responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7208

هشام‌ بن عبدالمک ، ‌بن مروان حکم، دهمین خلیفۀ اموی و هفتمین خلیفۀ مروانی (خلافت: 105ـ125).وی از قبیلۀ قریش، از اعراب عدنانی و از طایفۀ بنی‌امیه بود (قلقشندی، ص82).

پدرش عبدالملک‌بن مروان، پنجمین خلیفۀ اموی، و مادرش عایشه (بلاذری، ج‌8، ص‌367؛ طبری، ج‌7، ص‌25؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌124؛ ابن‌جوزی، ج‌7، ص‌97) یا فاطمه (ابن‌حبیب، المحبر، ص‌29؛ بلاذری، همانجا؛ دیار بکری، ج‌2، ص‌318؛ ذهبی، حوادث و وفیات 121ـ140، ص‌282؛ قس بلاذری، همانجا، مریم)، کنیه اش ام‌ّهاشم، دختر هاشم‌بن اسماعیل مخزومی بود(خلیفةبن خیاط، ص‌213؛ بلاذری؛ طبری؛ ابن‌قتیبه، همانجاها؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌316). نوشته اند که او زنی احمق بود و به همین علت، عبدالملک او را طلاق داد (بلاذری؛ طبری؛ ابن‌اثیر، همانجاها).

کنیۀ هشام، اباولید بود (خلیفةبن خیاط، ص‌238؛ بلاذری؛ طبری، همانجاها؛ ابن‌قتیبه، 1960، ص‌365؛ مقدسی، ج‌6، ص‌49) و چون چشمش لوچ‌ بود، به هشام احول معروف شد (بلاذری؛ ابن‌قتیبه، همانجاها؛ زبیری، ص‌163؛ طبری، ج‌7، ص‌395؛ ابن‌کثیر، ج‌9، ص‌352؛ قس مقدسی، همانجا، احول بنی‌امیه). بنا بر نقل ابن‌حبیب (المنمق، ص‌405)، او یکی از حولان قریش بود.

هشام در اوایل سال 72 به دنیا آمد (خلیفةبن خیاط، ص‌168؛ بلاذری؛ طبری، همانجاها؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌123). مقریزی (ص‌574) تولد او را در سال 71 دانسته است، اما روایت اول اعتبار بیشتری دارد، زیرا گفته شده است که در سال 72 عبدالملک مشغول جنگ با مصعب‌بن زبیر بود و چون مصعب کشته شد، خبر تولد هشام به عبدالملک رسید، به همین سبب او را منصور نامید، زیرا بدان فال نیک زده بود (بلاذری؛ طبری؛ ابن‌اثیر، همانجاها؛ قس ابن‌قتیبه، 1967، ج‌2، ص‌104، که نوشته است عبدالملک در اطراف شام مشغول گردش بود که خبر تولد را شنید).

هشام در مدینه به دنیا آمد(ازدی، ص‌51). مقریزی (ص‌184) زادگاه او را دمشق دانسته است، اما چون در هنگام ولادت او، پدر و مادرش از هم جدا شده بودند (ابن‌عبدربه، ج‌5، ص‌180) و مادرش درمیان خانوادۀ خود در مدینه به سر می‌برده، روایت اول معتبرتر است(کبیسی، ص‌40).

مادرش او را، به نام پدر خود، هشام نامید و گفته شده است که عبدالملک اعتراض نکرد (بلاذری؛ ابن‌قتیبه، 1967؛ طبری، همانجاها؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌124). بنا بر نقل قبصة‌بن ذؤیب، عبدالملک حدیثی جعلی از قول پدرش از رسول‌اکرم صلی‌الله علیه و آله وسلم نقل کرد که هشام آسایش عرب است و پس از وی اعراب آسایشی نخواهند داشت (ابن‌قتیبه، 1967، همانجا).

در هنگام وفات پدرش او در دمشق به سر می‌برد و چهارده سال داشت (ابوالفرج‌اصفهانی، الاغانی، ج‌14، ص‌83).

هشام در سال 87 و در زمان خلافت برادرش، ولید، از طرف او مأمور جنگ با رومیان شد و توانست قلعه‌های بولق، احزم، بولس و قمقم را بگشاید. در این حملات هزاران تن از رومیان کشته و زنان و فرزندانشان به اسارت گرفته شدند (طبری، ج‌6، ص‌42؛ ابن‌اثیر، ج‌4، ص‌528).

در زمان خلافت ولید، هشام امیرالحاج‌ نیز بود و همراه گروهی از بزرگان شام وارد مکه شد و داستان معروف سرودن قصیدۀ فرزدق در مدح امام سجاد علیه‌السلام اتفاق افتاد. گفته شده است که در طواف خانۀ خدا، به سبب انبوهی مردم، وی نتوانست دست خود را به حجرالاسود بساید. در همان هنگام امام علی‌بن الحسین علیه‌السلام به طواف آمد و چون نزدیک رکن رسید، مردم کنار رفتند تا آن حضرت به آسانی دست خود را بر رکن بساید. حرمتی که مردم بدان حضرت نهادند، در دیدۀ شامیان بزرگ و شگفت آمد. از هشام پرسیدند:« اوکیست؟»، اما هشام خود را به نادانستگی زد. فرزدق شاعر، که حضور داشت، فی‌البداهه قصیده‌ای در مدح آن حضرت سرود (رجوع کنید به کشّی، ج‌2، ص‌129؛ ابوالفرج‌اصفهانی، همانجا، ج‌15، ص‌26).

در زمان خلافت سلیمان‌بن عبدالملک، از هشام نامی به میان نیامد، اما پس از اعلام خلافت عمر‌بن عبدالعزیز، هشام خشمگین شد و اعلام کرد که بیعت نمی‌کند، اما سرانجام، چون شنید که در صورت بیعت نکردن کشته خواهد شد، تسلیم شد (رجوع کنید به طبری، ج‌6، ص‌552؛ ابن‌سعد، ج‌5، ص‌337؛ ابوعلی مسکویه، ج‌2، ص‌460؛ ولهاوزن، ص‌258). نوشته اند که او برای خلافت طمع‌ داشت. یکی از خاندانش به او گفت:« تو بخیل و ترسو هستی، چگونه در خلافت طمع داری؟» گفت:« اما مردی بردبار و عفیفم» (طبری، ج‌7، ص‌205؛ مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌47؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌262).

هشام در زمان خلافت برادرش، یزیدبن عبدالملک (یزید دوم)، فرماندهی سپاه یا ادارۀ سرزمینی را بر عهده داشت (کبیسی، ص‌45).

در سال 101، یزیدبن عبدالملک، چون فرزندش کوچک بود، هشام را به ولیعهدی خود برگزید و فرزند خود را جانشین او کرد (زبیری، ص‌163؛ ابن‌عبدربّه، ج‌5، ص‌176ـ 177؛ تاریخ‌الخلفاء، ص‌383ـ384)، اما چون فرزندش به سن قانونی رسید، خالدبن عبدالله قسری را – که بنا بر روایتی برادر رضاعی هشام بود (تاریخ‌الخلفاء، ص‌401) – مأمور کرد تا هشام را قانع سازد از ولایتعهدی، به نفع فرزند خلیفه، کناره گیرد. نوشته اند خالد محرمانه به هشام اطمینان داد که می‌تواند خلیفه را قانع سازد تا از این اندیشه درگذرد. از این رو، هشام نیز پس از رسیدن به خلافت، لطف او را فراموش نکرد و حکومت عراق و ولایات پیوسته به آن را به وی داد (رجوع کنید به بلاذری، ج‌7، ص‌377؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌313ـ 314؛ طبری، ج‌7، ص‌26؛ ابوعلی مسکویه ج‌3، ص‌20). پس از مرگ یزیدبن عبدالملک در شعبان سال 105، هشام که 34 سال داشت، به خلافت رسید (بلاذری، ج‌8، ص‌369؛ دینوری ص‌335؛ طبری، ج‌7، ص‌25؛ مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌41؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌123). خبر خلافت وقتی به او رسید که در قریه‌ای به نام زیتونه، در بادیۀ شام( یعقوبی، ج2، ص‌316؛ یاقوت حموی، ذیل «زیتونه»)، در خانۀ خود به سر می‌برد. پیک آمد و خاتم و عصا را به او تقدیم کرد و به او سلام خلافت گفت (بلاذری، ج‌8، ص‌368). هشام از رُصافه به دمشق رفت (طبری، همانجا؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌124؛ ابوعلی مسکویه، ج‌3، ص‌19؛ قس طبری، ج‌7، ص‌22؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌120؛ ابن‌خلدون، ج‌3، ص‌106، که نوشته اند او در حمص‌ بود و از آنجا به دمشق رفت) و در اول رمضان سال 105، با او برای خلافت بیعت کردند (یعقوبی، ج‌2، ص‌316).

هشام کوشید بار دیگر پایه‌های خلافت بنی‌امیه را استوار کند. او در امور سیاسی و برای فتوحات نظامی و رونق اقتصادی کوششهایی کرد. از حیث سیاسی، روش تقریباً ثابت خلافت بنی‌امیه را در عزل و نصب والیان در مناطقی چون عراق و خراسان در پیش گرفت که هدف کلی آن ایجاد توازن قوا میان قبایل رقیب یمانی و قیسی بود. اگرچه خود این روش نیز مشکلاتی در پی داشت.

در سال 109 هشام، ضمن جدا کردن خراسان از قلمرو حکومت خالد و با تغییر دادن والیان، کوشید پریشانیهای آن ناحیه را سامان بخشد (رجوع کنید به طبری، ج‌7، ص‌47؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌142)، ولی موفق نشد و در سال 117، بار دیگر، خراسان را به خالد سپرد (طبری، ج‌7، ص‌99)، اما ستمکاری خالد در عراق چنان بود که در سال 120، هشام وی را به دلایل متعدد، از جمله گردآوری ثروت و بی‌اعتنایی مکرر به خلیفه، از فرمانروایی عزل کرد (رجوع کنید به زبیر‌بن بکار، ص‌290ـ 295؛ مبرد، ج‌4، ص‌120ـ125) و به جانشین او، یوسف‌بن عمر ثقفی، عامل یمن، دستور داد خالد و کارگزارانش را دستگیر و شکنجه کند (رجوع کنید به بلاذری، ج‌7، ص‌442، 446ـ 448؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌323؛ طبری، ج‌7، ص‌147ـ 151، 254). گفته شده است که یوسف‌بن عمر، پنهانی، وارد عراق شد، که نشان‌ می دهد تا چه اندازه از بروز فتنه بیمناک بوده است (طبری، ج‌7، ص‌147).

هشام مرحلۀ نوینی از جنگ و فتوحات را در ناحیۀ روم آغاز کرد، که در دور نگه داشتن نظامیان از عرصه‌های سیاسی بی‌تأثیر نبود. او بجدّ جنگ با امپراتوری روم را پی گرفت و لشکریان او تا متصرفات فرانسه پیش رفتند. فرزندان او، معاویه و سلیمان، نیز در این امر نقش مهمی داشتند (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص‌220، 224ـ 226؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌329؛ طبری، ج‌7، ص‌54، 99، 109، 160؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌179، 181، 186، 195).

هشام در 107 مسلمةبن عبدالملک را والی ارمنستان و آذربایجان کرد و سعید‌بن عمرو حرشی را به فرماندهی مقدمۀ سپاه گسیل داشت. سعید با لشکری از خزر، که ده اسیر مسلمان به همراه داشتند، جنگید و آنان را شکست داد، اسیران را پس گرفت و پسر خاقان را کشت و سرش را نزد هشام فرستاد. اما هشام بر وی خشم گرفت و دستور داد او را به زندان اندازند (رجوع کنید به یعقوبی، ج‌2، ص‌317ـ318).

در سال 110 نیز مسلمةبن عبدالملک به جنگ ترکان رفت و یک ماه جنگید و سرانجام آنان را شکست داد و خاقانشان را به قتل رساند(رجوع کنید به طبری، ج‌7، ص‌54؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌173). سپس تا بلاد خزر پیش رفت تا به جرزان (ناحیه‌ای در ارمنستان؛ رجوع کنید به یاقوت حموی، ذیل واژه) رسید و آنجا و نیز شروان، مسقط، طبرستان و ورثان را فتح کرد. خاقان پادشاه خزر ایستادگی کرد و با او جنگید، اما پادشاهان سرزمینهای فتح شده مسلمه را همراهی کردند و او توانست همۀ آن سرزمینها را فتح کند (یعقوبی، ج‌2، ص‌317ـ318). پس از مرگ مسلمه، هشام حکومت جزیره و آذربایجان و ارمنستان را به مروان‌بن محمد (مروان حمار)، پسرعموی خود، داد. او نیز با خزر جنگهایی کرد، که به شکست خزریان انجامید (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص‌225، 227؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌318؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌177).

در زمان هشام در برخی نواحی، چون خراسان بزرگ، فتوحات به‌طور گسترده ادامه یافت. در سال 109 هشام، اشرس‌بن عبدالله سلمی را عامل خراسان کرد. چون اشرس مردی فاضل و خردمند بود، کامل نامیده می‌شد. او به خراسان رفت و توانست اوضاع آنجا را سامان دهد (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص‌110؛ طبری، ج‌7، ص‌52؛ مسکویه، ج‌3، ص‌39؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌142ـ143)، اما در سمرقند و ماوراءالنهر توفیق نیافت و با ذمیان که مسلمان شده بودند و قصد پرداخت جزیه نداشتند، جنگهای طولانی به راه انداخت (رجوع کنید به طبری، همانجا).

هشام در آغاز خلافت، اسدبن عبدالله قسری(برادر خالد) را از حکومت خراسان عزل و جُنَید‌بن عبدالرحمان را، که مردی یمنی و خردمند بود، به حکومت سند و خراسان گماشت (دینوری، ص‌335ـ336؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌316؛ ابن‌حزم، ص‌252). در همان زمان، فتوحات در ناحیۀ هند و سند ادامه داشت. جنید نخست در دیبل با حاکم آن نواحی جنگید و سپس به هند رفت و حاکم آنجا را به قتل رساند (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌4، ص‌589ـ590، ج‌5، ص‌135) و خود از جرز به چین رفت و پس از چند جنگ، بالاخره پادشاه چین تسلیم شد و جنید شهر را گشود و شهرهای اطراف را هم فتح کرد و اسیران و غنایم بسیار گرفت (یعقوبی، ج‌2، ص‌317). سپس برای بار دوم شهر کَیرج‌ را فتح کرد (یعقوبی، ج‌2، ص‌316؛ بلاذری، فتوح‌البلدان، ص‌442) و عوامل خود را برای ادامۀ فتوحات به دیگر نواحی منطقه گسیل داشت (یعقوبی، ج‌2، ص‌317ـ318). جنید یک بار دیگر لشکر عظیم ترکان را در کنار رود بلخ شکست سختی داد (طبری، ج‌7، ص‌68ـ69؛ ابن‌اعثم، ج‌4، ص‌307) و سمرقند را هم از محاصره نجات بخشید (برای تفصیل جنگهای جنید رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص‌222؛ طبری، ج‌7، ص‌72ـ78؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌162ـ 169). سپس به مرو رفت و اخبار پیروزیهای خود را، با هدایایی، به خلیفه رساند (ابن‌اعثم، ج‌4، ص‌311)، اما هشام در سال 110 او را از حکومت سند برکنار، و تمیم‌بن زید عُتبی را والی کرد. این امر شورش مردم سرزمینهای فتح شده را برانگیخت و تقریباً بلاد هند از دست مسلمانان خارج‌ گردید و هشام، به ناچار، حکم‌بن عوانه کلبی را حاکم سند کرد. او اگرچه توانست آن بلاد را آرام سازد (یعقوبی، ج‌2، ص‌317)، اما هشام در سال 112 بار دیگر حکومت خراسان را به جنید داد (بلاذری، فتوح، ص‌442؛ طبری، ج‌7، ص‌67).

با مرگ جنید در محرّم 116 و به امارت رسیدن عاصم‌بن عبدالله هلالی، حارث‌بن سُرَیج ‌در خراسان و بلاد ماوراءالنهر قیام کرد. او موقع را مغتنم شمرد و اشخاصی را از قبایل ازد و تمیم گرد آورد و از منطقۀ تخارستان فعالیت خود را آغاز کرد و سپاه نصربن سیّار را شکست داد و وارد بلخ شد و پس از تصرف چندین شهر، به سوی مرو، پایتخت خراسان، حرکت کرد (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص‌225؛ طبری، ج‌7، ص‌96؛ ازدی، ص‌37؛ ذهبی، حوادث و وفیات 101ـ 120، ص‌311).

درزمان هشام، این قیام تنها قیامی بود که برای احقاق حقوق اهل ذمه بر ضد امویان شکل گرفت.

حاکم کوفه از هشام خواست ولایت خراسان را بار دیگر به ولایت عراق ضمیمه کند تا در اوضاع متزلزل خراسان بتوانند به راحتی به نیروهای تازه‌نفس دسترسی یابند. هشام موافقت کرد و خراسان را هم به خالدبن عبدالله قسری داد و خالد، ولایت خراسان را به برادرش، اسد، واگذار کرد (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص‌225؛ طبری، ج‌7، ص‌99ـ 104). آمدن اسد به خراسان باعث شکست حارث شد (رجوع کنید به طبری، ج‌7، ص‌105ـ 107). اسدبن عبدالله قسری با ختلان نیز جنگهایی کرد که در یکی از آنها بدر طرخان، شاه ختلان، کشته شد.

قیام سغد در ماوراءالنهر: در ایام ولایتداری اسدبن عبدالله، چون خاقان کشته شد، ترکان پراکنده شدند و به غارت همدیگر پرداختند و این کار باعث شد مردم سغد نیز طمع آورند که به آنجا برگردند. گروهی از مردم به سوی چاچ رفتند و چون اسد درگذشت، نصربن سیّار( از طایفۀ کنانه و از امرای بنی‌امیه) به حکومت خراسان و ماوراءالنهر منصوب شد. او ازآنان دعوت کرد که به ولایت خویش بازگردند و با آنچه می‌خواستند، موافقت کرد. هشام از شنیدن خواستهای آنان، که برضد مسلمانان بود، خشمگین شد، اما چون از غلبۀ آنان بر مسلمانان آگاه بود، با نظر نصربن سیّار موافقت کرد (طبری، ج‌7، ص‌192؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌250). در اواخر خلافت هشام، مردم که از فشار مالیاتهای سنگین به ستوه آمده بودند، با ترکان که با آنان همسایه بودند، متحد شدند. هشام در سال 120 نصربن سیّار را برای سرکوب این شورش بدان منطقه فرستاد. نصر در مدت حکومت خود با ترکان جنگهای فراوانی کرد که در بیشتر آنها پیروزشد. وی پس از سرکوب شورشیان در مرو، در آنجا سکونت کرد و تا قیام ابومسلم خراسانی در آنجا بود، سپس به نیشابور رفت (تاریخ بخارا، ص‌167).

در زمان خلافت هشام‌بن عبدالملک قیامهای متعددی روی داد، که مهم ترین آنها قیام زیدبن علی‌بن الحسین علیه‌السلام بود. تاریخ‌نویسان سبب این قیام و چگونگی آن را گوناگون نوشته‌اند. آنچه مسلّم است او به سبب ستم بنی‌امیه قیام کرد و مردم را برضد بنی‌امیه به جهاد فراخواند (بلاذری، ج‌2، ص‌527). گفته اند که یوسف‌بن عمر ثقفی ادعا کرد خالدبن عبدالله قسری، پس از برکناری از حکومت کوفه، اموالی نزد زید دارد. هشام زید را، به همراه جماعتی از قریشیان، به شام فراخواند (یعقوبی، ج‌2، ص‌325؛ طبری، ج‌7، ص‌161ـ162)، اما در شام با او رفتار تند و خشنی کرد و زید را، به سبب ادعای خلافت، سرزنش نمود (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج‌5، ص‌325؛ طبری، ج‌7، ص‌163، 165ـ 166؛ مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌42؛ ابن‌عساکر، ج‌19، ص‌468). زید نیز هشام را به رعایت تقوا توصیه کرد، که خلیفه به او اعتراض نمود (بلاذری، ج3، ص‌427؛ یعقوبی، همانجا). زید به کوفه بازگشت. هشام در نامه‌ای به والی کوفه، یوسف‌بن عمر، نوشت که چون زید مردی شیرین زبان و سخن‌آراست و مردم عراق به چنین کسانی تمایل دارند، او را بیش از یک ساعت در کوفه نگه ندارد (یعقوبی، همانجا؛ ابن‌عبدربّه، ج‌5، ص‌210) و بدین سبب یوسف، زید را از کوفه اخراج ‌کرد. به هر حال، چون شیعیان اطراف او را گرفتند، زید در محرّم 122 قیام کرد (طبری، ج‌7، ص‌181ـ 182)، اما تنها چند تن او را در قیام همراهی کردند. پس از شهادت زید (طبری، ج‌7، ص‌186؛ محلی، ج1، ص‌260)، جسد او را به خاک سپردند، اما یوسف‌بن عمر به جسد او دست یافت و سرش را از تن جدا کرد و نزد هشام به شام فرستاد (بلاذری، ج‌3، ص‌446) و جسدش را به دار آویخت. آنگاه دستور هشام را اجرا کردند که گفته بود زید گوسالۀ عراق است، جسدش را بسوزانید و خاکسترش را بر باد دهید (طبری، ج‌7، ص‌186ـ187؛ مسعودی، ج‌4، ص‌43؛ حسنی، ص‌397ـ 398؛ مقدسی، ج‌6، ص‌49ـ50؛ ابوالفرج‌اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص‌127)

قیام بربرها در شمال افریقا: مردم افریقیه، از دیگر ممالک، پیوسته آرام تر و فرمانبردار حکومت مرکزی بودند تا روزگار هشام که مردم عراق، از داعیان و مبلّغان، به آنجا راه یافتند و آنان را تحریک کردند (طبری، ج‌4، ص‌254؛ ابن‌اثیر، ج‌3، ص‌92). همچنین گفته اند که رفتار ستمگرانۀ برخی حکام مسلمان با بربرها – که به آنان به دیدۀ موالی خویش می‌نگریستند – باعث شد بربرها نزد هشام شکایت برند که در ازای خدمات، پاداش ناچیزی به آنان داده شده و به رغم مسلمان بودن، بیشتر به منزلۀ زیردست با آنان رفتار شده است تا همسنگ، و همین امر سبب شد ایشان از اطاعت هشام سر باز زنند و بر ضد بنی‌امیه قیام کنند (طبری؛ ابن‌اثیر، همانجا؛ سعد زغلول عبدالحمید، ج1، ص‌286؛ حسین مونس، ص‌187). این نهضت در غرب به تحریک مردی از مطغاره، به نام مَیسَره مَطغری، که از خوارج‌ صُفریه بود، آغاز شد و در سال 110 مشکلاتی جدّی برای حکام محلی پدید آورد. بربرها وی را به حکومت منصوب کردند. در همان زمان، هشام از عبیدالله‌بن حبحاب( مسبب اصلی کشتار بربرها و والی افریقیه) حمایت می کرد.از این رو، بربرها در اواخر حکومت هشام، به سال ،122 قیام کردند و سراسر مغرب اقصی را گرفتند. میسره بنای بدرفتاری با بربرها نهاد، به همین سبب به دست آنان کشته شد و خالد‌بن حمید زناتی به جای او به حکومت رسید (رجوع کنید به ابن‌رقیق، ص‌73ـ 74؛ ابن‌عذاری، ج1، ص‌51ـ53). شورش سراسر مغرب و اندلس را فراگرفت و هشام را خشمگین ساخت. هشام، کلثوم‌بن عیاض قُشَیری را با سپاهی بزرگ روانۀ افریقیه کرد، اما او نیز شکست خورد و کشته شد (طبری، ج‌7، ص‌191؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌192ـ 193؛ ابن‌عبدالحکم، ص‌365ـ 367). درسال 124 هشام، حنظلۀبن صفوان کلبی را به‌عنوان والی افریقیه، در رأس سپاهی، فرستاد و او وارد قیروان شد و توانست قیام بربرها را خاموش سازد (اخبار مجموعۀ فی فتح الاندلس، ص‌41)، اما پس از مرگ هشام دیگر عملاً خلافت امویان در افریقیه رو به افول نهاد (رجوع کنید به ابن‌عبدالحکم، ص‌369ـ 371).

در زمان هشام، خوارج ‌در دیگر سرزمینهای اسلامی نیز فعالیت گسترده داشتند. آنان سیستان و کرمان و جنوب خراسان را نیز پناهگاه خود قرار دادند و در آنجا به فعالیت پرداختند. در سال 107، خوارج بر سیستان مسلط شدند و رئیس شرطۀ شهر زرنح، بشر الحواری، را کشتند و جنبش خود را به ناحیۀ خراسان کشاندند (طبری، ج‌7، ص‌60ـ69؛ تاریخ سیستان، ص‌126ـ127)

مهم‌ترین اقدامات خوارج ‌در خراسان، قیامهای صُبَیح و خالد خارجی در زمان فرمانروایی جُنَید‌بن عبدالرحمان درخراسان بود (111ـ116). صبیح از خوارج‌ ازارقه یا صُفریه بود که، به همراه چهارصد خارجی، هرات را غارت کرد، اما چون یارانش کشته شدند، مجبورشد به سیستان بازگردد و سرانجام، خالدبن عبدالله قسری او را به دار آویخت (بلاذری، ج‌9، ص‌7ـ8؛ العیون و الحدائق، ج‌3، ص‌108).

سپس خالد خارجی در ناحیۀ بوشنج ‌و هرات قیام کرد و اگرچه جمع زیادی به او پیوستند، سرانجام کشته شد (بلاذری، ج‌9، ص‌9؛ العیون و الحدائق، ج‌3، ص‌108ـ109). در سال 107، عَباد رُعَیتی خارجی بر ضد کارگزار اموی، یوسف‌بن عمر ثقفی، که در یمن می‌زیست، قیام کرد اما قیامش سرکوب گردید و خود و یارانش کشته شدند (طبری، ج‌7، ص‌40؛ ابن‌جوزی، ج‌7، ص‌117). عباد معافری و زحّاف حمیری را نیز یوسف به قتل رساند(بلاذری، ج‌9، ص‌11). خوارج ‌اگرچه در سیستان نفوذ و گسترش زیادی داشتند، در خراسان نتوانستند پایگاه و هواداران بسیاری به دست آورند. مهم‌ترین قیام را بهلول‌بن عمیر شیبانی، معروف به کثّارۀ شیبانی، در سال 119 کرد. او که نزد هشام به دلیری شهرت داشت، ادعای خدایی کرد و به همراه چهل تن از خوارج، ‌از مکه به موصل رفت (یعقوبی، ج‌2، ص‌322؛ مسکویه، ج‌3، ص‌105). آنان ابتدا برحاکم کوفه، خالد‌بن عبدالله قسری، شوریدند و پیروز شدند، سپس تصمیم گرفتند با خود خلیفه وارد جنگ شوند. ازاین رو، والیان وقت عراق و جزیره و حتی سپاه شام، به فرماندهی شخص‌هشام، در ناحیۀ کُحَیل در جنوب موصل به جنگ بهلول و یارانش رفتند و همگی آنان را کشتند (رجوع کنید به بلاذری، ج‌9، ص‌19ـ23؛ یعقوبی، ج‌2، ص322؛ طبری، ج7، ص133؛ ابن‌اثیر، ج5،‌ ص‌209ـ 211). پس از قتل بهلول، گروههای دیگری از خوارج‌ نیز برهشام شوریدند، که همگی کشته شدند. فرماندهان خوارج‌ عَمرو یَشکری، عَنزی معروف به صاحب اَشهب، و وزیر سختیانی خارجی بودند، که به دستور هشام به قتل رسیدند (رجوع کنید به بلاذری، ج‌9، ص‌13؛ طبری، ج‌7، ص‌130ـ134؛ مسکویه، ج‌3، ص‌105ـ109؛ ابن‌جوزی، ج‌7، ص‌194ـ 195). گفته اند که خالد‌بن عبدالله قسری قصد داشت سختیانی را ببخشد، اما هشام اعتراض کرد و از او خواست که بعد از کشتن، جسد وی را بسوزاند (بلاذری، ج‌9، ص‌27؛ ابن‌اثیر، ج5، ص‌212).

در همان زمان، خزریان خروج‌کردند و تا اردبیل آمدند و خرابیهای بسیار به بار آوردند. جراح‌بن عبدالله، حاکم آذربایجان، با آنان جنگید، اما کشته شد و سپاهیانش منهدم شدند. هشام، سعید‌بن عمرو حرشی را با لشکری به جنگ آنان فرستاد و موفق شد بر لشکر خزریان شبیخون زند و سپاه خاقان را شکست دهد و غنایم بسیار به دست آورد (مستوفی، ص‌284).

خروج‌ مغیرة‌بن سعید: در سال 119 مغیرةبن سعید عجلی، از نخستین غالیان در کوفه بر ضد هشام قیام کرد. او و یارانش عقاید غلوآمیز داشتند. خالد‌بن عبدالله قسری آنان را شکست داد؛ او را به دار آویخت و یارانش را سوزاند (ابن‌حبیب، المحبر، ص‌483؛ مبرد، ج1، ص‌31، ج‌4، ص‌122؛ طبری، ج‌7، ص‌128ـ128).

یکی دیگر از وقایع مهم زمان هشام، پراکنده شدن داعیان و مبلّغان بنی‌عباس در سرزمینهای شرقی اسلام، و آغاز جنبشهای شیعیان بود که پنهانی به فعالیت پرداختند (ابن‌طقطقی، ص‌133).

در همان سالی که هشام به خلافت رسید، بُکیر‌بن ماهان (از موالی کوفه) از سند به کوفه رفت و داعیان بنی‌عباس را ملاقات کرد. آنان دربارۀ دعوت بنی‌هاشم با او صحبت کردند و بُکیر با خوشحالی پذیرفت (اخبارالدولة العباسیه، ص‌193ـ194؛ طبری، ج‌7، ص‌25؛ مسکویه، ج‌3، ص‌19). بکیر، که رهبر داعیان ضداموی بود، توانست در میان والیان هشام نفوذ کند. او در سند مصاحب و مترجم جنید‌بن عبدالرحمان گردید (دینوری، ص‌331).

داعیان بنی‌عباس در تمام طول حکومت هشام مخفیانه به تبلیغ پرداختند، اما پس از مرگ هشام، فعالیتشان به اوج ‌خود رسید.

بنا بر وصیت یزید‌بن عبدالملک، پس از هشام، ولید‌بن یزید به خلافت می‌رسید (ابن عساکر، ج‌74، ص‌23). هشام نیز وقتی به خلافت رسید، او را گرامی داشت، اما ولید از همان زمان هشام چنان غرق عیش و نوش بود، که هشام، به علت شرابخواری و بی‌پروایی و بی‌بندوباری وی، می‌خواست حتی با زور و تهدید، جانشینی را از او بگیرد وبه پسر خود، مسلمه، منتقل کند (طبری، ج‌7، ص‌209). به همین سب از ولید خواست خود را خلع کند، اما ولید نپذیرفت (طبری، همانجا؛ ابن‌طقطقی، ص‌134؛ ابن‌خلدون، ج‌3، ص‌129). هشام نیز از ناسزاگویی و خرده‌گیری بر ولید بازنمی‌ایستاد (طبری، ج‌7، ص‌209ـ 210). ولید که مناسباتش با خلیفه به تیرگی گراییده بود، از دمشق بیرون رفت، اما منشی خود، عیاض‌بن مسلم، را در شهر گذاشت تا رویدادها را برای او بنویسد، اما هشام عیاض را به زندان افکند. عیاض تا مرگ هشام در زندان بود (طبری، ج‌7، ص‌211؛ ابن‌خلدون، ج‌3، ص‌129).

هشام بر اثر بیماری خناق (دیفتری؛ طبری، ج7، ص‌201، ج‌5، ص‌261) در ششم ربیع‌الآخر 125 در رُصافه – که جزو ولایت قنسرین و مجاور صحرا بود – درگذشت (بلاذری، ج‌8، ص‌368؛ ابن‌قتیبه، 1960، ص‌365؛ طبری، ج‌7، ص‌200، 207؛ مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌41؛ التنبیه، ص‌279؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌262ـ263؛ قس ابن‌قتیبه، 1967، ج‌2، ص‌104، در سال 126 درگذشت). پسرش، مسلمه، بر او نماز گزارد (طبری، ج‌7، ص‌201؛ قس خلیفةبن خیاط، ص‌232، که نوشته است ولید بر او نماز خواند) و او را در رُصافه به خاک سپرد (طبری، ج‌7، ص‌200؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌262). او هنگام فوت 53 سال داشت (خلیفةبن خیاط، طبری، مسعودی، همانجا؛ قس ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌261، که نوشته است او 55 ساله بود). مدت حکومت او 19 سال و 7 ماه و 21 روز بود (طبری؛ ابن‌اثیر، همانجاها؛ برای روایات مختلف رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، همانجا؛ بلاذری، ج‌8، ص‌369؛ ابن‌قتیبه، 1967، ج‌2، ص‌104؛ مسعودی، مروج، همانجا، ج‌4، ص‌73). هنگام درگذشت او، ولید‌بن یزید حضور نداشت. وی به عیاض‌بن مسلم دستور داد همۀ خزاین را مُهر نهد تا جایی که حتی نتوانستند برای هشام کفنی بیابند. از این رو، سه روز منتظر آمدن ولید شدند (ابن‌قتیبه، 1967، ج‌2، ص‌108؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌265ـ267). حتی گفته‌اند عیاض اجازه نداد از آب گرم خزانه برای غسل او استفاده کنند و ناگزیر از دیگران آب عاریه گرفتند (یعقوبی، ج‌2، ص‌328؛ طبری، ج‌7، ص‌215؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌261). او همچنین به عباس‌بن ولید‌بن عبدالملک، پسرعموی خود، دستور داد تا در رصافه تمامی اموال هشام را مصادره کند (بلاذری، ج‌9، ص‌143).

هشام سیزده یا چهارده فرزند از همسران و کنیزان خود داشت؛ ده یا یازده پسر و سه دختر، به نامهای مسلمه، یزید، محمد، معاویه، عبدالرحمان، ولید، سلیمان، قریش، سعید، عبدالملک، عایشه، امّ‌هشام، و امّ‌سلمه (رجوع کنید به زبیری، ص‌167ـ168؛ ابن‌قتیبه، 1960، ص‌365؛ بلاذری، ج‌8 ، ص‌367ـ 368، ج‌9، ص‌29؛ قس ابن‌حبیب، المحبر، ص‌59، که بنا بر قولی شاذ، از دختری به نام زینب نام ‌برده و یعقوبی، ج‌2، ص‌328، که از ولید و عبدالملک نام نبرده و از پسری به نام عبدالله نام ‌برده است؛ برای اسامی همسران رجوع کنید به زبیری؛ بلاذری، همانجاها؛ برای اسامی دامادها رجوع کنید به ابن‌حبیب، همانجا).

هشام تربیت فرزندانش را به محمد‌بن مسلم‌بن شهاب زهری سپرد (ابن‌کثیر، ج‌9، ص‌342). در میان فرزندانش، معاویه و سلیمان و مسلمه و سعید در جنگهای بسیاری شرکت داشتند (خلیفةبن خیاط، ص‌225، 230ـ231؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌328ـ329؛ طبری، ج7، ص‌54، 99، 109، 160).

معاویه در زمان حیات پدرش درگذشت. هشام قصد داشت او را جانشین خود سازد (طبری، ج‌7، ص‌207). فرزند این معاویه، عبدالرحمان، معروف به عبدالرحمان داخل، بنیانگذار حکومت امویان اندلس، از همه مشهورتر است (اخبار الدولة العباسیه، ص‌53؛ زبیری، ص‌168؛ طبری، همانجا؛ مقدسی، ج‌6، ص‌88؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌493). سلیمان در آغاز حکومت عباسیان، به فرمان ابوالعباس سفاح، کشته شد(یعقوبی، ج‌2، ص‌358؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌429؛ ابن‌خلدون، ج‌3، ص‌165). مسلمه، کنیه اش اباشاکر، با ولید‌بن یزید میانۀ خوبی داشت و حتی از پدرش می‌خواست با ولید به مدارا رفتار کند. به همین سبب، زمانی که ولید به خلافت رسید، اموال هشام، فرزندان و عمال و خادمان او را بررسی کرد، اما به اموال مسلمه کاری نداشت (ابن‌خلدون، ج‌3، ص‌129؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌267).

از نظر ظاهری هشام نیکوروی بود و پوستی سفید مایل به زردی داشت (مسعودی، التنبیه، ص‌279؛ ابن‌کثیر، ج‌9، ص‌352؛ مجمل التواریخ والقصص، ص‌310). اوچهارشانه، درشتخوی، سخت سر و خوش اندام بود و ریش خود را رنگ سیاه می کرد(مسعودی، مجمل التواریخ، همانجا).

هشام از نظر رفتار نزد مردم شام یکی از بهترین خلفای بنی‌امیه بود. گفته‌اند در میان خلفای بنی‌امیه هیچ‌کس بزرگوارتر از او نبود (ابن‌قتیبه، 1967، ج‌2، ص‌104) و دوراندیشی و مردانگی‌اش در میان بنی‌امیه کم‌نظیر بود (یعقوبی، ج‌2، ص‌328)، اما به علویان سخت می‌گرفت و در هر فرصتی ، آنان را از میان می‌برد، چنان‌که با زید و یحیی چنین کرد.

همۀ سرزمینها تحت فرمانروایی او بودند و از گوشه و کنار جهان برای وی جزیه می‌فرستادند. او هدایا را می‌پذیرفت و از آن خوشحال می‌شد (طبری، ج‌7، ص‌205). در حدود سال ،112 جنید، با تقدیم هدایای گران‌بها به خلیفه و همسرش، نظر ایشان را جلب کرد و بار دیگر حکومت خراسان را از آن خویش نمود (یعقوبی، ج‌2، ص‌316ـ 317).

گفته اند که هشام، خردمند بود و سیرۀ پسندیده‌ای داشت (ابن‌قتیبه، 1967، همانجا؛ ابن‌عبری، ص‌117). او مردی سیاستمدار بود. به گفتۀ هیثم‌بن عدی، مدائنی و دیگران، سیاستمداران بنی‌امیه سه تن بودند که یکی از آنان هشام بود (مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌47).

هشام همواره به ضعفا نزدیک بود و از آنان دلجویی می‌کرد و آمادۀ شنیدن مظالم مردم بود و به آن رسیدگی می‌کرد. همواره در میان شهر می‌گشت و از مردم می پرسید که آیا به آنان ستم شده است. همچنین تعدادی از بهترین مردم را معیّن کرده بود تا کارهای کارگزاران را به او گزارش دهند و به همین سبب اگر حادثه‌ای در مشرق یا مغرب جهان روی می‌داد، خبر آن در شام به او می‌رسید (ابن‌قتیبه، 1967، ج2، ص‌107ـ108). هشام در کار دولت، دقیق و در کار رعیت، مدیر بود. کارها را شخصاً به دست داشت و هیچ نکته‌ای از کار ممالک از او پنهان نبود (مسعودی، التنبیه، ص‌279).

هشام بسیار عاقل و حلیم (ابن‌طقطقی، ص‌132)، اما بسیار بخیل بود و مال می‌اندوخت و کم می‌بخشید (مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌41)، ولی بعدها همۀ اموالش را ولید‌بن یزید، با دست و دل‌بازی، بین مردم پخش کرد (طبری، ج‌7، ص‌217).به نوشتۀ جاحظ، هشام درهم بر درهم می‌افزود (البخلاء، ص‌15) و هیچ‌کدام از خلفای قبلی در بخل به او نمی‌رسیدند (ابن‌طقطقی، همانجا). در روزگار او، مردم نیز، طبق روش او، مال اندوختند و به همین سبب، بخشش کم شد و عطا نماند (مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌42؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌328). او را بخیل، حسود، درشتخو، خشن، ستمگر، سخت‌دل، بی‌عاطفه و زبان‌دراز هم وصف کرده اند. هشام شرابخوار بود و در روزهای جمعه، بعد از نماز، شراب می‌نوشید و مجالس شراب ترتیب می‌داد (التاج ‌منسوب به جاحظ، ج‌2، ص‌295؛ قدامه مقدسی، ص‌147ـ148).

هشام به اسب دلبسته بود و به مسابقۀ اسبدوانی اهمیت می‌داد و نخستین کسی بود که مسابقۀ اسبدوانی ترتیب داد که از اسبهای او و دیگران، چهار هزار اسب در آن شرکت داشتند؛ چیزی که نه در جاهلیت سابقه داشت نه در اسلام. شاعران دربارۀ اسبهای او سخن گفته‌اند (مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌41). وی به تجهیزات جنگی نیز توجه خاص‌داشت و پوشش و فرش و لوازم جنگ و زره جمع می‌کرد (مسعودی، مروج، همانجا).

هشام یازده بار حج‌ گزارد (ابن‌قتیبه، 1967، ج‌2، ص‌104). یک بار که عازم حج‌بود از ابوزناد، عبدالرحمان‌بن ذکوان خواست تا آداب حج‌را برایش بنویسد. ابوزناد چنین کرد. چون هشام وارد مدینه شد، ابوزناد از او خواست تا در اماکنی مخصوص ‌به امام علی علیه السلام لعنت فرستد. اما هشام از این کار ابا کرد و گفت که برای اعمال حج‌آمده است (رجوع کنید به طبری، ج‌7، ص‌36؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌130ـ131؛ مسکویه، ج‌3، ص‌26ـ27؛ ابن‌جوزی، ج‌7، ص‌112).

هشام پیش از اینکه به خلافت برسد، قبایی سبز به تن داشت. عقال‌بن شبه گفته است که چون مرا به امارت خراسان فرستاد، همان قبا بر تنش بود و می‌گفت من قبایی جز این ندارم و از این اموال حفاظت می‌کنم، چون از شماست (طبری، ج‌7، ص‌201؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌261).

هشام مجالسی تشکیل می‌داد که بعضی از محدّثان، چون محمد‌بن شهاب زمری و ابوزناد، در آن شرکت می کردند (ابن‌عبدربّه، ج1، ص‌45، ج‌5، ص‌188). گاهی نیز مناظره های دینی برپا می‌کرد، مانند مناظرۀ غیلان دمشقی با میمون‌بن مهران. گفته شده است چون غیلان نتوانست به میمون پاسخ مسئله‌ای را بگوید، به دستور هشام، دو دست و پایش را قطع کردند (طبری، ج‌7، ص‌203). بنا بر نقلی دیگر، چون غیلان قدری‌مذهب بود، هشام چنین دستوری داد (مستوفی، ص‌256). گاهی نیز در مجالس به طعن ولیعهد خود، ولید‌بن یزید، می‌پرداخت (ابوالفرج‌اصفهانی، الاغانی، ج‌7، ص‌4ـ5؛ ابن‌عبدربّه، ج‌4، ص‌95، ج‌5، ص‌183). هشام همچنین در دیدار با پدر خلفای عباسی، محمد‌بن علی‌بن عبدالله‌بن ‌عباس، که پیر و نابینا شده بود، او را استهزا کرد. محمد‌بن علی – که همراه دو فرزندش، ابوالعباس سفاح و منصور دوانیقی، به آنجا رفته بود – حتی اجازۀ نشستن نیافت. هشام نیاز او را پرسید و چون محمد‌بن علی از سنگینی قرض و عیالواری شکایت کرد، هشام با لحنی تند او را رد کرد و گفت:« از یک طرف نیاز خود را مطرح و از طرف دیگر برای به دست آوردن خلافت قیام می‌کنید؟» هشام به اطرافیانش گفت که این پیرمرد گمان می‌کند خلافت از آن یکی از دو پسرش است و محمد‌بن علی گفت:« به خدا، علی‌رغم نظر تو، چنین چیزی را می‌بینم» (ابن‌قتیبه، 1967، ج‌2، ص‌110؛ یعقوبی، ج2، ص‌322؛ مقدسی، ج‌6، ص‌58).

در دورۀ هشام، عده ای به خلق قرآن اعتقاد یافتند. یکی از آنان جَعدبن دِرَهم بود. به همین سبب هشام به والی خود در کوفه، خالد‌بن عبدالله قسری، دستور داد، به اتهام کفرگویی و زندقه، جعد را بکشد. خالد نیز، در روز عید قربان، سر جعد را از بدن جدا کرد (بخاری، ج‌3، جزء 2، قسم 1، ص‌158؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌263ـ264).

هشام مدتی نسبتاً طولانی خلافت کرد. این مدت به او فرصت داد اصلاحاتی بکند و چون کوشا و صرفه‌جو بود، می‌خواست با گماردن مأموران لایق بر ایالات، کارها را سامان دهد و بر درآمد دولت بیفزاید. از حیث رونق اقتصادی و ایجاد انضباط دیوانی کوششهایی کرد، چندان که بعدها منصور عباسی و برخی دیگر از عباسیان از ستایش او خودداری نمی‌کردند و در بیشتر امور و تدابیر و سیاستهای خود از اعمال هشام پیروی می‌کردند (رجوع کنید به طبری، ج‌7، ص‌203؛ مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌131ـ132). هشام در کار یاران و نیزدیوانهای خود بسیار دقیق و کنجکاو بود. عبدالله‌بن علی گفته است:« دیوانهای بنی‌مروان را فراهم آوردم و دیوانی بهتر و به صلاح عامه و سلطان نزدیک‌تر از دیوان هشام ندیدم» (طبری، ج‌7، ص‌203؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌262). هشام به هر مردی از بنی‌مروان که مقرری می‌داد، او را به جنگ می‌فرستاد. بعضی خود به جنگ می‌رفتند و برخی دیگر کسی را به جای خویش می‌فرستادند (طبری، ج‌7، ص‌202).

هشام علاقۀ بسیاری به ساختن عمارت و بنا ، و توجه خاصی به آبادانی اراضی و تقویت مرزها داشت. پس از طاعون شام، رصافه را در مغرب رقه ساخت و تابستانها در آنجا ساکن بود (یاقوت حموی، ذیل «رصافه»). همچنین در رصافه دو قصر بنا کرد، و الهَنِی و المَرِی را حفر کرد و دیهی را، که به همین نام معروف است، احیا کرد و در آن واسط‌الرَقَّه را پدید آورد (بلاذری، فتوح، ص‌180). در شهر داجون (رمله)، مناره‌ای برای مسجدجامع آن ساخت و ستونهای آن را از رُخام – که مسیحیان در زیر خاک پنهان کرده بودند – ساخت (مقدسی، ص‌165). در شام، ربض را بنا کرد. به دستور او و به دست حسان‌بن ماهویه انطاکی، مثقب به صورت دژ درآمد. دژ قطرغاش را به دست عبدالعزیز‌بن حیان انطاکی، قلعۀ موره را به دست مردی انطاکی و دژ بوقا (از توابع انطاکیه) را نیز بنا کرد (بلاذری، فتوح، ص‌167). هشام به آبادانی اهمیت می‌داد. او قناتها و برکه‌هایی در راه مکه ساخت و آثاری بر جای گذاشت که همۀ آنها را در زمان عباسیان، داودبن علی ویران کرد (مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌41).

هشام همچنین به عامل خود در افریقیه نوشت که مسجدجامع قیروان را توسعه دهد و باغ کنار آن را – که متعلق به قومی از بنی‌فهر بود – بخرد و جزو مسجد کند (المغرب فی ذکر بلاد افریقیه و المغرب، ص‌22). صنعت حریربافی و قطیفه در روزگار او پدید آمد و خز و لباس خز باب شد (مسعودی، همانجا).

در دوران هشام، بیماری طاعون شیوع یافت و بسیاری از مردم، و نیز چهارپایان از بین رفتند (یعقوبی، ج‌2، ص‌328).

از جمله وقایع زمان هشام، رحلت امام محمدباقر علیه‌السلام است که در سال 124 اتفاق افتاد (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج‌5، ص‌238؛ دینوری، ص‌339؛ ابن‌عماد، ج‌1، ص‌149؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌180؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج‌4، ص‌401؛ قس مسعودی، مروج، ج‌4، ص‌57، که نوشته است امام در زمان ولیدبن یزید رحلت فرمود). به عقیدۀ شیعه، امام به دستور هشام مسموم شد و به شهادت رسید(مستوفی، ص‌203). امام محمدباقرعلیه السلام تنها در حکومت هشام به دمشق رفت و در این سفر فرزندش، امام جعفرصادق علیه‌السلام، نیز همراهش بود. گفته شده است احضار امام به دمشق پس از مراسم حجی بود که در آن هشام شاهد احترام فوق‌العادۀ مردم به امام بود و ظاهراً قصدش از این کار، ارعاب امام بوده است (رجوع کنید به کلینی، ج‌8 ، ص‌120؛ بیهقی، ج‌2، ص‌232ـ234؛ ذهبی، سیر، ج‌4، ص‌405). اما در آن مجلس و هنگام ورود، امام به همۀ اهل مجلس یکجا سلام کرد و بدون کسب اجازه نشست و چون هشام خشمگینانه زبان به ملامت امام گشود، امام علاوه بر اینکه اهل بیت پیامبرعلیهم السلام را به مردم شناساند، به افشاگری کارهای امویان پرداخت (رجوع کنید به کلینی، ج‌1، ص‌471؛ ابن‌ابی‌الحدید، ج‌11، ص‌43ـ44).

بنا بر روایتی شاذ، هشام در کشتن ابوهاشم،عبدالله‌بن محمدبن حنفیه( نوۀ امام علی علیه‌السلام) نیز دست داشت. گویند عبدالله در دمشق بر هشام وارد شد. هشام او را گرامی داشت و حتی بخششهایی به او کرد، اما در وی چندان فصاحت و دانش و ریاست دید که بر او رشک برد و از وی بیمناک شد. پس هنگامی که عبدالله به سوی مدینه بازگشت، هشام شخصی را مأمور کرد تا عبدالله را مسموم کنند. او نیز سم در میان شیر ریخت و بدو خورانید و عبدالله کشته شد (ابن‌طقطقی، ص‌143). در دوران طولانی خلافت هشام، حکام ولایات و کارگزاران بسیاری بر شهرها حکومت می‌کردند (برای اسامی فقها و قضات، حکام ولایات و کارگزاران لشکری و کشوری، کاتبان رسایل، عاملان بیت‌المال و امیرالحاجها رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص‌232ـ 235؛ جاحظ، رسائل، ج‌2، ص‌202؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌328ـ330؛ ابن‌اثیر، ج‌5، ص‌137ـ 138؛ کتاب الولاة و کتاب القضاة، ص‌79ـ80).

بعد از مرگ هشام، میان بنی‌امیه در شام، نزاعهای خونینی درگرفت و آشفتگیهایی در عراق و خراسان پدید آمد و اوضاع را برای تشدید فعالیت داعیان بنی‌عباس به خوبی فراهم کرد و خلافت بنی‌امیه به سراشیب سقوط افتاد.

پس از رسیدن بنی‌عباس به حکومت، عبدالله‌بن علی، عموی ابوالعباس سفاح، دستور داد تا گور خلفای اموی را بشکافند. بقایای جنازۀ هشام را – که به سبب مجاورت با نمک تقریباً سالم مانده بود – از قبر خارج‌کردند و تازیانه زدند و سپس او را به دار آویختند و در آتش سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند. شبیه به کاری که به دستور هشام با پیکر زیدبن علی‌بن الحسین علیه‌السلام کرده بودند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج‌5، ص‌326؛ بلاذری، ج‌2، ص‌537؛ یعقوبی، ج‌2، ص‌356ـ 357؛ طبری، ج‌11، ص‌644؛ مسعودی، مروج، ج3، ص‌207ـ208، ج‌4، ص‌44).


منابع :
(1) ابن‌ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385ـ 1387/ 1965ـ 1967، چاپ افست، بیروت؛
(2) ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت 1385ـ 1386/ 1965ـ 1966؛
(3) ابن‌اعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی شیری، بیروت؛
(4) ابن‌تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، قاهره 1426/ 2005؛
(5) ابن‌جوزی، المنتظم فی‌التاریخ الملوک والامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412/ 1992؛
(6) ابن‌حبیب، المحبر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن 1361/ 1942؛
(7) همو، المنمق؛
(8) ابن‌خلدون، تاریخ ابن خلدون، المسمی دیوان المبتدا و الخبر، بیروت 1391/ 1971؛
(9) ابن‌رقیق، قطعة من تاریخ افریقیه و المغرب، چاپ عبدالله علی زیدان و عزالدین عمر موسی، بیروت 1990؛
(10) ابن‌سعد، الطبقات الکبری، بیروت؛
(11) محمدبن علی‌ ابن‌طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه والدول الاسلامیه، بیروت، دارصادر؛
(12) ابن‌عبّدربه، العقد الفرید، چاپ علی شیری، بیروت 1411/ 1990؛
(13) ابن‌عبدالحکم، کتاب فتوح مصر و اخبارها، چاپ محمد خجیری، بیروت 1416/ 1996؛
(14) ابن‌عذاری، البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب ج‌1، چاپ ژ، س کولن وا. لویـ پروونسال، بیروت 1400/ 1980؛
(15) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ 2001؛
(16) ابن‌عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت 1399/ 1979؛
(17) ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، چاپ طه محمد زینی، قاهره 1378/ 1967؛
(18) همو، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره 1960؛
(19) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، چاپ علی شیری، بیروت 1408/ 1998؛
(20) ابوالفرج ‌اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب 1927ـ 1970؛
(21) همو، مقاتل الطالبیین، چاپ احمد صقر؛
(22) اخبارالدولة العباسیه، چاپ عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت 1971؛
(23) اخبار مجموعة فی فتح الاندرس، چاپ ابراهیم ابیاری، قاهره1410/ 1989؛
(24) محمدبن اسماعیل بخاری، کتاب التاریخ الکبیر، بیروت 1411/ 1991؛
(25) احمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار؛
(26) همو، فتوح البلدان، چاپ فؤاد سزگین، 1412/ 1992؛
(27) ابراهیم‌بن محمد بیهقی، المحاسن و المساوی، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره؛
(28) التاج‌فی اخلاق الملوک، منسوب به جاحظ، قاهره 1914؛
(29) تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصراحمدبن محمد‌بن نصر قبادی، تلخیص‌محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1363ش؛
(30) تاریخ‌الخلفاء، چاپ غریازینویچ، مسکو 1967؛
(31) تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران 1314ش؛
(32) عمروبن بحر جاحظ، البخلاء، قاهره 1963؛
(33) ابوالعباس احمدبن ابراهیم حسنی، المصابیح، چاپ عبدالله‌بن عبدالله‌بن احمد حوثی، صعده 1422/ 2002؛
(34) حسین مونس، فجرالاندلس، دراسة فی تاریخ الاندلس من الفتح الاسلامی الی قیامالدولة الامویه (711ـ 756 م)، قاهره 1959؛
(35) خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت 1415/ 1995؛
(36) حسین‌بن محمد دیار بکری، تاریخ الخمیس، قاهره 1283؛
(37) ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960؛
(38) ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، حوادث و وفیات 101ـ 120، 121ـ 140، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت؛
(39) همو، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنووط و دیگران، بیروت 1401ـ 1409؛
(40) مصعب‌بن عبدالله زبیری، کتاب نسب قریش، چاپ الیفی بروفنیسال، قاهره 1953؛
(41) زبیربن بکار، جمهرة نسب قریش و اخبارها، قاهره 1381؛
(42) سعد زغلول عبدالحمید، تاریخ المغرب العربی، اسکندریه 1979ـ 1990؛
(43) طبری، تاریخ، بیروت؛
(44) العیون والحدائق فی اخبار الحقایق، چاپ دخویه، لیدن 1871؛
(45) کبیسی، عصر هشام‌بن عبدالملک، بغداد 1975؛
(46) کشّی، اختیار معرفةالرجال، چاپ جواد قیومی اصفهانی، 1427؛
(47) محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، چاپ علی‌اکبر غفاری، بیروت 1401؛
(48) محمدبن یزید مبرد، الکامل، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره؛
(49) مجمل‌التواریخ والقصص، چاپ ملک‌الشعراء بهار؛
(50) حمید‌بن احمد محلی، الحدائق الوردیه فی مناقب ائمه الزیدیه، چاپ مرتضی‌بن زید محطوری حسنی، صنعاء 1423/ 2002؛
(51) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران 1362ش؛
(52) مسعودی، التنبیه والاشراف؛
(53) همو، مروج‌الذهب، (بیروت)؛
(54) ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، چاپ ابوالقاسم امامی؛
(55) مطهربن طاهر مقدسی، البدء والتاریخ، چاپ ارنست لروصحاف، 1899؛
(56) محمدبن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفةالاقالیم؛
(57) احمدبن علی مقریزی، شذور العقود، نجف 1967؛
(58) یاقوت حموی، معجم البلدان؛
(59) یولیوس ولهاوزن، احزاب المعارضة السیاسیة الدینیة فی صدرالاسلام؛
(60) الخوارج‌والشیعه، ترجمة عن الالمانیة عبدالرحمان بدوی، کویت 1976؛
(61) یعقوبی، تاریخ، بیروت.
/ مرضیه محمدزاده /



تاریخ نشر اینترنتی: 05/07/1391

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7208
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست