براى ضرورى دين به وجوب نماز، روزه، حج و مانند آنها مَثَل زده شده است، ليكن برخى قلمرو آن را گسترش داده و گفتهاند: مراد از ضرورى دين، چيزى است كه انكار كننده، به ثبوت آن در دين يقين داشته باشد؛ هر چند نزد همه به ثبوت نرسيده باشد.(3)برخى نيز تصريح كردهاند كه اگر انكار حكمى اجماعى باشد، ليكن به حدّ ضرورى دين نرسيده باشد، موجب ارتداد نمىشود.(4)
به قول مشهور، انكار ضرورى مذهب، مانند انكار امامان عليهمالسّلام يا برخى از آنان، موجب ارتداد نمىشود. البته برخى تصريح كردهاند كه اگر فرد شيعى منكر ضرورى مذهب خويش شود، مرتدّ مىگردد.(5)
هر يك از انكار خداوند، توحيد، رسالت، و انكار يا تكذيب رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله، سببى مستقل براى ارتداد است. در اينكه انكار ضرورى دين، سببى مستقل براى ارتداد است يا در صورتى كه به انكار خداوند، رسالت و يا رسول خدا باز گردد، موجب ارتداد مىشود، اختلاف است. قول نخست به ظاهر كلمات فقها نسبت داده شده است.(6)
بنابر قول دوم، اگر فرد معتقد به توحيد و رسالت، ضرورى دين را انكار كند، درصورتى كه از بازگشت انكار ياد شده، به انكار توحيد يا رسالت غفلت داشته باشد، انكار او موجب ارتداد نيست.
اگر نسبت به منكر ضرورى، شبهه عدم آگاهى وى برضرورى بودن حكمى وجود داشته باشد، مانند آنكه محل زندگىاش دور از بلاد اسلامى باشد؛ به گونهاى كه احتمال پنهان بودن ضرورت حكم براى او معقول و منطقى باشد به صرف انكار، حكم به كفر وى نمىشود.(7)
شرايط:شرايط عمومى تكليف، يعنى عقل، بلوغ، قصد و اختيار در تحقّق ارتداد نيز معتبر است. بنابراين، بر ارتداد ديوانه، غير بالغ، غافل، كسى كه در خواب است، سهو كننده، بيهوش و مُكَره، مانند گفتن كلمات كفر آميز از روى تقيّه، اثرى مترتّب نيست.(8)اگر مرتدّ ادّعاى اكراه كند، در صورت وجود شاهد و نشانهاى بر راستى گفته وى از او پذيرفته مىشود.(9)