابوعمرو دانى‌ چون‌ شرح‌ ابومحمد مالقى‌ (زنده‌ در 705ق‌/ 1305م‌) و شرح‌ ابن‌ ابى‌ السداد مالقى‌ در سدة 8ق‌، و نيز شرح‌ و تكمله‌هايى‌ بر شاطبيه‌، همچون‌ كتاب‌ التكملة المفيده‌، اثر على‌ بن‌ عمر قيجاطى‌ (د 723ق‌/1323م‌) اشاره‌ كرد (همو، النشر، 1/60، 97، 353).
در زمينة تفسير نويسى‌، در سده‌هاي‌ متقدم‌ هجري‌، در دورة رونق‌ تفسيرهاي‌ مأثور در ديگر بومها، تنها نمونة قابل‌ ذكر از اندلس‌، تفسير بقى‌ بن‌ مخلد قرطبى‌ (د 276ق‌/889م‌) است‌ كه‌ ويژگيهاي‌ آن‌ مورد ستايش‌ ابن‌ حزم‌ قرار گرفته‌ است‌ (نك: كتانى‌، 77). در كنار اين‌ اثر، تفسير يحيى‌ بن‌ سلام‌ محدث‌ نامدار افريقيه‌ نيز در اندلس‌ بسيار موردتوجه‌ بود و توسط عالمان‌ اندلسى‌ در سدة 4ق‌، چون‌ ابن‌ ابى‌ زمنين‌ و ابوالمطرف‌ انصاري‌ گزيده‌هايى‌ از آن‌ فراهم‌ آمده‌ بوده‌ است‌ (نك: I/47 ؛ GAS, سيوطى‌، طبقات‌...، 64 - 65، براي‌ تفاسيري‌ از سده‌هاي‌ 4 و 5ق‌، نك: 22، 29، 30، جم).
همزمان‌ با رواج‌ تفسيرهاي‌ درايى‌ در سده‌هاي‌ ميانة اسلامى‌، در اندلس‌ نيز از سدة 6ق‌، عالمانى‌ به‌ تأليف‌ تفاسير درايى‌ دست‌ زدند كه‌ از ميان‌ آنان‌ مى‌توان‌ ابن‌ برجان‌ و ابن‌ عطيه‌ (ه م‌ م‌) را نام‌ برد (نك: همو، الاتقان‌، 1/35). تفسير ابن‌ عطيه‌ به‌ زودي‌ به‌ عنوان‌ رقيب‌ مغربى‌ براي‌ كشاف‌ زمخشري‌ شناخته‌ شد و برخى‌ از مفسران‌ اندلسى‌ چون‌ عبدالكبير غافقى‌ مرسى‌ (د 617ق‌/1220م‌) (همو، طبقات‌...، 69 - 70)، على‌ بن‌ حسن‌ جيانى‌ (د 663ق‌/1265م‌) (زركلى‌، 4/333) و سرانجام‌ ابوحيان‌ غرناطى‌ (د 745ق‌/1344م‌)، روش‌ تفسير خود را پژوهشى‌ مقايسه‌اي‌ ميان‌ اين‌ دو تفسير غربى‌ و شرقى‌ قرار دادند. مجموعة بزرگ‌ الجامع‌ لاحكام‌ القرآن‌ (قاهره‌، 1386ق‌) از محمد بن‌ احمد قرطبى‌ (د 671ق‌/1272م‌) نيز با وجود اشتمال‌ بر مباحث‌ فقهى‌ قرآن‌، به‌ طور كلى‌ بايد در كنار تفاسير عمومى‌ طبقه‌بندي‌ گردد.
علوم‌ حديث‌: در سدة 3ق‌، همزمان‌ با موج‌ مسندنويسى‌ در محافل‌ مشرق‌، در اندلس‌ جريانى‌ ضعيف‌ از پرداختن‌ به‌ سبكى‌ مشابه‌ از حديث‌ ديده‌ مى‌شود؛ برجسته‌ترين‌ نمونه‌ از محدثان‌ اين‌ دوره‌، بقى‌ بن‌ مخلد قرطبى‌ است‌ كه‌ در مصنف‌ خويش‌ از افزون‌ بر 300 ،1تن‌ از صحابه‌ حديث‌ آورده‌ است‌ (نك: كتانى‌، 41، 75؛ قس‌: I/152-153 ؛ GAS, براي‌ رواج‌ آن‌ در مغرب‌ و مشرق‌، نك: ابن‌ نقطه‌، 1/464؛ رودانى‌، 364). در جريان‌ ياد شده‌، همچنين‌ مى‌توان‌ محدثانى‌ چون‌ معاوية بن‌ صالح‌ حضرمى‌، قاسم‌ بن‌ محمد، محمد بن‌ وضاح‌ و محمد بن‌ عبدالسلام‌ خشنى‌ را نام‌ برد (نك: ابن‌ سعد، 7(2)/207؛ حميدي‌، 113).
در كنار پرداخت‌ عمومى‌ به‌ دانش‌ حديث‌، به‌ دليل‌ غلبة مذهب‌ مالك‌ ابن‌ انس‌ بر مغرب‌ اسلامى‌، در حوزة اندلس‌ همچون‌ شمال‌ افريقا، از نخستين‌ و پايدارترين‌ فعاليتهاي‌ حديثى‌، فراهم‌ آمدن‌ تحريرهايى‌ از موطأ مالك‌ يا تحقيقى‌ دربارة آن‌ بوده‌ است‌. نخستين‌ شخصيت‌ شايان‌ ذكر در اين‌ عرصه‌، يحيى‌ بن‌ يحيى‌ ليثى‌ شاگرد اندلسى‌ مالك‌ است‌ كه‌ تحرير او از موطأ به‌ زودي‌ جاي‌ خود را در محافل‌ گوناگون‌ حديثى‌ گشود و چندي‌ نگذشت‌ كه‌ در سراسر جهان‌ اسلام‌، به‌ عنوان‌ روايت‌ رسمى‌ از اين‌ كتاب‌ تلقى‌ گشت‌. همچنين‌ بايد از يحيى‌ بن‌ زكريا طليطلى‌ (د 259ق‌/873م‌)، نام‌ آورد كه‌ يكى‌ از كهن‌ترين‌ شروح‌ را بر موطأ تأليف‌ كرده‌ است‌ (نك: 473 I/460, .(GAS,
از ديگر جريانهاي‌ پرسابقه‌ در حوزة حديث‌ اندلس‌، توجه‌ به‌ موضوع‌ غريب‌ الحديث‌ به‌ عنوان‌ زمينه‌اي‌ ميان‌ رشته‌اي‌ در حديث‌ و لغت‌ بوده‌ است‌. اين‌ حركت‌ كه‌ در سدة 3ق‌ با نوشته‌هاي‌ كسانى‌ چون‌ عبدالملك‌ ابن‌ حبيب‌ (د 238ق‌/852م‌) و محمد بن‌ عبدالسلام‌ خشنى‌ آغاز گشته‌ (نك: ابن‌ اثير، مبارك‌، النهاية، 1/4)، در سالهاي‌ گذار به‌ سدة 4ق‌، با تأليف‌ مشترك‌ قاسم‌ بن‌ ثابت‌ سرقسطى‌ (د 302ق‌/914م‌) و پدرش‌ ثابت‌ ابن‌ حزم‌ (د ح‌ 313ق‌/925م‌) كه‌ به‌ عنوان‌ ذيلى‌ بر نوشته‌هاي‌ ابوعبيد و ابن‌ قتيبه‌ پرداخته‌ شده‌ بود، به‌ اوج‌ خود رسيد (نك: رودانى‌، 310؛ كتانى‌، 155؛ نيز نك: فحام‌، 313).
ذهبى‌ در سخن‌ از دورة متقدم‌ حديث‌ در اندلس‌، اين‌ حوزه‌ را پراهميت‌ تلقى‌ نكرده‌ ( الامصار...، 55 -56)، و در دوره‌هاي‌ بعد به‌ افزونى‌ اهميت‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌ است‌. در سده‌هاي‌ 4 و 5ق‌، تنها شخصيتهايى‌ محدود در حوزة اندلس‌ يافت‌ مى‌شوند كه‌ آثاري‌ متنوع‌ در حديث‌ پرداخته‌اند؛ از اين‌ ميان‌، مى‌توان‌ كسانى‌ چون‌ ابن‌ جبّاب‌، ابن‌ عبدالبر و ابن‌ ابى‌ زمنين‌ (ه م‌ م‌) را نام‌ برد كه‌ تنوع‌ آثار آنان‌ با آثار مشرقى‌ ياراي‌ برابري‌ دارد.
مهم‌ترين‌ تأليف‌ اندلسى‌ در سده‌هاي‌ 4 و 5ق‌، در قالب‌ تحقيقات‌ در متون‌ حديثى‌ است‌ كه‌ از اين‌ برهه‌ صحيحين‌ و سنن‌ ابوداوود در كنار موطأ موردتوجه‌ آنان‌ قرار گرفته‌ بوده‌ است‌. از جمله‌ آثار اين‌ دوره‌ دربارة موطأ، مى‌توان‌ غرائب‌ مالك‌ به‌ عنوان‌ مستدركى‌ بر موطأ از قاسم‌ ابن‌اصبغ‌ بيانى‌ (كتانى‌، 113)، شروح‌ خلف‌بن‌ فرج‌كلاعى‌، ابوالمطرف‌ قرطبى‌، ابوالوليد باجى‌ و هشام‌ بن‌ احمد وقشى‌، و التعريف‌ ابن‌ حذاء قرطبى‌ دربارة رجال‌ موطأ را برشمرد (نك: 463 I/460-461, .(GAS, در همين‌ دوره‌، قاسم‌ بن‌ اصبغ‌ بيانى‌ دو «مستخرج‌» يكى‌ بر صحيح‌ مسلم‌ و ديگري‌ بر سنن‌ ابوداوود فراهم‌ كرد (نك: رودانى‌، 367؛ كتانى‌، 27، 30). به‌ اين‌ دو، بايد مستخرج‌ ابن‌ ايمن‌ قرطبى‌ بر سنن‌ ابوداوود (همانجا)، كتاب‌ محمد بن‌ فتوح‌ حميدي‌ در جمع‌ بين‌ صحيحين‌ كه‌ مورد توجه‌ فراوان‌ عالمان‌ مشرق‌ قرار گرفته‌ است‌ (مثلاً نك: ابن‌ اثير، مبارك‌، جامع‌...، 1/122؛ نيز I/142 و آثار ابن‌ حزم‌ اندلسى‌، ابوالوليد باجى‌ و حسين‌ جيانى‌ در نقد و بررسى‌ اسانيد صحيحين‌ و نوشتة جيانى‌ دربارة شيوخ‌ ابوداوود را افزود (نك: همان‌، 152 131, ؛ I/130, رودانى‌، 207).
در سده‌هاي‌ 6 - 8ق‌، كسانى‌ چون‌ محمد بن‌ خلف‌ البيري‌ (د 537ق‌/ 1142م‌)، ابوبكر ابن‌ عربى‌ (د 543ق‌/1148م‌) و ابن‌ زرقون‌ اشبيلى‌ (د 586ق‌/1190م‌)، آثاري‌ در زمينة شرح‌ موطأ پديد آورده‌اند (نك: GAS, ff. )، I/461 اما چنين‌ مى‌نمايد كه‌ صحيحين‌ و كتب‌ ملحق‌ بدان‌ در اين‌ دوره‌ بيشتر مورد توجه‌ محدثان‌ اندلسى‌ قرار داشته‌اند. در زمينة جمع‌ بين‌ صحاح‌، كتاب‌ رزين‌ عبدري‌ (د 535ق‌/1141م‌) با عنوان‌ التجريد، نخستين‌ حركت‌ در جمع‌ بين‌ صحاح‌ سته‌ در جهان‌ اسلام‌ به‌ شمار مى‌آيد كه‌ افزون‌ بر مغرب‌، در مشرق‌ نيز رونق‌ گسترده‌اي‌ يافته‌ است‌ (نك: ابن‌ اثير، مبارك‌، همان‌، 1/123؛ رودانى‌، 199؛ كتانى‌، 13، 174). علاوه‌ بر آن‌، بايد از دو اثر در جمع‌ بين‌ صحيحين‌، از ابن‌ خراط (ه م‌) و ابوعبدالله‌ المري‌(د 582ق‌/1186م‌) و انوار المصباح‌ ابن‌عتيق‌ غرناطى‌ (د ح‌ 646ق‌/ 1248م‌) و جمعى‌ ديگر بين‌ صحاح‌ سته‌ (همو، 175) ياد كرد (براي‌ اثر اخير، نك: همو، 173).
در زمينة شرح‌ نويسى‌، كتاب‌ ابن‌ قرقول‌ (د 569ق‌/1174م‌) در شرح‌ مشكلات‌ صحيحين‌ I/142) )، GAS, اثر بزرگ‌ ابوبكر ابن‌ عربى‌ با عنوان‌ عارضة الاحوذي‌ در شرح‌ جامع‌ ترمذي‌ (حيدرآباد دكن‌، 1934م‌)، الامعان‌ ابن‌ نعمة اندلسى‌ در شرح‌ سنن‌ نسايى‌ (سيوطى‌، طبقات‌، 79-80)، شرحى‌ ديگر بر كتاب‌ ترمذي‌ از ابن‌ سيدالناس‌ و همچنين‌ اختصار احمد بن‌ عمر انصاري‌ (د 656ق‌/ 1258م‌) از صحيحين‌ (همان‌، 140 شايان‌ يادكرد است‌. گفتنى‌ است‌ كه‌ در تعريف‌ مغربيان‌ از صحاح‌ سته‌، كتاب‌ ششم‌، موطأ مالك‌ بود، نه‌ سنن‌ ابن‌ ماجه‌، چه‌، اين‌ سنن‌ هرگز در حوزة حديثى‌ اندلس‌، رونقى‌ به‌ دست‌ نياورد (نك: ه د، 4/559؛ براي‌ رواج‌ صحيح‌ بخاري‌، نك: لوي‌پرووانسال‌، ff. 209 ؛ فوك‌، ff. 60 ؛ براي‌ رواج‌ صحاح‌ سته‌، نك: رابسن‌1، مقالات‌ معرفى‌ شده‌ در مآخذ همين‌ مقاله‌).
فهارس‌ متعدد موجود از محدثان‌ مغرب‌، به‌ خصوص‌ فهرسة ابن‌خير اشبيلى‌، فهرس‌ ابن‌ عطيه‌، برنامج‌ ابن‌ جابر وادي‌ آشى‌، و در سده‌هاي‌ اخير برخى‌ فهارس‌ افريقايى‌ مانند صلة الخلف‌ رودانى‌ و فهرس‌ الفهارس‌ كتانى‌، منابع‌ ارزنده‌اي‌ براي‌ مطالعة اسانيد اندلسى‌ و متون‌ حديثى‌ متداول‌ در اندلس‌ هستند.
دانش‌ فقه‌: در نخستين‌ دوره‌ از تاريخ‌ فقه‌ اندلس‌، اين‌ حوزه‌ تنها قلمرو فقه‌ اوزاعى‌ در خارج‌ از شام‌ است‌ و اين‌ مذهب‌ كه‌ با كوشش‌ كسانى‌ چون‌ صعصعة بن‌ سلام‌ از زمان‌ حيات‌ اوزاعى‌ در اندلس‌ تبليغ‌ شده‌ بود تا 220ق‌/835م‌ مذهب‌ غالب‌ در آن‌ ديار شناخته‌ مى‌شد و از آن‌ پس‌ به‌ نفع‌ مذهب‌ مالكى‌ منسوخ‌ گشت‌ (نك: قاضى‌ عياض‌، 1/66؛ ونشريسى‌، 6/356). در نگاهى‌ به‌ تاريخ‌ گسترش‌ مذهب‌ مالك‌ در اندلس‌، در مرحلة نخست‌ بايد به‌ گروهى‌ از شاگردان‌ متقدم‌ مالك‌ اشاره‌ كرد كه‌ تعاليم‌ او را فراتر از مصر و مغرب‌، در اندلس‌ تبليغ‌ نمودند و در ميان‌ آنان‌ زياد بن‌ عبدالرحمان‌ به‌ عنوان‌ نخستين‌ كسى‌ كه‌ مذهب‌ مالك‌ را به‌ اندلس‌ وارد كرد، شناخته‌ شده‌ است‌ (نك: ابواسحاق‌، 156-157؛ مقريزي‌، 2/333).
حمايت‌ هشام‌ بن‌ عبدالرحمان‌ (حك 172-180ق‌/788-796م‌) امير اموي‌ اندلس‌ از مذهب‌ مالك‌ در زمانى‌ كه‌ مالك‌ كه‌ هنوز زنده‌ بود، موجب‌ رونق‌ اين‌ مذهب‌ فقهى‌ در اندلس‌ گرديد و زمينه‌ براي‌ گامهاي‌ بعدي‌ فراهم‌ شد (نك: ونشريسى‌، همانجا). مؤثرترين‌ فرد در استحكام‌ يافتن‌ مذهب‌ مالك‌ در نسل‌ بعد، يحيى‌ بن‌ يحيى‌ ليثى‌ مشهورترين‌ راوي‌ موطأ مالك‌ است‌ كه‌ در زمان‌ حكم‌ بن‌ هشام‌ (حك 180-207ق‌/796- 822م‌) نفوذي‌ تمام‌ بر امير اموي‌ داشت‌ و همين‌ امر موجب‌ گشت‌ تا در زمان‌ او نظام‌ قضايى‌ اندلس‌، چهره‌اي‌ مالكى‌ بيابد (نك: مقريزي‌، همانجا). آنچه‌ مقدسى‌ در وصف‌ مالكيان‌ اندلس‌ يادآور شده‌ است‌، مبنى‌ بر اينكه‌ آنان‌ مستندي‌ جز كتاب‌ خدا و موطأ مالك‌ نمى‌شناخته‌اند (ص‌ 195)، در واقع‌ دربارة اكثريتى‌ از فقيهان‌ متقدم‌ مالكى‌ در اندلس‌ صادق‌ بود كه‌ فضاي‌ غالب‌ بر محافل‌ آنان‌، پرهيز از تحقيق‌ در روشها و توسعة فقه‌ مالكى‌ بوده‌ است‌، ولى‌ استثنائاتى‌ چون‌ ابن‌ حبيب‌ (ه م‌) صاحب‌ الواضحة نيز وجود داشته‌اند.
از ميانة سدة 4 تا ميانة سدة 5ق‌ به‌ مدت‌ يك‌ قرن‌ اندلس‌ عرصة ظهور جريانى‌ منتقد بر شيوة فقهى‌ پيشين‌ بوده‌ كه‌ اصلاحاتى‌ در نظام‌ فقهى‌ را دنبال‌ مى‌كرده‌ است‌. به‌ عنوان‌ برجسته‌ترين‌ نماد اين‌ جريان‌، بايد از ابن‌ عبدالبر (ه م‌) سخن‌ آورد كه‌ در مقام‌ ستيز با جمودگرايى‌ مالكى‌، حتى‌ يك‌ چند به‌ مذهب‌ ظاهري‌ روي‌ آورد، اما پس‌ از كوتاه‌ زمانى‌ بقا بر مذهب‌ مالكى‌ و سعى‌ در جهت‌ اصلاح‌ آن‌ را ثمر بخش‌تر يافت‌ (نك: ذهبى‌، سير...، 18/156-157) و بى‌ترديد در اين‌ گزينش‌، مصالح‌ اجتماعى‌ مسلمانان‌ اندلس‌ و ضرورت‌ پرهيز از تفرق‌ دينى‌، مورد توجه‌ او و همفكرانش‌ بود. شخصيت‌ محوري‌ ديگر، ابوالوليد باجى‌ (ه م‌) است‌ كه‌ در مقايسه‌ با ديگر فقيهان‌ عصر نقد، نمايندة شاخص‌ فقه‌ اصول‌گرا در محيط مالكى‌ اندلس‌ بوده‌ است‌. فعاليت‌ علمى‌ ابوالوليد در اندلس‌ با حركتهاي‌ ضد مالكى‌ ابن‌ حزم‌ همزمان‌ بود و ابوالوليد تنها فقيه‌ مالكى‌ در محيط اندلس‌ بود كه‌ به‌ سبب‌ تسلط بر اصول‌ فقه‌ و روشهاي‌ استدلال‌ مى‌توانست‌ به‌ مقابله‌ با حملات‌ ابن‌ حزم‌ برخيزد (نك: قاضى‌ عياض‌، 4/805).
پس‌ از پشت‌ سر نهادن‌ دورة نقد و انتقال‌ در فقه‌ مالكى‌ اندلس‌، اين‌ سرزمين‌ صحنة شكل‌گيري‌ گونه‌اي‌ از اين‌ فقه‌ بود كه‌ از نظر برخى‌ ويژگيها، همچون‌ تكيه‌ بر ظواهر آيات‌ احكام‌، تكيه‌ بر رجوع‌ مستقيم‌ به‌ اخبار و بررسى‌ نقادانة آنها با فقه‌ ظاهري‌ و فقه‌ اصحاب‌ حديث‌ اشتراكاتى‌ آشكار داشت‌. اين‌ مكتب‌ جديد، در برخورد با ادله‌ از كتاب‌ و سنت‌، برخوردي‌ نسبتاً آزادانه‌ داشت‌ و امكان‌ اجتهاد را براي‌ فقيهان‌ خود مهيا مى‌ساخت‌.
در بحث‌ از فقه‌ اوايل‌ سدة 6ق‌، شايسته‌ است‌ نخست‌ از ابن‌ رشدِ جد (د 520ق‌/1126م‌) سخن‌ به‌ ميان‌ آيد كه‌ پديد آورندة يكى‌ از اصلى‌ترين‌ كتب‌ تفصيلى‌ و پرحجم‌ فقه‌ مالكى‌ در اندلس‌ با نام‌ البيان‌ و التحصيل‌ است‌ (بيروت‌، 1404-1407ق‌، 20 ج‌). فضاي‌ حاكم‌ بر آثار ابن‌ رشد اين‌ تصور را به‌ وجود مى‌آورد كه‌ روش‌ وي‌ در ميان‌ گرايشهاي‌ گوناگون‌ حوزة مالكى‌ اندلس‌، بيش‌ از همه‌ با روش‌ ابوالوليد باجى‌ سازگاري‌ نشان‌ مى‌دهد. از شخصيتهاي‌ برجستة مالكى‌ در همين‌ دوره‌، ابوبكر ابن‌ عربى‌ (د 543ق‌/1148م‌) است‌ كه‌ با تأليف‌ كتاب‌ احكام‌ القرآن‌ در تحليل‌ مباحث‌ فقهى‌ قرآن‌ كريم‌، و تأليف‌ شرحى‌ بر جامع‌ ترمذي‌ به‌ عنوان‌ منبعى‌ مشتمل‌ بر احاديث‌ فقهى‌ و مباحث‌ فقه‌ تطبيقى‌، ارائة فقهى‌ اجتهادي‌ مبتنى‌ بر ادلة كتاب‌ و سنت‌ و البته‌ تا حد ممكن‌ در چارچوب‌ سنتى‌ فقه‌ مالكى‌ را هدف‌ داشته‌ است‌.
در بررسى‌ ادامة فقه‌ اصول‌گراي‌ اندلس‌ در سدة 6ق‌، بايد به‌ شخصيت‌ محوري‌ ابن‌ رشد حفيد (د 595ق‌/1199م‌) اشاره‌ كرد كه‌ در برخورد با فقه‌، اصول‌ و روشهاي‌ درايى‌ بيش‌ از روايت‌ براي‌ او جاذبه‌ داشته‌ است‌ (نك: ابن‌ ابار، 2/553 -554). بداية المجتهد و نهاية المقتصد ابن‌ رشد (چ‌ مكرر) يك‌ كتاب‌ كم‌نظير فقهى‌ است‌ كه‌ مؤلف‌ در آن‌ يك‌ دوره‌ فقه‌ تطبيقى‌ را به‌ طور فشرده‌ ارائه‌ كرده‌، و بى‌آنكه‌ به‌ تفصيل‌ و اطناب‌ گرفتار آيد، به‌ بررسى‌ انگيزه‌هاي‌ اختلاف‌ و تحليل‌ ادله‌ پرداخته‌ است‌. در سده‌هاي‌ 7 و 8ق‌، برخى‌ شخصيتهاي‌ قابل‌ مطالعه‌ در حوزة فقهى‌ اندلس‌ پاي‌ به‌ عرصه‌ نهاده‌اند كه‌ از آن‌ ميان‌ مى‌توان‌ به‌ ابواسحاق‌ شاطبى‌ (د 790ق‌/1388م‌) اشاره‌ كرد كه‌ در پرداخت‌ خود به‌ دانش‌ اصول‌ فقه‌، از سبك‌ سنتى‌ اصول‌ نويسى‌ دورگشته‌، و در دو اثر خود با عناوين‌ الاعتصام‌ (عربستان‌، 1412ق‌) در بررسى‌ «سنن‌ و بدع‌»، و نيز الموافقات‌ فى‌ اصول‌ الشريعه‌ (قاهره‌، 1969م‌) از مرزهاي‌ اصول‌ فقه‌ فراتر رفته‌، و با فقه‌ برخوردي‌ كلامى‌ - فلسفى‌ داشته‌ است‌.
در پژوهشهاي‌ معاصر، برخى‌ ويژگيهاي‌ فقه‌ مالكى‌ اندلس‌ مورد مطالعه‌ قرار گرفته‌، و با نظامهاي‌ ديگر حقوقى‌ سنجيده‌ شده‌ است‌ (مثلاً نك: اُرتيث‌، ff. 73 ؛ تيان‌، ff. .(323 مقايسة ويژگيهاي‌ فقهى‌ - حقوقى‌ جامعة اسلامى‌ اندلس‌ با جوامع‌ اسلامى‌ مشرق‌ نيز از ديگر موضوعات‌ موردتوجه‌ بوده‌ كه‌ هنوز بسط كافى‌ نيافته‌ است‌.
در گذاري‌ بر محافل‌ غير مالكى‌ در فقه‌ اندلس‌، نخست‌ بايد به‌ رواج‌ فقه‌ اصحاب‌ حديث‌ اشاره‌ كرد و در رأس‌ آن‌ از بقى‌ بن‌ مخلد قرطبى‌، به‌ عنوان‌ مجتهدي‌ مستقل‌ كه‌ بر پاية «اثر» فتوا مى‌داده‌ است‌، نام‌ برد (نك: ذهبى‌، سير، 13/286، 290). اين‌ جريان‌ تا سدة 4ق‌ دوام‌ يافته‌، و از آن‌ پس‌ در جريان‌ منتقد و حديث‌گراي‌ مالكى‌ مستحيل‌ شده‌ است‌. دو مذهب‌ حنفى‌ و شافعى‌ هيچ‌ گاه‌ در اندلس‌ از اهميتى‌ برخوردار نگرديد، ولى‌ مذهب‌ ظاهري‌ توانست‌ در طول‌ چندين‌ سده‌، به‌ عنوان‌ رقيبى‌ مغلوب‌ براي‌ مذهب‌ مالكى‌ مطرح‌ باشد و نخستين‌ نشانه‌هاي‌ حضور مذهب‌ ظاهري‌ در اندلس‌، با اولين‌ گزارشها در باب‌ نقد مذهب‌ مالكى‌، همراهى‌ دارد.
برجسته‌ترين‌ نمايندة مذهب‌ ظاهري‌ در اندلس‌ ابن‌ حزم‌ (د 456ق‌/ 1064م‌) است‌ كه‌ در گريز از پيرايه‌هاي‌ بسته‌ شده‌ بر فقه‌ در محيط عصر خود، و در جست‌وجوي‌ لب‌ شريعت‌ در كتاب‌ و سنت‌، مذهب‌ ظاهري‌ داوود اصفهانى‌ را كه‌ در آن‌ زمان‌ در مشرق‌ سرزمينهاي‌ اسلامى‌ پيروانى‌ داشت‌، به‌ عنوان‌ مناسب‌ترين‌ راه‌ بازشناخت‌؛ اما وي‌ هرگز در اين‌ مذهب‌ نيز راه‌ تقليد و پيروي‌ را نپيمود و در فقه‌ ظاهري‌ مكتبى‌ پديد آورد كه‌ ويژگيهاي‌ خاص‌ خود را داشت‌. يعقوب‌ منصور فرمانرواي‌ موحدون‌ (حك 580 - 595ق‌/1183-1199م‌) كه‌ مبارزه‌ با مذهب‌ مالكى‌ را دستور كار خود قرار داده‌ بود، در طول‌ حاكميت‌ خود - بجز سالهاي‌ اخير آن‌ - از مذهب‌ ظاهري‌ حمايت‌ كرد. اين‌ حركت‌ با وجود اينكه‌ از سوي‌ ديگر فرمانروايان‌ منطقه‌ پى‌ گرفته‌ نشد، اما تا اندازه‌اي‌ به‌ رونق‌ اين‌ مذهب‌ ياري‌ رسانيد (ابن‌ اثير، الكامل‌، 12/145).
مآخذ: ابن‌ ابار، محمد، التكملة لكتاب‌ الصلة، به‌ كوشش‌ عزت‌ عطار حسينى‌، قاهره‌، 1375ق‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ اثير، مبارك‌، جامع‌ الاصول‌، به‌ كوشش‌ محمد حامد فقى‌، قاهره‌، 1370ق‌/1950م‌؛ همو، النهاية، به‌ كوشش‌ طاهر احمد زاوي‌ و محمود محمد طناحى‌، قاهره‌، 1383ق‌/1963م‌؛ ابن‌ جزري‌، محمد، تحبير التيسير، بيروت‌، 1404ق‌؛ همو، النشر، به‌ كوشش‌ على‌ محمد ضباع‌، قاهره‌، كتابخانة مصطفى‌ محمد؛ ابن‌سعد، محمد، كتاب‌ الطبقات‌ الكبير، به‌ كوشش‌ زاخاو و ديگران‌، ليدن‌، 1904- 1918م‌؛ ابن‌ نقطه‌، محمد، تكملة الاكمال‌، به‌ كوشش‌ عبدالقيوم‌ عبد رب‌ النبى‌، مكه‌، 1408ق‌/1987م‌؛ ابواسحاق‌ شيرازي‌، ابراهيم‌، طبقات‌ الفقهاء، به‌ كوشش‌ خليل‌ ميس‌، بيروت‌، دارالقلم‌؛ حميدي‌، محمد، جذوة المقتبس‌، به‌ كوشش‌ محمد بن‌ تاويت‌ طنجى‌، قاهره‌، 1372ق‌؛ ذهبى‌، محمد، الامصار ذوات‌ الا¸ثار، به‌ كوشش‌ محمود ارناؤوط، دمشق‌، 1405ق‌/1985م‌؛ همو، سير اعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط و ديگران‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ رودانى‌، محمد، صلة الخلف‌، به‌ كوشش‌ محمد حجى‌، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ زركلى‌، اعلام‌؛ سيوطى‌، الاتقان‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1387ق‌/1967م‌؛ همو، طبقات‌ المفسرين‌، به‌ كوشش‌ على‌محمد عمر، قاهره‌، 1396ق‌/1976م‌؛ فحام‌، شاكر، «طلائع‌ كتب‌ الغريب‌ فى‌ الاندلس‌...»، مجلة مجمع‌ اللغة العربية بدمشق‌، 1395ق‌/1975م‌، س‌ 50، شم 2؛ قاضى‌ عياض‌، ترتيب‌ المدارك‌، به‌ كوشش‌ احمد بكير محمود، بيروت‌ / طرابلس‌، 1387ق‌/1967م‌؛ كتانى‌، محمد، الرسالة المستطرفة، استانبول‌، 1986م‌؛ مقدسى‌، محمد، احسن‌ التقاسيم‌، بيروت‌، 1408ق‌/1987م‌؛ مقريزي‌، احمد، الخطط، قاهره‌، 1270ق‌؛ مكى‌ بن‌ ابى‌ طالب‌، الابانة عن‌ معانى‌ القراءات‌، به‌ كوشش‌ محيى‌الدين‌ رمضان‌، دمشق‌ / بيروت‌، 1399ق‌/1979م‌؛ ونشريسى‌، احمد، المعيار المعرب‌، بيروت‌، 1401ق‌/ 1981م‌؛ نيز:
L sser, G. & O. Pretzl, X Die Geschichte des Korantexts n , Geschichte des Qor ? ns, Leipzig, 1938, vol. III; F O ck, J., X Beitr L ge zur [ berlieferungsgeschichte von Buh ? r / 's Traditionssammlung n , ZDMG, 1938, vol. XCII; GAS; L E vi - Proven 5 al, E., X La Recension maghribine du W a h i h d'al-Boh ? r / n , JA, 1923, vol. CCII; Ortiz, J. L., X Fatwas granadinas de los siglos XIV y XV n , Al - Andalus, 1941, vol. VI; Pretzl, O., X Die Wissenschaft der Koranlesung n , Islamica, 1934, vol. VI; Robson, J., X The Transmission of Ab = D ? w = d's Sunan n , Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1952, vol. XIV; id, X The Transmission of Muslim's W a h i h n , JRAS, 1949; id, X The Transmission of Nas ? ' / 's Sunan n , Journal of Semitic Studies, 1956, vol. I; id, X The Transmission of Tirmidh / 's J ? mi q n , Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1954, vol. XVI; Tyan, E., X Les Rapports entre droit musulman et droit europ E en occidental, en mati I re de droit civil n , Al-Andalus, 1961, vol. XXVI.
احمد پاكتچى‌

.IV علوم‌ در اندلس‌
دربارة پيدايش‌ و سير تكامل‌ علوم‌ در اندلس‌ِ آغازِ عصر اسلامى‌ آگاهيهاي‌ اندكى‌ در دست‌ است‌. گزارش‌ جالب‌ توجه‌ صاعد اندلسى‌ حاكى‌ از آن‌ است‌ كه‌ در اين‌ دوره‌ شمار اندكى‌ از مسلمانان‌ اين‌ ديار، تنها به‌ آموختن‌ علوم‌ شرعى‌ و لغت‌ عنايت‌ داشتند و اين‌ وضع‌ تا اواخر حكومت‌ عبدالرحمان‌ سوم‌ اموي‌ ادامه‌ داشت‌ (ص‌ 235، 238-239).
ظهور عباسيان‌ و ورود عبدالرحمان‌ الداخل‌ به‌ اندلس‌ (138ق‌/ 755م‌) موجب‌ جدايى‌ اين‌ سرزمين‌ از قلمرو خلافت‌ و قطع‌ روابط فرهنگى‌ آن‌ دو شد، چنانكه‌ به‌ نظر مى‌رسد نهضت‌ ترجمه‌ در شرق‌ اسلامى‌، تأثير قابل‌ توجهى‌ در اندلس‌ برجاي‌ ننهاد و نزاعهاي‌ درازمدت‌ داخلى‌ در اين‌ سرزمين‌ نيز تا سدة 4ق‌/10م‌ شرايط مناسبى‌ براي‌ پرداختن‌ به‌ علوم‌ فراهم‌ نكرد. صاعد اندلسى‌ به‌ دنبال‌ همان‌ گزارش‌، از 3 دانشمندي‌ كه‌ در اندلس‌ تا سدة 4ق‌ به‌ علوم‌ مختلف‌ شهره‌ شدند، نام‌ برده‌ است‌: ابوعبيده‌ مسلم‌ بن‌ احمد بلنسى‌ (د 295ق‌/908م‌) معروف‌ به‌ صاحب‌ قبله‌، يحيى‌ بن‌ يحيى‌ (د 315ق‌/927م‌) معروف‌ به‌ ابن‌ سمينه‌، و محمد بن‌ اسماعيل‌ معروف‌ به‌ حكيم‌ (ص‌ 238-240). در اينجا به‌ دو نكتة مهم‌ بايد توجه‌ داشت‌: نخست‌ آنكه‌ هر 3 تن‌ افزون‌ بر رياضى‌، طب‌، نجوم‌ و منطق‌، به‌ حديث‌ و ديگر علوم‌ شرعى‌ نيز مى‌پرداختند و شايد يكى‌ از انگيزه‌هاي‌ توجه‌ آنان‌ به‌ علوم‌ رياضى‌، برخى‌ مسائل‌ شرعى‌ مانند تعيين‌ جهت‌ قبله‌ و حساب‌ فرائض‌ بوده‌ است‌؛ ديگر آنكه‌ به‌ تأكيد صاعد اندلسى‌ (ص‌ 240-241) دست‌كم‌ دو تن‌ از آنان‌ در شرق‌ تحصيل‌ كرده‌ بودند. از همين‌ تاريخ‌، با كوششهاي‌ حَكَم‌ دوم‌ شماري‌ از دانشمندان‌ مشهور بغداد و مصر به‌ اندلس‌ دعوت‌ شدند و بهترين‌ آثار علمى‌ در هر زمينه‌ فراهم‌ آمد (نيز نك: ابن‌ جلجل‌، 98).
حكم‌ در قرطبه‌ كتابخانه‌اي‌ با بيش‌ از 400 هزار جلد كتاب‌ تأسيس‌ كرد و جالب‌توجه‌ آنكه‌ خود بسياري‌ از آنها را خوانده‌، و بر آنها حاشيه‌ نوشته‌ بود (سارتن‌، 659 654-657, .(I/651, آنگاه‌ كه‌ به‌ روزگار هشام‌ ابن‌ حكم‌ كارها در دست‌ ابوعامرِ حاجب‌ بود، دستور داد تا همة كتابهاي‌ مربوط به‌ علوم‌ محض‌ را كه‌ حكم‌ فراهم‌ آورده‌ بود، نابود سازند. چون‌ امويان‌ برافتادند، بنى‌ عامر گرفتار نزاع‌ با ملوك‌ الطوايف‌ شدند و به‌ سبب‌ مشكلات‌ مالى‌ بقية كتابخانة حكم‌ را فروختند. هنگامى‌ كه‌ اين‌ كتابها در اندلس‌ منتشر شد، بار ديگر رغبت‌ طالبان‌ را به‌ علوم‌ برانگيخت‌ (صاعد اندلسى‌، 241-243). از آن‌ پس‌ عصر شكوفايى‌ فرهنگى‌ در اندلس‌ پديدار گشت‌ كه‌ دستاوردهاي‌ بسيار داشت‌. در زمينة نجوم‌، دانشمندان‌ اندلس‌ به‌ انتقاد از هيأت‌ بطلميوس‌ پرداختند و هيأتى‌ جديد پيشنهاد كردند. اين‌ كار با جابر بن‌ افلح‌ و ابن‌ باجه‌ آغاز شد و ابن‌ طفيل‌ و بطروجى‌ آن‌ را به‌ اوج‌ رساندند. آراء اينان‌ به‌ طور غيرمستقيم‌، دانشمندان‌ اروپايى‌ چون‌ كوپرنيك‌، كپلر و گاليله‌ را در رسيدن‌ به‌ نظريات‌ انقلابى‌ ياري‌ داد. سنت‌ داروشناسى‌ در اندلس‌ به‌ همت‌ ابن‌ سَمَجون‌ رونق‌ گرفت‌ و كسانى‌ چون‌ ابن‌ وافد، غافقى‌، ادريسى‌ جغرافى‌دان‌، ابوالخير اشبيلى‌، ابوالعباس‌ نباتى‌ وابن‌ بيطار آن‌ را تكامل‌ بخشيدند. علوم‌ كشاورزي‌ كه‌ با كتاب‌ المقنع‌ ابو عمر بن‌ حجاج‌ آغاز شد، توسط ابن‌ عوام‌ شكوفا گرديد. در جراحى‌، نامورترين‌ دانشمند جهان‌ اسلام‌ زهراوي‌ اندلسى‌ است‌ و بسياري‌ از پزشكان‌ اندلس‌ نيز در اين‌ فن‌ دستى‌ توانا داشتند. شايد علت‌ شكوفايى‌ جراحى‌ در اندلس‌، تماس‌ بيشتر پزشكان‌ اين‌ ديار با مسيحيانى‌ بود كه‌ برخلاف‌ مسلمانان‌ و يهوديان‌ براي‌ عمل‌ تشريح‌ منع‌ شرعى‌ نداشتند.
به‌ هر حال‌ سير علوم‌ رياضى‌ و طبيعى‌ در اندلس‌ را بدين‌ گونه‌ مى‌توان‌ ترسيم‌ كرد:
پزشكى‌ و علوم‌ طبيعى‌: از ميان‌ نخستين‌ پزشكان‌ اندلسى‌ دو تن‌ شايستة يادآوريند: وليد مذحجى‌ كه‌ از شام‌ همراه‌ عبدالرحمان‌ الداخل‌ به‌ اندلس‌ آمد، و عبدالملك‌ بن‌ حبيب‌ سلمى‌ البيري‌ كه‌ نخستين‌ كتاب‌ عربى‌ تأليف‌ شده‌ در اندلس‌، موسوم‌ به‌ طب‌ العرب‌ از اوست‌. اين‌ اثر به‌ شيوة آثار مشهور به‌ طب‌ النبى‌ نوشته‌ شده‌ است‌ (خطابى‌، الطب‌...، 1/11، 39). اما ابن‌ جلجل‌ (ص‌ 93) و صاعداندلسى‌ (ص‌ 261) بدون‌ اشاره‌ به‌ اين‌ دو، حمدين‌ بن‌ أبا (معاصر محمد بن‌ عبدالرحمان‌ دوم‌) را نخستين‌ پزشك‌ مشهور اندلس‌ دانسته‌اند. به‌ گفتة آنان‌ تا پيش‌ از اين‌ روزگار، مردم‌ اندلس‌ به‌ برخى‌ مسيحيان‌ اعتماد مى‌كردند كه‌ معلومات‌ پزشكى‌ آنها مبتنى‌ بر كتاب‌ الابُريسْم‌ (معرب‌ آفوريسم‌) بود (نيز نك: ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/41).
به‌ تصريح‌ صاعد اندلسى‌ ميان‌ متقدمان‌ اندلس‌ كسى‌ به‌ طور اصولى‌ در علم‌ پزشكى‌ تحقيق‌ نكرده‌ است‌، زيرا بيشتر آنان‌ تنها به‌ خواندن‌ كناشها مى‌پرداختند تا در فروع‌ (جنبه‌هاي‌ عملى‌) پزشكى‌ مهارت‌ يابند و به‌ خدمت‌ پادشاهان‌ درآيند (ص‌ 260-261). در روزگار محمد ابن‌ عبدالرحمان‌ دوم‌ دو پزشك‌ ديگر مشهور بودند: يكى‌ پزشكى‌ مسيحى‌ به‌ نام‌ جواد، و ديگري‌ پزشكى‌ مشهور به‌ حرانى‌ (ابن‌ جلجل‌، 93-94، 112-113؛ صاعد اندلسى‌، 261، 265؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/41-42). حكايتى‌ كه‌ ابن‌ جلجل‌ (ص‌ 94- 95) از روي‌ دست‌ خط حكم‌ دوم‌، دربارة حرانى‌ و روابطش‌ با پزشكان‌ اندلسى‌، نقل‌ كرده‌، در تاريخ‌ پزشكى‌ اندلس‌، بسيار حائز اهميت‌ است‌ و مى‌تواند حاكى‌ از نخستين‌ آزمايشهاي‌ داروشناسى‌ در اين‌ سرزمين‌ به‌ شمار آيد (نيز نك: قفطى‌، 394- 395).
برخى‌ ديگر از پزشكان‌ اندلسى‌ با رعايت‌ تقريبى‌ زمان‌ فعاليت‌ بدين‌ قرارند: ابن‌ ملوكة نصرانى‌ (ح‌ 300ق‌/913م‌) كه‌ احتمالاً تأسيس‌ كنندة نخستين‌ مطب‌ عمومى‌ در اندلس‌ بود (ابن‌ جلجل‌، 97؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/41). اسحاق‌ و پسرش‌ يحيى‌ از نخستين‌ وزيران‌ عبدالرحمان‌ سوم‌، و فرماندار بطليوس‌ كه‌ از مسيحيت‌ به‌ اسلام‌ گرويدند و پزشكانى‌ ماهر بودند. يحيى‌، كناشى‌ در «پنج‌ سِفْر به‌ مذهب‌ روم‌» (شيوة مسيحيان‌) به‌ نام‌ الابُريشم‌ ( الابريسم‌)نوشت‌ (ابن‌ جلجل‌، 97- 98، 100-101؛ صاعد اندلسى‌، 261-262؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/42-43؛ قفطى‌، 359). ابوحفص‌ عمر بن‌ بريق‌ كه‌ در قيروان‌ 6 ماه‌ ملازم‌ ابن‌ جزار (ه م‌) بود و كتاب‌ زاد المسافر او را با خود به‌ اندلس‌ آورد (ابن‌ جلجل‌، 107- 108؛ صاعد اندلسى‌، 263؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/45). حسداي‌ بن‌ شبروط (= حسداي‌ بن‌ اسحاق‌) كه‌ به‌ گفتة صاعد اندلسى‌ (ص‌ 277)، پزشك‌ عبدالرحمان‌ و نيز پزشك‌ و وزيرِ حكم‌ بوده‌ است‌. وي‌ با كمك‌ راهبى‌ مسلط به‌ زبان‌ يونانى‌ و گروهى‌ از پزشكان‌ كتاب‌ حشائش‌ ديوسقوريدس‌ را از يونانى‌ به‌ عربى‌ درآورد. اين‌ ترجمه‌ يكى‌ از معدود ترجمه‌هاي‌ يونانى‌ به‌ عربى‌ در نخستين‌ سده‌هاي‌ اسلامى‌ اندلس‌ به‌ شمار مى‌رود (خطابى‌، همان‌، 1/18-19؛ سارتن‌، 656 .(I/651, احمد و عمر فرزندان‌ يونس‌ بن‌ احمد حرانى‌ كه‌ نزد ثابت‌ بن‌ سنان‌ صابى‌ و ابن‌ وصيف‌ حرانى‌ به‌ فراگيري‌ طب‌ پرداختند و در 351ق‌/962م‌ به‌ اندلس‌ بازگشتند (ابن‌ جلجل‌، 112- 113؛ صاعد اندلسى‌، 265؛ قفطى‌، 395). عريب‌ بن‌ سعد قرطبى‌ نيز از پزشكان‌ اين‌ دوره‌ به‌ شمار مى‌آيد و كتابى‌ با عنوان‌ خلق‌ الجنين‌ و تدبير الحبالى‌ دارد (ووستنفلد، 56 -55 ؛ لكلر، ؛ I/432-436 سارتن‌، .(I/651-680 ابن‌ جلجل‌ پزشك‌ و مورخ‌ مشهور اندلسى‌ (ه م‌) هم‌ در اين‌ ايام‌ مى‌زيست‌ و در 377ق‌/987م‌ كتاب‌ طبقات‌ الاطباء و الحكماء را نوشت‌. ابوالقاسم‌ زهراوي‌ (ه م‌) بزرگ‌ترين‌ جراح‌ مسلمان‌ كه‌ در اندلس‌ برآمد، تأثير شگرفى‌ بر جراحى‌ اروپا تا پايان‌ سده‌هاي‌ ميانى‌ برجاي‌ نهاد (همو، .(I/651 ابن‌ سمجون‌ (ه م‌) نيز كتاب‌ الجامع‌ فى‌ الادوية المفرده‌ را كه‌ نخستين‌ اثر مهم‌ گياه‌ - داروشناسى‌ اندلسى‌ به‌ شمار مى‌رود، پيش‌ از 393ق‌/1003م‌ نوشت‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/51 - 52). پزشكان‌ يادشده‌ همگى‌ در قرطبه‌ فعاليت‌ داشتند، اما با آشفتگى‌ اوضاع‌ اندلس‌، يا به‌ قول‌ صاعد اندلسى‌ (ص‌ 266) «آغاز فتنه‌»، اغلب‌ دانشمندان‌ آنجا را ترك‌ كردند.
از پزشكان‌ و علماي‌ علوم‌ طبيعى‌ در اواخر عصر اموي‌ و دورة ملوك‌ الطوايف‌ مى‌توان‌ از اين‌ كسان‌ نام‌ برد: ابوالعرب‌ يوسف‌ بن‌ محمد (د پس‌از 430ق‌/1039م‌)كه‌ برجسته‌ترين‌پزشك‌ عصر خود و صاحب‌ تحقيقاتى‌ در اين‌ علم‌ بود. ابن‌ وافد (ه م‌) پزشك‌ و داروشناس‌ اندلسى‌، و صاحب‌ كتاب‌ ارزنده‌اي‌ در ادوية مفرده‌ (همو، 267-270) كه‌ بخشهايى‌ از ترجمة لاتينى‌ آن‌ باقى‌ است‌. وي‌ روش‌ خاصى‌ را براي‌ تحقيق‌ اثر داروها توصيه‌ مى‌كرد (ووستنفلد، 82 ؛ لكلر، ؛ I/545-547 سارتن‌، .(I/728 ابو عمر ابن‌ حجاج‌ در 466ق‌/1074م‌ كتابى‌ موسوم‌ به‌ المقنع‌ دربارة كشاورزي‌ نوشت‌ و بدين‌ ترتيب‌ سنتى‌ علمى‌ را آغاز كرد كه‌ به‌ اسپانياي‌ مسلمان‌ اعتبار فراوان‌ بخشيد (همو، 766 .(I/742, ابوعبيد عبدالله‌ بكري‌ (د 487ق‌/1094م‌) كتابى‌ با عنوان‌ اعيان‌ النبات‌ و الشجريات‌ الاندلسيه‌ نوشت‌ كه‌ ادامه‌ دهندة سنت‌ كشاورزي‌ و گياه‌ - داروشناسى‌ اندلس‌ بود (خطابى‌، الطب‌، 1/53؛ نيز لكلر، ؛ I/553 سارتن‌، 768 .(I/742, ابن‌ بكلارش‌ (ه م‌) پزشك‌ يهودي‌ اندلسى‌ دربار احمد المستعين‌ كه‌ در حدود سال‌ 500ق‌/1107م‌ كتاب‌ مُجَدول‌ المستعينى‌ فى‌ الادوية المفرده‌ را به‌ پيروي‌ از سنت‌ بغدادي‌ يوحنا بن‌ بختيشوع‌، ابن‌ بطلان‌ و ابن‌ جزله‌ تأليف‌ كرد. نامهاي‌ فارسى‌، يونانى‌، سريانى‌، لاتينى‌ و اندلسى‌ داروها كه‌ وي‌ در سومين‌ ستون‌ جدول‌ خود آورده‌، بسيار جالب‌ توجه‌ است‌ (نك: ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/52؛ خطابى‌، همان‌، 1/55، الاغذية...، 22-23؛ قس‌: سارتن‌، 134,143,235 .(II/71, ابوالصلت‌ امية بن‌ عبدالعزيز (ه م‌) كه‌ بيشتر عمر خود را در قاهره‌ و مهدية تونس‌ سپري‌ كرد. اثر مهم‌ او دربارة داروشناسى‌ با عنوان‌ الادوية المفرده‌ به‌ لاتينى‌ و عبري‌ ترجمه‌ شده‌ است‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/52 -60؛ ووستنفلد، 93 -92 ؛ لكلر، ؛ II/74-75 سارتن‌، ؛ II/133 قس‌: اشتاين‌ اشنايدر، .(6-7 ابن‌ باجه‌ (د 533ق‌/1139م‌) هم‌ رساله‌هايى‌ در طب‌، ادوية مفرده‌ و علوم‌ طبيعى‌ نوشت‌ كه‌ ابن‌ بيطار بارها از رسالة ادوية او ياد كرده‌ است‌ (نك: ووستنفلد، 93 ؛ لكلر، ؛ II/75-78 سارتن‌، 183 .(II/133,
از سدة 4-7ق‌/10-13م‌ نامداران‌ بسياري‌ از خاندان‌ ابن‌ زُهر (ه م‌) در اندلس‌ برخاستند، اما در اين‌ ميان‌ هيچ‌ كدام‌ به‌ شهرت‌ ابوالعلاء زهر بن‌ عبدالملك‌ (د 525ق‌/1131م‌) و به‌ ويژه‌ پسرش‌ ابومروان‌ عبدالملك‌ بن‌ زهر (د 557ق‌/1162م‌) نرسيد (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/64؛ ووستنفلد، 91 ؛ لكلر، ؛ II/83-86 سارتن‌، .(II/230-231 ابن‌ زهر احتمالاً بزرگ‌ترين‌ پزشك‌ بالينى‌ پس‌ از رازي‌ است‌. بخشى‌ از مهم‌ترين‌ كتاب‌ او با عنوان‌ التيسير فى‌ المداواة و التدبير به‌ وصف‌ بيماري‌ جرب‌ و انگل‌ مولد آن‌ اختصاص‌ دارد (نك: ص‌ 49-50)؛ از اين‌رو، برخى‌ وي‌ را نخستين‌ انگل‌شناس‌ پس‌ از آلكساندر (اسكندر) ترالسى‌ دانسته‌اند (نك: سارتن‌، 233 .(II/85, بعدها فريدمان‌ (ص‌ 175 -166 )، ابوالحسن‌ طبري‌ را با اتكا به‌ المعالجات‌ البقراطية او، كاشف‌ اين‌انگل‌ دانست‌. ابوعبدالله‌ شريف‌ادريسى‌ (د 560ق‌/1165م‌)، جغرافى‌دان‌ مشهور، كتابى‌ با عنوان‌ الجامع‌ لشتات‌ النبات‌ نوشت‌ كه‌ تا نيم‌ قرن‌ پيش‌ نشانى‌ از آن‌ در دست‌ نبود. در اين‌ كتاب‌ برخلاف‌ بيشتر آثار مشابه‌، گياهان‌ از ديدگاه‌ گياه‌شناسى‌، نه‌ دارويى‌ بررسى‌ شده‌اند (سارتن‌، 410-411 ؛ II/305, خطابى‌، الطب‌، 1/59). ابوجعفر احمد بن‌ محمد غافقى‌ (ه م‌)، از بزرگ‌ترين‌ گياه‌ - داروشناسان‌ سده‌هاي‌ ميانه‌ بود. از كتاب‌ جامع‌ المفردات‌ وي‌ جز بخشهايى‌ پراكنده‌ و نيز گزيده‌اي‌ از ابن‌ عبري‌ (ه م‌) چيزي‌ در دست‌ نيست‌. ابن‌ بيطار بارها از آثار اين‌ دو داروشناس‌ بهره‌ برده‌ است‌. ابن‌ طفيل‌ و شاگرد و جانشين‌ وي‌، ابن‌ رشد نيز از بزرگ‌ترين‌ پزشكان‌ عصر خود بودند. به‌ ابن‌ طفيل‌ نيز دو رسالة طبى‌ و همچنين‌ شرحى‌ بر الا¸ثار العلوية ارسطو نسبت‌ داده‌اند كه‌ احتمالاً همان‌ شرح‌ ابن‌ رشد است‌ (ووستنفلد، 108 ؛ لكلر، ؛ II/113-114 سارتن‌، 354 .(II/305, ابن‌ رشد نيز پيش‌ از 557ق‌/ 1162م‌ الكليات‌ خود را نوشت‌ كه‌ به‌ نوعى‌ مكمل‌ التيسير ابن‌ زهر بود، اما ملاحظات‌ با ارزشى‌ نيز در بر داشت‌. ظاهراً وي‌ نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌ كار شبكيه‌ در چشم‌ را به‌ تقريب‌ دريافته‌، و برخلاف‌ پزشكان‌ پيشين‌ گفته‌ است‌ كه‌ رؤيت‌ نه‌ در عدسيه‌، كه‌ در شبكيه‌ صورت‌ مى‌گيرد (ووستنفلد، 108 -104 ؛ لكلر، ؛ II/97-109 سارتن‌، 355-356 .(II/305-306, ابن‌ ميمون‌ و شاگردش‌ ابن‌ سمعون‌ (ه م‌م‌) نيز از برجسته‌ترين‌ پزشكان‌ يهودي‌ عصر خود بودند. ابن‌ ميمون‌ صاحب‌ آثار مشهوري‌ چون‌ فصول‌ موسى‌ و شرح‌ اسماء العقار است‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/213؛ ووستنفلد، 111 -109 ؛ لكلر، ؛ II/57-64 سارتن‌، 380-381 371-373, .(II/306, ابن‌ عوام‌ اشبيلى‌ مهم‌ترين‌ اثر كشاورزي‌ قرون‌ وسطى‌ را با عنوان‌ الفلاحة (ه م‌) در 34 فصل‌ نوشت‌ كه‌ 30 فصل‌ آن‌ به‌ كشاورزي‌ و بقيه‌ به‌ گله‌داري‌، مرغداري‌ و پرورش‌ زنبور عسل‌ اختصاص‌ دارد (همو، .(II/424-425 ابوالعباس‌ نباتى‌، مشهور به‌ ابن‌ روميه‌ (ه م‌) هم‌ صاحب‌ كتاب‌ الرحلة النباتيه‌ است‌ كه‌ مجموعة مشاهدات‌ گياه‌شناسى‌ او در سفرهاي‌ دور و درازش‌ به‌ اندلس‌، مغرب‌، مصر و عربستان‌ را در بر مى‌گيرد. وي‌ نخستين‌ بار گزارشى‌ از برخى‌ گياهان‌ سواحل‌ درياي‌ سرخ‌ تهيه‌ كرد (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/81؛ نيز نك: ووستنفلد، 188 ؛ لكلر، ؛ II/244 سارتن‌، .(II/650-651 اثر شاگرد او ابن‌ بيطار، موسوم‌ به‌ الجامع‌ مهم‌ترين‌ و بزرگ‌ترين‌ اثر گياه‌ داروشناسى‌ جهان‌ از زمان‌ ديوسكوريدس‌ تا سدة 10ق‌/16م‌ به‌ شمار مى‌رود (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/133؛ ووستنفلد، 131 -130 ؛ لكلر، ؛ II/225-237 سارتن‌، 663-664 .(II/522-523,
رياضيات‌ و نجوم‌: علوم‌ رياضى‌ در اندلس‌ به‌ اندازة علوم‌ طبيعى‌ رشد نكرد و كمتر دانشمند اندلسى‌ را مى‌توان‌ يافت‌ كه‌ شايستة نام‌ رياضى‌دان‌ باشد. چه‌، اغلب‌ دانشمندان‌ از ميان‌ شاخه‌هاي‌ مختلف‌ رياضى‌ تنها به‌ حساب‌، حساب‌ معاملات‌ و حساب‌ فرائض‌، توجه‌ داشتند. بدين‌سبب‌، بسياري‌ از كسانى‌ كه‌ به‌ رياضى‌دانى‌ شهره‌ شدند، لقب‌ فرائضى‌ يا فرضى‌ داشته‌اند: مانند ابوغالب‌ حباب‌ بن‌ عبادة فرائضى‌ و ابوايوب‌ ابن‌ عبدالغافر (صاعد اندلسى‌، 244- 245، جم). از سوي‌ ديگر دانشمندانى‌ كه‌ بيشتر به‌ رياضيات‌ محض‌ و يا موسيقى‌ (كه‌ شعبه‌اي‌ از رياضيات‌ محسوب‌ مى‌شد) توجه‌ داشتند، غالباً مجبور به‌ ترك‌ اندلس‌ مى‌شدند، مانند عبدالرحمان‌ بن‌ اسماعيل‌ بن‌ بدر، معروف‌ به‌ اقليدسى‌ كه‌ در روزگار ابومنصور محمد بن‌ ابى‌ عامر به‌ شرق‌ رفت‌ و همانجا درگذشت‌ و نيز ابوعثمان‌ سعيد بن‌ فتحون‌ بن‌ مكرم‌، معروف‌ به‌ حَمّار سرقسطى‌ كه‌ در همين‌ دوره‌ به‌ زندان‌ افتاد و سپس‌ از اندلس‌ اخراج‌ شد و در جزيرة صقليه‌ (سيسيل‌) جان‌ سپرد. اما دانش‌ ستاره‌شناسى‌ سخت‌ در اندلس‌ رواج‌ يافت‌ و برخى‌ از پيشروترين‌ نظريه‌هاي‌ نجومى‌ مسلمانان‌ در آنجا شكل‌ گرفت‌. با توجه‌ به‌ اينكه‌ اندلس‌ دروازة انتقال‌ علوم‌ اسلامى‌ به‌ مغرب‌ زمين‌ بود، اين‌ نظريه‌ها به‌ سرعت‌ در ميان‌ اروپاييان‌ رواج‌ يافت‌ و بر ستاره‌شناسان‌ اروپايى‌ تاثيري‌ شگرف‌ نهاد.
رياضى‌دانان‌ و ستاره‌شناسان‌ نامور اندلسى‌ اينانند: ابوالقاسم‌ مجريطى‌ (مادريدي‌)، ستاره‌شناس‌ و رياضى‌دان‌مشهوري‌ كه‌ رساله‌اي‌ در حساب‌ معاملات‌ نوشت‌ و زيج‌ خوارزمى‌ را تكميل‌ كرد. همچنين‌ گفته‌اند كه‌ وي‌ رسائل‌ اخوان‌ الصفا را اول‌ بار به‌ اندلس‌ آورد. بيان‌ مجريطى‌ دربارة قدرت‌ عشقى‌ دو عدد متحاب‌ 220 و 284 لااقل‌ حاكى‌ از آشنايى‌ او با افكار اخوان‌ الصفاست‌. برخى‌ آن‌ را به‌ شاگردش‌ ابوالحكم‌ عمرو كَرمانى‌ (366- 458ق‌/977-1066م‌)، رياضى‌دان‌ و جراح‌ برجستة اهل‌ قرطبه‌ - كه‌ در علم‌ عدد و هندسه‌ نيز زبردست‌ بود - نسبت‌ داده‌اند (صاعد اندلسى‌، 246-249؛ زوتر، 105 ,77 -76 ؛ سارتن‌، 694-695 668-669, 647-648, ؛ I/563, كندي‌، .(128
ديگر شاگردان‌ مجريطى‌ نيز هر يك‌ در رياضى‌ و نجوم‌ نامور شدند از آن‌ جمله‌اند: ابن‌ سمح‌ (ه م‌) كه‌ آثاري‌ در هندسه‌، طبيعت‌ عدد، اسطرلاب‌ و زيجى‌ مفصل‌ به‌ روش‌ سند هند (سدهانت‌) نوشت‌ (صاعد اندلسى‌، 247- 248؛ سارتن‌، 715 ؛ I/695, كندي‌، .(129 ابوالقاسم‌ احمد بن‌ صفار كه‌ كتابى‌ در اسطرلاب‌ و زيجى‌ مختصر به‌ روش‌ سند هند دارد. برادرش‌ محمد از اسطرلاب‌ سازان‌ برجسته‌ و شاگردش‌ محمد بن‌ عمر، مشهور به‌ ابن‌ برغوث‌، در هيأت‌ و رصد زبردست‌ بود (صاعد اندلسى‌، 248؛ سارتن‌، ؛ I/695 كندي‌، .(127 صاعد اندلسى‌ نيز چند كتاب‌ در رياضيات‌ و نجوم‌ نوشت‌ كه‌ از مهم‌ترين‌ آنها المؤلف‌ باصلاح‌ حركات‌ النجوم‌ و التعريف‌ بخطأ الراصدين‌ را مى‌توان‌ برشمرد. وي‌ در اين‌ كتاب‌ برخلاف‌ مجريطى‌ خطاهاي‌ زيج‌ خوارزمى‌ را اصلاح‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 246-247). او راصد بزرگى‌ نيز بود. رصدهايى‌ كه‌ به‌ وسيلة او و راصدان‌ مسلمان‌ صورت‌ گرفت‌، براي‌ زرقالى‌ (د ح‌ 480ق‌/ 1087م‌) به‌ هنگام‌ تأليف‌ زيجش‌، ارصاد طليطله‌، بسيار مفيد افتاد (زوتر، 106 ؛ سارتن‌، ؛ I/776-777 كندي‌، .(128-129 زيج‌ زرقالى‌ در كمتر از 50 سال‌ در اروپا جايگزين‌ زيجهاي‌ پيشين‌ گشت‌ و چند زيج‌ در اروپا براساس‌ آن‌ نوشته‌ شد. وي‌ اسطرلابى‌ اصلاح‌ شده‌ موسوم‌ به‌ صحيفة زرقاليه‌ ساخت‌ كه‌ رايج‌ترين‌ وسيلة رصدي‌ اندلس‌ شد. اين‌ اسطرلاب‌ اگرچه‌ با تأخير، اما سرانجام‌ پس‌ از 661ق‌/1263م‌ در اروپا نيز رونق‌ يافت‌. او با پذيرش‌ فرضية غلط ثابت‌ بن‌ قره‌ (ه م‌)، يعنى‌ «اقبال‌ و ادبار فلك‌»،موجب‌ تقويت‌ آن‌شد. كُپرنيك‌نيز مدتها پس‌از زرقالى‌ بدين‌ فرضيه‌ پايبند بود (سارتن‌، II/10-16 .(I/758-759, ابوزيد عبدالرحمان‌ بن‌ سيد، معاصر زرقالى‌، نيز از برجسته‌ترين‌ ستاره‌شناسان‌ آن‌ عصر بود (صاعد اندلسى‌، 256). يوسف‌ المؤتمن‌ (حك 474- 478ق‌/1081- 1085م‌)، امير سرقسطه‌ رساله‌اي‌ با عنوان‌ الاستكمال‌ در رياضيات‌ نوشت‌ كه‌ سخت‌ تحسين‌ شد (زوتر، 108 ؛ سارتن‌، I/740, .(759 ابوالصلت‌، منجم‌ اندلسى‌ نيز آثاري‌ در حساب‌، هندسه‌، ساختمان‌ و طرز كار اسطرلاب‌ از خود بر جاي‌ نهاد. برخى‌ ابيات‌ ابوالصلت‌ از بى‌اعتقادي‌ او به‌ احكام‌ نجوم‌ حكايت‌ دارد (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 2/60؛ زوتر، 115 ؛ سارتن‌، .(II/230
آغازگر سنت‌ اعتراض‌ بر هيأت‌ بطلميوس‌ نيز ابن‌ باجه‌ و جابر بن‌ افلح‌ (ه م‌ م‌) بودند. جابر در اصلاح‌ المجسطى‌ يا كتاب‌ فى‌ الهيئة شديداً به‌ هيأت‌ بطلميوس‌ حمله‌ كرد، اما خود نظرية بهتري‌ ارائه‌ نداد. مقدمة اين‌ كتاب‌، نشان‌ از پيشرفت‌ در رشتة مثلثات‌ دارد (سارتن‌، 123, II/16, 206 ,183 ؛ زوتر، .(119 ابن‌ طفيل‌ و شاگردش‌ بطروجى‌ گرايشهاي‌ ضد بطلميوسى‌ ابن‌ باجه‌ و جابربن‌ افلح‌ را تشديد كردند. بعدها نظرية حركت‌ لَوْلَبى‌ (مارپيچى‌) بطروجى‌ ارزنده‌ترين‌ تلاش‌ دانشمندان‌ اندلس‌ براي‌ تصحيح‌ آراء بطلميوس‌ بود (زوتر، 218 131, ,125 ؛ گوتيه‌، 510 -483 ؛ سارتن‌، 399-400 354, 298, 295, 183, 123, .(II/16-18, ابن‌ ميمون‌ و ابن‌ سمعون‌ پس‌ از مهاجرت‌ به‌ مصر آراء ضد بطلميوسى‌ اندلسيها را به‌ شرق‌ جهان‌ اسلام‌ شناساندند. ابن‌ ميمون‌ در دلالة الحائرين‌ از آراء ابن‌ باجه‌ سخن‌ گفت‌ و مانند جابر در اينكه‌ مريخ‌ و زهره‌ به‌ خورشيد نزديك‌تر از زمين‌ باشند، ترديد كرد (زوتر، 136 ,132 -131 ؛ گوتيه‌، همانجا؛ نيز سارتن‌، 380-381 373-375, .(II/298, ابن‌ ياسمينى‌ رياضى‌دان‌ مسلمان‌ بربري‌ نسب‌ اشبيلى‌ نيز الارجوزة الياسمينيه‌ را در جبر نوشت‌ (زوتر، 130 ؛ سارتن‌، .(II/400
در حدود سدة 7ق‌/13م‌ ابن‌ بدر بلنسى‌ در اسپانيا برآمد. او در كتاب‌ اختصار الجبر و المقابله‌ مطالب‌ بسياري‌ را از الجبر و المقابلة ابوكامل‌ (ه م‌) نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ البته‌ برخى‌ از آنها را نمى‌توان‌ در كتاب‌ وي‌ يافت‌ (زوتر، 197 ؛ سارتن‌، ؛ II/622 سعيدان‌، 2/429، 493-494، 496- 497). يعيش‌ بن‌ ابراهيم‌ اموي‌ (ه م‌) نيز در رسالة مراسم‌ الانتساب‌ فى‌ معالم‌ (علم‌) الحساب‌ برخى‌ از شيوه‌هاي‌ رايج‌ در غرب‌ عالم‌ اسلامى‌ را كه‌ در شرق‌ ناشناخته‌ بود، توضيح‌ داد. ابوالحسن‌ على‌ بن‌ محمد قلصادي‌ (815 -891ق‌) را مى‌توان‌ آخرين‌ رياضى‌دان‌ مهم‌ اندلس‌ دانست‌. قلصادي‌ در كتاب‌ كشف‌ الاسرار ( الاستار ) عن‌ علم‌ (وضع‌) حروف‌ و الغبار برخى‌ علامتها و نشانه‌هاي‌ رياضى‌ (فرمول‌ نويسى‌) را به‌ كار برده‌ كه‌ از نظر تاريخ‌ رياضيات‌ حائز اهميت‌ است‌ (ووپكه‌، .(348-384
مآخذ: ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، احمد، عيون‌الانباء، به‌ كوشش‌ آوگوست‌ مولر، 1299ق‌؛ ابن‌ جلجل‌، سليمان‌، طبقات‌ الاطباء و الحكماء، بيروت‌، 1985م‌؛ ابن‌ زهر، عبدالملك‌، التيسير فى‌ المداواة و التدبير، به‌ كوشش‌ ميشل‌ خوري‌، دمشق‌، 1403ق‌/1983م‌؛ خطابى‌، محمد عربى‌، الاغذية و الادوية عند مؤلفى‌ الغرب‌ الاسلامى‌، بيروت‌، 1990م‌؛ همو، الطب‌ و الاطباء فى‌ الاندلس‌ الاسلامية، بيروت‌، 1988م‌؛ سعيدان‌، احمد سليم‌، تاريخ‌ علم‌ الجبر فى‌ العالم‌ العربى‌، كويت‌، 1986م‌؛ صاعد اندلسى‌، التعريف‌ بطبقات‌ الامم‌، به‌ كوشش‌ غلامرضا جمشيدنژاداول‌، تهران‌، 1375ش‌؛ قفطى‌، على‌، تاريخ‌ الحكماء، به‌ كوشش‌ ليپرت‌، لايپزيگ‌، 1902م‌؛ نيز:
, R., X At - Tabari: Discoverer of the Acarus Scabiei n , Medical Life, Philadelphia, 1938, vol. XLV, no. 6; Gauthier, L., X Une R E forme du syst I me astronomique de Ptol E m E e n , JA, 1909, vol. XIV; Kennedy, E. S., X A Survey of Islamic Astronomical Tables n , Transactions of the American Philosophical Society, Philadelphia, 1956, vol. XLVI(2); Leclerc, L., Histoire de la m E decine arabe, Paris, 1876; Sarton, G., Introduction to the History of Science, Baltimore, 1928-1931; Steinschneider, M., Die europ L ischen [ bersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17.Jahrhunderts, Graz, 1956; Suter, H., Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig, 1900; Woepcke, F., X Notice sur des notations alg E briques employ E es les Arabes n , JA, 1854, vol. IV; W O stenfeld, F., Geschichte der arabischen Aerzte und Naturforscher, G N ttingen, 1840.
يونس‌ كرامتى‌

.V فلسفه‌ و كلام‌ در اندلس‌
سير فلسفه‌ و كلام‌ در اندلس‌ با ويژگيهايى‌ همراه‌ است‌ كه‌ آن‌ را از برخى‌ جهات‌ از تاريخ‌ اين‌ علوم‌ در ديگر سرزمينهاي‌ اسلامى‌ متمايز مى‌كند. با آنكه‌ اين‌ دانشها اساساً از شرق‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ اندلس‌ راه‌ يافت‌ و بخش‌ مهمى‌ از كوششهاي‌ متفكران‌ اين‌ ديار مصروف‌ِ شرح‌ و نقد انديشه‌هاي‌ فيلسوفان‌ و متكلمان‌ آن‌ قلمرو شد، ولى‌ اوضاع‌ خاص‌ تاريخى‌ و سياسى‌ و اجتماعى‌ و فرهنگى‌ اندلس‌، زمينة ويژه‌اي‌ براي‌ پيدايش‌ و گسترش‌ علوم‌ عقلى‌، خاصه‌ فلسفه‌ و كلام‌، در اين‌ سرزمين‌ پديد آورد. علاوه‌ بر آن‌، موقعيت‌ جغرافيايى‌ اندلس‌ و فخامت‌ و شكوه‌ فرهنگى‌ آن‌ در قارة اروپا كه‌ بسياري‌ از طالب‌ علمان‌ را از غرب‌ مسيحى‌ به‌ اندلس‌ اسلامى‌ جذب‌ مى‌كرد، نقش‌ و تأثير عمده‌اي‌ در انتقال‌ علوم‌ اسلامى‌ به‌ اروپا و ترجمة آثار دانشمندان‌ سرزمينهاي‌ اسلامى‌ به‌ زبانهاي‌ اروپايى‌ داشت‌؛ چنانكه‌ بايد اندلس‌ را مهم‌ترين‌ دروازة تبادل‌ فرهنگى‌ در قرون‌ وسطى‌ ميان‌ سرزمينهاي‌ اسلامى‌ و اروپا دانست‌.
بررسى‌ سير علوم‌ عقلى‌ در اندلس‌، از تحقيق‌ در احوال‌ و آثار و انديشه‌هاي‌ حكما و متفكران‌ برجستة اين‌ ديار جدا نيست‌. آثار و افكار و عقايد فلسفى‌ و كلامى‌ هر يك‌ از متفكران‌ نامدار اندلسى‌ در مدخل‌ مستقلى‌ در اين‌ دائرةالمعارف‌ مورد بحث‌ قرار مى‌گيرد. از آن‌ ميان‌، براي‌ آشنايى‌ با سرگذشت‌ علوم‌ عقلى‌ در اين‌ ديار، مى‌توان‌ به‌ اين‌ مدخلها در مجلدات‌ پيشين‌ مراجعه‌ كرد: ابن‌جبيرول‌ (3/207-216)؛ ابن‌حزم‌ (3/345-356)؛ ابن‌رشد (3/556 - 583)؛ ابن‌سبعين‌ (3/657 - 664)؛ ابن‌ عربى‌ (4/226-284). بخش‌ فلسفه‌

.VI ادبيات‌ عرب‌ در اندلس‌
1. بررسى‌ منابع‌: آثاري‌ كه‌ اديبان‌ اندلسى‌ بر جاي‌ گذارده‌اند، البته‌ بهترين‌ منبع‌ تحقيق‌ در ادب‌ اندلسى‌ است‌. آنچه‌ از اين‌ آثار نسبتاً فراوان‌ بر جاي‌ مانده‌، خود بسيار قابل‌ توجه‌ است‌، به‌ خصوص‌ كه‌ بررسى‌ تاريخى‌ آنها، سير تحول‌ ادب‌ از دوران‌ كم‌ حاصلى‌ آغاز اموي‌، سپس‌ گسترش‌ در فضاي‌ آزاد ملوك‌ الطوايف‌، تا عصر تعصبات‌ دينى‌ مرابطون‌ و موحدون‌، و نيز عصر گردآوري‌ و سرانجام‌ افول‌ را به‌ نيكى‌ نشان‌ مى‌دهد.
از آثار آغازين‌ عصر اموي‌، هيچ‌ كتاب‌ قابل‌ ذكري‌ در دست‌ نيست‌ و بايد تا قرن‌ 3ق‌/9م‌ تأمل‌ كرد تا نخستين‌ اثر بزرگ‌ اندلسى‌ - كه‌ چيزي‌ جز ادبيات‌ مشرق‌ نيست‌ - در قالب‌ عقد الفريد ابن‌ عبدربه‌ پديد آيد. حدود يك‌ قرن‌ بعد، ابن‌ عبدالبر (د 463ق‌/1071م‌) يكى‌ از 15 اثر خود، يعنى‌ بهجة المجالس‌ را به‌ ادب‌ اختصاص‌ داد. در همان‌ دوران‌، ابن‌ حزم‌ (د 456ق‌) مى‌زيست‌ كه‌ از 20 اثر او، جمهرة الانساب‌ در كار ادب‌ مفيد است‌ و طوق‌ الحمامه‌ اش‌ خود شاهكاري‌ ادبى‌ است‌. در آغاز قرن‌ 6ق‌/ 12م‌ قلائد العقيان‌ و مطمح‌ الانفس‌ِ فتح‌ بن‌ خاقان‌ (د 528ق‌/1134م‌) در زبانى‌ سخت‌ متصنع‌ و مغلق‌، شرح‌ حال‌ اديبان‌ زمان‌ را در بردارد. اما گنجينة گران‌ماية ادب‌، همانا ذخيرة ابن‌ بسام‌ (د 542ق‌/ 1147م‌) است‌ كه‌ اينك‌ از منابع‌ اصلى‌ تحقيق‌ به‌ شمار مى‌آيد. ابن‌ بسام‌ در مقدمة اين‌ كتاب‌ از ميل‌ اندلسيها به‌ شرق‌ به‌ شدت‌ انتقاد مى‌كند و مدعى‌ است‌ كه‌ ادب‌ اندلسى‌ چيزي‌ از شرق‌ كم‌ ندارد. مهارت‌ شاعرانى‌ كه‌ در قرن‌ 5ق‌ مى‌زيسته‌اند و در كتاب‌ او گرد آمده‌اند، دليل‌ اين‌ مدعاست‌. با اينهمه‌، كتاب‌ او خود تقليدي‌ از يتيمة ثعالبى‌ است‌. در همين‌ قرن‌، از 50 اثر ابن‌ بشكوال‌ تاريخ‌شناس‌ (د 578ق‌/1182م‌) چند تايى‌ بيش‌ برجاي‌ نمانده‌ كه‌ از آن‌ ميان‌ كتاب‌ الصله‌ حاوي‌ اطلاعاتى‌ دربارة اديبان‌ است‌.
در اين‌ قرن‌ در يك‌ اثر بزرگ‌ شرقى‌ نيز به‌ ادب‌ اندلسى‌ پرداخته‌ شده‌ است‌. عمادالدين‌ كاتب‌ اصفهانى‌ (د 597ق‌/1201م‌) بخش‌ بزرگى‌ از خريده‌ را (مجموعاً 3 جلد چاپى‌) به‌ اندلسيان‌ اختصاص‌ داد و بسياري‌ از آثاري‌ را كه‌ اينك‌ از ميان‌ رفته‌اند، حفظ كرد. همين‌ شيوه‌ را حدود 200 سال‌ بعد، ابن‌ فضل‌الله‌ عمري‌ در مسالك‌ الابصار خود ادامه‌ داد.
آثار قرن‌ 6ق‌ باز فراوانند، از آن‌ ميان‌ لازم‌ است‌ به‌ اثر تاريخى‌ بغية الملتمس‌ ضبّى‌ (د 599ق‌) كه‌ تكمله‌اي‌ بر جَذْوة المقتبس‌ حميدي‌ است‌، و نيز دارالطراز ابن‌ سناء الملك‌ (د 608ق‌/1211م‌) و المُطرب‌ ابن‌ دِحيه‌ (د 633ق‌/1236م‌) اشاره‌ شود.
سرآمد ادب‌شناسان‌ قرن‌ 7ق‌/13م‌ ابن‌ سعيد مغربى‌ (د 685ق‌/ 1286م‌) است‌ كه‌ عاقبت‌ به‌ شرق‌ كوچيد. از ميان‌ 14 اثر شناخته‌ شدة او، 8 اثر به‌ ادبيات‌ اختصاص‌ دارد و مهم‌تر از همه‌ بى‌گمان‌ المُغرب‌ است‌ كه‌ گويا در اصل‌ 15 مجلد بوده‌، و مؤلف‌ خود رايات‌ المبرزين‌ را از همين‌ كتاب‌ استخراج‌ كرده‌ است‌.
تكمله‌ نويسى‌ به‌ بغية ضبى‌ منحصر نشد، زيرا نيم‌ قرن‌ پس‌ از او، ابن‌ابّار (د 658ق‌/1260م‌) تكملة الصله‌ را، و اندكى‌ بعد مراكشى‌ (د703ق‌/1304م‌) الذيل‌ و التكملة على‌ كتابَى‌ الموصول‌ و الصله‌ را نگاشت‌.
در قرن‌ 8ق‌/14م‌، چهرة ابن‌ خطيب‌ (د 776ق‌/1374م‌) از همه‌ جالب‌تر است‌. زندگى‌ او، پر از توطئه‌، دسيسه‌، خيانت‌، خشم‌، خونريزي‌، اسارت‌ و گريز بود و به‌ قتلى‌ دردناك‌ در مغرب‌ انجاميد. ابن‌ زُمرك‌ (ه م‌) يكى‌ از عاملان‌ قتل‌ او بود و پا در ميانى‌ ابن‌ خلدون‌ هم‌ اثري‌ نداشت‌. با اينهمه‌، وي‌ 60 اثر تأليف‌ كرد كه‌ از آنها هم‌اكنون‌ 31 اثر موجود است‌ (18 كتاب‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌). كتاب‌ احاطة او را مى‌توان‌ دائرة المعارف‌ شهر غرناطه‌ تا زمان‌ مؤلف‌ به‌ شمار آورد. از آثار اين‌ قرن‌، الديباج‌ المذهب‌ ابن‌ فرحون‌ (د 799ق‌/1397م‌) نيز اطلاعات‌ مفيدي‌ در بردارد. نزديك‌ به‌ پايان‌ قرن‌ 9ق‌/15م‌ و سقوط آخرين‌ پايگاه‌ مسلمانان‌ در اندلس‌، ابن‌ عبدالمنعم‌ حميري‌ صفة جزيرة الاندلس‌ من‌ الروض‌ المعطار را نگاشت‌.
200 سال‌ پس‌ از آن‌ مقّري‌، علاوه‌ بر ازهار الرياض‌ كه‌ به‌ اندلس‌ مربوط مى‌شد، كتابى‌ عظيم‌ به‌ نام‌ نفح‌ الطيب‌ تأليف‌ كرد. دنبالة نام‌ كتاب‌، «فى‌ غصن‌ اندلس‌ الرطيب‌، و اخبار... ابن‌ خطيب‌» خود نشان‌ از اشتياقى‌ درد آلود دارد كه‌ هنوز شرقيان‌ نسبت‌ به‌ اندلس‌ در دل‌ نگه‌ داشته‌ بودند. شايد به‌ تقليد از گارثياگومث‌ (نك: I/602 , 2 كه‌ رايات‌ ابن‌ سعيد مغربى‌ را «وصيت‌نامة شعر عربى‌ اندلس‌» ناميده‌ است‌، بتوان‌ نفح‌الطيب‌ را سوگ‌نامة آن‌ خواند.
مطالعات‌ اندلس‌شناسى‌ جديد را خاورشناسان‌ آغاز كردند. نام‌ بيشتر آنان‌ در منبع‌شناسى‌ مقالات‌ مربوط به‌ نويسندگان‌ و شاعران‌ اندلس‌ در همين‌ دائرة المعارف‌ آمده‌ است‌؛ اما نويسندگان‌ عرب‌، از دهة سوم‌ قرن‌ 20م‌ تاكنون‌ انبوه‌ شگفت‌آوري‌ كتاب‌ در زمينة ادبيات‌ اندلسى‌ تأليف‌ كرده‌اند كه‌ بسياري‌ از آنها، تكرار مكررات‌ است‌. در پايان‌ اين‌ بخش‌ برخى‌ از كتابهايى‌ كه‌ عمومى‌ترند، و نيز مشهورترين‌ آثار خاور شناسان‌ در اين‌ باره‌ خواهد آمد.
2. تاريخچة ادبيات‌: در آغاز فتح‌ اندلس‌ - و حتى‌ دو سه‌ قرن‌ پس‌ از آن‌ - البته‌ انتظار نوآوري‌ نمى‌رود. مردمانى‌ كه‌ با سنت‌ شاعرانة نيرومند و چندين‌ صد سالة خود از جزيرة العرب‌ بيرون‌ آمده‌ بودند، اينك‌ در سرزمينى‌ جاي‌ مى‌گرفتند كه‌ شباهتى‌ به‌ زادگاهشان‌ نداشت‌. دين‌ و آيين‌ و رفتار و خلق‌ و خوي‌ مردمان‌ آن‌ نيز كاملاً بيگانه‌ بود. از اين‌رو، عربهاي‌ نخستين‌ در محدودة فرهنگى‌ كه‌ خود از شرق‌ آورده‌ بودند، محصور ماندند و چون‌ خاستگاه‌ آن‌ فرهنگ‌ - خواه‌ ادبى‌ و خواه‌ دينى‌ - خاور زمين‌ بود، ناچار پيوسته‌ چشم‌ به‌ دمشق‌ و سپس‌ بغداد داشتند و سخت‌ مى‌كوشيدند از پديده‌هاي‌ تازة آن‌ ديار آگاه‌ باشند تا مبادا از كاروانى‌ كه‌ شتابان‌ در شرق‌ پيش‌ مى‌رفت‌، بازپس‌ مانند. هنوز آرزوي‌ بازگشت‌ به‌ ميهن‌ سخت‌ شديد بود و شعر در آن‌ باب‌ (الحنين‌ الى‌ الوطن‌) فراوان‌. بسياري‌ از عربهاي‌ اندلس‌، گويى‌ به‌ آن‌ خرما بُنى‌ مى‌ماندند كه‌ در قصر عبدالرحمان‌ داخِل‌ كاشته‌ بودند. اين‌ تك‌ خرمابن‌ در قصري‌ روييده‌ بود كه‌ به‌ ياد رصافة شام‌، رصافه‌ ناميده‌ مى‌شد. امير به‌ آن‌ مى‌نگريست‌ و بر غربت‌ خود و تنهايى‌ درخت‌ مى‌گريست‌. عموزادة او نيز كه‌ در اشبيليه‌ حكم‌ مى‌راند، براي‌ نخل‌ تنها ماندة خود در آن‌ شهر شعر مى‌سرود (مقري‌، 4/54).
كمتر اثر عمده‌اي‌ در شرق‌ پديد مى‌آمد كه‌ به‌ اندلس‌ نرسد. ابن‌ خير در فهرسة خود نام‌ شمار بسياري‌ از آن‌ آثار را آورده‌ است‌ (نك: سراسر كتاب‌؛ نيز ركابى‌، 69 -70). داستان‌ خريد نخستين‌ نسخة كتاب‌ اغانى‌ توسط حَكَم‌، حتى‌ اگر راست‌ نباشد، بر اشتياق‌ مردم‌ اندلس‌ به‌ آثار شرق‌ دلالت‌ دارد (نك: ه د، اغانى‌).
طى‌ چند قرن‌ نخستين‌ حكومت‌ عربها، چند مرد نامدار در زمينة ادب‌ پديدار شدند كه‌ زندگيشان‌ به‌ بهترين‌ وجه‌ اوضاع‌ و احوال‌ اجتماعى‌ آن‌ روزگار را باز مى‌نمايد:
نخستين‌ شاعر مشهور، ابن‌ هانى‌ (د 362ق‌/973م‌) است‌. زمان‌ اين‌ شاعر نيز پر معنى‌ است‌، زيرا نشان‌ مى‌دهد كه‌ طى‌ نزديك‌ به‌ 300 سال‌ كسى‌ قابل‌ ذكر از اين‌ سرزمين‌ برنخاسته‌ است‌. اين‌ شاعر نيز شهرت‌ خود را بيشتر در مغرب‌ كسب‌ كرده‌ است‌، زيرا از آنجا كه‌ عقايد اسماعيلى‌ داشت‌، به‌ انواع‌ فساد متهم‌ شد و ناچار از سرزمين‌ اندلس‌ بيرون‌ رفت‌. همة افتخار ابن‌ هانى‌ آن‌ است‌ كه‌ با متنبى‌ قياس‌ مى‌شود (مثلاً نك: ابن‌ خلكان‌، 4/424)، اما اين‌ قياس‌ را وجهى‌ نيست‌، زيرا او بيشتر مقلد است‌، تا نوآور. او خود اعتراف‌ مى‌كند كه‌ شبهاي‌ بسياري‌ را با ديوان‌ متنبى‌ به‌ روز برده‌ است‌ (ص‌ 330-333). در سراسر ديوان‌ او، جز اوصاف‌ اغراق‌آميز و وصفهاي‌ سخت‌ دقيق‌ چيزي‌ نمى‌توان‌ يافت‌. شايد مهم‌ترين‌ فايدة ديوان‌ او، ابياتى‌ باشد كه‌ به‌ رويدادهاي‌ تاريخى‌ زمان‌ او اشارت‌ دارد. با اينهمه‌، گرايش‌ امامى‌ او، موجب‌ توجه‌ فراوان‌ نويسندگان‌ شيعه‌ به‌ وي‌ شده‌ است‌ (نك: ه د، ابن‌ هانى‌).
از بزرگان‌ اندلس‌ در آن‌ روزگار، نام‌ ابن‌ عبدربه‌ (د 328ق‌/940م‌) سخت‌ در شرق‌ سرزمينهاي‌ اسلامى‌ معروف‌ است‌. اما اين‌ شهرت‌ نه‌ به‌ سبب‌ اشعار پر تصنع‌ و تهى‌ از احساس‌ اوست‌ - هر چند كه‌ به‌ گفتة فتح‌ ابن‌ خاقان‌، متنبى‌ او را «مليح‌ الاندلس‌» خوانده‌ (ص‌ 273) - و نه‌ به‌ سبب‌ ارجوزة تاريخيش‌ كه‌ جنگهاي‌ عبدالرحمان‌ ناصر را سال‌ به‌ سال‌ گزارش‌ كرده‌، بلكه‌ وي‌ شهرت‌ خود را مديون‌ كتاب‌ عقد الفريد است‌ كه‌ در حقيقت‌ چيزي‌ جز ادبيات‌ شرقى‌ نيست‌. به‌ همين‌ سبب‌، اين‌ اثر موردتوجه‌ شرقيان‌ قرار گرفته‌ است‌ و چندين‌ كس‌ - از جمله‌ ابن‌ منظور (ه م‌) - آن‌ را تلخيص‌ كرده‌اند. در حق‌ اين‌ كتاب‌، هيچ‌ انتقادي‌ گزنده‌تر و ماندنى‌تر از سخن‌ صاحب‌ بن‌ عباد نيست‌ كه‌ چون‌ آن‌ را ديد گفت‌ «هذِه‌ِ بِضاعَتُنا رُدَّت‌ْ اِلَيْنا» (نك: ياقوت‌، 4/214- 215).
ابن‌ شُهَيد اشجعى‌ كه‌ حدود 100 سال‌ بعد از ابن‌ هانى‌ مى‌زيست‌، از نبوغ‌ بى‌بهره‌ نبود، دانشى‌ گسترده‌تر كسب‌ كرده‌، با توانى‌ راستين‌، با بزرگان‌ ادب‌ شرق‌ دست‌ و پنجه‌ نرم‌ مى‌كرد و اشعاري‌ پرداخت‌ كه‌ در معنى‌ و ساخت‌ چيزي‌ از آن‌ بزرگان‌ كم‌ نداشت‌. اما همين‌ استعداد به‌ آنجا انجاميد كه‌ مونرو او را «پيرو راستين‌ شعر و ادب‌ شرق‌» معرفى‌ كند (ص‌ .(138-139 ابن‌ بسام‌ كه‌ ديد نقادي‌ تيزي‌ داشت‌، انبوهى‌ از اشعار او را در شمار «سرقات‌» نهاده‌ است‌ (1(1)/307-326).
موفقيت‌ ابن‌ شهيد در نثر بيشتر بود، زيرا اواخر عمر او در عصر معروف‌ به‌ «فتنه‌» گذشت‌ و در اين‌ دوره‌، نثر اندلسى‌ حركتى‌ چشمگير يافته‌ بود و بسياري‌ از جُنگهاي‌ بزرگ‌ ادبى‌ در همين‌ زمان‌ پديد آمد. اما در اين‌ زمينه‌ نيز هنرنماييهاي‌ لفظى‌ شرق‌ بيشتر موردتوجه‌ قرار گرفت‌، چندانكه‌ به‌ قول‌ شوقى‌ ضيف‌ خواندن‌ اين‌ آثار سخت‌ خسته‌ كننده‌ شد (ص‌ 320-321). رسالة توابع‌ و زوابع‌ ابن‌ شهيد و نيز طوق‌ الحمامة ابن‌ حزم‌ نيز از چنگال‌ آرايه‌پردازيهاي‌ اغراق‌آميز رها نيست‌. با اينهمه‌، رسالة توابع‌ كه‌ تقريباً همزمان‌ و قابل‌ قياس‌ با رسالة الغفران‌ ابوالعلاست‌، موضوعى‌ كاملاً بديع‌ دارد و در شمار شاهكارهاي‌ ادب‌ عربى‌ است‌ (نك: ه د، ابن‌ شهيد اشجعى‌).
در همين‌ روزگار نام‌ ابن‌ درّاج‌ (د 421ق‌/1030م‌) نيز درخشيد. وي‌ كه‌ هم‌، روزگار آرام‌ اموي‌ و هم‌ دورة آشوب‌ «فتنه‌» را تجربه‌ كرده‌ بود، بيشتر به‌ مدح‌، و آن‌ هم‌ به‌ زبانى‌ كه‌ از شدت‌ تصنع‌ گاه‌ به‌ گنگى‌ مى‌گراييد، پرداخت‌ و در اثناي‌ آنها به‌ بسياري‌ از رويدادهاي‌ تاريخى‌، مراسم‌، تشريفات‌ درباري‌ و نظاير آن‌ اشاره‌ كرد؛ حتى‌ براي‌ دو ممدوح‌، دو قصيده‌ در مناقب‌ اهل‌ بيت‌(ع‌) سرود. اينهمه‌ زبردستى‌ موجب‌ شد او را نيز با متنبى‌ و ابوتمام‌ قياس‌ كنند، يا حتى‌ ثعالبى‌ در ايران‌، شعرش‌ را نقل‌ كند و بستايد (2/119-133). اما امروز در حق‌ او تنها مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ مقلدي‌ زبردست‌ بود و بس‌ (نك: ه د، ابن‌ دراج‌).
در دورة فتنه‌ كه‌ عصر فروپاشى‌ امويان‌ و پيدايش‌ خرده‌ پادشاهان‌ بود، كار بر شاعران‌ و نويسندگان‌ كه‌ غالباً از دربار روزي‌ مى‌يافتند، دشوار شد. ايشان‌ در شهرهاي‌ مختلف‌ اندلس‌ سرگردان‌ شدند، يا به‌ مغرب‌ پناه‌ بردند. اما همين‌ دوران‌ ملوك‌ الطوايف‌ كه‌ در برخى‌ مناطق‌، بيش‌ از يك‌ قرن‌ پايدار بود، برخلاف‌ انتظار، عصر شكوفايى‌ ادب‌ شد (قس‌: نيكل‌، .(219
زندگى‌ پرآشوب‌ اديبان‌ و شاعران‌ اين‌ دوره‌، آيينة گوياي‌ اندلس‌ است‌. ايشان‌ كه‌ گاه‌ از اورنگ‌ شاهى‌ و وزارت‌ به‌ سياه‌چال‌ مى‌افتادند و يا از ذلت‌ برخاسته‌، بر تخت‌ مى‌نشستند، بسياري‌ از عواطف‌ شخصى‌ و اجتماعى‌ يا عادات‌ و خلق‌ و خوي‌ و سنت‌ زمان‌ را در شعرهاي‌ خود باز گفته‌اند. زندگى‌ ابن‌ زيدون‌ (د 463ق‌/1071م‌) و ولاده‌ دختر مستكفى‌ كه‌ چندي‌ معشوق‌ او بود، به‌ راستى‌ تابلوي‌ روشنى‌ از احوال‌ اندلس‌ ترسيم‌ مى‌كند. آزادگى‌ و بى‌بند و باري‌ ولاده‌ و عشاق‌ دلسوخته‌اش‌ بيشتر مى‌تواند موضوع‌ يك‌ رمان‌ اروپايى‌ باشد، تا يك‌ داستان‌ شرقى‌. زندگى‌ پر فراز و نشيب‌ ابن‌ زيدون‌، وزارت‌ و سفارت‌ و امارت‌ و گاه‌ اسارت‌ در بارگاه‌ ابن‌ جهوَر و رقيبش‌ معتمد، گريز از يكى‌ و پناه‌ به‌ ديگري‌، سفرهاي‌ پنهانى‌ به‌ قرطبه‌ كه‌ منزلگه‌ معشوق‌ بود، سرودن‌ قصايد شورانگيز براي‌ او، رقابت‌ سخت‌ با ابن‌ عبدوس‌ در عشق‌ ولاده‌، نگارش‌ رساله‌اي‌ سخت‌ هزل‌آميز براي‌ رقيب‌ و كشاكشهايى‌ ديگر از همين‌ قبيل‌ موجب‌ شد كه‌ به‌ رغم‌ صنعت‌گرايى‌ شديد و تقليد آشكار از شاعران‌ بزرگ‌ شرق‌، شعر او عاقبت‌ جنبه‌اي‌ شخصى‌ بگيرد. تجربه‌هاي‌ سياسى‌ و اجتماعى‌ و به‌ خصوص‌ عاشقانه‌ كه‌ پيوسته‌ با وصف‌ طبيعت‌ اندلس‌ همراه‌ است‌، به‌ شعر او اصالت‌ بخشيده‌ است‌.
نثر ابن‌ زيدون‌ نيز به‌ شعرش‌ مى‌ماند. مثلاً رسالة هزليه‌اي‌ كه‌ از زبان‌ ولاده‌ براي‌ ابن‌ عبدوس‌ پرداخته‌، بازتاب‌ عشقى‌ ژرف‌، احساسى‌ اصيل‌ و خشمى‌ جانگزاست‌. اما دريغ‌ كه‌ آرايه‌پردازي‌ و لفاظى‌ و فضل‌فروشى‌ ادبى‌ كه‌ رسم‌ همة اديبان‌ اندلس‌ بود، سايه‌اي‌ سنگين‌ بر اين‌ اثر اصيل‌ انداخته‌ است‌ و شرح‌ ابن‌ نباته‌ بر اين‌ رساله‌ چيزي‌ از خشونت‌ آن‌ نثر نمى‌كاهد. رسالة جدّية او كه‌ چند نفر از جمله‌ صفدي‌ آن‌ را شرح‌ كرده‌اند، با رسالة هزليه‌ تفاوت‌ چندانى‌ ندارد (نك: ه د، ابن‌ زيدون‌).
احوال‌ ابن‌عمار، وزير شاعر(د 477ق‌/1084م‌)از زندگى‌ابن‌زيدون‌ هم‌ پرآشوب‌تر بود. وي‌ كه‌ در 55 سالگى‌ به‌ دست‌ دوست‌ نوجوانيش‌ معتمد كشته‌ شد، بى‌ترديد يكى‌ از بزرگ‌ترين‌ شاعران‌ اندلس‌ است‌. بسياري‌ از آثار او زاييدة لحظات‌ بحرانى‌ زندگى‌ اوست‌ (مثلاً حبسيات‌ او) و لاجرم‌ نمى‌تواند از صميميت‌ و صداقت‌ تهى‌ باشد. با اينهمه‌، صنايع‌ ادبى‌ چنان‌ گلوگاه‌ اين‌ احساسات‌ شورانگيز را مى‌فشارد كه‌ عاقبت‌ خواننده‌ را خسته‌ و درمانده‌ مى‌سازد. اگر كتابهايى‌ كه‌ چند تن‌ از بزرگان‌ اندلس‌ دربارة زندگى‌ او نوشته‌اند (از جمله‌ ابن‌ بسام‌) باقى‌ بود، بى‌ترديد ما را با احوال‌ اندلس‌ در قرن‌ 5ق‌/11م‌ آشناتر مى‌كرد (نك: ه د، ابن‌ عمار).
شعر شهريار شاعر معتمد بن‌ عباد (د 488ق‌/1095م‌) كه‌ عاقبت‌ در ذلت‌ و غربت‌ و تنگدستى‌ مُرد، نيز سخت‌ شخصى‌ و اصيل‌ است‌، به‌ خصوص‌ كه‌ او، چون‌ در پى‌ مدح‌ و كسب‌ روزي‌ نبود، از آرايه‌هاي‌ لفظى‌ و فضل‌ فروشيهاي‌ اغراق‌آميز، تا حدي‌ پرهيز مى‌كرد VII/766) , 2 :EIشرح‌ حال‌ او؛ پرس‌، 58 ؛ فاخوري‌، 838 -839).
با ظهور اعمى‌ (د 525ق‌/1131م‌) شاعر نابيناي‌ تُطيله‌ كه‌ مانند ديگر شاعران‌ زمان‌، در شهرهاي‌ اندلس‌ و مغرب‌ دوران‌ را به‌ سختى‌ و سرگردانى‌ گذرانده‌ بود، شعر اندلسى‌ هويت‌ واقعى‌ خود را تثبيت‌ كرد، زيرا او قصايدي‌ را كه‌ به‌ شيوة شرقيان‌ مى‌سرود، رها كرد و به‌ نوعى‌ تازه‌ كه‌ موشّح‌ (ه م‌) خوانده‌ مى‌شد، روي‌ آورد. موشح‌ كه‌ از حدود دو سدة پيش‌ از آن‌ آغاز شده‌ بود، به‌ دست‌ اعمى‌ از سطح‌ شعر نيم‌ عاميانه‌، به‌ درجة گفتار ادبى‌ ارتقا يافت‌؛ اما اعمى‌ در اين‌ كار تنها نبود، چه‌ دوست‌ سرگردان‌ و پريشان‌ احوالش‌ ابن‌ بقى‌ (د 545ق‌/1150م‌) نيز در موشح‌سرايى‌ همپاي‌ او پيش‌ مى‌تاخت‌. اشعار كلاسيك‌ اين‌ شاعر، با آنكه‌ نشان‌ از قدرت‌ و دانش‌ فراوان‌ او دارد، شهرتى‌ نيافت‌ و در عوض‌ 3 هزار موشح‌ او كه‌ تنها 27 قطعه‌اش‌ باقى‌ مانده‌ است‌، نظر همگان‌ را به‌ خود جلب‌ كرد (نك: ه د، اعمى‌ تطيلى‌، نيز ابن‌ بقى‌). در اواسط همين‌ قرن‌، ابن‌ قزمان‌ (د ح‌ 555ق‌/1160م‌) به‌ شعر معروف‌ به‌ زجَل‌ روي‌ آورد و در آن‌ زبان‌ عاميانة اندلسى‌ را كه‌ به‌ الفاظ روميايى‌1 درآميخته‌ بود، به‌ كار گرفت‌. زجلهاي‌ او حتى‌ در بغداد هم‌ شهرت‌ يافت‌ (نك: ه د، ابن‌ قزمان‌).
از قرن‌ 6ق‌/12م‌ تا پايان‌ كار اعراب‌ در اندلس‌، شاعران‌ نام‌آور بسياري‌ كه‌ پيوسته‌ با بزرگان‌ شرق‌ مقايسه‌ شده‌اند، مى‌زيستند، اما هيچ‌كدام‌ به‌ آن‌ مايه‌ از نوآوري‌ دست‌ نيافتند كه‌ بتوانند به‌ راستى‌ با شرقيان‌ برابري‌ كنند. ابن‌ حمديس‌ (د 527ق‌/1133م‌)، زاري‌ بر سرزمين‌ از دست‌ رفته‌اش‌ صقليه‌ را با وصفهاي‌ بى‌پايان‌ و گاه‌ شعر حكمت‌آميز درآميخت‌، اما «سرقاتش‌» از چشم‌ عمادالدين‌ كاتب‌ (2/196-207) و ابن‌ دحيه‌ (ص‌ 54 -57) پنهان‌ نماند. ابن‌ عبدون‌ (د 528ق‌) كه‌ گويند كتاب‌ اغانى‌ را از برداشت‌، ديگر چگونه‌ مى‌توانست‌ از زير بار اين‌ كتاب‌ عظيم‌ رهايى‌ يابد. رائية تاريخى‌ او (البسامه‌) البته‌ بسيار معروف‌ است‌ و بارها شرح‌ شده‌، اما جنبة هنري‌ يك‌ قصيدة تاريخى‌ چه‌ مى‌تواند بود؟
حدود يك‌ قرن‌ پس‌ از او ابن‌ سهل‌ (د ح‌ 650ق‌/1252م‌) شعرهاي‌ تقليدي‌ و كم‌ لطفى‌ مى‌سرود. با اينهمه‌، عشق‌ فضايى‌ عارفانه‌ و هنرمندانه‌ به‌ شعرش‌ بخشيده‌ است‌. اما او نيز تحت‌ تأثير مضامين‌ سنتى‌ عربى‌ بود و حتى‌ از داستانهاي‌ قرآن‌ كريم‌ نيز بهره‌ مى‌گرفت‌ (نك: ه د، ابن‌سهل‌).
در قرن‌ 8ق‌/14م‌ موشح‌ و زجل‌ همچنان‌ رواج‌ داشت‌. ابن‌ بشري‌ در عدة الجليس‌ بيش‌ از 300 موشح‌ گرد آورد.
اما موشحات‌ هم‌ اندك‌ اندك‌ تكراري‌ و تقليدي‌ مى‌شدند و مثلاً ابن‌ زمرك‌ كه‌ در 795ق‌/1393م‌ به‌ قتل‌ رسيد، چيزي‌ جز موشحات‌ تقليدي‌ كه‌ نشان‌ از تباهى‌ ذوق‌ هنرمندانه‌ دارد، نسروده‌ است‌ (نك: ه د، ابن‌ زمرك‌).
در اواخر اين‌ عصر، اختلاط شديدي‌ ميان‌ اندلس‌ و مغرب‌ پديد آمد، زيرا اندلسيان‌ گروه‌ گروه‌ به‌ مغرب‌ پناه‌ مى‌بردند و كارهاي‌ ادبى‌ خود را در آن‌ ديار پى‌ مى‌گرفتند و گاه‌ به‌ كلى‌ رنگ‌ اندلسى‌ خود را از دست‌ مى‌دادند.
بديهى‌ است‌ كه‌ سهم‌ اندلس‌ در علوم‌ وابسته‌ به‌ ادب‌ هم‌ اندك‌ نبود و اتفاقاً شخصيتهاي‌ برجسته‌اي‌ در نحو عربى‌ از آنجا برخاسته‌اند. ابن‌ هشام‌ (د 577ق‌/1181م‌) بيشتر لغت‌ شناس‌ بود و در المدخل‌ كوشيد براي‌ كلمات‌ عاميانة اندلسى‌ ريشه‌هاي‌ اصيل‌ عربى‌ بيابد و سپس‌ به‌ غلطهاي‌ رايج‌ پرداخت‌ و الفاظ فصيح‌ به‌ جاي‌ آنها پيشنهاد كرد (نك: ه د، ابن‌ هشام‌، ابوعبدالله‌). اما ابن‌ مضّاء قرطبى‌ (د 592ق‌/ 1196م‌) به‌ راستى‌ نوآور بود. وي‌ تحت‌ تأثير مذهب‌ ظاهريه‌، پايه‌هاي‌ اصلى‌ نحو عربى‌ را موردتهاجم‌ قرار داد و در درجة اول‌، نظرية عامل‌ را مردود خواند و پنداشت‌ كه‌ نتيجة آن‌، همانا نسبت‌ دادن‌ سخنانى‌ خود ساخته‌ به‌ پروردگار جهان‌ خواهد بود (نك: ه د، ابن‌مضاء). نظرات‌ نحوي‌ او چندان‌ موثر بود كه‌ در قرن‌ اخير، كسانى‌ چون‌ ابراهيم‌ مصطفى‌ و شوقى‌ ضيف‌ قواعد جديدي‌ براي‌ نحو عربى‌ پيشنهاد كردند كه‌ از نظرات‌ نحوي‌ ابن‌ مضاء مايه‌ مى‌گرفت‌. نام‌ ابن‌ مالك‌ اندلسى‌ (د 672ق‌/ 1273م‌) بر سراسر حوزه‌هاي‌ نحوخوان‌ِ جهان‌ اسلام‌ سايه‌ افكنده‌، زيرا الفية او، اساس‌ هزاران‌ صفحه‌ شرح‌ و تلخيص‌ نحوي‌ قرار گرفته‌ است‌. البته‌ او بيشتر، شرقى‌ است‌ و حتى‌ مذهب‌ خود را از مالكى‌ به‌ شافعى‌ تغيير داد و سرانجام‌ در دمشق‌ مرد؛ اما به‌ هر حال‌ در اندلس‌ زاده‌ شده‌، و همانجا پرورش‌ يافته‌ بود (نك: ه د، ابن‌ مالك‌).
در پايان‌ گزيده‌اي‌ از آثار نويسندگان‌ عرب‌ و خاورشناسان‌ دربارة ادبيات‌ اندلس‌ براي‌ اطلاع‌ بيشتر ذكر مى‌شود:
ضيف‌، احمد، بلاغة العرب‌ فى‌ الاندلس‌، 1924م‌؛ كيلانى‌، كامل‌، نظرات‌ فى‌ تاريخ‌ الادب‌ الاندلسى‌، قاهره‌، 1924م‌؛ ركابى‌، جودت‌، فى‌ الادب‌ الاندلسى‌، دمشق‌، 1955م‌؛ اهوانى‌، عبدالعزيز، الزجل‌ فى‌ الاندلس‌، قاهره‌، 1957م‌؛ بستانى‌، بطرس‌، ادباء العرب‌ فى‌ الاندلس‌، بيروت‌، 1958م‌؛ عباس‌، احسان‌، تاريخ‌ الادب‌ الاندلسى‌، بيروت‌، 1962م‌؛ عتيق‌، عبدالعزيز، الادب‌ العربى‌ فى‌ الاندلس‌، بيروت‌، 1976م‌؛ شلبى‌، سعد اسماعيل‌، الاصول‌ الفنية للشعر الاندلسى‌، قاهره‌، 1982م‌؛ شكعة، مصطفى‌، الادب‌ الاندلسى‌، بيروت‌، 1983م‌؛ بهجت‌، منجد مصطفى‌، الاتجاه‌ الاسلامى‌ فى‌ الشعر الاندلسى‌، بيروت‌، 1986م‌؛ بيضون‌، ابراهيم‌، الامراء الامويون‌ الشعراء، بيروت‌، 1986م‌؛ حسينى‌، قاسم‌، الشعر الاندلسى‌، بيروت‌، 1986م‌؛ هيكل‌، احمد، الادب‌ الاندلسى‌، قاهره‌، 1986م‌؛ زباخ‌، مصطفى‌، فنون‌ النثر الادبى‌ بالاندلس‌، بيروت‌، 1987م‌؛ عنان‌، محمدعبدالله‌، اندلسيات‌، كويت‌، 1988م‌؛ عليسى‌، فوزي‌ ساعد، رسائل‌ و مقامات‌ اندلسية، اسكندريه‌، 1989م‌؛ عيسى‌، فوزي‌، رسائل‌ اندلسية، اسكندريه‌، 1989م‌؛ عبدالعزيز، احمد، قضية السجن‌ و الحرية فى‌ الشعر الاندلسى‌، قاهره‌، 1990م‌؛ على‌ بن‌ محمد، النثر الادبى‌ الاندلسى‌، بيروت‌، 1990م‌؛ دايه‌، محمد رضوان‌، المختار فى‌ الشعر الاندلسى‌، بيروت‌، 1992م‌؛ نيز:

Dozy, R., Recherche sur l'histoire et la litt E rature de l'Espagne pendant le moyen @ ge, Leiden, 1849; Schack, A. F. V., Poesie und Kunst der Araber in Spanien und Sicilien, Berlin/Stuttgart, 1865; Gonz D lez Palencia, A., Historia de la literatura ar D bigo-espanola, Barcelona / Madrid , 1928 ; Garc o a G F mez, E., Poemas ar D bigo-andaluces, Madrid, 1930; L E vi- Proven 5 al, E., La Civilisation arabe en Espagne, Cairo, 1938; id, Poesia ar D bigo-andaluza, Madrid, 1952; Nykl, A.R., Hispano-Arabic Poetry , Baltimore , 1946 ; P E r I s , H., La Po E sie andalouse en arabe classique , Paris , 1953 ; Ter E s S D daba, E. , La Literatura ar D bigo- espanola..., Madrid, 1954; Monroe, J.T., Hispano-Arabic Poetry, Los Angeles, 1974; Stern, S.M., Hispano-Arabic Strophic Poetry, Oxford, 1974.
مآخذ: ابن‌ بسام‌، على‌، الذخيرة، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، ليبى‌/تونس‌، 1981م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ خير، محمد، فهرسة، به‌ كوشش‌ كودرا و تاراگو، سرقسطه‌، 1893م‌؛ ابن‌ دحيه‌، عمر، المطرب‌ من‌ اشعار اهل‌ المغرب‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ ابياري‌ و ديگران‌، قاهره‌، 1374ق‌/1955م‌؛ ابن‌ هانى‌، محمد، «ديوان‌»، ضمن‌ تبيين‌ المعانى‌ زاهد على‌، قاهره‌، 1352ق‌؛ ثعالبى‌، عبدالملك‌، يتيمة الدهر، به‌ كوشش‌ مفيد محمد قميحه‌، بيروت‌، 1403ق‌؛ ركابى‌، جودت‌، فى‌ الادب‌ الاندلسى‌، قاهره‌، 1960م‌؛ ضيف‌، شوقى‌، الفن‌ و مذاهبه‌ فى‌ النثر العربى‌، قاهره‌، 1971م‌؛ عمادالدين‌ كاتب‌، محمد، خريدة القصر (قسم‌ شعراء المغرب‌ و الاندلس‌)، به‌ كوشش‌ آذرتاش‌ آذرنوش‌، تونس‌، 1972م‌؛ فاخوري‌، حنا، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1987م‌؛ فتح‌ بن‌ خاقان‌، مطمح‌ الانفس‌، به‌ كوشش‌ محمدعلى‌ شوابكه‌، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ مقري‌، احمد، نفح‌ الطيب‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ ياقوت‌، ادباء؛ نيز:
EI 2 ; Monroe, J. T., X Hispano-Arabic Poetry During the Caliphate of Cordoba n , Arabic Poetry, ed. G.E. von Grunebaum, Wiesbaden, 1973; Nykl , A. R., Hispano-Arabic Poetry , Baltimore , 1946 ; P E r I s, H., La Po E sie andalouse en arabe classique, Paris, 1953.
آذرتاش‌ آذرنوش‌

.VII هنر اسلامى‌ در اندلس‌
برخى‌ از محققان‌ برآنند كه‌ ويژگيهاي‌ هنر اسلامى‌ از سوريه‌ به‌ اندلس‌ راه‌ يافته‌ است‌ و شباهتهاي‌ ميان‌ آثار هنري‌ بيانگر آن‌ است‌ كه‌ هر دو هنر سوري‌ و اندلسى‌ از هنر رومى‌ نشأت‌ گرفته‌اند (نك: گرابار، 21 -20 ؛ I/497 , 2 ؛ EIقس‌: مارسه‌، .(181 اين‌ نتيجه‌ از مقايسة كاربرد عناصر مشابه‌ و نقش‌ مايه‌هاي‌ گياهى‌، حيوانى‌ و هندسى‌ نقش‌ شده‌ بر آثار هنري‌، بدون‌ توجه‌ به‌ وجوه‌ اختلاف‌ در شيوة كار، رموز، مفاهيم‌ و سياقى‌ كه‌ ميان‌ هنر اسلامى‌ و بيزانسى‌ وجود دارد، به‌ دست‌ آمده‌ است‌. اينك‌ براساس‌ آثار هنري‌ اندكى‌ كه‌ در دست‌ است‌، و نيز بر پاية روايات‌ و اخبار گاه‌ متناقضى‌ كه‌ مورخان‌ اسلامى‌ نقل‌ كرده‌اند، مراحل‌ تاريخى‌ هنر اسلامى‌ در اندلس‌ بررسى‌ مى‌شود:
معماري‌:
دورة اموي‌ (138-422ق‌/755-1031م‌):
مسجد قرطبه‌: اين‌ مسجد از بزرگ‌ترين‌ و زيباترين‌ آثار دورة اموي‌ در اندلس‌ است‌ كه‌ به‌ دست‌ عبدالرحمان‌ اول‌ بنا شد و در زمان‌ جانشينان‌ وي‌ بر وسعت‌ آن‌ افزوده‌ گرديد و پس‌ از سقوط قرطبه‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ در سدة 7ق‌/13م‌ در آن‌ تغييراتى‌ انجام‌ گرفت‌ (نك: سالم‌، 377 بب؛ عنان‌، 30-33). اين‌ مسجد به‌ شكل‌ مستطيل‌ است‌ و 250 ،22م2 مساحت‌ و 20 در دارد كه‌ در اصلى‌ آن‌ معروف‌ به‌ باب‌الغفران‌ در ضلع‌ شمالى‌ صحن‌ در كنار مئذنه‌ قرار دارد. صحن‌ شمالى‌ مسجد مستطيل‌ شكل‌ به‌ ابعاد 21/73ئ07/60 متر است‌ (نك: كرسول‌، 300 ,294 ؛ عنان‌، 22) و در 3 گوشة صحن‌ رواقهايى‌ است‌ كه‌ به‌ تقليد از رواقهاي‌ صحن‌ مسجد اموي‌ دمشق‌ ساخته‌ شده‌، اما برخلاف‌ مسجد دمشق‌ از يك‌ طبقه‌ تشكيل‌ گرديده‌ است‌ و سقفى‌ مسطح‌ دارد كه‌ بر روي‌ قوسهايى‌ به‌ شكل‌ نيم‌ دايره‌ كه‌ بالاي‌ آن‌ اندكى‌ نوك‌ تيز است‌، قرار گرفته‌ است‌ (كرسول‌، 300 ,296 ؛ عنان‌، همانجا). ضلع‌ شمالى‌ شبستان‌ كه‌ رو به‌ صحن‌ است‌، داراي‌ 17 قوس‌ نعل‌ اسبى‌ است‌ كه‌ بر روي‌ ستونهايى‌ با جرزهاي‌ مربع‌ شكل‌ قرار دارد. مسيحيان‌ بعدها چشمة طاقها را به‌ جز چشمة طاق‌ پنجم‌ كه‌ امروزه‌ به‌ باب‌ النخيل‌ معروف‌ است‌، بستند. اين‌ طاق‌ بر روي‌ محور درِ اصلى‌ باب‌الغفران‌ در شمال‌ صحن‌ قرار دارد (كرسول‌، 294 ؛ عنان‌، همانجا). در ساختن‌ اين‌ مسجد از ستونهاي‌ ديگر بناهاي‌ كهن‌ استفاده‌ شده‌ است‌ و چون‌ اندازة ستونها كوتاه‌تر از حد معمول‌ بوده‌، مهندس‌ مسجد براي‌ افزودن‌ بر ارتفاع‌ سقف‌ نمازخانه‌ سقف‌ را بر روي‌ دو طبقه‌ از قوسهاي‌ نوك‌ تيز (به‌ ويژه‌ در طبقة فوقانى‌) بنا كرده‌ است‌ (كرسول‌، 300 .(296,
در ساختمان‌ مسجد 3 نوع‌ طاق‌ به‌ كار رفته‌ است‌: طاقهاي‌ نعل‌اسبى‌ در طبقة اول‌، طاقهاي‌ نيم‌دايره‌اي‌، و نوك‌تيز در طبقة فوقانى‌. اين‌ 3 نوع‌ طاق‌ قبلاً نيز شناخته‌ شده‌ بوده‌ است‌. آنچه‌ در معماري‌ مسجد قرطبه‌ تازگى‌ دارد، تزيينات‌ حجاري‌ روي‌ سنگ‌ و گچ‌بري‌ است‌ (نك: همانجا).
محراب‌ و مقصوره‌ از زيباترين‌ بخشهاي‌ مسجد است‌. محراب‌ را موزاييكهايى‌ با رگه‌هاي‌ طلايى‌ رنگ‌ كه‌ در ميان‌ بقية رنگها درخشش‌ خاصى‌ دارد، تزيين‌ كرده‌اند. مى‌گويند كه‌ اين‌ موزاييكها هدية قيصر روم‌ در قسطنطنيه‌ بوده‌ است‌. با اينهمه‌، تركيب‌ عناصر تزيينى‌ و شكل‌ خاص‌ محراب‌ هيچ‌گونه‌ پيوندي‌ با هنر بيزانس‌ ندارد. نمازخانه‌ و محراب‌ مسجد داراي‌ چند گنبد است‌ (نك: همو، 293 ؛ گرابار، .(123-125 منارة اوليه‌ به‌ دستور عبدالرحمان‌ سوم‌ در 340ق‌/951م‌ ويران‌ شد و منارة كنونى‌ در ضلع‌ شمالى‌ صحن‌ و در كنار درِ اصلى‌ بنا گرديد. اين‌ مناره‌، مربع‌ شكل‌ است‌ و همانند منارة مسجد دمشق‌ با سنگ‌ ساخته‌ شده‌، و در دو ضلع‌ غربى‌ و شرقى‌ آن‌ پلكانى‌ بنا گرديده‌ است‌. در آغاز ارتفاع‌ مناره‌ 73 ذراع‌ بوده‌، و در بالاي‌ آن‌ 3 گنبد كوچك‌ از طلا و نقره‌ وجود داشته‌ است‌. امروزه‌ از 20 در اين‌ مسجد تنها درهاي‌ الغفران‌، النخيل‌ و سان‌ استبان‌ يا باب‌الوزراء در ضلع‌ غربى‌ نمازخانه‌ باقى‌ مانده‌، و همچنان‌ بسياري‌ از ويژگيهاي‌ معماري‌ اسلامى‌ در آن‌ مشهود است‌ (عنان‌، 22، 24؛ كرسول‌، 293 ,291 ؛ ددز، 18 .(15-16,
مدينةالزهراء: دومين‌ اثر بزرگ‌ معماري‌ كه‌ در روزگار امويان‌ اندلس‌ بنا شده‌، مدينةالزهراء است‌ كه‌ بناي‌ آن‌ را عبدالرحمان‌ سوم‌ و حكم‌ دوم‌ طى‌ سالهاي‌ 324-350ق‌/936-961م‌ به‌ انجام‌ رساندند (نك: پاپادوپولو، .(496
الزهراء در نزديكى‌ قرطبه‌ همانند بغداد، سامراء، قاهره‌ و الحمراء در غرناطه‌ و غيره‌ براساس‌ يك‌ سنت‌ صرفاً اسلامى‌ به‌ عنوان‌ پايتخت‌ و مقر سلاطين‌، خلفا و پادشاهان‌ ساخته‌ شده‌ است‌. گرابار الزهراء و الحمراء را در شمار شهرهايى‌ مى‌داند كه‌ حريم‌ سلاطين‌ و اطرافيان‌ آنان‌ بوده‌، و به‌ تشكيلات‌ اداري‌ و رسمى‌ آنان‌ اختصاص‌ داشته‌ است‌ (نك: ص‌ .(158 الزهراء بعدها خالى‌ از سكنه‌، و به‌ تدريج‌ ويران‌ شد، تا اينكه‌ در 1910م‌ باستان‌ شناسان‌ كاوشهايى‌ را در آنجا آغاز كردند كه‌ همچنان‌ ادامه‌ دارد. عكسهاي‌ هوايى‌ و نقشه‌هاي‌ زمينى‌ و حفاريهايى‌ كه‌ در بخشهايى‌ از شهر انجام‌ شده‌، نشان‌ مى‌دهد كه‌ شهر مستطيل‌ شكل‌ بوده‌، و از دامنة كوه‌ از شرق‌ به‌ غرب‌ به‌ طول‌ 506 ،1و عرض‌ تقريبى‌ 745 متر امتداد داشته‌ است‌ و حصاري‌ 3 طرف‌ آن‌ را احاطه‌ مى‌كرده‌، و در سمت‌ شمال‌ آن‌ به‌ سبب‌ وجود ناهمواريها فاقد حصار بوده‌ است‌ (سالم‌، 410؛ عنان‌، 36؛ تريانو، .(27 بناهاي‌ داخل‌ شهر در 3 رديف‌ پلكانى‌ شكل‌ و با اختلاف‌ سطح‌، پشت‌ سر هم‌ قرار گرفته‌ است‌. رديف‌ اول‌ به‌ قصرهاي‌ خليفه‌، و رديف‌ دوم‌ به‌ منازل‌ درباريان‌ و نگهبانان‌ اختصاص‌ داشته‌ است‌. در رديف‌ سوم‌ تاكنون‌ بقاياي‌ يك‌ سالن‌ بزرگ‌ متصل‌ به‌ 3 راهرو كشف‌ شده‌ است‌ (پاپادوپولو، همانجا). در ضلع‌ شرقى‌ حصار شهر مسجدي‌ است‌ كه‌ مانند مسجد قرطبه‌ از 5 ستون‌ عمود بر ديوار قبله‌ تشكيل‌ شده‌ است‌. مئذنه‌ در ضلع‌ شمالى‌ صحن‌، و نسبت‌ به‌ محور مسجد به‌ طور مايل‌ قرار گرفته‌، و ميان‌ محور ورودي‌ اصلى‌ و محراب‌، فضايى‌ خالى‌ است‌ (تريانو، ff. .(30
عناصر معماري‌ و تزيينى‌ در مسجدالزهراء با مسجد قرطبه‌ يكى‌ است‌؛ با اين‌ تفاوت‌ كه‌ معماري‌ اسلامى‌ در مسجدالزهراء به‌ اوج‌ خود رسيده‌، و كنده‌كاريهاي‌ آن‌ كه‌ به‌ جاي‌ گچ‌ بر روي‌ سنگ‌ انجام‌ شده‌، پديدة جديدي‌ در هنر معماري‌ پديد آورده‌ است‌. به‌ عقيدة مارسه‌ گوناگونى‌ سبكها و نوآوريهايى‌ مانند تعدد طبقات‌ طاقها و مشبك‌ و متقاطع‌ بودن‌ آنها و گنبدهاي‌ چند ضلعى‌ و غيره‌ از ابتكارات‌ معماري‌ اين‌ مسجد است‌ (نك: ص‌ .(181-182
دورة ملوك‌الطوايف‌: بيشتر آثار معماري‌ دورة ملوك‌الطوايف‌ همچون‌ آثار دورة مرابطون‌ و موحدون‌ از ميان‌ رفته‌، و جز بقاياي‌ برخى‌ بناها چيزي‌ برجاي‌ نمانده‌ است‌. ملوك‌الطوايف‌ ميان‌ سالهاي‌ 400- 536 ق‌/1010-1142م‌ بر اسپانيا فرمان‌ مى‌راندند و شايد بهترين‌ اثري‌ كه‌ از اين‌ دوره‌ باقى‌ مانده‌ است‌، بقاياي‌ قصر جعفريه‌ در سرقسطه‌ باشد كه‌ به‌ دستور مقتدر از خاندان‌ بنى‌ هود (حك 432-504 ق‌/1041- 1110م‌) بنا شده‌ است‌ (رابينسن‌، .(56-57 اين‌ قصر مربع‌ شكل‌ با برج‌ و باروهايى‌ كه‌ در گوشه‌ و كنار آن‌ قد برافراشته‌ است‌ و كاخهاي‌ اموي‌ را در بادية سوريه‌ و اردن‌ تداعى‌ مى‌كند، مسجد كوچكى‌ دارد كه‌ برخلاف‌ معمول‌ 8 ضلعى‌ است‌ و تزيينات‌ و عناصر معماري‌ آن‌ الهام‌ گرفته‌ يا تقليدي‌ از تزيينات‌ دورة اموي‌ در مسجد قرطبه‌ و مدينةالزهراء است‌؛ با اين‌ تفاوت‌ كه‌ قوسهاي‌ مشبك‌ جاي‌ خود را به‌ اشكال‌ تزيينى‌ بر سطح‌ ديوارهاي‌ داخلى‌ داده‌، و نيز گنبد نماهاي‌ بالاي‌ محراب‌ جاي‌ خود را به‌ ترنجهاي‌ تزيينى‌ سقف‌ محراب‌ داده‌ است‌ (نك: همو، .(57-58
دورة مرابطون‌ و موحدون‌: بيشتر آثار معماري‌ دورة مرابطون‌ و موحدون‌ در اسپانيا برخلاف‌ شمال‌ افريقا از بين‌ رفته‌ است‌. با اين‌ حال‌ در گوشه‌ و كنار اسپانيا به‌ طور پراكنده‌ آثاري‌ از معماري‌ اين‌ دوره‌ يافت‌ مى‌شود. مرابطون‌ ميان‌ سالهاي‌ 448-542ق‌/1056-1147م‌ بر اسپانيا حكم‌ راندند و از بارزترين‌ آثار برجاي‌ مانده‌ از معماري‌ اين‌ دوره‌ قصر كاستيلخو در نزديكى‌ مرسيه‌ است‌. اين‌ قصر مستطيل‌ شكل‌، و داراي‌ برجهاي‌ مربع‌ شكل‌، و راهروهايى‌ است‌ كه‌ به‌ اتاقها و سالنهايى‌ منتهى‌ مى‌شود؛ اما حياط اين‌ قصر به‌ وسيلة دو راهرو صليب‌ مانند و عمود بر هم‌ به‌ 4 باغچة مربع‌ شكل‌ كه‌ گل‌كاري‌ و درختكاري‌ شده‌، و داراي‌ دو فواره‌ است‌، تقسيم‌ مى‌شود. بقاياي‌ گچ‌بريهاي‌ اين‌ قصر دلالت‌ بر تمايل‌ سازندگان‌ آن‌ به‌ سادگى‌ و قناعت‌ در تزيينات‌ دارد، برخلاف‌ دورة اموي‌ و ملوك‌ الطوايف‌ كه‌ تجمل‌ گرايى‌ و افراط در تزيينات‌ از ويژگيهاي‌ هنر آن‌ به‌ شمار مى‌رود (نك: هيلنبراند، 446 ؛ پرز، .(75-77
موحدون‌ ميان‌ سالهاي‌ 524 تا 667 ق‌/1130 تا 1269م‌ بر اسپانيا حكم‌ راندند. از مهم‌ترين‌ آثار معماري‌ كه‌ از اين‌ دوره‌ برجاي‌ مانده‌، بقاياي‌ مسجد بزرگ‌ اشبيليه‌ (كليساي‌ جامع‌ كنونى‌) و بخشهايى‌ از قصر سلطانى‌ و برج‌ طلايى‌ (برج‌الذهب‌) است‌. مسجد اشبيليه‌ ميان‌ سالهاي‌ 568 تا 572 ق‌/1172 تا 1176م‌ به‌ شكل‌ مستطيلى‌ بزرگ‌ (به‌ اندازة 150ئ100 متر) بنا شده‌ است‌. نمازخانة مسجد از 17 رواق‌ با 16 رديف‌ جرز تشكيل‌ شده‌، و 12 ورودي‌ داشته‌ است‌. يك‌ راهرو در امتداد ديوار قبله‌ قرار دارد و در مقابل‌ محراب‌ 3 قبه‌ است‌ و ديوارهاي‌ خارجى‌ به‌ وسيلة جرزهاي‌ نزديك‌ به‌ هم‌ استحكام‌ يافته‌اند و بخش‌ فوقانى‌ ديوارها به‌ كنگره‌هايى‌ نوك‌تيز منتهى‌ مى‌شود (نك: هيلنبراند، 89 -88 ؛ پرز، .(77-79 منارة مشهور آن‌ كه‌ امروزه‌ خيرالدا1 نام‌ دارد، در ضلع‌ شرقى‌ قرار گرفته‌، و از دو طبقة مربع‌ شكل‌ تشكيل‌ شده‌ است‌ و در داخل‌ آن‌ 7 اتاق‌ تو در توست‌ كه‌ به‌ طور دو طبقه‌ بر روي‌ يكديگر قرار گرفته‌اند. سطوح‌ خارجى‌ ديوارها با طاقهايى‌ كشيده‌، ضربى‌ و كنگره‌دار و مجموعه‌اي‌ از تزيينات‌ هندسى‌، آجركاري‌ و گچ‌بري‌ به‌ زيبايى‌ تزيين‌ شده‌اند (نك: هيلنبراند، 141 -140 ؛ پرز، .(79-80
از قصر سلطانى‌ كه‌ بعدها به‌ قصر پادشاهان‌ مسيحى‌ تبديل‌ شد، جز تالار «يِسو2» چيزي‌ برجاي‌ نمانده‌ است‌. اين‌ تالار از يك‌ قوس‌ بزرگ‌ در وسط، و 3 قوس‌ كوچك‌ در اطراف‌ كه‌ نوك‌ تيز و كنگره‌دارند، تشكيل‌ شده‌ است‌. كنگره‌هاي‌ طاقها مشبكند و تا قسمت‌ فوقانى‌ ديوار كشيده‌ شده‌اند (نك: همو، .(80 برج‌ طلايى‌ كه‌ در كنار خيرالدا و مشرف‌ بر وادي‌الكبير است‌، همچنان‌ از آثار برجستة معماري‌ اسلامى‌ به‌ شمار مى‌رود. اين‌ برج‌ كه‌ در مقابل‌ حصار شهر قرار داشته‌، 12 ضلعى‌ است‌ و از چند طبقه‌ تشكيل‌ شده‌ است‌. نماي‌ خارجى‌ آن‌ با كاشيهاي‌ سبز و سفيد و طلايى‌ تزيين‌ شده‌ است‌ (نك: همانجا).
ويژگيهاي‌ هنر معماري‌ اين‌ دوره‌ از اين‌ قرار است‌: جايگزين‌ شدن‌ جرزهاي‌ آجري‌ مربع‌ شكل‌ به‌ جاي‌ ستونهاي‌ استوانه‌اي‌ كه‌ موجب‌ افزايش‌ استحكام‌ بنا شد؛ خودداري‌ از افراط در تزيينات‌؛ ساخت‌ مساجد بزرگ‌، استوار و بى‌نظير با مناره‌هاي‌ بلند و مستحكم‌ (مانند خيرالدا)؛ شباهت‌ شكوه‌ و جلال‌ دروازه‌هاي‌ شهر به‌ طاقهاي‌ يادبود و ساختن‌ وروديها به‌ شكل‌ شكسته‌ به‌ جاي‌ مستقيم‌؛ داشتن‌ راهروهايى‌ عمود بر هم‌ در صحن‌ كاخها با 4 باغچه‌ در اطراف‌ آنها و دو تالار با طاقهايى‌ با دو رواق‌، و صحنهايى‌ كه‌ تنها يك‌ يا دو رواق‌ دارند؛ وجود برجهايى‌ چند ضلعى‌ در خارج‌ حصارها به‌ نام‌ برانى‌؛ استفاده‌ از كاشيهاي‌ رنگارنگ‌ در نماي‌ خارجى‌ برجها (نك: I/499-500 , 2 .(EI
دورة بنى‌ نصر: بنى‌ احمر يا بنى‌ نصر ميان‌ سالهاي‌ 635 -897 ق‌/ 1238-1492م‌ بر غرناطه‌ حكم‌ راندند. بى‌ترديد بزرگ‌ترين‌ اثر معماري‌ اين‌ دوره‌ مدينة الحمراء در نزديكى‌ غرناطه‌ است‌ كه‌ برفراز تپه‌اي‌ مشرف‌ بر كرانة چپ‌ رودخانه‌ حُدره‌ واقع‌ است‌ و همچون‌ مدينةالزهراء در قرطبه‌ و نيز چند شهر ديگر در مشرق‌زمين‌ ويژة سلاطين‌ بنا شده‌ است‌. مدينةالحمراء را به‌ كشتى‌ بزرگى‌ تشبيه‌ كرده‌اند كه‌ گويى‌ ميان‌ كوه‌ و دشت‌ لنگر انداخته‌ است‌ (همان‌، .(II/1016 مهم‌ترين‌ دروازه‌هاي‌ آن‌ عبارتند از باب‌ الشريعه‌ در جنوب‌ غربى‌ و باب‌السلاح‌ كه‌ با رنگ‌ سرخ‌ تزيين‌ شده‌ است‌. مدينة الحمراء از 3 بخش‌ عمومى‌، نظامى‌ و درباري‌ تشكيل‌ شده‌ است‌ كه‌ در كنار هم‌ قرار گرفته‌ است‌ و داراي‌ يك‌ حصار مشتركند و شبكه‌اي‌ از راهها و دروازه‌هاي‌ مختلف‌ امكان‌ ارتباط آنها را با يكديگر فراهم‌ مى‌سازند (نك: لوپز، 153, .(155-156
تزيينات‌ معماري‌ الحمراء در اوج‌ زيبايى‌ است‌ و بارزترين‌ ويژگيهاي‌ آن‌ اينهاست‌: استفاده‌ از آجر به‌ جاي‌ سنگ‌؛ استفاده‌ از هنر خطاطى‌ به‌ عنوان‌ عنصري‌ اساسى‌ در تزيينات‌ مانند نوشتن‌ آيات‌ قرآن‌، دعا و شعر در بخشهايى‌ از راهروها، تالارها و...؛ استفاده‌ از گچ‌بري‌ به‌ جاي‌ كنده‌ كاري‌ بر روي‌ سنگ‌؛ جايگزين‌ كردن‌ ستونهاي‌ سنگى‌ به‌ جاي‌ ستونهاي‌ چوبى‌؛ توجه‌ بيش‌ از حد به‌ زيبايى‌ ظاهري‌ به‌ جاي‌ اهميت‌ دادن‌ به‌ استحكام‌، چنانكه‌ افراط در اين‌ امر باعث‌ شده‌ است‌ تا عناصر معماري‌ جوهر مادي‌ و حقيقى‌ خود را از دست‌ بدهد و به‌ پوششى‌ شفاف‌ و آراسته‌ مبدل‌ گردد (نك: هيلنبراند، 457 ,455 ؛ ديكى‌، 145 .(142-143,
معماري‌ نظامى‌: نزديك‌ به‌ 4 هزار قلعة نظامى‌ در اسپانيا وجود دارد كه‌ يك‌ چهارم‌ آن‌ در عصر اسلامى‌ بنا شده‌ است‌ و نيمى‌ از آن‌ به‌ قرنهاي‌ 2 تا 5 ق‌ تعلق‌ دارد. اين‌ بناها بر 3 نوعند:
1. قلعه‌هاي‌ كوچك‌ معروف‌ به‌ صخره‌ كه‌ در قرن‌ 4ق‌ ساخته‌ شده‌اند. اين‌ قلعه‌ها كه‌ در نزديكى‌ آباديهاي‌ كوچك‌ و در امتداد رودخانه‌ها (مثل‌ نهرتاجه‌) و برفراز بلنديها بنا شده‌اند، هر يك‌ به‌ حصار و مخازن‌ آب‌ مجهزند و به‌ منظور جلوگيري‌ از حملات‌ احتمالى‌ و يا پيشروي‌ دشمنان‌ استفاده‌ مى‌شده‌ است‌ (نك: زوزايا، 65 63, ).
2. قلعه‌هاي‌ برج‌ مانند كه‌ به‌ منظور حراست‌ از مناطق‌ كشاورزي‌ در برخى‌ آباديها بنا شده‌اند و شماري‌ از آنها در حكم‌ منطقة نظامى‌ بوده‌ است‌. اين‌ قلعه‌ها مربع‌ شكل‌ و بسيار مرتفعند و بخش‌ فوقانى‌ آنها داراي‌ كنگره‌هاي‌ نوك‌تيز است‌ (همو، .(66
3. قلعه‌هاي‌ بزرگى‌ كه‌ همچون‌ قلعة طليطله‌ و قلعة طرايف‌ كه‌ در زمينى‌ مربع‌ شكل‌ بنا شده‌اند و در گوشه‌ها و ضلعهاي‌ آن‌ - بجز قلعة جعفريه‌ در سرقسطه‌ - برجهايى‌ مربع‌ شكل‌ قرار دارد. امثال‌ اين‌ قلعه‌ها را مى‌توان‌ در مرزهاي‌ مشترك‌ كشورها مشاهده‌ كرد. اين‌ قلعه‌ها همانند شهركها بنا شده‌اند و داراي‌ يك‌ قصر، چند منزل‌ و تجهيزات‌ كاملند و قصبه‌ ناميده‌ مى‌شوند، مانند قصبة قديم‌ شهر غرناطه‌ (نك: همو، 68 -67 ؛ هيلنبراند، .(446
هنر خطاطى‌: خط اندلسى‌ جزو خط مغربى‌ به‌ شمار مى‌رود و از ويژگيهاي‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ حروف‌ مربع‌ شكل‌ كوفى‌ به‌ حروف‌ مدور يا نيم‌دايره‌ تبديل‌ مى‌شود. در خط اندلسى‌ «قاف‌» را با يك‌ نقطه‌ در بالا و «ف‌» را با نقطه‌اي‌ در زير مى‌نويسند و در ايجاد توازن‌ ميان‌ حروف‌ عمودي‌ و افقى‌ مهارت‌ خاصى‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد و حروف‌ مدور به‌ سمت‌ چپ‌ گراييده‌، و بسيار نزديك‌ به‌ حروف‌ بعدي‌ نوشته‌ مى‌شود (نك: كونل‌، 58 -57 ؛ خِمير، .(116 خطاطان‌ اندلسى‌ و مغربى‌ بر رنگين‌ ساختن‌ حركات‌ سه‌گانه‌ و همزه‌ تأكيد دارند و همزة قطع‌ را به‌ شكل‌ نقطه‌اي‌ نارنجى‌ رنگ‌، و همزة وصل‌ را به‌ شكل‌ نقطه‌اي‌ سبز رنگ‌ و گاه‌ زردرنگ‌ مى‌نويسند. خط نسخ‌ شرقى‌ نيز در اندلس‌ رواج‌ داشته‌ است‌ و حروف‌ آن‌ را به‌ شكل‌ مدور، زيبا، روان‌ و هماهنگ‌ مى‌نوشتند، اما كاربرد آن‌ بيشتر در نسخه‌هاي‌ خطى‌ و كمتر در معماري‌ بوده‌ است‌. خطاطان‌ اندلسى‌ حروف‌ خميده‌ و عمودي‌ را چنان‌ درهم‌ مى‌نويسند كه‌ خواننده‌ را دچار مشكل‌ مى‌كنند. جلد كتابها از پوست‌ ساخته‌ شده‌، و با ترنجى‌ 8 پر كه‌ در داخل‌ يك‌ مربع‌ قرار گرفته‌، تزيين‌ شده‌ است‌. اين‌ شيوة جلدسازي‌ در مغرب‌ و اندلس‌ به‌ «مثمّن‌» شهرت‌ يافته‌ است‌ (نك: كونل‌، همانجا؛ خمير، .(124
هنر سفالگري‌: سفالينه‌هاي‌ زرين‌فام‌ از ابتكارات‌ هنر اسلامى‌ است‌. اين‌ هنر از سدة 3ق‌/9م‌ همزمان‌ در ايران‌، عراق‌، مصر، مدينةالزهراء و اشبيليه‌ به‌ وجود آمد و ابداع‌ آن‌ را نمى‌توان‌ به‌ كشوري‌ خاص‌ نسبت‌ داد. توليد اين‌ نوع‌ سفال‌ در اندلس‌ تا زمان‌ خروج‌ مسلمانان‌ از اسپانيا ادامه‌ داشت‌ (اواخر قرن‌ 9ق‌/15م‌). سفالينه‌هاي‌ زرين‌ فامى‌ كه‌ با اشكال‌ پرندگان‌ و حيوانات‌ آراسته‌ شده‌، از ويژگيهاي‌ هنر اندلسى‌ است‌ و تنها جنبة تصويرنگاري‌ و تزيينى‌ دارد (نك: اتينگهاوزن‌، 545 ؛ حسن‌، 332). شايد زيباترين‌ سفالينه‌هاي‌ زرين‌ در اندلس‌ ظروفى‌ است‌ كه‌ در روزگار حكومت‌ بنى‌ احمر ساخته‌ شده‌ است‌. اين‌ ظروف‌ نازك‌ و شكننده‌ كه‌ رنگ‌ آنها متمايل‌ به‌ زرد است‌، پايه‌هايى‌ با لعاب‌ سفيد دارند و بخش‌ فوقانى‌ پايه‌ها با اشكال‌ هندسى‌ و تصاويري‌ از حيوانات‌ و نوشته‌هايى‌ به‌ خط كوفى‌ و آرابسك‌ (ه م‌)، و گاه‌ تصاويري‌ از پادشاهان‌ و حكام‌ غرناطه‌ آراسته‌ شده‌اند. غرناطه‌ و مالقه‌ به‌ توليد ظروف‌، بشقابها و كاشيهاي‌ سفالين‌ با لعاب‌ آبى‌ و طلايى‌ شهرت‌ داشته‌، همچنانكه‌ بلنسيه‌ به‌ داشتن‌ ظروف‌ استوانه‌اي‌ معروف‌ بوده‌ است‌ (نك: حسن‌، 333-334؛ بُردوي‌، .(101-102
نوع‌ ديگري‌ از سفالينه‌هاي‌ اندلس‌ كه‌ نخستين‌ بار در كاوشهاي‌ باستان‌شناسى‌ در مدينة الزهراء به‌ دست‌ آمده‌، با دو رنگ‌ سبز و بادنجانى‌ متمايز شده‌اند. نوشته‌هاي‌ روي‌ اين‌ ظروف‌ به‌ رنگ‌ سبز است‌ و داخل‌ كادري‌ بادنجانى‌ رنگ‌ با زمينه‌اي‌ سفيد قرار گرفته‌ است‌. در اين‌ نوشته‌ها غالباً كلمة «المُلك‌» به‌ چشم‌ مى‌خورد. بردوي‌ احتمال‌ مى‌دهد كه‌ ميان‌ كلمة الملك‌ و دو رنگ‌ سبز و سفيد رابطه‌اي‌ سمبليك‌ وجود دارد. رنگ‌ سبز سمبل‌ اسلام‌ و رنگ‌ سفيد شعار امويان‌ و الملك‌ سمبل‌ اسپانياست‌ (ص‌ .(98
سفالگري‌ در اندلس‌ در روزگار ملوك‌الطوايف‌ رو به‌ شكوفايى‌ نهاد و با گسترش‌ قلمرو مماليك‌ مراكز توليد سفال‌ نيز فزونى‌ يافت‌ و در كنار سفالينه‌هاي‌ زرين‌ كه‌ با رنگ‌ سبز و بادنجانى‌ در آميخته‌، انواع‌ جديدي‌ از ظروف‌ سفالى‌، معروف‌ به‌ «كوئردا سكا1» نيز ساخته‌ شد كه‌ داراي‌ نقشهايى‌ با رنگهاي‌ متنوع‌ بود و خطوط محدب‌ به‌ رنگ‌ بادنجانى‌ و روغنى‌ نقشها را از يكديگر جدا مى‌كرد. در روزگار مرابطون‌ (سدة 6 ق‌/12م‌) از اهميت‌ اين‌ نوع‌ سفالينه‌ها كاسته‌ شد و تنوع‌ نقشها تا حد زيادي‌ رو به‌ كاهش‌ نهاد و رنگها تنها به‌ سبز و گاه‌ عسلى‌ منحصر شد و جنبه‌هاي‌ كاربردي‌ سفالينه‌ها بر جنبه‌هاي‌ تزيينى‌ آن‌ فائق‌ آمد و اشكال‌ و نقشهاي‌ هندسى‌ جاي‌ اشكال‌ گياهى‌ را گرفت‌ (همو، .(99-100 اما در روزگار موحدون‌ دوباره‌ تزيين‌ سفالينه‌ها رو به‌ شكوفايى‌ نهاد و ساختن‌ اشياء سفالى‌ با نقشهاي‌ هندسى‌ و گياهى‌ و گلهاي‌ درهم‌ بافته‌ و گاه‌ نقشهايى‌ از انسان‌ و حيوان‌ با نوشته‌هايى‌ به‌ خط كوفى‌ و نسخ‌ متداول‌ شد. همچنين‌ در اين‌ دوره‌ نوع‌ معروفى‌ از سفالينه‌ها به‌ نام‌ «اسگرافيتو2» رونق‌ يافت‌ كه‌ در آن‌ نقشها را بر روي‌ ظروف‌ سفالى‌ حك‌ كرده‌، سپس‌ آن‌ را با لايه‌اي‌ از رنگ‌ پر مى‌كردند (همو، .(100 بسياري‌ از سفالينه‌هاي‌ اين‌ دوره‌ داراي‌ نقشهايى‌ هستند كه‌ جنبة سحر و تعويذ دارند، مانند نقش‌ كف‌ دست‌ حضرت‌ فاطمه‌(ع‌) و انگشتري‌ حضرت‌ سليمان‌(ع‌) يا شكل‌ برخى‌ حيوانات‌ خاص‌.
صنعت‌ سفالگري‌ و به‌ ويژه‌ ساختن‌ سفالينه‌هاي‌ زرين‌ و آبى‌رنگ‌ در دورة بنى‌ احمر به‌ اوج‌ خود رسيد. شهر مالقه‌ از مشهورترين‌ مراكز توليد اينگونه‌ سفالينه‌ها بود و از اين‌ رو به‌ مالقى‌ معروف‌ شد و هنوز نيز در دمشق‌ اين‌ نوع‌ ظروف‌ را مالقى‌ مى‌نامند (همو، .(100-101
منسوجات‌: منسوجات‌ در اندلس‌ نيز همانند ديگر سرزمينهاي‌ اسلامى‌ در دورة عباسيان‌ و فاطميان‌ جزئى‌ از صنايع‌ مختص‌ شاهان‌ و سلاطين‌ به‌ شمار مى‌رفت‌. از دورة اموي‌ نمونه‌اي‌ از منسوجات‌ به‌ دست‌ نيامده‌ است‌ و كهن‌ترين‌ منسوجات‌ به‌ دست‌ آمده‌ كه‌ در اندلس‌ بافته‌ شده‌، متعلق‌ به‌ دوران‌ مرابطون‌ (سدة 6 ق‌/12م‌) است‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ در كليساهاي‌ اروپا و برخى‌ موزه‌هاي‌ جهان‌ نگهداري‌ مى‌شود (نك: پارتئارويو، .(105
فرشهايى‌ نيز از دورة بنى‌ احمر باقى‌ مانده‌ است‌ كه‌ مشهورترين‌ انواع‌ آن‌ به‌ فرشهاي‌ كليسا معروفند. اين‌ نوع‌ از فرش‌ داراي‌ حاشيه‌اي‌ با تزييناتى‌ شبيه‌ به‌ خط كوفى‌ است‌. از ويژگيهاي‌ فرشهاي‌ بافت‌ اندلس‌ در قرن‌ 9ق‌/15م‌ تزيينات‌ هندسى‌ به‌ ويژه‌ 8 ضلعيها و نيز ستاره‌هاي‌ چند پر و نقشهايى‌ از موجودات‌ زنده‌ و نوشته‌هايى‌ به‌ خط كوفى‌ است‌. برخى‌ از اين‌ فرشها با نشان‌ شاهان‌ يا خاندانهاي‌ معروف‌ متمايز شده‌اند. اين‌ فرشها كه‌ مستطيل‌ شكلند، زمينه‌اي‌ قرمز و حاشيه‌هايى‌ زردرنگ‌ دارند (نك: محمد، 173).
كنده‌كاري‌ بر روي‌ عاج‌: باارزش‌ترين‌ اشياء تزيينى‌ ساخته‌ شده‌ از عاج‌ در اندلس‌ متعلق‌ به‌ دورة امويان‌ است‌ كه‌ به‌ شكل‌ جعبه‌هايى‌ استوانه‌اي‌ شكل‌، و يا شيپور مانند بوده‌، و بر روي‌ بيشتر آنها تاريخ‌ ساخت‌ و نام‌ مالك‌ آنها و گاه‌ نام‌ سازنده‌اش‌ حك‌ شده‌ است‌. از ويژگيهاي‌ نقشهايى‌ كه‌ بر روي‌ عاج‌ كنده‌كاري‌ شده‌اند، سه‌ بعدي‌ بودن‌ آنهاست‌. اين‌ نقشها عمدتاً عبارتند از برگ‌ و خوشة انگور، ميوة كاج‌، كنگر، شاخة درخت‌ خرما و برخى‌ درختان‌ ديگر به‌ اضافة اشكال‌ هندسى‌ از قبيل‌ دايره‌، لوزي‌، مربع‌ و نوشته‌هايى‌ به‌ خط كوفى‌. در اين‌ آثار از اشكال‌ موجودات‌ زنده‌ و تصاويري‌ از مجالس‌ طرب‌، شراب‌ و شكار و يا اشكالى‌ مانند كجاوه‌، سواركاران‌، باز شكاري‌ و شكارچيان‌ استفادة فراوان‌ شده‌ است‌ (نك: همو، 204).
اشياء فلزي‌: بيشتر اشياء تزيينى‌ فلزي‌ در اندلس‌ كه‌ از مس‌، طلا و نقره‌ ساخته‌ شده‌، متعلق‌ به‌ دورة اموي‌ تا ملوك‌الطوايف‌ است‌. مهم‌ترين‌ آنها صندوقهايى‌ با روكشهاي‌ نقره‌اي‌ و طلايى‌ است‌ كه‌ در همة آنها تزيينات‌ گياهى‌ با سبك‌ واحد و منظمى‌ به‌ همراه‌ نوشته‌هايى‌ تاريخ‌دار به‌ خط كوفى‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد، مانند صندوق‌ هشام‌ دوم‌ (نك: همو، 152).
صنعت‌ شمشيرسازي‌ در دورة بنى‌ احمر رونق‌ يافت‌ و شمشيرهايى‌ كه‌ از اين‌ دوره‌ برجاي‌ مانده‌ است‌، روكشى‌ از فلزات‌ مختلف‌ و رنگهاي‌ متنوع‌ دارد. شمشيرها غالباً از فولاد با روكش‌ طلا و مينا و عاج‌ ساخته‌ شده‌ است‌ (نك: همو، 152-153).
پس‌ از خروج‌ مسلمانان‌ از اندلس‌ شاخه‌هاي‌ مختلف‌ هنر صبغة اسلامى‌ خود را حفظ كرد و از آن‌ پس‌ به‌ هنر «مدجنين‌» شهرت‌ يافت‌. آثار هنري‌ و معماري‌ اسلامى‌ همچنان‌ در بناهاي‌ طليطله‌ و اشبيليه‌ حفظ شده‌ است‌ و پادشاهان‌ مسيحى‌ در اسپانيا بدون‌ هيچ‌گونه‌ تعصبى‌ و با اعتراف‌ به‌ برتري‌ تمدن‌ مسلمانان‌ از عناصر هنر اسلامى‌ استفاده‌ كرده‌اند (نك: مارسه‌، .(366
مآخذ: حسن‌، زكى‌ محمد، فنون‌ الاسلام‌، بيروت‌، 1401ق‌؛ سالم‌، عبدالعزيز، تاريخ‌ المسلمين‌ و آثار هم‌ فى‌ الاندلس‌، بيروت‌، 1981م‌؛ عنان‌، محمد عبدالله‌، الا¸ثار الاندلسية الباقية، قاهره‌، 1381ق‌؛ محمد، سعادماهر، الفنون‌الاسلامية، قاهره‌، 1986م‌؛ نيز:
Al - Andalus, The Art of Islamic Spain, ed. J. D. Dodds, New York, 1992; Bordoy, G. R., X The Ceramics of Al - Andalus n , ibid; Creswell, K. A. C., A Short Account of Early Muslim Architecture, Essex, 1989; Dikie, J., X The Palaces of the Alhambra n (vide: Al - Andalus ); Dodds, J. D., X The Great Mosque of C F rdoba n , ibid; EI 2 ; Ettinghausen, R., Islamic Art and Archaeology Collected Papers, Berlin, 1984; Grabar, O., The Formation of Islamic Art, New Haven / London, 1987; Hillenbrand, R., Islamic Architecture, Edinburgh, 1994; Khemir, S., X The Arts of the Book n (vide: Al - Andalus ); K O hnel, E., Islamische Schriftkunst, Graz, 1986; L F pez, J. B., X The City Plan of the Alhambra n (vide: Al - Andalus ); Marcais, G., L' Architecture musulmane d'Occident, Paris, 1954; Papadopoulo, A., L' Islam et l'art musulman, Paris, 1976; Partearroyo, C., X Almoravid and Almohad Textiles n (vide: Al - Andalus ); P E rez, M. C., X The Almoravids and Almohads: An Introduction n , ibid; Robinson, C., X Arts of the Taifa Kingdoms n , ibid; Triano, A. V., X Mad / nat al - Zahr ? p : the Triumph of the Islamic State n , ibid; Zozaya, J., X The Fortifications of al-Andalus n , ibid.
قاسم‌ طوير

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 4041
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست