responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6773

 

خالدبن عبداللّه قَسْرى ، خالدبن عبداللّه قَسْرى، امير مكه و عراق در عصر اموى. نام و نسب كامل وى خالدبن عبداللّهبن يزيدبن أسدبن كُرزبن عامربن عبداللّهبن عبدشمسبن غَمغَمةبن جرير يَشْكُرى بَجلى قسرى يمانى است (ابنسعد، ج 7، ص 428؛ بخارى، ج 3، جزء2، قسم 1، ص 158؛ ابنخلّكان، ج 2، ص 226). او به قبيله بَجيله* منسوب (ابنسعد، همانجا؛ ابنقتيبه، 1960، ص 103) و كنيهاش ابوالهيثم (رجوع کنید به بخارى، همانجا)، ابوالقاسم (مِزّى، ج 5، ص 375) و ابويزيد (ابنخلّكان، همانجا) بود.

برخى خالد را قَسرى منسوب به قَسربن عَبقَر، يكى از طوايف بجيله (رجوع کنید به ابنماكولا، ج 7، ص 119)، و بعضى نيز وى را قَصرى منسوب به قصرِ ابنهُبَيْره يا قصر بِجيله (رجوع کنید به ابنعديم، ج 7، ص 3068؛ ابنخلّكان، ج 2، ص 227) دانستهاند. جد اعلاى وى، كُرْزبن عامر، بردهاى فرارى از موالى عبدقَيْس از ناحيه هَجَر و به قولى يهودىتبار و از شهر تيماء* و جده وى زَرْنب زنى بدنام بود (ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص10، 12ـ13).

درباره نياى خالد و پسر او، اسدبن كُرز و يزيدبن اسد، گزارشهاى مختلفى در دست است؛ گفتهاند وى در جاهليت شراب و ميگسارى را بر خود حرام كرد (همان، ج 22، ص 2) و با ظهور اسلام به همراه پسرش، يزيد، به نزد پيامبر رفت و هر دو اسلام آوردند (ابنقتيبه، 1960، ص 398؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 4). از سوى ديگر، برخى مورخان در نسب يزيدبن اسد و انتساب خالد به وى نيز شك كردهاند (رجوع کنید به زبيربن بكّار، ص 294ـ295؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 11؛ ابنماكولا، همانجا؛ ابنعديم، ج 7، ص 3072). همچنين نوشتهاند يزيد جزو صحابه پيامبر اكرم بوده و از آن حضرت چند حديث روايت كرده است (رجوع کنید به بخارى، همانجا؛ نيز رجوع کنید به ابنقتيبه، 1960، ص 398ـ399)، ضمن آنكه گفتهاند او دروغگوترين اشخاص بود (ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 12). او پس از اسلام آوردن در شام سكنا گزيد (ابنقتيبه، 1960، ص 398) و در سال 35، هنگام محاصره خليفه عثمان در مدينه، به دستور معاويه در رأس سپاهى چهارهزار نفره راهى آنجا شد، اما چون مطّلع گرديد كه عثمان كشته شده است، به شام بازگشت (ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 6؛ ابناثير، ج 3، ص170). او همچنين در جنگ صفّين (سال 37) شركت كرد و سپاهيان شام را بر ضد حضرت على تحريك نمود (رجوع کنید به مبرّد، ج 4، ص 122؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 4، 6؛ ابناثير، ج 3، ص 284).

عبداللّهبن يزيد، پدر خالد، كه برخى در نسب وى نيز ترديد كردهاند، رئيس شُرطه عمروبن سعيد أَشدق بود. عبداللّه بر ضد عبدالملكبن مروان در دمشق قيام كرد و پس از تسلط عبدالملك بر اوضاع، فرار كرد و بعدآ از وى امان گرفت (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 6؛ نيز رجوع کنید به ابناثير، ج 4، ص 331).

مادر خالد كنيزى رومى و مسيحى بود (ابنحبيب، ص 305؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 391، 410؛ ابناثير، ج 5، ص 279؛ نيز رجوع کنید به مبرّد، ج 3، ص 86ـ87) و برخى از شعرا، بهويژه فرزدق (ج 1، ص 178) خالد و مادر وى را هجو كردهاند (رجوع کنید به مبرّد؛ ابناثير، همانجاها) و ديگران براى تحقير خالد وى را ابنالنصرانية مىناميدند (رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 457؛ يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 322ـ323؛ طبرى، ج 7، ص 149، 163).

با توجه به سن و تاريخ وفات خالد، مىتوان حدس زد كه تولد وى در حدود سالهاى 65 و 66 بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله) و در مدينه پرورش يافت (ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 6). در ايام نوجوانى رفتارى ناپسند داشت و با عمربن ابىربيعه، شاعر مشهور به فسق و فجور، معاشرت مىكرد (رجوع کنید به همان، ج 22، ص 6ـ9، 26؛ قس صفدى، ج 13، ص 259). ظاهراً مدتى بعد و در همان ايام جوانى، راهى شام شد و در دمشق اقامت كرد (رجوع کنید به ابنسعد، ج 7، ص 428؛ ابنعساكر، ج 16، ص 135).

خالد براى نخستين بار، در دوران خلافت وليدبن عبدالملك (رجوع کنید به ابنسعد، همانجا؛ مصعببن عبداللّه، ص 253؛ قس ابنعبدربّه، ج 5، ص 175)، در سال 89 (خليفةبن خياط، قسم 1، ص400، 415) و بنابه روايات ديگر، در سال 91، 93، 94 يا 95 (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 421؛ طبرى، ج 6، ص 464، 482؛ ابناثير، ج 4، ص 536) امير مكه شد.

او تا پايان خلافت وليد و هفت يا هشت ماه از آغاز خلافت سليمانبن عبدالملك (حك : 96ـ99) حاكم مكه بود. سپس براثر حادثهاى كه مورخان درباره آن اختلاف دارند (براى نمونه رجوع کنید به زبيربن بكّار، ص 293؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 421ـ 422؛ يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 294؛ ابنعبدربّه، ج 5، ص 175ـ 176)، سليمانبن عبدالملك بر او خشم گرفت و در اواخر سال 96، وى را از حكومت مكه عزل و زندانى كرد (يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 293ـ294؛ ابنعبدربّه، ج 5، ص 176) اما در اواخر سال 97، به وساطت مُفَضَّلبن مُهَلَّب، او را بخشيد و خالد به شام بازگشت (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 423؛ ابنعبدربّه، ج 5، ص 176ـ177).

خالد در دوران امارتش بر مكه، براى نخستين بار ميان زنان و مردان در طواف كعبه جدايى انداخت (ازرقى، ج 2، ص20ـ21؛ مسعودى، ج 4، ص 6) و مردم را در صفوف نماز دايرهوار دور كعبه نشاند (ازرقى، ج 2، ص 65). او نخستين امير مكه بود كه به دستور وليد، ناودان و ستونهاى درونى كعبه را طلايى كرد (همان، ج 1، ص 211ـ212؛ يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 284؛ ابنعديم، ج 7، ص 3068). خالد همچنين به دستور وليد، چاه آبى در مكه حفر كرد و با آبراههاى آبش را به كعبه رساند كه به بركةالقَسرى معروف شد و مىگفت آب اين چاه شيرين است و آب چاه زمزم ــكه به تحقير آن را امّ الخَنافِس يا امّ الجَعار مىناميدــ شور است و چاه خليفه را برتر از زمزم مىدانست (ازرقى، ج 2، ص 107، 205؛ بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 7، ص 403ـ404؛ مبرّد، ج 4، ص 124؛ يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 293).

در سالهاى 94 يا 95، خالد به دستور وليد، سعيدبن جبير و ساير عراقيان فرارى از ظلم حجاجبن يوسف* را دستگير كرد و به نزد حجاج به عراق فرستاد (ابنسعد، ج 6، ص 264ـ265؛ يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص290؛ طبرى، ج 6، ص 490).

در دوران خلافت يزيدبن عبدالملك (حك : 101ـ105)، خالد اماننامه خليفه را براى يزيدبن مهلّب* برد (طبرى، ج 6، ص580، 584). به روايت يعقوبى (تاريخ، ج 2، ص 313ـ314) يزيد، خالد را مأمور كرد به جزيره رود و هشامبن عبدالملك، برادر و وليعهد يزيد، را قانع كند از ولايتعهدى خود به سود پسر خليفه دست بردارد. البته او محرمانه به هشام اطمينان داد كه او مىتواند يزيد را قانع كند از اين انديشه بگذرد و چنين نيز كرد. هشام اين لطف خالد را فراموش نكرد و در آغاز خلافتش وى را امير عراق كرد.

در دوران امارت عمربن يزيدبن هُبَيْره فَزارى بر عراق (102ـ105)، خالد متصدى شرطه كوفه بود (ابنعساكر، ج 16، ص140؛ ابنعديم، ج 7، ص 3074). در آغاز خلافت هشامبن عبدالملك، عمربن يزيد عزل گرديد و خالدبن عبداللّه قسرى كه بنابه يك روايت، برادر رضاعى هشام نيز بود (تاريخالخلفاء، ص 401)، به امارت عراق رسيد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 377؛ يعقوبى، البلدان، ص 284، 301؛ ابناعثم كوفى، ج 8، ص 239) و با گروهى از سپاهيان شام كه در ميانشان افرادى از قبايل لخم و جذام بودند (رجوع کنید به مصعببن عبداللّه، ص 9)، در شوال 105 و به قولى در اوايل 106 وارد عراق شد (طبرى، ج 7، ص 26، 28؛ ابنعساكر، ج 16، ص 139). خالد به دستور هشام، ابنهُبيره را براى مطالبه اموالى كه از عراق گرفته بود، شكنجه و زندانى كرد (ابنسلام جمحى، سفر2، ص 344؛ ابناعثم كوفى، ج 8، ص 239ـ240). همچنين در سال 106، به دستور هشام، برادر خود اسدبن عبداللّه قسرى* را امير خراسان كرد (خليفةبن خياط، قسم 2، ص490؛ طبرى، ج 7، ص 37؛ ابناعثم كوفى، ج 8، ص 239؛ گرديزى، ص 255).

در دوران امارت خالد بر عراق، مُغيرةبن سعيد*، از نخستين غاليان، با عده اندكى بر ضد امويان قيام كرد كه به شكست انجاميد و خالد وى را به دار آويخت و يارانش را سوزاند (ابنحبيب، ص 483؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص420ـ 421؛ ابنقتيبه، 1960، ص 623؛ مبرّد، ج 1، ص 31، ج 4، ص 122). همچنين در اين دوره، در عراق چند قيام، از جمله قيام بهلولبن عمير شيبانى (رجوع کنید به يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 322) و وزيرِ سختيانى خارجى (ابناثير، ج 5، ص 212) صورت گرفت و يك تن ادعاى نبوت نمود (بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 7، ص 434). خالد در عيد قربان شخصاً جَعدْبن دِرهَم* را به اتهام كفرگويى و زندقه سربريد و قربانى كرد (بخارى، ج3، جزء2، قسم 1، ص 158؛ ابناثير، ج 5، ص263).

خالد توجه خاصى به كشاورزى و خشكاندن باتلاقها و تبديل آنها به زمينهاى كشاورزى و حفر چاهها و قناتها و رودها داشت (رجوع کنید به ابنرسته، ص 95ـ96) و ازاينرو صاحب نهرها، باغها و زمينهاى وسيع كشاورزى شد؛ درآمد ساليانه او را به بالغ بر بيست ميليون درهم نوشتهاند (زبيربن بكّار، ص 289؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص440، 444؛ طبرى، ج 7، ص 152). درآمد زمينهاى پسرش نيز به ده ميليون درهم مىرسيد (ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 22ـ23). خالد همچنين ميان بصره و واسط نهرى به نام مبارك (ياقوت حموى، ذيل «مبارك») حفر و دوازده ميليون درهم خرج آن كرد كه خليفه او را براى اين اسرافكارى توبيخ نمود (زبيربن بكّار، ص 293ـ 294؛ مبرّد، ج 4، ص 124).

در دوران حكومت خالد، دعوت عباسيان در خراسان آغاز شد (رجوع کنید به يعقوبى، البلدان، ص 301؛ همو، تاريخ، ج 2، ص 319؛ قس دينورى، ص 336ـ337) و خالد برخى از هواداران بنىعباس از مردم كوفه و خراسان را دستگير و زندانى كرد (اخبار الدولة العباسية، ص 253).

برخى از اقدامات خالد در عراق عبارت بودند از: تحريم آواز (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج 2، ص 348ـ349؛ ابنعساكر، ج 16، ص 143؛ ذهبى، 1401ـ1409، ج 5، ص 427)؛ ضرب سكهاى با عيار زياد، معروف به خالديه (بلاذرى، 1413، ص 469؛ ابناثير، ج 4، ص 417؛ مَقريزى، ص 16)؛ دوبرابر كردن وزنه رسمى (مزّى، ج 5، ص 382؛ ابنحجر عسقلانى، ج 2، ص 521)؛ ساخت بازارهاى مسقف و مجزا براى هر صنف (بلاذرى، 1413، ص 286؛ يعقوبى، البلدان، ص 311)؛ بناى مقصوره مسجد كوفه (بلاذرى، 1413، ص 277)؛ تلاش نافرجام براى ساخت پل روى دجله (همان، ص 291؛ همو، 1996ـ 2000، ج 7، ص 409)؛ حفر نهر الجامع و ساخت كاخى معروف به قصر خالد و نيز بازسازى پل ابنهبيره (همو، 1413، ص 286ـ287؛ همو، 1996ـ2000، ج 7، ص410).

خالد كه موفق نشده بود مادر مسيحى خود را مسلمان كند (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 408)، برايش كليسايى در كنار دارالاماره ساخت و دستور داد مؤذنان اذان نگويند تا مسيحيان ناقوس خود را بنوازند و به اصرار مادرش به حاكم بصره دستور داد، براى مسيحيان آن شهر كليسايى بسازد (ابنسلام جمحى، سفر2، ص 346؛ بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 7، ص 405، 408ـ410؛ ابنخلّكان، ج 2، ص 228). خالد همچنين به بهانه جلوگيرى از چشمچرانى مؤذنان، دستور داد منارههاى مساجد را ويران يا كوتاه كنند (ابنسلام جمحى، همانجا؛ مبرّد، ج 3، ص 87؛ ابناثير، ج 5، ص 279). اهل ذمه را متصدى امور و بر مسلمانان مسلط كرد و از آنان خواست مسلمانان را تحقير و به آنان توهين كنند و كنيزانى را كه مسلمان شده بودند بخرند و تصرف نمايند (زبيربن بكّار، ص 292؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 435؛ مبرّد، ج 4، ص 123؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 16).

مورخان خالد را سخنورى بليغ (براى نمونه رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 292؛ مبرّد، ج 1، ص 31؛ ابنعبدربّه، ج 4، ص 233؛ ابننباته، ص 296ـ297) و فردى بزرگمنش و بخشنده وصف كردهاند (براى نمونه رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 2، 12؛ ابنعساكر، ج 16، ص 138)، تا جايى كه روزانه به 000،36 نفر از مردم باديه خرما و نان مىداد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 428؛ ابنعساكر، ج 16، ص 144) و اموال عظيمى بالغ بر 36 ميليون درهم ميان مردم پخش كرد و باعث خشم هشام گرديد (يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 322). برخى نيز خالد را حاكمى ستمگر، ناخوشايند (رجوع کنید به ذهبى، 1963ـ1964، ج 1، ص 633؛ ابنحجر عسقلانى، ج 2، ص520)، دروغگو (ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 12) و ترسو دانستهاند (رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص 122؛ مبرّد، ج 1، ص 31، ج 4، ص 122).

از خالد نقل شده كه گفته است، اگر خليفه اجازه دهد كعبه را تا سنگ آخر ويران مىكند (رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 405؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 17) و اينكه پيامبر صرفاً يك فرستاده است و خليفه هشام از او برتر است، برخى اين جمله را به فرد ديگرى نسبت دادهاند (رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ 2000، همانجا؛ دينورى، ص 346؛ طبرى، ج 6، ص440؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 17ـ18). همچنين نقل شده است كه او حافظان قرآن را احمق خوانده بود (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 24). او در هر مناسبتى و روى منبرها حضرت على عليهالسلام را سبّ مىكرد (رجوع کنید به جاحظ، ج 3، ص 360؛ بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 7، ص 404، 435؛ ابنقتيبه، 1960، ص 283ـ 284؛ مبرّد، ج 2، ص 292؛ قس كبيسى، ص 112ـ 118 كه تلاش كرده است مطالب منسوب به خالد را تكذيب يا توجيه كند.

كارها و گفتارهاى خالد باعث شد شاعرانى همچون فرزدق (ج 1، ص 178، ج 2، ص 111)، كُميت اسدى، زياد اعجم، اَعشى هَمْدان و ابننوفل او را نكوهش و هجو كنند (رجوع کنید به ابنسلام جمحى، سفر2، ص 318ـ320؛ بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 7، ص 341ـ342، 406، 419، 435؛ ابنقتيبه، 1985، ج 1، جزء1، ص 151؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 17، ص 3ـ4، 8ـ10، ج 22، ص 13ـ17) و ابوالفرج اصفهانى (ج 22، ص 15ـ16، 18) وى را زنديق بداند و لعن نمايد. به دستور خالد فرزدق به زندان افتاد (ابنسلام جمحى، سفر2، ص 347)، با اين حال فرزدق گاهى هم خالد و برادرش اسد را ستوده است (رجوع کنید به ج 1، ص 148ـ150، 167ـ169، و جاهاى ديگر). برخى شعرا چون طِرِّماح و حمّاد راويه نيز با دريافت صلههاى فراوان، خالد و نياكانش را ستودهاند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج 12، ص40، 43، ج 14، ص 151).

خالد پس از حدود پانزده سال فرمانروايى بر عراق، به چند دليل بركنار شد كه از آن جمله است اندوختن ثروتهاى عظيم و داشتن مستغلات فراوان؛ نپرداختن مالياتِ غلات ساليانهاش به دستگاه خلافت؛ تعصب شديد وى به افراد قبيله مُضَر؛ غرور و تكبر بيش از حد، به گونهاى كه پسر خود را از مَسْلَمة (پسر هشام) برتر مىدانست؛ كوچك شمردن حكومت عراق؛ نپذيرفتن نصايح دلسوزانه دوستانش در مسائل مختلف؛ تبرى جستن از مَسلمةبن هشام كه خالد وى را ابوشاكر خطاب مىكرد؛ ناميدن هشامبن عبدالملك به ابنالحَمْقاء (فرزند زن احمق)؛ توهين به برخى اميران اموى؛ بخشش بسيار به دوستان و خويشانش؛ سعايت درباريان و مخالفانش نزد خليفه؛ بازگذاشتن دست عاملان غيرمسلمانش در ظلم به مسلمانان (رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 342ـ343، 356، 414، 440ـ 445؛ جهشيارى، ص 62؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 7، ص 4، ج 16، ص 279، ج 22، ص 17، 22ـ25؛ ابناثير، ج 5، ص 219ـ 221)؛ و مسائل ديگرى كه هشامبن عبدالملك آنها را در نامهاش به خالد در سال 119 يادآورى كرد (رجوع کنید به زبيربن بكّار، ص290ـ295؛ مبرّد، ج 4، ص120ـ125).

هشام در 120 خالد را از حكومت عراق عزل كرد (خليفةبن خياط، قسم 2، ص 519، 536؛ طبرى، ج 7، ص 142، 154). يوسفبن عمر ثقفى*، جانشين خالد، در جمادىالآخره 120 وارد واسط و كوفه شد و خالد و 350 نفر از كارگزارانش را به دستور خليفه دستگير و شكنجه كرد و يزيدبن خالد قسرى را سى تازيانه زد و نود ميليون درهم از آنان گرفت (بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 7، ص 442، 446ـ448، 455؛ يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 323؛ طبرى، ج 7، ص 147ـ151، 254؛ ابناعثم كوفى، ج 8، ص 283ـ284). خالد، به همراه برادرش اسماعيل، پسرش يزيد و برادرزادهاش مُنذربن اسدبن عبداللّه، حدود هجده ماه در زندان حيره بهسر برد (بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 7، ص 443، 448؛ طبرى، ج 7، ص 151، 254). پس از آزادى از زندان، خالد در 122 وارد دمشق شد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج7، ص448ـ449؛ طبرى،ج7، ص254ـ 255). يوسفبن عمر ثقفى، خالد قسرى را متهم ساخت كه زيدبن على را به قيام بر ضد امويان برانگيخته است، اما هشام اين سعايت را نپذيرفت و بر اطاعت خالد از امويان تأكيد كرد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 449). پس از آن، خالد با كسب اجازه از هشام، همراه دو پسرش (يزيد و هشام) و نوهاش عبداللّهبن يزيد به لشكركشى تابستانى امويان (صائفه) به قلمروِ روميان رفت و مدتى در طرسوس اقامت كرد (همانجا؛ دينورى، ص 344).

در اين زمان، حاكم دمشق (كلثومبن عياض) و حاكم عراق (يوسفبن عمر ثقفى) در مخالفت با خالد به دسيسهجويى نزد خليفه پرداختند و بارها موجب آزار و اذيت خالد و خاندان او شدند (رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 449ـ451؛ طبرى، ج 7، ص 255ـ257).

در سال 125، وليدبن يزيدبن عبدالملك به خلافت رسيد. او در آغاز خلافتش از خالد خواست با دو پسر خردسالش، حكم و عثمان، بيعت كند، ولى خالد به دليل خردسالى آنان بيعت نكرد و خشم و كينه خليفه اموى را برانگيخت (طبرى، ج 7، ص200، 209، 232). فسق و فجور و كفر وليد كه قصد داشت در مراسم حج سال 125 روى پشتبام كعبه ميگسارى كند، باعث شد تا گروهى از جوانان يمنى قصد جانش را كنند و از خالد كه حاضر به همدستى با آنان نشده بود، خواستند رازشان را فاش نسازد. خالد در عين حالىكه توطئه جوانان يمنى يا نام آنان را ذكر نكرد، از خليفه خواست به دليل اينكه جانش در خطر است، از اين سفر چشمپوشى كند. خليفه از اينكه خالد حاضر نشد نام آن افراد را فاش كند، خشمگين شد و كينهاش را در دل گرفت (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 516؛ ابنعديم، ج 7، ص 3086ـ3087؛ ابنكثير، ج 9، ص 21).

سرانجام، وليد پس از چند ماه خوددارى از ديدن خالد، او را فراخواند و از وى اموال عراق را كه بالغ بر پنجاه ميليون درهم بود، مطالبه كرد و خواست كه او پسرش يزيد را تحويل دهد و چون خالد امتناع ورزيد، دستور داد او را شكنجه و زندانى كنند و سپس در مقابل پنجاه ميليون درهم، وى را به يوسفبن عمر ثقفى تحويل داد (بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 7، ص 452ـ453؛ ابنقتيبه، 1387، ج 2، ص 111). يوسفبن عمر، خالد را از شام به عراق برد و در زندان حيره (يا واسط) زير شكنجه شديد قرار داد تا كشته شد (بلاذرى، 1996ـ 2000، ج 7، ص 453؛ ابنقتيبه، 1387، همانجا؛ دينورى، ص 347ـ348).

برخى از نويسندگان به اشتباه تاريخ عزل خالد از حكومت عراق (سال 120) را تاريخ وفات او دانستهاند (رجوع کنید به بخارى، ج 3، جزء2، قسم 1، ص 158؛ ابنحِبّان، ج 6، ص 256؛ ابنعساكر، ج 16، ص 137). بعضى نيز تاريخ كشتهشدن وى را ذيقعده 125 ذكر كردهاند (رجوع کنید به ابنخلّكان، ج 2، ص 229؛ صفدى، ج 13، ص 258)، اما بنابر مشهورترين و معروفترين روايات، خالد در محرّم 126 كشته شد (رجوع کنید به خليفةبن خياط، قسم 2، ص 521؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 454؛ طبرى، ج 7، ص260؛ قس ابنقتيبه، 1387، همانجا، كه اشتباهآ محرّم 127 ذكر كرده است). خالد هنگام مرگ حدوداً شصت ساله بود (خليفةبن خياط، همانجا؛ ذهبى، 1411، حوادث و وفيات 121ـ140ه .، ص 85) و در حومه حيره مدفون گرديد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج 7، ص 453ـ454). ابوشغب عَبْسى در رثاء خالد اشعارى سرود (رجوع کنید به جاحظ، ج 3، ص 235ـ236؛ ابنخلّكان، ج 2، ص 230).

پس از قتل خالد، يزيدبن خالد، و به روايتى محمدبن خالد قسرى، خليفه وليدبن يزيد و يوسفبن عمر ثقفى را به انتقام خون پدرش كشت (ابنقتيبه، 1960، ص 398؛ همو، 1387، ج 2، ص 112ـ113؛ دينورى، ص 349ـ350).

خالد فرزندان و نسل زيادى در كوفه بهجا گذاشت (رجوع کنید به ابنسعد، ج 7، ص 428؛ ابنقتيبه، 1960، همانجا)، از جمله اسماعيلبن خالد كه نزد ابوالعباس سفاح، نخستين خليفه عباسى، حضور مىيافت و بنىاميه را نكوهش مىكرد (ابوالفرج اصفهانى، ج 22، ص 18ـ19). محمدبن خالد نيز در زمان منصور عباسى حاكم مدينه شد (ابنعساكر، ج 16، ص 149).


منابع:
(1) ابناثير؛
(2) ابناعثم كوفى، كتاب الفتوح، چاپ على شيرى، بيروت 1411/1991؛
(3) ابنحِبّان، كتاب الثقات، حيدرآباد، دكن 1393ـ1403/ 1973ـ1983، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(4) ابنحبيب، كتاب المُحَبَّر، چاپ ايلزه ليشتن اشتتر، حيدرآباد، دكن 1361/1942، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(5) ابنحجر عسقلانى، كتاب تهذيب التهذيب، چاپ صدقى جميل عطار، بيروت 1415/1995؛
(6) ابنخلّكان؛
(7) ابنرسته؛
(8) ابنسعد (بيروت)؛
(9) ابنسلام جمحى، طبقات فحولالشعراء، چاپ محمود محمد شاكر، جده ?(1400/ 1980)؛
(10) ابنعبدربّه، العقدالفريد، بيروت 1404/1983؛
(11) ابنعديم، بغيةالطلب فى تاريخ حلب، چاپ سهيل زكار، بيروت ?(1408/ 1988)؛
(12) ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، چاپ على شيرى، بيروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛
(13) ابنقتيبه، الامامة و السياسة، المعروف بتاريخ الخلفاء، چاپ طه محمد زينى، (قاهره 1387/ 1967)، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(14) همو، عيونالاخبار، چاپ يوسفعلى طويل و مفيد محمد قميحه، بيروت ?( 1985)؛
(15) همو، المعارف، چاپ ثروت عكاشه، قاهره 1960؛
(16) ابنكثير، البداية و النهاية فى التاريخ، (قاهره )1351ـ1358؛
(17) ابنماكولا، الاكمال فى رفع الارتياب عن المؤتلف و المختلف فى الاسماء و الكنى و الانساب، چاپ عبدالرحمانبن يحيى معلمى يمانى، بيروت (بىتا.)؛
(18) ابننباته، سرح العيون فى شرح رسالة ابنزيدون، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره 1383/1964؛
(19) ابوالفرج اصفهانى؛
(20) اخبار الدولة العباسية و فيه اخبار العباس و ولده، چاپ عبدالعزيز دورى و عبدالجبار مطلبى، بيروت: دارالطليعة للطباعة و النشر، 1971؛
(21) يزيدبن محمد ازدى، تاريخ الموصل، چاپ على حبيبه، قاهره 1387/1967؛
(22) محمدبن عبداللّه ازرقى، اخبار مكة و ماجاء فيها من الآثار، چاپ رشدى صالح ملحس، بيروت 1403/1983، چاپ افست قم 1369ش؛
(23) محمدبن اسماعيل بخارى، كتاب التاريخ الكبير،( بيروت ?1407/ 1986)؛
(24) عبداللّهبن عبدالعزيز بكرى، كتاب التنبيه على اوهام ابىعلى فى اماليه، در اسماعيلبن قاسمقالى، كتاب الأمالى، (چاپ محمدعبدالجواد اصمعى)، ج 3، بيروت ?( 1344/ 1926)؛
(25) احمدبن يحيى بلاذرى، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوسعظم، دمشق 1996ـ 2000؛
(26) همو، كتاب فتوحالبلدان، چاپ دخويه، ليدن 1866، چاپ افست فرانكفورت 1413/1992؛
(27) تاريخ الخلفاء، چاپ غريازينويچ، مسكو: دارالنشر العلم، 1967؛
(28) عمروبن بحر جاحظ، البيان و التبيين، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بيروت ?( 1367/ 1948 )؛
(29) محمدبن عبدوس جهشيارى، كتاب الوزراء و الكتّاب، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، قاهره 1357/1938؛
(30) خليفةبن خياط، تاريخ خليفةبن خياط، رواية بقىبن مخلد، چاپ سهيل زكار، دمشق 1967ـ1968؛
(31) احمدبن داوود دينورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛
(32) محمدبن احمد ذهبى، تاريخالاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفيات 121ـ140ه .، بيروت 1411/1991؛
(33) همو، سير اعلامالنبلاء، چاپ شعيب أرنؤوط و ديگران، بيروت 1401ـ1409/ 1981ـ1988؛
(34) همو، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره 1963ـ1964، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(35) زبيربن بكّار، الاخبار الموفقيّات، چاپ سامى مكى عانى، بغداد 1972؛
(36) صفدى؛
(37) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(38) همامبن غالب فرزدق، ديوان، قدم له و شرحه مجيد طراد، بيروت 1419/1999؛
(39) عبدالمجيد محمدصالح كبيسى، عصر هشامبن عبدالملك: 105ـ125ه ، بغداد 1975؛
(40) عبدالحىبن ضحاك گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛
(41) محمدبن يزيد مبرّد، الكامل، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره ?(1376/ 1956)؛
(42) يوسفبن عبدالرحمان مِزّى، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، چاپ احمدعلى عبيد و حسن احمدآغا، بيروت 1421/2000؛
(43) مسعودى، مروج (بيروت)؛
(44) مصعببن عبداللّه، كتاب نسب قريش، چاپ لوى پرووانسال، قاهره 1953؛
(45) احمدبن على مَقريزى، النّقود الاسلامية، المسمى بشذور العقود فى ذكر النقود، چاپ محمد بحرالعلوم، نجف 1387/1967؛
(46) ياقوت حموى؛
(47) يعقوبى، البلدان؛
(48) همو، تاريخ.

/ ستار عودى /



نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6773
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست