نام کتاب : تحليلى بر دعاهاى انبيا در قرآن نویسنده : خزائلی، محمدعلی جلد : 1 صفحه : 89
و گياهى نيست مىگذارى؟
حضرت فرمود: خداوندى كه مرا امر نمود شما را دراين
مكان منزل دهم، شما را كفايت مىكند و مراجعت فرمود تا به كوه كواء درذى طوى رسيد سر
برگرداند و متوجه هاجر و اسماعيل شد و بطرف آنها نگاه كرد و عرضه داشت:
(رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي...؛[1]پروردگارا
من ذريهام را در بيابان بدون آب و كشت نزد خانهات قرار دادم براى اينكه مداومت
بر نماز داشته باشند و نماز را اقامه كنند خدايا دلهاى بعضى از مردم را متمايل به
آنها قرار بده و از ثمرات به آنها روزى كن باشد كه تو را شكر گزارند.)
بعد از آنجا گذشت و چون پارهاى از روز بر آمد
اسماعيل تشنه شد و طلب آب نمود و هاجر در آن وادى جايى كه حجّاج سعى صفا و مروه مىكنند،
ايستاد و فرياد زد: آيا در اين وادى انيسى براى ما هست؟ ناگاه اسماعيل از نظر او
غائب شد.
پس هاجر بالاى كوه صفا رفت و از ميان وادى سرابى (آب
نما) به نظرش رسيد به گمان آب به زير آمد و تا كوه مروه سعى كرد (با سرعت حركت
كرد) بعد برگشت تا به كوه صفا رسيد تا هفت مرتبه و در شوط (دور) هفتم كه هاجر
بالاى كوه مروه بود به اسماعيل نظر نمود، ديد آب از زير دو پاشنۀ پاى او
جارى شده آمد كنار اسماعيل و شنها را دور آب جمع كرد و جلو آب را گرفته تا نگذارد
جارى شود و به اين جهت آن چشمه را زمزم ناميدند.[2] قبيله جرهم درذى المجاز و عرفات
منزل داشتند چون در مكه آب پيدا شد پرندگان و چرندگان در آن جمع شدند و آن قبيله
هم از توجّه پرندگان به آن جانب، متوجه مكّه شدند و بدنبال آنها آمدند و ديدند زن
و بچهاى در آن وادى زير سايه درختى منزل نمودهاند و آب براى آنها از زمين بيرون
آمده به هاجر گفتند: تو كيستى و كار تو واين بچه چيست؟ او گفت من كنيز ابراهيم